انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

طبیعت در دین و هنر ژاپنى با اشاره‏اى به مفهوم غربى آن

استتیک یا زیبایى‏شناسى، به شکل یک رشته‏ى پژوهشى کاملاً مشخص، در دوره‏ى مِیجی از غرب به ژاپن آورده شد. البته پیش از این تاریخ، نوشته‏هاى زیادى درباره‏ى سرشت هنر، بیش‏تر در حوزه‏هاى شعر و نمایش، و کم‏تر در زمینه‏ هاى نقاشى، گل‏آرایى)ایکِه‏بانا(، خوش‏نویسى )شودوْ(، موسیقى، آیین چاى (چانویوُ) و باغ‏سازى وجود داشته است. بیش‏تر نویسندگان این آثار هنرمندانى بودند که مى‏خواستند اسرار هنرشان را به مریدان و آیندگان بسپارند. در نتیجه قصد و غرض‏شان از این اشارات امرى آموزشى بود و رویکردى شهودى را دنبال مى‏کردند؛ زبان‏شان نیز فنى و غالباً هم فاقد یک چارچوب ارجاع فلسفى و یک تحلیل منطقى مسائل زیبایى‏شناختى بود.

«هرگونه پژوهشى در فرهنگ ژاپن، در فروکاهش فرجامین آن، باید به مطالعه‏ى طبیعت ژاپن برگردد.»

واتسوُجى تِتْسوُروْ (واتسوُجى: ۲۱۴)

مفهوم زیبایى‏شناسى ژاپنى

استتیک(۱) یا زیبایى‏شناسى، به شکل یک رشته‏ى پژوهشى کاملاً مشخص، در دوره‏ى مِیجی(۱۹۱۲-۱۸۶۸) (۲) از غرب به ژاپن آورده شد. البته پیش از این تاریخ، نوشته‏هاى زیادى درباره‏ى سرشت هنر، بیش‏تر در حوزه‏هاى شعر و نمایش، و کم‏تر در زمینه‏هاى نقاشى، گل‏آرایى)ایکِه‏بانا(، خوش‏نویسى )شودوْ(،(۳) موسیقى، آیین چاى (چانویوُ) (۴) و باغ‏سازى وجود داشته است. بیش‏تر نویسندگان این آثار هنرمندانى بودند که مى‏خواستند اسرار هنرشان را به مریدان و آیندگان بسپارند. در نتیجه قصد و غرض‏شان از این اشارات امرى آموزشى بود و رویکردى شهودى را دنبال مى‏کردند؛ زبان‏شان نیز فنى و غالباً هم فاقد یک چارچوب ارجاع فلسفى و یک تحلیل منطقى مسائل زیبایى‏شناختى بود.

مختصات ملی

در اندیشه‏ى زیبایى‏شناختى پیشامدرن ژاپن یک سیماى متمایز هست، و آن گرایش به محاکات،(۵) یعنى بازنمایی نمادین،(۶) است که در آن به رمز و نماد بیش از ترسیم واقع‏گرایانه ارزش داده مى‏شود. براى اندیشه‏مندان پیشامدرن، مقصود از محاکات، تقلید ظاهر بیرونى نبود بل‏که مرادشان رساندن جوهر درونى بود، زیرا که در نظر آن­ها واقعیت حقیقى زیر پوست جسم قرار داشت. به عقیده‏ى آن­ها ارزش بنیادى هنر در دیدنى کردن اسرار نادیدنى طبیعت و انسان است. از این‏رو هنرمند ژاپنى به جاى آن که با حفظ فاصله و به طور عینى در شناسه یا موضوع هنرش دقیق شود و در آن پژوهش کند واقعاً سعى مى‏کرد با آن یکى شود و حیات درونى آن را دریابد و احساس کند. به همین دلیل بود که رئالیسم ِغربى‏وار به کندى در ژاپن توسعه یافت.

نتیجه‏ى منطقى این مفهوم محاکات، سادگى بود که ژاپنى‏ها به آن بسیار ارج مى‏نهند. سرّ ِطبیعت را هرگز نمى‏توان از طریق توصیف عرضه کرد، فقط مى‏توان آن را القا کرد و این القا هر چه موجزتر باشد تأثیرش بیش‏تر است. به این ترتیب سادگى با تُهیایى که هنرمندانه در زمان و مکان آفریده شده باشد اندیشه‏ى مهمى در تفکرات زیبایى‏شناختى شد. وابى، سابى، ما، یوجوْ و شیبوُیى،(۷) که همه مفاهیم بنیادى زیبایى‏شناختى‏اند، همه به سوى سادگى مى‏روند، یا شاید بتوان گفت که صورت‏هایى از سادگى‏اند. و همه به یک اندازه از زیبایى ِآرایشى بیزار بودند. در زیبایى‏شناسى پیشامدرن ژاپنى فاصله‏ى میان هنر و طبیعت بسیار کوتاه‏تر از مشابه غربى آن است.

زیبایى‏شناسى مدرن- زیبایى‏شناسى غربى را نیشى آمانه(۹۷-۱۸۲۹) (۸)،مورى ئوکایى(۱۹۲۲-۱۸۶۲) (۹) و دیگران در آغاز دوره‏ى مِى‏جى به ژاپن معرفى کردند. برابرنهاد ژاپنى کنونى زیبایى‏شناسى، یعنى بى‏گاکوُ،(۱۰) را ناکانه چوْمین(۱۹۰۱-۱۸۴۷) (۱۱) در حدود ۱۸۸۳ پیشنهاد کرد. دانشگاه توکیو در ۱۸۸۶ یک دوره‏ى زیبایى‏شناسى تأسیس کرد که اولین معلم آن یک دانش‏مند غربى بود. به‏ناچار، تمام متخصصان اولیه‏ى ژاپنى در این رشته همه در زیبایى‏شناسى غربى، خصوصاً در شکل آلمانى آن، پژوهش مى‏کردند و چندان توجهى به سنت بومى خود نشان نمى‏دادند…(کودان‏شا: ۱۹-۱۸) بحث را با تعریف مفهوم طبیعت در تفکر غربى آغاز مى‏کنیم.

مفهوم طبیعت در تفکر غربى

واژه‏ى nature، که ما غالباً برابرنهاد«طبیعت»را براى آن به کار مى‏بریم، واژه‏یى است که شکل لاتینى آن naturaاست، به معناى زادهو مولود.(۱۲) مفهوم«طبیعت»را در غرب، در کاربرد عمومى‏اش، به این معانى گرفته‏اند:

۱. جهان مادى و پدیده‏هاى آن؛

۲. نیروهایى که چنین پدیده‏هایى را ایجاد و کنترل مى‏کنند(این‏جا بحث از قوانین طبیعت مطرح مى‏شود)؛

۳. جها ن‏موجودات زنده؛

۴. حالت ابتدایى هستى؛

۵. نوع یا جنس؛

۶. منش ذاتى شخص یا یک چیز یا شى‏ء؛

۷. طبع و مزاج ( Encarta 89، ذیل مدخل Nature)؛

فرهنگ فلسفه‏ى روُنس این اصطلاح را بسیار مبهم و چند پهلو دانسته از آن این چند معنى را استنباط کرده‏است.

۱. ابژکتیو یا عینى در مقابل سوبژکتیو یا ذهنى؛

۲. استاندارد ِ عینى ِ ارزش‏ها در مقابل رسوم، قانون و آداب؛

۳. نظم کلى کیهانى، که معمولاً آن را الهى مى‏پندارند، در مقابل انحراف‏هاى انسانى از این نظم؛

۴. آن‏چه جدا از انسان و بى‏هیچ نفوذ انسانى وجود دارد، در مقابل هنر؛

۵. رفتار غریزى یا خودبه‏خودى انسان، در مقابل رفتار خردورز او(روُنس: ذیل Nature)(13).

