انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

عشق در سینمای قبل از انقلاب بیضایی

نگاهی به فیلم رگبار

عشق برخلاف ظاهرش فرایند پیچیده‌ای دارد که گاه عشاق نمی‌دانند چرا عاشق شدند؟ کی عاشق شدند؟ چه چیزی در معشوق آنها را مجذوب خود کرد؟ خاص بودگی معشوق در چه چیزی نمایان است؟ یا به قول آرمسترانگ «عشق ورزیدن به شخصی دیگر چگونه چیزی است؟» طرح این پرسش طرح یکی از عمیق‌ترین و معمایی‌ترین پرسش‌هایی است که می‌توانیم با خودمان در میان بگذاریم. (آرمسترانگ، ۱۳۹۷: ۹) چرا آقای حکمتی فیلم «رگبار» بیضایی عاشق خواهر مسیّب می‌شود، آن هم در نگاه و کلام اولیه؟

فیلم «رگبار» اولین فیلم بلند بیضایی است که در سال ۵۰ ساخته شده است و به گفته خودش آن را با بودجه‌ای کم و با زحمت و وجود مشکلات زیاد ساخته است. (جاهد، ۱۳۹۶: ۱۴) آقای حکمتی معلمی است که به محله‌ای در پایین شهر منتقل می‌شود، در همان ابتدای ورودش بچه‌ها سر ناسازگاری با او دارند و دستش می‌اندازند و مایۀ خنده و تفریح آنها می‌شود. مسیّب یکی از دانش‌آموزان اوست و آقای حکمتی به خاطر شیطنتش او را از کلاس بیرون می‌کند و خواهرش برای دفاع از او به مدرسه می‌آید و اینگونه است که حکمتی با او آشنا می‌شود و در همان بار اول از او خوشش می‌آید. بچه‌ها که دیده‌اند این دو در دفتر صحبت می‌کنند (هرچند کلامی عاشقانه رد و بدل نشده است)، زمزمه عاشق شدن آقای حکمتی را راه می‌اندازند و این خبر مانند بمبی در محله می‌پیچد. حریم خصوصی در چنین فضایی معنا ندارد و همیشه گویی چشمی ناظر بر آقای حکمتی است. یک کلاغ چهل کلاغ کردن ویژگی است که بیضایی سعی دارد آن را بسیار برجسته نشان دهد. گویی روزهای سرد و کسل‌کننده این طبقه از مردم که کاری برای پر کردن ساعت طولانی ندارند، با رد و بدل کردن چنین سخنانی کمی رنگ تازگی و تنوع به خود می‌گیرد. آقای حکمتی از طبقه دیگر جامعه است و به همین صورت هم برای این افراد منحصر به فرد است، حال آنکه اگر چاشنی عاشقی هم به او اضافه شود که موضوع را برای مردم جذاب‌تر می‌سازد. کنایه‌ها و حرف و حدیث‌ها دانش‌آموزان، اولیا، همکاران و مردم کوچه و بازار شروع می‌شود. حکمتی که فردی حساس و زودرنج است، تاب این حرف‌ها را ندارد و مرتب از کوره در می‌رود و مدام می‌خواهد منکر عاشق شدنش شود.

هرچند حرف و رفتار ناشایستی میان حکمتی و عاطفه (خواهر مسیّب) ردوبدل نشده است، اما سخنان به گونه‌ای است که گویی عاشقی جرم است، مسیّب به حکمتی می‌گوید بچه‌ها می‌گویند شما به آبجی ما نظر دارید، آبجی ما نجیب است، بد هست که پشت سرش حرف در بیارند.

انگار برای خطای ناکرده هم باید مجازات شوند، و برای حکمتی مجازاتی سنگین‌تر از نگاه‌ها و حرف‌های مردم نیست، در حالیکه عاشق است سعی دارد حسش را نه تنها برای دیگران بلکه برای خودش هم کتمان کند. هسته فیلم بر دوگانه اخلاقی خوب بودن در نظر مردم و ابراز عشق است. مسیّب که پسربچه‌ای بیش نیست، اما غیرت را خوب می‌فهمد و لمس می‌کند؛ برای او نیز متلک انداختن‌های همکلاسی‌هایش که حکمتی به او نمره می‌دهد موجب خشم و خشونت می‌شود.

