هانری لوفبور جلد اول «نقد زندگی روزمره» را در ۱۹۵۸ و «حق بر شهر» را در سال ۱۹۶۸ نوشت و پیر سانسو «بوطیقای شهر» خود را در سال ۲۰۰۲.
اروپا، پس از جنگ جهانی دوم دست کم به بیست تا سی سال زمان احتیاج داشت تا با نقد نگاه سرمایهداری غربی و جستجوی راهحلی کارکردی برای حل مشکلات آن عمدتاً زیر نفوذ مارکسیسم، بتواند به پندارههای جدید سیر کند. از لوفبور تا گی دوبور در جامعه نمایش (۱۹۶۷) و از آن پس با تجربه تروریسم دهه ۱۹۷۰، «ضد فرهنگ» آمریکایی در همین دهه، سوسیالیسم دموکراتیک دهه ۱۹۸۰ و مقاومت ضد سرمایهداری در برابر بحران ۱۹۹۰، ما دائماً از واقعیتی در دسترستر فاصله گرفتیم: همان واقعیتی که گاستون بشلار در «بوطیقای فضا» (۱۹۵۷) از همان ابتدای این دوران بر آن انگشت گذاشته بود و بعدها گروههایی هر چه بزرگتر از معماران و شهر سازان از پالاسما تا ژان نوول آن را تکرار کردند: اینکه شهر مدرن، جامعه مدرن نیست، یا بهتر بگوییم شهر مدرن، سرمایهداری مدرن نیست؛ بنابراین نه با فناوری قابل تعریف است و نه با انباشتهای هرچه بزرگتری از پول.
نوشتههای مرتبط
این شهر چه در کلیت و چه در واحدهای کوچکترش(محلهها) دیگر نمیتواند با سرمایهداری و کلاننگری و جهانشمولی های ضد فرهنگی آن مدیریت شود و هرچند تلاش شده، بیاحساس یا فرا-احساس بودن این شهر با شعبدهبازیهای فناورانه یا زرق و برق سرمایههای مادّیت یافته پوشش بیابد، اما دیر یا زود این صوریگرایی خطرناک، خود را با موقعیتی غیرقابل مدیریت روبرو دیده است زیرا اقلیتی از انسانها (اولیگارشیها)، نه فقط شرایط شهری را برای اکثریت مطلق انسانهای دیگر، بلکه برای همه موجودات جاندار و بیجان دیگر نیز، اگر حاضر نباشند هژمونی مطلق آن گروههای اقلیت را بپذیرند، ناممکن کرده است. انسانها بیش و پیش از هر چیز با بدن خود و این بدن با حسهای آن تعریف میشوند، همان چیزی که درباره تقریباً تمام موجودات دیگر نیز میتوان گفت.
هر کالبدی، تاریخی دارد و هر تاریخی، روایتی که همان حافظه یا شکل «زنده» یا «موجود» بودن شهریاش را میسازد. هم از این رو تا زمانی که نتوانیم درک کنیم که شهر بیش و پیش از هر چیز یک «روایت» و آن روایت، روایتی حسی است که شکل تجربه ای مادی و ذهنی در شکل بیرونی خود گرفته و باید به رسمیت شناخته و مورد احترام قرار بگیرد، نخواهیم توانست شرایط «بقا»ی این زیست بوم را درک کنیم و خطاهای بر هم افزوده شده خود را برای بهتر کردن آینده خویش به کار ببریم. بدین ترتیب شهر و جوامع انسانی، همچنان که همه موجودیتها،ممکن است قربانی این بلاهت جمعی شوند.