مفهوم طبیعت در فرهنگ ژاپنى

پیش از آن که در قرن ششم میلادى آیین بودا از قاره‏ى آسیا به ژاپن بیاید، در این کشور تفکر متافیزیکى چندانى وجود نداشت، نه پیکره‏ى ادبیات وجود داشت و نه مکتب فلسفه، و نه انگیزه‏یى عقلى که پژوهش‏هاى مستمر را در زمینه‏ى چیزهاى پیش‏بینى‏ناپذیر ِ نادیدنى عالم ترغیب کند یا ادامه دهد. محدوده‏ى محیط فیزیکى پروازهاى عقلى خیال را سخت محدود مى‏کرد. واژه‏یى براى«طبیعت»وجود نداشت؛ یعنى طبیعتى که جدا و متمایز از انسان باشد، چیزى که انسان، یعنى «نى ِاندیشنده»، در آن به نظاره بنشیند. انسان یک جزء اصلى از یک کلّ به شمار مى‏آمد، جزئى که بسته‏گى تنگاتنگى با عناصر و نیروهاى جهان پیرامونش داشت و با آن یگانه بود. (مور: ۲۴)

واژه‏ى ژاپنى شى‏ذِن،(۱۴) که قاعدتاً برابرنهادى است براى طبیعت یا،(nature)از نظر معناى ریشه‏شناختى ِبنیادى۱. نیرویى است که به گونه‏یى خودجوش به خود شکوفا مى‏شود، و ۲. چیزى است که از آن نیرو نتیجه شود. معنى کان‏جى(۱۵) یا واژه‏نگاره‏ى چینى ِشى‏ذِن این است:«از خود چنین است.» شى‏ذِن بیش‏تر بیان‏گر وجهى از بودن است تا وجود یا«طبیعت»(nature) ِاشیا در نظم طبیعى.

اگر اصطلاح شى‏ذن را به معناى کلى ِدربردارنده‏ى آسمان و زمین، یعنى شامل کوه‏ها، آب‏ها، حیوانات و گیاهان بگیریم آن را در زبان کهن ژاپنى نمى‏توان یافت. این به معنى نبود ِ قابلیت اندیشه‏ى مجرد در ژاپنى‏هاى باستان نیست، بل‏که ناشى از دل‏بستگى آغازین آنان بود که هر پدیده‏یى را تجلى کامى(۱۶) (خدا یا خدایان) ِپشت آن بدانند. براى آنان دشوار بود بیاندیشند که باد ِهمیشه‏وزان و کوه‏هاى همیشه‏همان هر دو به یک رده‏بندى کلى طبیعت تعلق دارند. بهتر آن است که بگوییم فرایند«بندْبندشده»ى(۱۷) تفکر ژاپنى که در فراوان‏خدایى(۱۸) آنان منعکس استبا حساسیت زیبایى‏شناختى آنان گره خورده تا عالم را به عناصر آن تقسیم کند و در نتیجه سر راه تعمیم‏هاى ساده‏شده در باره‏ى آن سنگ بیاندازد. اما اگر ما بر این پافشارى کنیم که در ادبیات کهن ژاپنى در پى الفاظ کلى براى طبیعت بگردیم مى‏توانیم عبارات جامعى عرضه کنیم مثل آمِه‏تسوُچى(۱۹) (آسمان و زمین) و ایکى‏توشى ایکه‏روُمونو(۲۰) (چیزهاى زنده).

در اساطیر نى‏هون شوکى(۲۱) (سال ۷۰۲) گویى طبیعت و انسان از یک خانواده و خویش هم‏اند. اولین فرزند ایزاناگى و ایزانامى نه کامى بود و نه آدمى بل‏که جزیره‏ها و گستره‏هاى خاک بود. این‏جا انسان‏ها، به خلاف اندیشه‏ى غربى، نه رو در روى طبیعت مى‏ایستند و نه بر آن برترى دارند. زنده‏گى‏شان در درون طبیعت مى‏گذرد.

این اندیشه‏ى کهن در چند شکل گوناگون فرهنگى ژاپنى متجلى است، مثل نقاشى‏هاى ذن،(۲۲) آثار ادبى، آیین چاى و گل‏آرایى، که همه‏ى آن‏ها ریشه در فرهنگ و اندیشه‏ى چینى دارند. در طبیعت، شناسه‏گر و شناسه(۲۳) در یک واقعیت به‏هم مى‏آمیزند، و این خود دلیلى است براى کاربرد مکرر گل و گیاهان فصل‏هاى گوناگون، جانوران، و چشم‏اندازها در شعر.

اندیشه‏ى طبیعت به شکل تجلیات فراوان ِنیروى خودشکوفایى ِخودجوش در آیین بوداى قرون وسطاى ژاپن نیز یافته مى‏شود.

در دوره‏هاى بعدى کوشش‏هایى صورت مى‏گیرد که طبیعت را مطابق با قوانین آن بفهمند. یاماگا سوکوْ(۱۶۸۵ -۱۶۲۲ ) (۲۴ ) در دوره‏ى ادو در باره‏ى اجتناب‏ناپذیرى طبیعت نوشت. مراد او از اجتناب‏ناپذیرى این بود که گیتى لزوما” چنان است که هست. میورا باین(۱۷۸۹-۱۷۲۳ ) (۲۵ ) و آندوْ شوْئه‏کى(۱۷۶۲ -۱۷۰۳ ) (۲۶)کوشیدند که گیتى را به شکل یک کل ِنظم‏یافته به زبان قانون وصف کنند. اما این هنوز یک مفهوم مجرد طبیعت نبود. فقط بعد از آغاز شدن دوره‏ى مِیجی ( ۱۹۱۲ -۱۸۶۸ ) بود که مفهوم غربى طبیعت که بیان‏گر نظم طبیعى بود به اصطلاح شى‏ذن پیوست.)ایمامیچى در کودان‏شا: ۳۵۷، ذیل Nature)(27)

طبیعت در دین ژاپنى

در ژاپن نه هیچ نهاد اجتماعى خاصى هست و نه هیچ بخشى از مردم که سرسپرده‏ى باورها و اعمالى باشند که به طبیعت حرمت مى‏گذارد، از این رو، سخن گفتن از«طبیعت‏پرستى» یا یک «دین طبیعت» در ژاپن گمراه‏کننده است. بااین‏همه، ادراک خاص ژاپنى‏ها از طبیعت نقش بى‏نهایت مهمى در حیات فرهنگى و دینى این مردم داشته است. این ادراک را هم در شین‏توْ مى‏توان یافت و هم در آیین بودا، و همین طور هم در اعمال دینى عامیانه، و به طور کلى در ادبیات و هنرهاى ژاپنى یک سرچشمه‏ى بزرگ الهام بوده است. هیچ اصطلاح انگلیسى جنبه‏هاى فراوان ادراک دینى از طبیعت را در ژاپن به‏درستى وصف نمى‏کند، و حتا در وام گرفتن از واژه‏ى انگلیسى natureباید یقین داشت که برخى تصورات فلسفى و دینى غربى را به جزئیات ِمجسم ِ(۲۸) سنت ِژاپنى تحمیل نکنیم. مهم‏ترین این‏ها، که در تقابل با دیدگاه ژاپنى است، گرایش غربى، خصوصاً مسیحى، است که هم خداوند را بالاتر از انسان و طبیعت مى‏نشاند و هم انسان را بیرون از طبیعت قرار مى‏دهد.