حکمتی از میانه فیلم با حس عاشقانه‌اش مواجه می‌شود و به جای کتمان، آن را به عاطفه ابراز می‌کند، اما پای رقیب عشقی در میان است. آقارحیم زیر پر و بال عاطفه را که سرپرست مادر و برادر کوچکش را گرفته است، عاشق عاطفه است و عاطفه مدیون اوست. حکمتی از مردم حرف می‌شوند و از آقارحیم کتک می‌خورد اما دچار تحولی درونی می‌شود، به همکارش می‌گوید « این کتک در عین درد برایم لذت‌بخش بود چون در همان حال داشتم چیزی را در خودم کشف می‌کردم. موضوع دیگر خیلی جدی است، تو می‌دانی من چه می‌گویم. حس می‌کردم که بدون او نمی‌توانم زندگی کنم.» کتک خوردن حکمتی نگاه دانش‌آموزان را نسبت به او تغییر می‌دهد و رابطه آنها را با او بهتر می‌سازد. بچه‌ها درک می‌کنند که معلمشان تنها برای دوست داشتن است که کتک خورده است. عشق نیروی و انگیزه‌ای در حکمتی ایجاد می‌کند که داوطلبانه پیشنهاد می‌دهد سالن نمایش مخروبه مدرسه را تعمیر کند و با جدیت و به‌تنهایی این کار را به سرانجام می‌رساند. در روند این تعمیر، حکمتی درواقع در حال بازسازی مسائل و کشمکش‌های درونی و فردی خودش نیز هست. از سویی نیروی که عشق در او ایجاد کرده است را به عملی بیرونی و مفید تبدیل می‌کند و فکر می‌کند که دارد کاری می‌کند و از سویی دیگر خودش را باز می‌شناسد. رابطه‌اش با دانش‌آموزان روز به روز بهتر می‌شود در حدی که روز افتتاحیه سالن، همه یک صدا او را صدا می‌زنند تا بر روی سن بیاید در حالیکه مدیر قصد داشته است تا این کار را به نام خودش تمام کند.

زد و خورد دو عاشق پدیده‌ای ناآشنا در فرهنگ عاشقی نیست، اما آنچه که «رگبار» را قدر و منزلتی والاتر می‌هد، سکانسی متفاوت از رودررویی این دو عاشق است؛ فیلم مرز اشتراک میان حکمتی و آقارحیم را به تصویر می‌کشد که همان عاشق بودن است؛ در حالیکه مست می‌کنند از اشتراک حسیشان سخن می‌گویند:

آقا رحیم: آدم باید یه سوزی داشته باشه وگرنه چه توفیر با خشت و گل دیوار، تو دوستش داری؟

حکمتی: من عاشقش هستم.

آقارحیم: از همینت خوشم میاد، تو درد من می‌فهمی، می‌فهمی من چی میگم. چرا دوستش داری؟ در اون چی دیدی؟

حکمتی: راستش خودم هم نمی‌دونم.

آقارحیم: نه بگو، می‌خوام بفهمم، می‌خوام بفهمم تو هم مثل منی.

حکمتی: مگه تو چه جوری هستی؟

آقارحیم: والا خودمم هم نمی‌دونم چمه؟

حکمتی: درسته، من هم مثل تو هستم.

می‌خندند. در حالیکه می‌خندند و بیشتر مست می‌شوند به این مکالمات ادامه می‌دهند:

آقارحیم: چشمانش مرا کشته، نوکرش هستم.

حکمتی: آره، چشماش.

آقارحیم: وقتی عصبانی میشه.

حکمتی: خنده‌هاش.

آقارحیم: گریه‌هاش، خوشگله مگه نه؟

حکمتی: خوشگل؟ نمی‌دونم. اون خیلی چیزهاست.

آقارحیم: تو می‌خواهی او را از اینجا ببری.

حکمتی: نه، من اینجا می‌مونم. اینجا رو دوست دارم.

آقارحیم: تو برمی‌گردی اون بالاها. پشت سرت رو هم نگاه نمی‌کنی.

حکمتی: نه من اون بالاها برنمی‌گردم.

آقارحیم: قبل از اینکه تو بیای فقط من بودم. اما اون گوشت‌هایی رو که می‌فرستم دیگه قبول نمی‌کنه.

بعد از اینکه مست کرده‌اند و تلوتلو می‌خورند و از کاباره بیرون آمدند، آقارحیم گریه می‌کند و می‌گوید: من بدبختم، من بدون اون میمیرم. مدتی فهمیدم که بدون اون نمی‌تونم زندگی کنم.

حکمتی: من هم مدتی فهمیدم که بدون اون نمی‌تونم زندگی کنم.

آقارحیم: پس چی میشه؟

حکمتی: یک از ماها باید بریم کنار.

آقارحیم: من اهل فداکاری نیستم.

حکمتی: توی هر بازی یکی می‌سوزه، یکی از ما باید بسوزیم. یکی از ما باید خودش را بشکنه.

آقارحیم: یکی از ما باید بمیره، باعث همش تویی.

