سخن مترجم:
کارولین امکه (۱) را از برنامه «مسیر های فلسفه» از فرانس کولتور شناختم. زمینه فعالیت های وی را می توان ژورنالیسمی از نگاه فلسفی دانست… بررسی آمیخته ای از مفاهیمی همچون جهانی شدن، جنگ، آینده دموکراسی، و …. استوار بر دید فلسفی هابرماسی و شفافیت روح مؤنثش.
نوشتههای مرتبط
در ۱۹۶۷ به دنیا آمد. در لندن، و نیز هاروارد تحصیل فلسفه، علوم سیاسی و تاریخ کرده است. در فرانکفورت شاگرد هابرماس بوده است.
وی جنگ را از نزدیک تجربه و از ۱۹۹۸ تا ۲۰۱۳ از عراق، کوزوو، لبنان گزارش کرد. از سال ۲۰۰۷ با نشریه هفتگی دای زیت همکاری گزیده و جوایز بسیاری را نصیب خود کرده است (۲)
«علیه تنفر، در دفاع از ناسره» را امکه در سال ۲۰۱۶ منتشر ساخت. در این متن، وی تحلیلی توامان ادبی و فلسفی از تنفر، منشأ بیگانه هراسی، نژاد پرستی، تبعیض جنسیتی و اجتماعی که در جوامع لانه کرده اند، ارائه میدهد. وی به روندهای نامریی سازی که زمینه تنفر را آماده می کند می پرداخته و به ساختار شکنی از پیشداوری های نظری تنفر نظر دارد: عام کردن هویت ها، خواست یکپارچگی و کیشسرگی.
ناقدان این کتاب را «تعادلی نادر بین توصیف شرایط مادی تسلط احساسات شدید غم، ( به خصوص در اروپا و ایالات متحده) و تحلیل و دلیل یابی آن» خوانده اند. نگارنده با لحنی توصیفی، رابطه بین سیاست و عرصه احساسات را بدون ساده انگاری تشریح کرده است.
ترجمه این کتاب به طور زنجیره ای در این تارنما از نظرتان خواهد گذشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاره اول: پیشگفتار
«اگرچه عدالت با سخن آغاز می شود، هر سخنی حق نیست» : دریدا ـ نوشتار و تمایز
« مشاهده دقیق، دقت به جزئیات است» : هرتا مولر (۳)
مقدمه این کتاب در برگردانی جدا در این آدرس به چاپ رسیده است :
http://www.anthropologyandculture.com/fa/easyblog/3367-تنفر
یکم: مرئی ـ نامرئی
من مردی هستم که او را نمی بینند [….]. نامرئی بودنی که از آن می گویم،ناشی از گرایشی است خاص که در چشم مخاطبینم می بینم. (۴) رالف الیسن
این مردی است حقیقی و نه مجاز… از گوشت و خون … نه روح و یا شخصیتی در یک فیلم. وجودی با بدنی که فضایی خاص را اشغال می کند، سایه ای می اندازد … و مسیر دید را می تواند مسدود کند. این سخنان مردی است سیاه، شخصیت اصلی رمان « مرد نامرئی برای که آواز می خوانی» نوشته رالف الیسن ( ۱۹۵۲). فردی که سخن می گوید و در چشمان دیگران نگاه کرده است. اما گویی که در میان آینه های معوج محاصره شده باشد … کسانی که از کنارش می گذرند فقط خود و پیرامون خود را در آن آینه ها می بینند. همه را… به جز وی. این امر را چگونه می توان توضیح داد؟ چرا سفید ها نمی توانند آن ها را ببینند؟
قدرت دیدشان نقصانی ندیده … هیچ دلیل جسمانی پدیده نیز در این امر دخیل نیست: موضوع بر سر گرایش داخلی بیننده است که مرد سیاه را پوشانده و محو می کند. وی برای دیگران، وجود ندارد. گویی هواست، یا چیزی بی جان، تکه چوبی عمودی، چیزی که باید از آن احتراز کرد اما شایسته صحبت، ذکر و حتی توجه نیست. دیده نشدن، شناخته نبودن و برای دیگران نامریی بودن، تجربه تلخ ترین تحقیر است. نامریی ها، آن هایی که جامعه از کنارشان می گذرد، به هیچ « ما » یی تعلق ندارند. گفته هایشان ناشنیدنی، حرکاتشان مورد بی توجهی است. نامریی ها احساسات ندارند، و نه نیاز… و نه حقی.