در زبان ژاپنى، چنان که پیش از این گفتیم، واژه‏یى که غالباً براى اشاره به «طبیعت»به کار برده مى‏شود شى‏ذِن است که درکاربرد جدید شاید اشاره باشد به جهان فیزیکى یا کل جهان مخلوق. شى‏ذن ترکیبى است کهن، مرکب از دو واژه‏نگاره‏ى چینى که زیران(۲۹) خوانده مى‏شد به معناى«طبیعى بودن»( طبیعى‏بودگى ) یا«خودبه‏خودى»یا«خود انگیخته‏گى»که در متن چینى کهن ِمشهورى مانند دائو ده جینگ(۳۰) دیده مى‏شود. در هر دو جهان‏بینى چینى و ژاپنى، فاصله‏ى میان انسان و قلم‏رو ایزدانه کم‏تر از سنت تک‏خدایى غربى( یهودى مسیحى ) است، و طبیعت تا به یک مقام بسیار بلند تعالى مى‏یابد. طبیعت از دید ایزدانه یا مقدس بودن دیده مى‏شود، و یک انگیزه‏ى بزرگ فرهنگ چینى و ژاپنى این بوده که جایگاه درست انسان را در دامن طبیعت بدانند.

حتا پیش از آن که سنت‏هاى ادبى و فلسفى چینى در میانه‏ى قرن ششم میلادى به ژاپن برسد برخى از سیماهاى ادراک ژاپنى از طبیعت سخت از پیش پیدا بود. به نظر مى‏رسد که ژاپنى‏ها از زمان‏هاى ماقبل تاریخ به کامى یا خدایان حرمت مى‏نهادند، و غالباً آن‏ها را به چشم نیروهاى مقدس ِدرون ِطبیعت نگاه مى‏کردند. در کوجى‏کى و نى‏هون شوکى، دو گاه‏نگاره‏ى نیمه‏اسطوره‏یى آغاز تاریخ ژاپن‏اند، کامى را چنین تصویر مى‏کنند که در آفرینش جزایر ژاپن نقش اصلى دارند. آیین‏ها بستگى تنگاتنگى با گذشت فصول داشتند، خصوصاً چرخه‏ى کشت برنج. همان طور که شین‏توْ به یک دین بسیار سازمان‏یافته‏ترى توسعه مى‏یافت جشن‏هاى رسمى‏ترى براى بزرگ‏داشت سال نو و مراحل گوناگون کشت برنج پدید مى‏آمد، از کاشت یا برداشت و نیز جشن‏هایى وابسته به جنبه‏هاى دیگر اقتصاد طبیعى، مثل ماهیگیرى. در یک سطح دنیایى، مراسم به تخت نشستن امپراتور جدید زمانى بود که با چرخه‏ى طبیعى ِدرو تقارن داشت. به این ترتیب دین در ژاپن کهن از پیش با نیروها و الگوهاى طبیعت هم‏سازى کامل داشت، اگر چه یک «دین طبیعت»خاصى پدید نیامد.

جشن دینى ]یا، برگزارى آیین‏هاى، اعیاد نیروهاى مقدس طبیعت و موضوعات خاص طبیعى هیچ‏گاه در ژاپن از ادراک زیبایى‏شناختى طبیعت جدا نبود. در همان آغاز قرن هشتم، قداست و زیبایى کوه‏ها، رودها، و سایر موضوعات طبیعى در جُنگ شعر مان‏یوْشو، که اولین جُنگ بزرگ شعر ژاپنى است، بسیار ستوده شده بود. در کتاب‏هاى بعدى، مثل گِن‏جى مونوگاتارى(۳۱) یا داستان گِن‏جى، متعلق به آغاز قرن یازدهم، حساسیت به تنوع طبیعت در چرخه‏هاى فصلى‏اش یکى از عناصر بُن‏مایه‏یى(۳۲) است. نقاشى منظره همیشه در چین و ژاپن از بالاترین میزان شهرت برخوردار بود. نه فقط نفوذ آیین دائو، بل‏که نفوذ بودایى، خصوصاً ذِن، در بسیارى از نقاشى‏ها و شعر که در ستایش زیبایى ِمقدس ِ چشم‏اندازند دیده مى‏شود. تأکید بودایى ژاپنى بر روشن‏شده‏گى انسان در داخل قلم‏رو طبیعت، یا حتا از طریق نیروى طبیعى‏بوده‏گى، شاید یک بازتاب دیدگاه‏هاى بومى ژاپنى درباره‏ى طبیعت باشد. آداب تطهیر و ریاضت‏کشى در محیط طبیعى مثل کوه‏هاى مقدس، آبشارها، و آب دریا (میسوگى) هم مشخصه‏ى مهم شین‏توْ است و هم آیین بوداى ژاپنى. حتا اندیشه‏هاى کنفوُسیوُسى اطاعت انسان از آسمان (چ. تیاَن؛ ژ. تِن) شاید با اندیشه‏هاى کشاورزى ژاپنى در باب وامدارى به بخشنده‏گى و فراوانى طبیعت حمایت شود.

هرچند دیدگاه‏هاى درباره‏ى طبیعت شاید تاحدى در شین‏توْ و آیین بودا، و نیز از این عصر به آن عصر، متفاوت باشد، اما چند الگوى کلى از چندین سنت و دوره‏هاى متفاوت میان‏بر مى‏زنند. نخست آن که به طبیعت به خاطر قداست و زیبایى آن احترام گذاشته مى‏شود نه به دلیل اهمیت ثانوى‏اش که آفریده‏ى خدایان است. دوم، طبیعت مورد احترام است نه همچون یک باشنده‏ى(entity) انتزاعى بل‏که به طور مجسم‏تر، به شکل کوه‏ها، درختان، و رودهاى نقاط مشخص. سوم، هم انسان‏ها و کامى‏ها را ساکن در طبیعت مى‏دانند، نه بالاتر و بیرون از آن. به طور آرمانى، انسان‏ها و کامى‏ها در جشن شادمانه‏ى هارمونى و بارآورى طبیعت مشترکاً همکارى کنند. چهارم، اگرچه طبیعت با آن بلایا و مصائب‏اش یک روى سیاه هم دارد، این هم درست یک جنبه‏ى از یک دویى است که در خصلت ِ مبهم ِ انگیزش انسانى و حتا در خدایان بداندیش منعکس مى‏شود. چنین اصولى خیلى به ندرت در سنت ژاپن نوشته شده زیرا که، همان‏طور که نویسنده‏گان شین‏توْ دوست دارند تأکید کنند، این‏ها بیش‏تر آماده‏اند که به شکل احساساتى تجربه شوند که به طور مستقیم ادراک مى‏شوند تا به شکل گزاره‏هایى که منطقاً به استدلال در مى‏آیند.

هنگامى که اصول فهرست‏شده‏ى پیش‏گفته، آرمان سنتى طبیعت را در ژاپن مى‏سازند، این آرمان، مثل خیلى‏هاى دیگر، همیشه تحقق نمى‏یابد. در حقیقت، از اواخر قرن نوزدهم که توسعه‏ى صنعتى به سرعت گسترش پیدا کرد، آلوده‏گى محیط بیش از پیش یک مسأله‏ى جدى شده است، خصوصاً که زباله‏هاى صنعتى در ژاپن در یک چنین زمین کوچک و توده‏ى دریا جمع مى‏شوند.

