انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

ظهور و سقوط نظریه توسعه (ششم)

نوشته کولین لِیز ترجمه ی آرمان شهرکی

اما ایده ی بوث مبنی بر اینکه نظریه ی توسعه بطور خودتکوین گونه از طریق انباشت حجم و فشردگی چنین کاری، همزمان همراهِ آمیزشی با ملاحظاتی مربوط به اقتصاد سیاسی سابق ظهور خواهد نمود؛ یک موضوع متفاوت است. از سوی دیگر، این “روایتهای خرد” (mini-narratives) (اگرکه آنها را چنین نام نهیم؛ در تقابل با روایتهای کلان (meta-narratives) که حال انکار آن مرسوم گشته) دلالت بر سطوح بالایی از پیش انگاشتهای نظری میکند که نیاز به تصریح دارند (بنیادهای خردی که متضمن ساختارهای کلان و یا راه حلهای دیگر است)؛ و جای شگفتی خواهد بود اگر چنین خرده روایتهایی بتوانند یک نظریه توسعه ی بهتر و جدیدتر پایه ریزی نمایند. مهمتر اینکه ساخت یک نظریه توسعه ی جدید لزوما یک اقدام سیاسی است که گزینشهای سیاسی پیرامون آنها که تئوری برای آنهاست (چه نیروهای اجتماعی)، تحقق غایات و بسترها را شامل میشود. در نهایت این تنازع تعهدات سیاسی بودند که الهام بخش مجادلات نظری “نظریه ی توسعه” در دهه ی ۱۹۷۰ شدند. بنحویکه اکنون احیای ارزشمند نظریه ی توسعه به تنقیح مجدد پیش انگاشتها و اهداف سیاسی بستگی دارد.

به زبان دیگر آنچه که درباره شیوه بوث و هم قطارانش پیرامون دریافت “بن بست” و گذار از آن به ذهن خطور میکند این است که بسیار آرمان گرایانه است؛ به این معنا که انگار خاستگاهها و حل مساله در خود نظریه نهفته است. باستثنای یک صفحه در مقدمه ی شورمن، در کتاب به تغییرات در جهان واقعی، ارجاع اندکی را شاهدیم؛ تغییراتی که پروژه ی دست اول توسعه را سست میکنند. […نویسندگان] با این اندیشه روبرو نمیشوند که، مدتهاست علائق اقتصادی –اجتماعی گروهی، ماحصل کنش نیروهای بازار پنداشته میشوند تا اهداف یک کنش دولتی راهبردی، و اینکه قلمرو “نظریه ی توسعه” اگر که برچیده نشده باشد از اساس تغییر کرده و آنچه که باقی مانده است؛ یک جهان اقتصادی ساده است که اثراتش قویا توسط خود دولتهای قدرتمند و کنشگران بازار تعیین میگردد؛ با اصلاحات و وقفه های کوچکی که توسط کنشهای دولتهای کوچکتر، جنبشهای اجتماعی، اجتماعات یا هرآنچه که قدرت بازاری یا نظامی آنچنانی ندارد. بطور مشخص، ممکن است که در چنین اندیشه ای اغراق شده باشد یا رو بسوی اشتباهی رفته باشد اما در مورد بخصوص یک نظریه ی توسعه ی جدید، چنین نظریه ای حداقل باید با نشان دادن چرایی این امر آغاز کند.

[…] نظریه به سوژه و اُبژه نیاز دارد؛ و پیش نیاز هرگونه نظریه نوین توسعه که هدفش کاربردی بودن است مطمئنا باید تحلیل بازار جهانی دولتزدای کنونی و نیروهای اجتماعی باشد که بر آن حاکمند؛ نیز تعریفی از نیروهای اجتماعی جایگزین که نیازهای توسعه ای آنها نمیتواند درون این نظام محقق گردد؛ و انتظار آن است که علیه آن وارد نزاع گردند. ترک نواقص منتسب به نظریه های بنا شده در برهه اقتصادیات متعارف و گروهی کشورهای مشروع و مستقل و انباشت تحلیهای ظریف و تفصیلی تجارب محلی و ویژه، فی نفسه به چنین نیازی پاسخ نمیدهد؛ چراکه اقتصاد جهانی آنچنانکه هگل خاطرنشان ساخته است شکلی از زندگی است که قدیمی شده و نظریه قادر به بازسازی آن نیست و تنها آن را درک میکند.

نخبه گرایی به مثابه امر معمول در اجتماع توسعه ای

اصطلاح “اجتماع توسعه ای” (community development) در اینجا به شبکه ای از مردم اطلاق میشود که بصورت حرفه ای به امر توسعه میپردازند- کارمندان وزارتخانه های کشورهای اهداءکننده و گیرنده، اژانسهای “کمکرسانی” چندجانبه، نهادهای مالی و سازمانهای غیردولتی، و مشاوران دانشگاهی و غیردانشگاهی میباشد. بیراه نیست اگر بگوییم که این مجموعه موجد علاقه ایست که باید خود را به بهترین شکلی با وضعیتهای رو به تغییر سازگار نماید. با مددکاران مدنی و در سطوح ملی. وفاق گسترده ای پیرامون اهداف و امکانات وجود دارد؛ این وفاق بر مبنای اقتصاد توسعه بنا شده و از طریق تجربه و چشم اندازهایی در دیگر رشته ها پرورده شده است؛ همچون ترکیبی مهیج و مستعد جذب تغییراتی اساسی در شکل یا سیاست ( شاهد این امر بعنوان مثال، بانک جهانیست با سازگاریهای موفق اش در ابتدا با نظریه ی وابستگی و سپس در طول یک دهه با نئولیبرالیسم)، و سپس آن هنگام که نیازها مرتفع شد؛ بازگشت به یک موضع مرکزگرا. اجتماع توسعه ای چگونه به این وضعیت جدید پاسخ میگوید؟