کلودین رانکین، نویسنده جوان آمریکایی ـ آفریقایی نیز، در رمان جدیدش : شهروند، همین تجربه نامریی بودن را روایت می کند: جوان سیاهی در مترو ، با تنه ی ناآشنایی که او را «ندیده» بود به زمین می افتد.نا آشنا نه می ایستد، نه به او کمک می کند و نه از او پوزش می طلبد. گویی هیچ برخوردی نبوده، گویی هیج کسی نبوده! رانکین می نویسد: «آیا در پی ختم این وضعی؟ می خواهی که مردی که به زمین خورد دیده شود؟به او کمک شود تا بیاستد؟ناآشنایی که او را ندیده بود، لباس خاکی اش را پاک کند؟ کسی که علیرغم این اتفاق هنوز او را ندیده است! و شاید هنوز بازتاب خود را در هیچ فردی ندیده باشد.»
می خواهی دیگر چنین اتفاقی نیفتد. که فقط بعضی ها مرئی باشند، بازتاب تصاویری که معلوم نیست کِی و توسط چه کسی ساخته و پرداخته و به عنوان هنجار، توسط چه کسانی بر ما تحمیل شده اند. می خواهی که انسان بودنش کافی بوده و نیازی به نشانه خاص و یا ویژگی برای دیده شدنش نداشته باشد. نمی خواهی کسانی که ظاهرشان حتی به طوری خفیف با هنجار متفاوت است مورد بی توجهی قرار گیرند. نمی خواهی که هنجار و معیاری برای مرئی بودن وجود داشته باشد. نمی خواهی متفاوتین چه از نظر رنگ پوست، و یا بدنی متفاوت، عشق هایی متفاوت، ایمان و امید هایی دیگر از اکثریت که در پی تحمیل بازتاب خود است، به زمین انداخته شوند. می خواهی این برخورد ها که توهینی است به همه، و نه تنها آن هایی که مورد بی توجهی بوده اند، متوقف شود.
اما این «گرایش خاص در امر دیدن » که الیسون از آن سخن می گوید، چگونه پیدا می شود؟ چگونه برخی انسان ها برای دیگران نامرئی می شوند؟ چه روند بینشی ، برخی را نامرئی و بعضی دیگر را مرئی می کند؟ این برخورد درونی که برخی را محو کرده و یا پس نقاب پنهان می کند، ازچه تغذیه می شود؟ چه کسانی و چرا چنین برخوردی را می پروارنند؟چگونه رواج می یابد؟ کدام روایت های تاریخی این نحوه دیدن را که معوج و غیب کردنی است بر روحها مهر می زند؟ چهارچوبی که الگو های تفسیری نامرئی، بی ارزش،تهدید کننده، و یا خطرناک سازی برخی را تعبیه می بیند، چگونه زاده می شوند؟
و مهمتر از همه، این وضعیت برای کسانی که دیگر به دیده نمی آیند،دیگر به عنوان انسان مطرح نیستند، که مورد بی توجهی بوده و غیر از آنچه هستند به نظر می آیند، چه معنا دارد؟ چیزی غیر از خود: همچو بیگانه ای، مجرمی، وحشی صفت،بیمار، به عنوان اعضای گروهی و نه همچو دیگرانی با قابلیت ها و سلیقه های متفاوت، نه همچو آسیب پذیرانی دارای نام. نادیده بودن اجتماعی تا چه اندازه گیج و فلج کننده است؟ تا چه اندازه آن ها را از قابلیت و نیروی دفاع از خود تهی می کند؟
ادامه در شماره آینده.
***************
یادداشت ها : مترجم
(۱)https://en.wikipedia.org/wiki/Carolin_Emckehttp://carolin-emcke.de
(۲)
• ۲۰۰۵: Das politische Buch of the Friedrich Ebert Foundation
• ۲۰۰۶: Förderpreis of the Ernst-Bloch-Preis (de
• ۲۰۰۸: Theodor Wolff Prize
• ۲۰۱۰: Otto-Brenner-Preis (de) für Kritischen Journalismus, for Islamgegner; Liberaler Rassismus[
• ۲۰۱۰: “Journalist of the Year” 2010 of Medium Magazin
• ۲۰۱۴: Johann-Heinrich-Merck-Preis
• ۲۰۱۵: Lessing-Preis des Freistaates Sachsen (de
• ۲۰۱۶: Friedenspreis des Deutschen Buchhandels
(۳)MEIN VATERLAND WAR EIN APFELKERN
https://fa.wikipedia.org/wiki/هرتا_مولر
(۴) Hmme invisible, pour qui chantes-tu? Ralph Elisson.
***************************************
انتشار هر بخشی از این نوشته بدون تماس با نگارنده/مترجم ممنوع و موجب پیگرد قانونی است. بخش هایی از متن بدون خدشه به محتوی آن حذف شده اند. متن کامل به صورت کتاب منتشر خواهد شد.