غیر ژاپنى‏ها خواهند گفت اگر آرمان ژاپنى طبیعت تا این اندازه بلند است پس ژاپنى‏ها چه‏طور اجازه مى‏دهند که یک چنین آلوده‏گى وجود داشته باشد. پاسخ کاملاْ روشن نیست؛ با این‏همه مى‏توانیم چند عامل دیگرگون‏شده را در محیط جدید پیشنهاد کنیم که در توضیح این تناقض کمک مى‏کند. ژاپنى‏ها به خاطر یک چیز بیش از پیش از چرخه‏ى کشاورزى جدا مى‏شوند به طورى که امروزه به نسبت کشاورزان تمام‏وقت کم‏تر وجود دارند. به طور کلى بگوییم، در ژاپن جدید، ادراک مبتنى بر کشاورزى ِ شین‏توْ از طبیعت بسیار کاهش یافته است. به این ترتیب، در ژاپن هم مثل بیش‏تر کشورهایى که از نظر فن‏آورى توسعه‏یافته اند، از طبیعت قداست‏زدایى شده است. اما در ژاپن اگر جنبه‏ى مقدس طبیعت رو به افول باشد، آرمان زیبایى‏شناختى زیبایى طبیعى هنوز بسیار زنده است. بسیارى از ژاپنى‏هاى شهرنشین هنوز زیبایى طبیعت را آرمانى مى‏کنند، از هیاهوى شهر و آلوده‏گى خیابان‏هاى شلوغ مى‏گریزند تا در باغ چایخانه‏یى در یک گوشه‏ى جنگل‏پوش شهر چاى بنوشند و بیارامند …

ادراک زیبایى‏شناختى طبیعت در ژاپن، با ریشه‏هایش در جشن دینى طبیعت، هنوز در ژاپن جدید برجسته‏گى دارد. نوشتن و خواندن شعر در ستایش زیبایى طبیعى هنوز سرگرمى عمومى بسیارى از ژاپنى‏هاى امروز است. همین‏طور هم هنرهایى چون آیین چاى (چانویوُ)گل‏آرایى(ایکه‏بانا)و پرورش درختان کوتوله(بون‏سایى)رواج دارد. این هنرها گواه زنده‏یى‏اند بر سنت غنى ژاپنى در حرمت به طبیعت، و خیلى‏ها در بیرون از ژاپن این هنرها را به عنوان وسائل بیان ادراک زیبایى‏شناختى شان از طبیعت پذیرفته‏اند. (بایرون ئرهارت در کودان‏شا: ۳۵۷. ذیل طبیعت در دین ژاپنى)

اینک بسط این مفهوم.

 

سیماهاى فرهنگ ژاپنى

فرهنگ ژاپنى محصول میراث فرهنگى شرق است، اما به«یکه بودن»اش(۳۳) مشهور است. از آن‏رو یکه است که میل‏اش به لطف درون است و آن را بر جلال بیرون ترجیح مى‏دهد.

حس زیبایى خاص ژاپنى‏ها،- که در مفاهیمى چون میابى (زیبایى فاخر)، مونو نوآواره (همدلى با طبیعت)، وابى (ناتوانى و تنهایى)، سابى(۳۴) (زیبایى تنهایى، سادگى فاخر) بیان مى‏شود،- جهانى را با هماهنگى زیبایى‏شناختى و عاطفى القا مى‏کند. فرهنگ ژاپنى متمایزى که امروزه مى‏بینیم حاصل یک سلسله دیدارهایى است میان فرهنگ سنتى ژاپن و فرهنگ‏هاى بیگانه‏یى که ژاپنى‏ها آن‏ها را وارد کرده، جذب کرده و به گونه‏یى همساز با فرهنگ خودى درآمیخته‏اند. در این فرایند مى‏توان از دو مشخصه یاد کرد: یکى نرمى یا انعطاف‏پذیرى و دیگرى گشادگى، یعنى گشوده بودن در برابر فرهنگ‏هاى بیگانه. ژاپنى‏ها به جاى آن که دست رد به سینه‏ى فرهنگ‏هاى بیگانه بزنند این راه را پیش گرفته‏اند که آن‏ها را در قالب زیبایى‏شناختى خاص خود بریزند و آن‏ها را در متن خلاقیت‏هاى خودشان با نیازهاى خود سازگار کنند. (یوتاکا: ۱ )

یک سیماى مهم فرهنگ ژاپنى احترام به طبیعت و واقعیت عملى است. سادگى و پرهیزگارى دو سیماى این فرهنگ در تمام صورت‏هاى آن است، و این واقعیت شاید در معمارى ژاپنى روشن‏تر از هر جاى دیگر باشد. اگر از معمارى برخى معابد بگذریم، اساس معمارى ژاپنى ساده است، خواه خانه‏هاى مردم باشد و خواه کاخ‏هاى شاهان و امیران. هر چند سبک معابد از تأثیرات بیگانه مایه گرفته اما بناهاى دیگر از خلوص ژاپنى برخوردارند. درست است که در ژاپن چوب فراوان بوده و زلزله هم بسیار، اما کافى نیست که کاربرد چوب را در بناهاى ژاپنى محدود به همین دو علت کنیم. حتا در قلعه‏ها، که براى مقاصد نظامى ساخته مى‏شده با دیوارهاى سنگ و گل و خندق پیرامون‏اش، باز مسکن اصلى امیر را بدون استثنا تماماً از چوب مى‏ساخته‏اند.

درست است که ژاپنى‏ها در بسیارى از زمینه‏ها، در میدان تمدن و ذوق، عناصرى را از فرهنگ‏هاى بیگانه وام گرفته‏اند، و غالباً هم آن‏ها را، کمابیش به همان سبک و سیاق، عرضه کرده‏اند، اما در هر چیزى که خود پدید آورده‏اند حرمت ریشه‏دارى به طبیعت نشان داده‏اند. بدین ترتیب برترى چوب ساده‏ى رنگ نخورده در معمارى، و سبک «باز» که باغ و طبیعت پیرامون‏اش را در یک طرح کلى معمارى یگانه مى‏کند، تجلیات آرزوى بودن ِ با طبیعت و دست نبردن در واقعیت‏هاى آن است. (هاسه‏گاوا: ۱۲۴-۱۲۳)

مقایسه‏ى دو مدل ژاپنى و غربى طبیعت

رابطه‏ى انسان و طبیعت در فرهنگ ژاپنى چگونه است؟ پاسخ را در دو مدل غربى و ژاپنى که از عالم مى‏سازیم جستجو مى‏کنیم.

۱. موتور مدلى که جان غربى از عالم یا گیتى ساخته از بدنه‏ى اصلى طبیعت جدا است، اما موتور مدل ژاپنى، به عکس این، در خود طبیعت قرار دارد.

۲. در مدل غربى رابطه‏ى انسان و مطلق در وراى طبیعت و در مرکز نیروى سومى (که نام‏اش خدا است) پیوند مى‏خورد. اما در مدل ژاپنى، طبیعتْ این مطلق را در جسم خود دارد. مقصود این است که آن مطلق خود همین جهان نمودین است، چرا که جان ژاپنى بر رویدادهاى مجسم و ملموس(۳۵)و حسى و شهودى تأکید مى‏کند نه برکلى‏ها. (ناکامورا: ۳۵)

۳. مدل غربى یک آرایش مثلثى مى‏سازد که در آن انسان و طبیعت و خدا به شکل‏هاى گوناگون برهم‏کنش(۳۶) یا تعامل دارند، یا دقیق‏تر بگوییم، رابطه‏ى انسان و خدا، از نظر برهم‏کنش، یکسویه است.

بر این اساس، مدل غربى، بر یک سلسله‏ى مؤثر ِاز دویى‏ها یا دوآلیسم شکل مى‏گیرد، یعنى به صورت انسان خدا، انسان طبیعت، تن جان، روح ماده، زندگى مرگ و مانند این‏ها. این ردیف بر اندیشه و گفتار و خیلى از کرد و کارهاى انسان حکم‏روایى دارد (مثلاً یک حوزه‏اش علم غربى است).