این حال و روز دو عاشق را هلن فیشر اینگونه برمی‌شمارد که «عاشقان بدون ارتباط با محبوب به شدت احساس نقصان یا تهی بودن می کنند، انگار بخشی حیاتی از وجودشان گم شده باشد.» (فیشر، ۱۳۹۶: ۲۷) «عشاق در رویارویی با انوع سختی ها و ناملایمات، بیش از پیش عاشق می شوند.» (فیشر، ۱۳۹۶: ۲۷) و وجد یکی از ویژگی‌های بارز عشاق است. (فیشر، ۱۳۹۶: ۷۷) در نهایت، حکمتی از این مدرسه به جایی دیگر منتقل می‌شود و باید برود، بچه‌هایی که در اول فیلم، زمان ورود حکمتی به محله اذیتش می‌کردند و به او می‌خندیدند، در آخر فیلم غمگین از رفتن حکمتی از این محله هستند و این دستاورد عشق حکمتی بوده است هرچند به ظاهر ناکام مانده است. آقای حکمتی در حال رفتن از محله، از جلوی خیاطی که عاطفه کار می‌کند عبور می‌کند، صاحبکارش می‌گوید که دنبالش برو، منتظر توست. عاطفه می‌خواهد برود که در جلوی در برادرش می‌ایستد و به او چشم در چشم است، می‌داند که اگر با حکمتی برود، کسی نیست مراقب مادر و برادرش باشد و نمی‌رود.

مسئله قابل تامل این است که این جنگ و دعوا و کشمکش بین دو رقیب عشقی مردانه است که در طول تاریخ و در اساطیر از این نمونه‌ها کم نبوده است، عاطفه به عنوان معشوقی است که از سوی آقارحیم و حکمتی سوژه عشق ورزیدن قرار گرفته است. ابراز عشق از سوی او نبوده است و حتی در مقابل ابراز عشق آنها هم نمی‌تواند قاطعانه تصمیم بگیرد، مدام مردد است. معشوق بودن از عاطفه انسانی متفاوت نمی‌سازد، گویی وجود حکمتی و ابراز عشقش تنها حسرت‌ها عاطفه را بیشتر می‌کند که نمی‌تواند خودش را از چنگال سرنوشت ناخواسته رها کند و زندگی جدیدی را برای خود رقم بزند. عاطفه اصلا عاشق نیست، به حکمتی از آن جهت فکر می‌کند چون او را درس‌خوانده و متفاوت از اطرافیانش می‌داند و می‌تواند او را از این محله نجات دهد، به آقارحیم هم فکر می‌کند چون خود و خانواده‌اش را مدیون او می‌داند. عاطفه در انتهای فیلم مانند تمام زندگیش تسلیم سرنوشت می‌شود و با حکمتی نمی‌رود و می‌ماند تا همچنان چرخ خانواده‌اش بچرخد. عاطفه با سربلندی به انتخابش نگاه نمی‌کند که دستکم فداکاری برای مادر و برادرش به او حس رضایتی اخلاقی دهد، عاطفه دلش به رفتن و ترک آنهاست اما تنها جسارت آن را ندارد؛ عاطفه مفعول سرنوشت و تصمیم و عشق دیگران است. بافت چنان فرهنگ و محله‌ای نمی‌تواند از عاطفه دختر جسور و قاطعی بسازد. برخلاف حکمتی که حس عاشقیش دستکم موجب شد سالنی در مدرسه‌ پایین شهر برای دانش‌آموزانی مشتاق و محروم فراهم سازد. این حس و حال در عاطفه ردپای خاصی را باقی نگذاشت.

فیلم دارای المان‌هایی است که به راهبرد فیلم کمک می‌کند، مانند باران شدید و یا رگبار که اسم فیلم برگرفته از همان است در فیلم بارز است و حکمتی بر این باور است که زمانیکه به عاطفه فکر می‌کند روئین‌تن است و زیر باران سرما نمی‌خورد. دیگر آینه قدی بزرگی که در ابتدای فیلم می‌شکند و بعد از تعمیر در آخر فیلم در اثاث‌کشی حکمتی وجودی بارز دارد. گویی عشق موجبات درون‌بینی حکمتی را فراهم آورده است تا به ژرفای خود رجوع کند و خودش را بیشتر بشناسد. در سکانس آخر مسیری که حکمتی می‌رود رو به بالا است و دوربین از پشت صعود او را در این مسیر ثبت می‌کند، گویی‌که حکمتی آرام‌آرام مسیر جدیدی را با عشق ناکام شروع کرده است.

 

منابع

  • آرمسترانگ، جان، شرایط عشق: فلسفۀ صمیمیت (چاپ سوم ۱۳۹۳). ترجمۀ مسعود علیا، تهران: ققنوس.
  • جاهد، پرویز، «گزارش اختصاصی «شرق» از جلسه نمایش فیلم «رگبار» در دانشگاه سنت اندورز با حضور بهرام بیضایی، بیضایی: «رگبار شعار سیاسی نمی‌دهد» (۱۳۹۶)، ۹ مرداد، ص ۱۴.
  • فیشر، هلن، چرا عاشق می‌‌شویم؟ ماهیت و فرایند عشق (۱۳۹۶). ترجمۀ سهیل سمی، تهران: ققنوس.