زنگ اندیشگاه سلسله کرسی های آزاداندیشی با عنوان چشم اندازهای دانش در قرن بیست و یکم: خروج از کالایی شدن یا تخصیص یا ترویج، با حضور دکتر ناصر فکوهی استاد انسان شناسی دانشگاه تهران در دانشگاه کاشان برگزار شد. استاد انسان شناس دانشگاه تهران در این نشست گزارشی از چشم انداز دانش ازقرن نوزدهم تا قرن بیست و یکم را ارائه کرد و گفت: مفهوم مدرنیته یعنی بودن در این لحظه و اینجا و در جهان کنونی بودن و با جهان بودن و دور از قافله نبودن است. در زیر خلاصه این سخنرانی را که بازبینی شده است را می خوانیم و بزودی در کانال آپارات انسان شناسی و فرهنگ متن صوتی آن نیز در دسترس خواهد بود. گزارش دانشگاه کانشان در انتهای این مطلب به صورت پیوست آمده است:
در بررسی وضعیت علم در ایران کنونی و چشم انداز های آن در قرن بیست و یکم که بدون تردید نمی تواند خارج و به دور از چشم اندازهای جهانی باشد، ابتدا باید به گذشته یک صد ساله خود نگاهی بیاندازیم. در کشور ما همچون در سراسر جهان علم و دانش جدید، به مثابه ابزاری آغاز شد تا به دولت ملی (یا دولت – ملت) مشروعیت بخشیده، مفهوم «مردم» را درون نظم دانشی که این دولت تعریف می کرد، و از خلال تعریف و تبیین یک «گذشته تاریخی» و یک «سرنوشت آتی» و درون نظام های آموزشی نهادینه شده بسازد. این الگو، البته الگوی استعماری بود که تقریبا در سراسر جهان با شکست روبرو شده و امروز سرچشمه بحران گسترده هویتی است اما به دلیل موقعیت هژمونیک جهان کنونی، و از میان رفتن هر گونه آلترناتیو این علم نورمالیزه شده خود را در همه جا تحمیل می کند.
نوشتههای مرتبط
اما موضوع برای ما به مثابه دولتی باستانی مسائل و مشکلات دیگری نیز به همراه داشته است: از جمله اینکه چه مردم و چه به خصوص نخبگان ما دائما دو مفهوم دولت باستان و دولت مدرن را با یکدیگر استباه می گیرند و با این کار خود به گرایش های نژاد پرستانه و خود محور بینی های بی معنا دامن می زنند. و از این طریق به صورتی پیوسته به فرایندی دو گانه و متضاد می پیوندند: از یک سو خودباختگی و احساس حقارت در برابر «علم دیگری» که تقریبا همیشه از آن درک ما، علم (و فرهنگ) غرب پسا صنعتی است و از سوی دیگر احساس نوعی غرور بی پایه و ادعاهای مبالغه آمیز باز هم در برابر این «غرب ابداع شده» در قالبی معکوس با «شرق ابداع شده» در تعبیر ادوارد سعید. و اگر می گویم ابداع شده، دقیقا به این نکته توجه دارم که چگونه همان طور که کشورهای اروپایی در فرایند استعماری از مجموعه هایی ناهمگن و بسیار متفاوت یک «شرق » خیالین ساختند ، ما نیز همین کار را با مجموعه های بسیار متنوع ، نابرابر و پیچیده با غرب چه در حوزه علمی و چه در حوزه فرهنگ کردیم و از آن مدلی برای خود ساختیم که طبیعتا نمی توانست به چیزی جز گروه بزرگی از اشکال «باسمه ای» در همه زمینه ها منجر شود. و این اشکال نه فقط کمکی به ما برای جای گرفتن در فرایندهای جهانی و بسیار متنوع علمی نکردند ، بلکه دائما ما را در اسطوره های خود کوچک بینی و یا خود بزرگ بینی بیشتر جلو بردند.
باید توجه داشت اینکه ما صاحب قدیمی ترین دولت بازمانده از عصر باستان هستیم اگر درست مدیریت شود، برایمان امتیاز بزرگی است ، اما اگر درست نتوانیم مدیریتش کنیم این امر به باری تبدیل می شود که خود از موانع توسعه یافتگی و درک جهان و پیش رفتن با واقعیات آن و حتی حفظ ارزش های خودمان و کمک به میراث جهانی می شود. باستانی بودن و قدمت تاریخی و سرزمینی برای ما به معنای برخورداری از یک ژئولیتیک قدرتمند، درآمد نفتی، درآمدهای عظیم بالقوه گردشگری و بسیاری دیگر از امتیازات است و اگر گسترش علمی را بتوانیم به تحقق برسانیم، بدون شک هر یک از این موارد می توانیم به شکلی مطلوب برای توسعه خود استفاده کنیم. اما اغلب این کار انجام نشده است و ما بیشتر از هر سو به طرف پدیده نوکیسگی هم در قالب اقتصادی آن یعنی ترویج مصرف گرایی رفته ایم و هم به طرف نوکیسگی فرهنگی در قالب تظاهر به برخورداری از همه مظاهر فرهنگی بیشتر با اتکا و الگو برداری از شکل و شمایل های آنچه «غرب روشنفکرانه» می پنداریم.