اما مدل ژاپنى بر یک مدل دوگانىِ(۳۷) انسان طبیعت کار مى‏کند. در این مدل، قطب سوم مدل غربى(خدا) در طبیعت رقیق مى‏شود و با آن مى‏آمیزد. از این‏رو، در ژاپن، گرایش هر فعالیت معنوى یا روحى به این است که از دویى و تمایزات روشن و متمایز ِ میان چیزها بپرهیزد و دویى شناسه‏ها و شناسه‏گرها(۳۸) در کار نباشد، عاطفه و اندیشه در تماس بسیار نزدیک به هم باشند.

۴. از آن‏جا که در مدل غربى، طبیعت بیرون از دینامیک ِ عالى ِ مطلق قرار دارد سرانجام چیزى است منفعل و سخت مادى، چیزى که با معنویت در تقابل است، و امکان‏اش هست که منشأ شرّ باشد.

در مدل ژاپنى، همه جاى طبیعت سرشار از کامى است، که موقتاً آن را خداییّت مى‏دانیم، و طبیعت یک کل زنده‏ى هم‏پیکر( یا ارگانیک )است که ذاتاً خیر است(حتا با توجه به زلزله و توفان‏ها و قحطى‏هاى ژاپن).

۵. مدل غربى انسان را بر آن مى‏دارد که در طبیعت به چشم یک مستعمره‏ى مشروع و به حق خود نگاه کند و بر آن اعمال ِسلطه کند و آن را منقاد خود و استثمارش کند (مثلاً دو عبارت ِرایج «سلطه بر طبیعت»و «فتح کوه» مبین چنین تفکرى است).

مدل ژاپنى انسان را فرا مى‏خواند که با طبیعت به یک حالت هارمونى برسد، و تمام غناى بالقوه‏ى روابطى را که در برادرى با آسمان و دریا و کوه‏ها، گل‏ها و حیوانات و باد هست توسعه بخشد.

از این اختلاف آشکارا ساده‏یى که در این طرح ساختارى هست به نتایجى مى‏رسیم که در تمام جهات جارى است، و سرانجام به سطح زندگى روزمره مى‏رسد، یعنى به سلوک در دادوستد، مسائل خانوادگى، انتخاب نوع خوش‏باشى، پخت و پز، عنوان و خطاب نامه‏ها، که این‏ها همه جزییات ِ با معناى شیوه‏هاى تفکر و ذوق و رفتار ما هستند.

اکنون استحاله‏ى این طبیعت را در آیین شین‏توْ و آیین بودا، به اختصار، بررسى مى‏کنیم.

شین‏توْ

معروف است که شین‏توْ(۳۹) دین بومى مردم ژاپن است. اما بى‏شک پیش از ژاپنى‏هاى کنونى مردم دیگرى در ژاپن بودند که بى‏گمان دین دیگرى داشتند. شین‏توْ همانندى‏هایى از نظر اعمال و آداب به آیین‏هاى شمنانه‏ى دیگر نیز دارد.

بارى، پرسته‏هاى آیین و مناسک و آداب شین‏توْیى به کامى معروف است که برگرداندن آن به یک اصطلاح مناسب ناممکن است. موتوئورى نورى‏ناگا (۱۸۰۱-۱۷۳۰)، پژوهنده‏ى برجسته‏ى شین‏توْ مى‏نویسد »من هنوز معنى کامى را نمى‏دانم. اگر کلى بگوییم، کامى در درجه‏ى اول دلالت دارد به خدایان آسمان و زمین که این در گزارش‏هاى باستانى آمده است، و نیز ایزدکده‏هایى که این خدایان را در آن‏ها مى‏پرستیدند. قویاً باید گفت که کامى انسان‏ها را نیز شامل مى‏شود. همین‏طور هم چیزهایى مثل پرندگان و چارپایان، درختان، گیاهان، دریاها، کوه‏ها و مانند این‏ها را در معناى کهن، هر چه را که بیرون از معمول بود، نیرویى برتر داشت، یا هیبت‏انگیز بود کامى مى‏خواندند. این‏جا مفهوم برترى صرفاً به معنى برترى نجبا، خوبى یا کردارهاى شایسته نیست. چیزهاى شرّانگیز و اسرارآمیز، اگر فوق معمول یا فوق‏العاده و هراس‏انگیز باشند، کامى خوانده مى‏شوند…« (دو بارى: ج ۲۲-۲۱ ۱)

ایمان آغازین یا شین‏توْ ِ ابتدایى آمیزه‏یى است از آنیمیسم، طبیعت پرستى، آیین‏هاى بارورى، نیاپرستى و پهلوان‏پرستى و شَمَنیسم. (دوبارى: ج ۲۲ ۱؛ موراینى: ۱۹) اینان تا قرن ششم که آیین بودا از راه کره وارد ژاپن شد براى این آیین کهن نامى نداشتند. کم‏کم سخن از کامى نو میچى،(۴۰) یا راه کامى، یا راه خدایان، به میان آمد و این در برابر هوتوکِه نو میچى،(۴۱) یعنى راه بودا بود، و بعد که واژه‏نگاره‏هاى چینى باب شد و این سه کلمه را به چینى نوشتند، کامى نو میچى را شین‏توْ خواندند، یعنى راه خدایان. بى‏شک ترجمه‏ى کامى به خدا یا ایزد یا خدایان یا ارواح درست نیست.

این جهان، در آیین شین‏توْ، تصویرى یا تمثالى کم‏رنگ یا خیالى از یک واقعیت جوهرى‏تر، یا تبعیدگاهى براى ارواح در عالم تولد مجدد نیست(که آیین بودا کمابیش چنین مى‏گوید)یا چشم به راه روز داورى نیست(چنان‏که مسیحیت مى‏گوید)، بل‏که ارگانیسم زنده‏یى است که همان طبیعت و سرشت‏اش، یعنى کامیّت‏اش، به آن تقدس بخشیده است. از این‏رو کامى مى‏تواند موجودى ایزدى باشد، یا پهلوانى اسطوره‏یى یا فرزانه‏یى بزرگ، یا شاهى بزرگ، یا نیایى مشهور، یا شاید تُندرى، یا پژواکى در جنگل، یا روباهى، ببرى، اژدهایى، یا حتا بگو سوسکى، چنان که موتوئورى نورى‏ناگا در شعرى مى‏گوید:

مى‏توانید این طور فکر کنید

که تمام آن‏هایى که کامى خوانده مى‏شوند

یک چیز و همانندند

برخى پرنده‏اند

و برخى دیگر نیز سوسک‏اند! (موراینى: ۳۰)

مورائوکا تسوُنه‏توگو، قبل از جنگ جهانى دوم مى‏نویسد که شین‏توْ سه مشخصه دارد:

۱. امپراتورپرستى (کوْکوکوُ شوُگى)- که شاید اوضاع روز او را به برجسته کردن این صفت واداشته است.

۲. رئالیسم (گِن جیتسوُ شوُگى)

۳. آیین پاکى و تطهیر (مِى‏جوْ شوُگى)

مشخصه‏ى اول که ریشه در کامى ِ پهلوانان دارد، نادرستى‏اش پس از جنگ ثابت شد.

