کنفرانس آتی انجمن جامعهشناسی درباره پژوهشهای اجتماعی و فرهنگی در ایران، فرصتی را فراهم میکند که مجموعه کنشگران علوم اجتماعی یک بار دیگر بتوانند در پرتو مسائل جدیدی که در سطح ایران و به ویژه در سطح جهان، در رابطه با این علوم، پژوهشهای مربوط به آنها و رابطهشان با سایر علوم انسانی و طبیعی و ایده نظامهای دانشگاهی و شناخت مطرح است، به تفکر و بحث و مبادله اندیشه پرداخته و احتمالا ً به نتایجی عملی نیز دست یابند.
به باور ما، علوم اجتماعی در شرایط کنونی هم در معرض تهدیدهای درونی و برونی قرار دارند و هم فرصتهایی بسیار نادر را از لحاظ تاریخی برای رشد خود در اختیار دارند و اینکه کدام یک از این دو روند بیشتر بر سرنوشت آنها تأثیر بگذارد، هر چند کاملاً در اختیار خود آنها نیست، اما دخالت و مشارکت فعال ایشان در مدارهای اجتماعی، چه در سطح نخبگان و چه در سطح عمومی، میتواند تأثیر قابل ملاحظهای از این نظر داشته باشد.
نوشتههای مرتبط
در سطح داخلی به نظر میرسد ما با نوعی کج فهمی ارادی یا غیر ارادی نسبت به ماهیت و کارکرد این علوم در ایران سروکار داریم که خود حاصل فرایندی طولانی است و ریشه آن به ورود مدرنیته به ایران و مسأله مشروطه میرسد: اینکه از ابتدا ورود نگرش ِ جدید جهان به ایران، به دلیل استعماری بودن، به صورت رادیکال رد شد و ما بعدها هم نتوانستیم خود را با موقعیتی که سوای داوری ارزشی ما نسبت به آن، به موقعیتی “بازگشت ناپذیر”، ولو دارای جنبههای مثبت و منفی بسیاری در کنار هم تبدیل شد، انطباق بدهیم و همواره تلاش کردیم و میکنیم که به فرمولی معجزهآسا برسیم که هم “مدرنیته” مادی را در قالب فناوریهای پیشرفته داشته باشیم و هم این مدرنیته را از ریشههای فلسفی و اجتماعی و فکریاش جدا کنیم که طبعاً جز آب در هاون کوبیدن نتیجهای نداشته و نخواهد داشت و اصرار و حتی پرخاشگریهای ما در این زمینه، همانقدر موثر است که کسی بخواهد جریان رودخانهای را معکوس کند.
اما تهدید جهانی در این زمینه، از آن روست که جهان در طول سی سالی که از موقعیت دو قطبی خارج شده، هنوز نتوانسته در نقاط کلیدی خود، یعنی در نقاطی که بیشترین قدرتهای اندیشیدن، در کنار بیشترین قدرت مادی یا ثروت و بیشترین قابلیتهای بالقوه و بالفعل برای تغییر در نظام جهانی وجود دارد، به شکست مطلق برنامههای توسعه فناوریمدار و اقتصادمدار بر اساس الگوهای پس از جنگ جهانی دوم، باور بیاورد. هم از این رو، جهان نمیتواند و نمیخواهد روند شتاب زده اقتصادی- فناورانه خود را به سود انسانی کردن و فرهنگی کردن فرایند جهانی شدن پیش ببرد و همین امر سبب تداوم و تشدید بحران و رسیدن آن به مرزهای خطرناکی شده است.
در هر دو مورد، تهدید برای علوم اجتماعی وجود داشته و دارد و آن تهدید این است که به جای مقابله با بیماری و به کار گرفتن تجویزهایی که پزشک علوم اجتماعی توصیه میکند و یا لااقل آزمایش آنها در ابعاد محدودی (کاری که جهان به صورت گسترده برای فرمولهای به ظاهر کاملاً عقلانی اقتصادی و فناورانه در طول دهها سال انجام داد)، ظاهراً تصمیم بر آن است که خود پزشک را در مراسمی مناسکوار قربانی کنند و بدین ترتیب امیدوار باشند با از میان رفتن “پیشگو” و “طبیب”، دردها و مشکلات نیز به صورت معجزهآسایی از میان بروند. بیتوجهی، کمتوجهی و یا ارائه راهکارهای نادرست در سطح جهان و در سطح ایران، درباره این علوم، به نظر ما از این نگاه ناشی میشود.