امروز ما در شرایطی به قرن بیست و یکم قدم می گذاریم که هنوز درست درک نکرده ایم علم در قرون نوزدهم و بیستم چه موقعیت هایی داشت و ما در چه نسبتی با آن قرار داشته ایم. علم قرن نوزدهمی عمدتا به صف کردن اندیشه ها افکار جمعیت اروپایی و سپس مستعمرات بر اساس منافع دولت های مرکزی برای رسیدن به نوعی جهانی شدن مبتنی بر سرمایه داری صنعتی بود. دانشگاه ها از دست کلیسا ها خارج شدند تا کارگزاران این دولت ها را بسازند و نابرابری بر خلاف ادعای دولت های ملی در همه جا اصل بود و سلسله مراتب های جدید قدرت ، گاه (از جمله در مستعمرات) به شدیدترین و خشونت بارترین صورت ها ضامن اجرای این سیاست ها بود. آنچه علم در قرن بیستم انجام داد ، دستکم تا پیش از شکل گیری و رشد جریان مخالف در فرایند عمومی شورش های دانشجویی و ضد جنگ دهه ۱۹۶۰ و سپس فرایندهای نوآورانه اطلاعاتی که از کالیفرنیای دهه ۱۹۸۰ شروع شد و آغازی برای انقلاب اطلاعاتی بود، بیش از هر چیز در خدمت یکسان سازی های ایدئولوژیکی قرار داشت که مدل آنها یا کاملا خام بود (نطیر توتالیتاریسم های شوروی و هیتلری) و یا در قالب ایدئولوژی های سرکوبگرانه اما ظریف تری (نظیر ایدئولوژی آمریکایی مصرف به مثابه موتور توسعه) تعریف می شد که امروز به بن بست رسیده اند. بهر رو بیلان این قرن بسیار تلخ و چند صد میلیون قربانی بود که برای یکسان سازی هایی انجام گرفت که یا به موفقیت نرسیدند و یا آنجا که رسیدند فاجعه بار بودند.
امروز در آستانه قرن بیست و یکم، ما با دو حرکت متضاد سروکار داریم از یک سو، جهان با یازدهم ستامبر ۲۰۰۱، رویکرد نظامی گرایی را نشان می دهد که تلاش دارد علم را هر چه بیشتر در خدمت قدرت های سرمایه داری متاخر در آورده و «مراقبت و تنبیه» را به قول فوکو ، تبدیل به راهنمای ساخت یک جهان اورولی کند که در آن همه زیر مراقبت باشند و کوچکترین کجروی از همه ضوابط عمومی و جهانی شده، به شدت تنبیه شود. این علم طبعا ریشه ها و اغلب ضوابط و گفتمان های خودش را در علم کلاسیک قرن بیستم می یابد و آنها را نوسازی می کند اما آنجا که به مسائلی چون حقوق و دستاوردهای دموکراتیک می رسد و یا از دموکراتیزه شدن فرهنگ و علم سخن به میان می آید به سرعت تلاش می کند از این فرایندها بیشترین فاصله ممکن را بگیرد. در عوض به بیشترین حد به سرمایه داری متاخر مالی و نولیبرالیسم نزدیک می شود و به بحث تخصص به مثابه اولین و آخرین شاخص علمی بودن، که خود به شدت آلوده روابطی است که در جهان امروز بین دولت های سیاسی، نظام های مافیایی و نظام های چند ملیتی سرمایه داری غیرملی به وجود آمده است. این علم تلاش می کند به خود چهره ای انسانی بدهد در حالی که یکی از خشونت بارترین و بی رحم ترین نظام هایی است که بشریت تا به حال به خود دیده است.
اما در برابر این علم غیر انسانی و ضد طبیعی هر چه بیشتر انسان ها در حال جمع شدن و به وجود آوردن سازمان های مردم نهاد هستند که برخلاف جنبش های دهه ۱۹۶۰ یا حتی دهه ۱۹۸۰، از ساختارهای رادیکال فاصله می گیرند و تلاش می کنند در بازی دموکراتیک با تاکید بر مقاومت خرد و ایجاد شبکه های علمی بر فضای اینترنت و نرم افزارهای جدیدی که تولید، توریع و انتقال و به اشتراک گذاشتن علم را هر روز ساده تر می کنند، سلسله مراتب سخت دانشگاهی را شکسته و وارد عصر جدیدی از دموکراتیزه کردن و شدن دانش شوند. در این عصر، علم که دولت ها بر اساس خشونت و مرگ و در خدمت آنها تعریف و بسطش دادند، باید بتواند به سوی زندگی و زایش و طبیعت و حفظ آن برود و به ذات انسانی که مثل همه موجودات زنده، ذاتی همبسته با حیات و دلسوزانه و دگر خواهانه است پیش برود. علم جدید در قرن بیست و یکم دقیقا باید بر خلاف جهتی حرک کند که کنشگران خشونت بار نظامی گرا یعنی از یک سو قدرت های بزرگ نظامی و از سوی دیگر، تروریسم سلفی گرا آن را به کار گرفتند، پیش برود، یعنی در جهت آنکه تلاش نکند با ساختارهای کلان جدید به مبارزه با ساختارهای کلان قدیمی برود. برعکس خرده ساختارهای بی شماری را به کار بگیرد که به وسیله کنشگران متعارف و با کمترین سلسله مراتب ممکن و کمترین میزان از پولی و کالایی شدن، ساخته شده اند و می توانند پایه مبارزه و و مقاومت خردی باشند که ساختارهای کلان را بی اثر کند.
این توضیح لازم است که در متن این گزارش از دکتر فکوهی به عنوان نایب رییس انجمن جامعه شناسی نام برده شده که درست نیست. ایشان عضو هیئت مدیره این انجمن و دیر موسسه انسان شناسی و فرهنگ هستند.
لینک گزارش در دانشگاه کاشان