رئالیسم شین‏توْیى ریشه‏هاى گوناگون دارد، روى هم رفته یک رئالیسم عرفانى و شاعرانه است بر همان اندیشه‏ى کهن که گفتیم. در شین‏توْ جهان، خیال، یا تمثال یا نمود یا عکسى از چیزى کامل‏تر و مهم‏تر و پرمعناتر نیست، بل‏که خود آن یک فرجامینه است، یعنى واقعیت فرجامین است. کامى، به هر معنا که باشد، در همه‏جا هست و«جایى نیست که کامى آن‏جا نباشد». همین حضور کامى است که به کار و کردار انسان معنا یا طعم خاص مى‏بخشد. شین‏توْ سرشار است از حرمت عمیق به نیروهاى طبیعت، به خورشید، به بارورى، به جوانى، به تولید. زبان‏اش سرشار است از واژگانى چون موُسوُبى(۴۲) (آفرینش، وصل)، سِى‏سِه(۴۳) (تولید و زایش)، هاتِنّ(۴۴) (شکوفایى، تکامل، توسعه)، سوْزوْ(۴۵) (آفرینش). به حیات خوش‏بین‏اند، گیتى را از بنیاد هم‏ساز یا هارمونى‏مند مى‏دانند.(موراینى: ۲۲)

کم‏کم از شمنانگى و جان‏پرستى (آنیمیسم) و طبیعت‏پرستى ِآیین‏هاى آغازین ِشین‏توْ یک حس زیبایى‏پرستى و یک حس عرفانى طبیعت پدید آمد که نقش اصلى‏اش هدایت دل و جان انسان است از هر چه خاکى و این‏جهانى است به یک جهان ِ بالاتر و عمیق‏تر ایزدانه، و استحاله‏ى زندگانى انسان است به یک تجربه‏ى زیستن ِبا کامى.(اونو: ۹۷) براى همین منظور ایزدکده‏هاى شین‏توْیى را جایى مى‏ساختند که دل انسان را به طبیعت نزدیک کند.(اونو: ۹۷)

بوداى میان مَنْدَلَه

شاید بهترین راه بررسى موقعیت طبیعت در فرهنگ ژاپنى از طریق تمثیل و نماد باشد. این نماد را در هیأت مَنْدَلَه(۴۶) بررسى مى‏کنیم.(۴۷)

مَنْدَلَه چیست؟ مَنْدَلَه یا مَنْدَل لغتى است سنسکریت، به معنى دایره، گِرده، حلقه، هاله‏ى دور ماه، محدوده‏یى مثل یک منطقه، یک سرزمین. البته اصطلاح یک معنى تخصصى‏تر هم دارد، که همان دایره جادویى و حلقه افسون است. سرانجام با گذشت زمان به معنى نقشه‏ى عالم، رمز کل عالم، یک «نقشه‏ى هندسى جهان مى‏شود که به یک انگاره یا الگوى(۴۸) بنیادى تقلیل پیدا مى‏کند.»(توُچّى: ۲۰ ) مَنْدَلَه‏ها را در ژاپن در خیلى جاها مى‏شود دید: توى معابد بودایى، توى موزه‏ها، توى کتاب‏هاى فلسفه و هنر بودایى؛ این‏ها چندرنگ و با نقوش هندسى، مربع و دایره و مثلث که همه هم‏ساز و هم‏خوان‏اند. در ژاپن، خصوصاً در هنر دوره‏ى هِى‏آن (۱۱۸۴-۷۸۱)، مَنْدَلَه‏ها را به شکل گل و بوته‏هاى سبک‏مند(۴۹) مى‏کشند. البته مَنْدَلَه‏هاى ژاپنى، به آن بخش از آیین بوداى ژاپن مربوط است که به آیین بوداى خاصْ‏فهم یا باطنى(۵۰) معروف‏اند.

بارى، معمول مَنْدَلَه‏هاى بودایى این است که بوداها را نشسته در وسط، یا ایستاده یا در حال رقص، یا حتا (در تبت) آن‏ها را چنان نشان مى‏دهند که با نیروهاى مادینه (شَکْتى) مى‏آمیزند، همراه با موجودات آسمانى دیگر و قدیسان و دیوان نگهبان که هر یک در جاى خاص خود قرار دارند. البته مَنْدَلَه صورت‏هاى دیگرى هم دارد.

مَنْدَلَه‏ها را از چند پیکره مى‏سازند یا مى‏توان آن را در طرح بناها دید، استوُپه‏هاى آغازین بودایى و پاگوداهاى بعدى، از نظر پلان و کف مثنا رابطه‏هاى ظریفى با طرح مَنْدَلَه دارند. مثلاً معبد مشهور بوروبوُدوُر در جاوه یک مَنْدَلَه است به شکل یک کوه. حتا شهرى مثل آنگورتوم در کامبوج را مى‏توان یک مَنْدَلَه‏ى بودایى دانست. از طرف دیگر، مَنْدَلَه‏ها را مى‏توان روى شن کشید یا با برنج رنگین، یا چیزهاى کوچک دیگر روى کف اتاق طرح کرد. بالاخره، مَنْدَلَه مى‏تواند نامریى باشد، و موقع دیانه،(۵۱) یا مراقبه، در دل دیانه‏گر ساخته شود. همان طور که تاجیما ریوجوُن،(۵۲) دانش‏مند بودایى مى‏گوید «مَنْدَلَه‏ى حقیقى در اعماق دل انسان ساخته مى‏شود.»(موراینى: ۱۳) بنا بر این اگر از دید رهگذر موزه و معبد، و از یک سطح منجمد فرهنگى نگاه نکنیم، مَنْدَلَه نه تنها چیزى ایستا (استاتیک) نیست بل‏که کارکردى بسیار پویا (دینامیک) دارد.

در این معنا، هر تمدنى یک مَنْدَلَه است، که ساختارى بسیار پیچیده و عمیق و دقیق دارد مثل یک بلور.

اکنون ژاپن را به شکل یک مَنْدَلَه مجسم کنید. به جاى بوداى وسط آن چه باید گذاشت؟ طبیعت را. دقیق‏تر بگوییم، در ژاپن، طبیعت تمام این مَنْدَلَه است.

روند دوگانه‏ى هنر ژاپنى

هنر ژاپنى کلاً دو روند مشخص دارد. اول آن که انواع گوناگون هنر که در دوره‏هاى مختلف پدید آمده نه تنها هیچ‏یک جاى آن دیگرى را نمى‏گیرد، بل‏که با یک‏دیگر هم‏زیست‏اند، و هر یک کمابیش خلاقیت خاص خود را حفظ مى‏کند. مثلاً پیکرتراشى قرن ششم تا نهم میلادى در دوره‏هاى بعد هم تکامل مى‏یابد، حتا وقتى که طومارهاى مصور (ئه‏ماکى)(۵۳) باب امکانات نوى را در محاکات بصرى جهان در دوره‏ى هِى‏آن باز کرد.

روند دوم این است که ارزش‏هاى زیبایى‏شناختى در کانون یا مرکز فرهنگ سنتى ژاپن جا دارد. علائق زیبایى‏شناختى غالباً حتا بر باورهاى دینى و وظایف اخلاقى و آسایش‏هاى مادى هم برترى دارد. مثلاً پس از پیکرتراشى آغازین بودایى، که تقلیدى بود از نمونه‏هاى قاره‏یى، بوداها و بوداسف‏هاى دوره هِى‏آن به تدریج ژاپنى شدند و شکل پیکرهاى نرم و زیباى انسانى به خود گرفتند، و به این ترتیب بیش‏تر آرمان‏هاى زیبایى‏شناختى زمانه را نشان مى‏دادند تا رد و نفى بوداییان را از هر چیزى که این‏جهانى است. این‏جا هنر نبود که تصویرگر دین بود بل‏که دین بود که داشت هنر مى‏شد. یک بار دیگر، در قرن سیزدهم، یک نفوذ قاره‏یى وارد ژاپن شد، یعنى ذن. اما آن‏چه پس از آن اتفاق افتاد، یعنى از قرن چهاردهم تا شانزدهم، زمان فرایند استحاله‏ى تدریجى این آیین ِ اساساً عرفانى بود به شعر، تئاتر، نقاشى، زیبایى‏شناسى چاى (سبک ِ وابى)، و در یک کلمه، استحاله‏ى به هنر بود. هنر ژاپن دوره‏ى موُروماچى (۱۵۶۸-۱۳۳۳) زیر نفوذ ذن نبود. بل‏که این‏جا ذن هنر شد. (کاتو: ۵-۴)