بیایید نگاهی به کتاب تمجید شده ی جان توی (John Toye) با نام معماهای توسعه (Dilemmas of development) بیندازیم؛ قبلن به این کتاب ارجاع داده بودم. این کتاب به نقد کوبنده اش از دگم نئولیبرالیسم که در بانک جهانی و IMF در خلال دهه ۱۹۸۰ چیره گشته بود شهره است. همچنین حاوی بیاناتی است متعلق به خود نویسنده. علاوه بر نقد نئولیبرالها، توی منتقد اقتصاد سیاسی کهنه نیز هست (“حزب چپ” در اصطلاح شناسی نویسنده)، حزبی که نئولیبرالیسم پاسخی به آن محسوب میشد. توی با اقتصاد “دست-چپی” بصورتی کلی برخورد نموده و آنها را در یک قالب یکدست بعنوان شارحان آنچه خود “نظرگاه چپ استاندارد” مینامد (بعنوان مثال شارحان و مفسرین دولت (صفحه ی ۱۲۱ تا ۱۲۲)) جمعبندی میکند. اگرچه پاره ای اوقات اندیشیدن پیرامون یک تئوریسین واحد که به نظرگاهی که توصیف میکند تعلق دارد؛ سخت بنظر میرسد اما آنچه درباره توی جالب است اینکه او به همان میزان نئولیبرالها با چپیها نیز خصومت میورزد و باید توجه کرد که خود را در پهنه ای حساس، خردورزانه و در میانه ی این دو قطب غیرقابل قبول میبیند. ماهیت این قلمرو[ی میانه.م] چیست؟

پاسخ چندان روشن نیست. توی منتقذی نکته سنج و متنفذ است اما موضعی که از آن موضع نقدهایش سامان می یابد؛ چندان واضح نیست. بعنوان مثال، او صراحتا از میان دیگر نظرگاهها به اینها تعلق دارد: “نوگرایی جهانی ذاتا تنازع آمیز” است چراکه ” یک فرایند انسانیِ بلحاظ تاریخی هدایت شده” است (صفحه ۶)؛ آنچه که رویه پذیر (practicable) و مطلوب است “سرمایه داری مدیریت شده” است (صفحه ۱۰)؛ در جستجوی ارتقای توسعه ما باید از آوردن پیش انگشاتها از بیرون اجتناب نماییم و چیزها را از چشمان مردم فقیر آن کشورها ببینیم (صفحه ی ۴۰)؛ و انحطاط اخیر اقتصاد در اغلب کشورهای جهان سوم “یک گسیختگی کوتاه مدت در دوره ای طولانی از رشد پررونق است” (صفحه ۳۴).

هیچکدام از ایده های فوق خود-پیدا (self-evident) نیستند. چرا باید فرایندهای تاریخی و انسان-هادی (human0directed) ذاتا تنازع آمیز قلمداد گردند و نه ذاتا همیارگونه (collaborative)؟ چه نظریه ای پیرامون تاریخ یا ماهیت انسان در اینجا به کار آمده است؟ بر اساس چه زمینه ای و چه اوضاع و احوالی ادراکات مردم فقیر در مقام مقایسه با دیگر انواع افهام، درخور تلقی گردیده؟ ( چه چیزی تفکر آنها را پیرامون اقتصاد مهم یا ارزشمند میسازد و نه بعنوان مثال ایده هاشان پیرامون ماوراالطبیعه را؟) و اینکه از چه موضع نظری ای، انحطاط دهه اخیر یا بیشتر، فسادی کوتاه مدت در رشد است و نه شکستی طولانی مدت، اگرکه دائمی نباشد؟

توی بی شک برای چنین پرسشهایی پاسخ دارد. اما جالب است که به نظر نمیرسد به ارایه این پاسخها احساس نیاز بکند؛ او از فرضیاتش دفاع نمیکند. فرضیاتی که مهیج و چالشپذیر هستند. […]

[…] تامل درباره آنچه که توی از “حالت اجتماعی مطلوب و واحد” مراد میکند نیز ارزشمند است ( یک ادعای پوشالی دیگر-چه کسی در جبهه راست یا چپ واقعا مدافع چنین چیزی است؟) اینکه او این مورد را تحت عنوان رهیافت “غایت شناسانه” (teleological) به توسعه را رد میکند: ” توی بیان میدارد که آنچه غالب مردم در نهیات خواهند گفت که اهمیت یافته؛ ” پایان فقر دامن گستر است…مرض، جهل و مرگ زودهنگام، نه خشونت، زشتی و یاس زندگی روزمره” (صفحه ۳۶). این موارد مد نظر توی نیز کمتر از دیگر اهداف توسعه غایت شناسانه نیست تازه این ارزشها از کجا آمده اند؟ این “اغلب مردم” چه کسانی هستند که مرجعیتشان در اینجا جلوه کرده و چه کسی دیگر به برابری یا دموکراسی اهمیت نمیدهد؟ آیا این “عقل متعارف” که به نامش، نظریه از راست گرفته تا جپ مورد حمله قرار میگیرد چیزی نیست غیر از همان سنت احسان (charity) در غرب؟

ادامه دارد…

ای میل نویسنده: arm.shahraki@gmail.com

وبلاگ نویسنده: alhamra9617.blogfa.com