علوم اجتماعی و پژوهشهای آن، بی شک باید بومی شوند و نگارنده این سطور، سالهاست درباره اهمیت این امر قلم میزند، اما این بومی شدن جز در قالب جهانی شدن، چند رشتهای شدن و تکثر و مبادله گسترده فرهنگی علمی، به معنی واقعی کلمه و همین طور جز به صورت پذیرش اشکال دیگر شناخت و بیرون آمدن از قلعه به ظاهر امن و سلسله مراتبی دانش آکادمیک، امکانپذیر نیست و نتیجهای ندارد جز توهمی که نهایتاً به درد بیشتر منجر خواهد شد.
اما در این میان به باور ما، شانسها و فرصتهایی که برای علوم اجتماعی، چه در سطح کشور ما و چه در سطح بینالمللی وجود دارند، نیز هرگز به این اهمیت نبودهاند. اگر به گفتار و کنش مسئولان کشور بنگریم، میبینیم که برغم بسیاری از سخنها که در نقد علوم انسانی بر زبان میآید، تعداد کتابها، همایشها، تحصیلکردگان و دخالت دانشآموختگان این رشتهها در سیاستها و در کنشهای روزمره در همه حوزههای توسعه (در درازمدت و نه در دید مقطعی) دائماً افزایش یافته است. همین امر را میتوان درباره نظامهای توسعه یافته نیز بیان کرد. هرچند همواره در این نظامها، متخصصان علوم اجتماعی به نوعی “مزاحم” به حساب آمدهاند و در سلسه مراتب دانشگاهی، پایینترین حقوق و مزایا و سرمایه اجتماعی به آنها تعلق گرفته، امروز بیش از هر زمانی، در مقابل برهم ریختگی عمومی ناشی از بحرانی که باز هم تلاش بر آن بود که آن را بحران یک موقت اقتصادی قلمداد کنند که با راه حلهای اقتصادی و فناورانه قابل گذار است، به سوی متخصصان علوم اجتماعی و انسانی دست کمک دراز کردهاند. امروز شاید هیچکس بیشتر از اقتصاددانان، از یک سو و فنسالاران از سوی دیگر، هنوز در توهم جهانی که بتوان آن را بر اساس برنامه و فرمولهای مهندسی یا معماری اجتماعی اداره کرد، نباشد؛ ولی واقعیات بیرونی هر روز بیشتر نشان میدهد که این راه جز به خشونت بیشتر، نظامیتر شدن جهان و تهدید عمومی برای همه انسانها در همه جوامع نتیجهای در بر ندارد.
در این شرایط، به باور ما، متخصصان این علوم باید بیشترین مشارکت را در همه عرصهها و نه فقط در عرصه آکادمیک داشته باشند. وظیفه این متخصصان در جهان بحرانزده و زیر تهدید کنونی، به هیچ رو قابل مقایسه با متخصصان این یا آن رشته در علوم طبیعی نیست و پرسش نهایی نیز در همین نکته نهفته است که تا چه اندازه کنشگران علمی ما در زمینههای اجتماعی و فرهنگی، از قابلیتهای بالقوه و بالفعل برای برخورد با چنین شرایطی در درون و در برون برخوردارند؟ اگر معیار ما کنش واقعی این افراد باشد، باید بگوییم سطح مشارکت از جمله در نهادهایی مدنی همچون انجمنهای علمی، حتی اگر نخواهیم از حوزه عمومی و رسانهها صحبت کنیم، آنقدر پایین است که نباید از پیروزی تهدیدها بر فرصتها، چندان شگفت زده شد؛ اما به گمان ما، نوعی خودآگاهی درونی که میتواند از چنین مجامعی همچون کنفرانس آتی انجمن جامعهشناسی آغاز شده و یا در آنها تقویت شود، همواره میتواند روندهای جدید و سالم سازندهای را به وجود آورده و از پیروزی انفعال و یا رادیکالیسم در سطح اجتماعی که دور روی یک سکهاند، جلوگیری کند.