هنر بودایى

مدل هنر بودایى ِ آغازین ِ ژاپنى هنر چینى بود، یعنى هنر دوره‏هاى شش سلسله (۵۸۹ -۲۲۲)، سلسله‏ى سوُیى (۶۱۸-۵۸۹) و سلسله‏ى تانگ (۹۰۷-۶۱۸)، که اول از طریق مجمع‏الجزایر کره به ژاپن رسید و بعدها هم مستقیماً از خود چین آمد. هنر بزرگ دینى چینى ِ این دوره‏ها نه فقط زیر نفوذ هنر هندى بود بل‏که از هنر ایران و آسیاى میانه نیز بسیار اثر پذیرفته بود که این‏ها هم به نوبه‏ى خود از سنت کلاسیک هنر کهن یونانى اثر زیادى پذیرفته بودند. (یوشى‏کاوا: ۲۷) در دوره‏ى نارا (۷۹۴-۶۴۶) هنر ژاپنى از هنر چینى پیروى مى‏کرد و در این دوره در واقع سنت انسان‏گرایى چینى را آموخت. و کم‏کم در همین دوره و بر همین شالوده‏ى چینى بود که در معمارى و نقاشى و پیکرتراشى و ادبیات یک سنت بومى و یک سبک کلاسیک پدید آمد. (یوشى‏کاوا: ۲۷)

در آغاز قرن هشتم (۷۱۰ م) نارا پایتخت ژاپن مى‏شود و هنر بودایى ِدوره‏ى کلاسیک به بلوغ مى‏رسد. معبد توْداى جى ساخته مى‏شود و داى‏بوُتسوُ،(۵۴) یعنى مجسمه‏ى بزرگ بودا در آن جاى مى‏گیرد. این بنا و این مجسمه، که سخت از سادگى و عشق ژاپنى‏ها به چیزهاى کوچک فاصله دارد، بیش از آن که بیان عظمت بودا باشد، شاید نشانه‏ى خودبزرگ‏بینى و صاحبان قدرت باشد، هر چند که تمام ملت را به آن کار واداشتند یا کشاندند، یعنى از راه جمع کردن اعانه از آنان. اما اگر نخواهیم بگوییم که این امر نشانه‏ى خودبزرگ‏بینى صاحبان قدرت است، پس باید گفت که نشانه‏ى مگالومانیاى یک فرهنگ است در اوج توسعه‏اش. در ذات چنین زمانى این خطر هست که هارمونى خیال‏ورزى و خیالینه‏هاى انسان که همیشه هسته‏ى یک سبک کلاسیک است نابود شود. (یوشى‏کاوا: ۶۳ و ۶۵) این بوداى پانزده مترى، شاکیه‏موُنى بودا است که یکى از اَوَتاره‏هاى بى‏شمار روشانا بودا(۵۵) یا ویَروچَنَه بودا است. (فکر بوداى بزرگ از گَنْدهاره سرچشمه مى‏گیرد. بوداى بامیان هم نمونه‏اش است). حال اگر دست از سیاست‏نگرى برداریم و به هنرمند نگاه کنیم بى‏شک او با این مجسمه‏ى عظیم و با آن هزار بوداى کوچک پیرامون‏اش، با آن تقابل شدید اندازه‏ها، مقیاس انسانى کلاسیک را نادیده مى‏گیرد و آن هارمونى را، که فهم انسانى و صمیمانه‏ى آرمان بودایى را از طریق پیکر انسانى امکان‏پذیر مى‏کند، نابود مى‏کند. هم این داى‏بوُتسوُ (بوداى بزرگ) و هم آن تم هزار بوداى کوچک عملاً شبیه‏سازى‏هاى عالم است براى آن که مفهوم انتزاعى عالم بى‏کران را از طریق تمثال‏هاى بزرگ و کوچک بیشمار انسان نشان دهد. (یوشى‏کاوا: ۷۲) بعد همین بیان عالم را در مَنْدَلَه‏هاى دو جهان ِ فرقه‏هاى خاص‏فهم ِ بودایى مى‏بینیم، با بوداها و بوداسف‏ها و خدایان ِ به سبک یونانى‏اش. (یوشى‏کاوا: ۵۶)(۷۳) در نقاشى‏هاى این دوره تلاش مى‏شود به اندیشه فُرم داده شود، و با استفاده از بدن انسان مردم را بر آن دارند که فعلیت مفاهیم را حس کنند، این سبک نو نقاشى بودایى تأثیرات عمیق و درازمدتى در هنر بودایى داشت.(یوشى‏کاوا: ۷۵)

در این دوره، دیگر الهام‏گیرى مستقیم از هنر یونانى تمام مى‏شود و نخستین گام‏ها در تحقق یک سبک کلاسیک نقاشى بودایى ژاپنى آغاز مى‏شود. این‏جا است که دوره‏ى هِى‏آن (۱۱۸۴-۷۸۱) آغاز مى‏شود و پاى عناصر نمادین به میان مى‏آید و هنر بودایى ژاپنى خالص تکامل مى‏یابد.(یوشى‏کاوا: ۷-۷۶)

در نیمه‏ى اول دوره‏ى هِى‏آن، رهبران دین بودایى مثل کوکایى(۸۳۵ -۷۷۴) (۵۷)، بنیادگذار شین‏گون، ساى‏چوْ(۸۲۲-۷۶۷) (۵۸)، بنیادگذار تِن‏دایى، ئنّین(۸۶۴۹-۷۹۴) (۵۹)، شاگرد ساى‏چوْ و دیگران از فرقه‏هاى بودایى خاص‏فهم به چین رفتند به این نیت که در آموزه‏هاى فرجامین آیین بودا استاد شوند. مصالح و مواد شمایل‏نگارانه‏یى(۶۰) که با خود به ژاپن آوردند بسیار بود…. (یوشى‏کاوا: ۷۷)

در دو فرقه‏ى خاصْ‏فهم ِآیین بودا، یعنى شین‏گون (که پایه‏گذارش کوکایى بود)و تِن‏دایى (که پایه‏گذارش ساى‏چوْ بود) هدف از به جا آوردن اعمال و مناسک دینى رسیدن به یکسانى یا هم‏سانى ِانسان و بودا(داى‏نیچى نیورایى،(۶۱) یا وَیروچَنَه بودا) بود، از این رو وجود مَنْدَلَه‏ها، پیکره‏هاى بودا، و پیکره‏هاى خدایان خشمناک در ایجاد محیط مناسبى براى این اعمال ضرورى بود. (یوشى‏کاوا: ۷۹)

طبیعت در آیین بوداى خاصْ‏فهم

هم ساى‏چوْ و هم کوکایى مراکز فرقه‏هاى‏شان را به ترتیب در معابد کوه‏هاى هى‏اِى و کویا قرار دادند. هر دو فرقه انسان و حیوان و گیاه و همه چیز را تجلى بودا مى‏دانستند. مقصود از اعمال دیانى (یا مراقبه) یا نظاره‏گرانه‏ى دینى یکى شدن با سرشت ذاتى بودایان و بوداسَف‏ها(۶۲) بود که این موجب مى‏شود که توانایى‏هاى روانى و دانستگى فرد به خود عمق پیدا کند. بازتاب چنین حالتى را مى‏توان در نقاشى بودایى دوره‏ى هِى‏آن دید. مؤمن بودایى که نمودها یا پدیده‏هاى طبیعت را جاى‏گاه و مأمن فرجامینه یا اصل فرجامین ِ داى‏نیچى نیورایى مى‏بیند حساسیت عمیقى به سوى طبیعت در او ایجاد مى‏شود. در پیکرتراشى و نقاشى بودایى این حساسیت به شکل یک تعلق عمیق به پیکر انسان و یک حس ظریف رنگ تجلى مى‏کند، و به تدریج به سوى زیبایى‏هاى طبیعت نیز هدایت مى‏شود.

باورهاى آغازین شین‏توْ از یک هیبت و حرمت دینى به جهان طبیعى سرچشمه مى‏گرفت. اعمال آیین بوداى خاصْ‏فهم این طبیعت‏پرستى ابتدایى ِ شین‏توْیى را به سطح بالاترى رساند و آن را به یک دین کوه‏پرستى بدل کرد که هدف‏اش مشارکت در اسرار داى‏نیچى نیورایى ِ نهفته در طبیعت، از راه تربیت سخت و پرورش قدرت اراده بود. جلوه‏هاى خصوصاً ژاپنى این کوه‏پرستى این‏ها بود. تاچیکى کان‏نون(۶۳)(تراشیده از درخت زنده)، بوداى ناتابورى (۶۴)(پیکره‏هاى چوبى پرُگره که با تبر مى‏تراشیدند)، و بوداهاى ماگایى(۶۵) (مجسمه‏هاى بودا که در سنگ کنده مى‏شد). این‏ها را مؤمنان مى‏ساختند تا دلالتى باشد بر ایمان آنان. خدایان شین‏توْ در یک استحاله‏ى عجیب در میان ایزدان داى‏نیچى نیورایى قرار گرفتند، نه فقط اسم‏هاى بودایى گرفتند بل‏که کم‏کم پاى مجسمه‏هاى ایزدانى که با فرقه‏ى شین‏گون پیوند داشتند به ایزدکده‏هاى شین‏توْ هم باز شد. یک نمونه‏اش شبیه‏سازى یک گروه از خدایان و بانوخدایان شین‏توْ است در تو جى (این شین‏توْ به ریوْبوُشین‏توْ معروف است).

به مرور مَنْدَلَه‏هاى ایزدکده‏هاى شین‏توْ پیدا شدند و تا دوره‏ى کاماکوُرا هم عمومیت داشتند. در این مَنْدَلَه‏ها محیط طبیعى ایزدکده خود تجلى کامى‏اند. عرفان و صلابت پرده‏ى نقاشى آبشار ناچى، چشم‏اندازى با آبشار که خود پرسته‏یى است، از این زمینه مشتق مى‏شود. (یوشى‏کاوا: ۷-۹۶)

چاى‏خانه

شاید بهترین راه وصف عشق ژاپنى به طبیعت، از نظر رابطه‏ى آن با روح آیین بوداى ذن، تحلیل مفاهیم گوناگونى است که وارد ساختمان چاى‏خانه شده است که در آن هنر چاى، موافق یک سلسله آداب، انجام مى‏گیرد. این آداب را به هیچ‏وجه حساب‏شده تدوین نکرده‏اند، بل‏که به تدریج و به طور ندانسته از جان‏هاى هنرپرورد استادان چاى دمیده است، و ما در ساخت این جان‏ها غریزه‏ى طبیعت ژاپنى را که تماماً از نظرهاى اخلاقى، زیبایى‏شناختى و عقلى، در فلسفه‏ى ذن پرورش یافته مى‏بینیم. وقتى که همه چیز را درباره چاى بدانیم، مثلاً تاریخ و عمل و اوضاع و زمینه‏ى روحى و جو اخلاقى ناشى از آن را، مى‏توان گفت که ما نیز رازهاى روان‏شناسى ژاپنى را مى‏فهمیم. موضوع بسیار جالبى است اما چون نیاز به یک بررسى طولانى دارد، مجالى دیگر مى‏طلبد.

براى‏تان چاى‏خانه‏ى یکى از معابد وابسته به داى‏توُکوجى را وصف مى‏کنم، داى‏توکوُجى، یک معبد ذن است که کانون هنر چاى است. در آن یک رشته سنگ‏فرش، به شکل سنگ جاپاى نامنظم هست و در انتهاى آن کلبه‏یى گاله‏پوش هست که به نظر مهم نمى‏رسد، کوتاه و در نهایت ِ بى‏پیرایگى. ورودى‏اش در نیست بل‏که در واقع دریچه است، میهمان براى وارد شدن به اتاق باید از هر چیزى که دست و پاگیر است خلاص شود، یعنى از هر دو شمشیر بلند و کوتاه‏اش که هر سامورایى دوره‏ى فئودالى آن‏ها را تمام مدت با خود داشت. داخل اتاق، که در حدود نه مترمربع است، نیمه‏روشن است، سقف آن کوتاه است و ارتفاع و ساخت‏اش صاف و یک دست نیست. تیرک‏ها صاف و رنده خورده نیستند. غالباً به همان شکل طبیعى درخت‏اند. اما کمى که بگذرد چشم با وضع جدید سازگار مى‏شود اتاق کم‏کم روشن‏تر مى‏شود. در طاقچه‏مانندى ]توکونوما[، کاکه‏مونو ِ کهنه یا یک خوش‏نویسى یا یک پرده‏ى سوُمى‏ئه توجه ما را جلب مى‏کند. از مجمر دود خوشى بلند مى‏شود که تأثیر خاص آرامش‏بخشى بر اعصاب شخص دارد. در گل‏دان چیزى جز یک شاخه گل نیست، که نه شکوهى دارد و نه چشم‏فریب است، بل‏که به سوسن سفید کوچکى مى‏ماند که زیر سنگى که پیرامون‏اش را کاج‏هاى سیاه گرفته شکفته است. زیبایى این گل کوچک در چنین محیطى تشدید مى‏شود و توجه این جمع کوچک را به خود جلب مى‏کند.

اکنون به صداى غلغل آب جوش توى کترى گوش مى‏کنیم. کترى روى سه‏پایه‏یى بالاى آتش ِ اجاق ِ چارگوشى که توى زمین کنده‏اند آویزان است. صدا عملاً از آب جوش نیست بل‏که از کترى آهنى سنگین است، و بهتر است که خبره‏ى کار آن را به نسیمى مانند کند که از کاجستان مى‏گذرد. این صدا به آرامش اتاق بسیار مى‏افزاید، زیرا که شخص این جا حس مى‏کند که گویى تنها در یک کلبه‏ى کوهستانى نشسته و ابر سفید و موسیقى کاج تنها یاران تسلابخش اویند.

در این محیط فنجانى چاى با دوستان نوشیدن، و احتمالاً در باب نقاشى سوُمى ئه‏ى(۶۶) داخل توکونوما حرف زدن یا از یک مسأله‏ى هنرى که چاى‏ابزارهاى آن چاى‏خانه آن را به اندیشه القا کرده، دل را به وراى پریشانى‏هاى زندگى مى‏برد. جنگجو از اشتغال روزانه‏ى جنگیدن‏اش و تاجر از فکر همیشه پول در آوردن‏اش نجات پیدا مى‏کنند. آیا به راستى بدان نمى‏ماند که ما در این جهان تنازعات و بطالت‏ها گوشه‏یى هر چند درویشانه، مى‏یابیم که بتوانیم در آن از حدود ِ نسبیت بالاتر برویم و حتا نگاهى به ابدیت بیاندازیم؟ (سوزوکى: ۳۴-۴۳۲)

 

دو گونه باغ و دو گونه نگاه

غالب خطوط تحول معنوى ژاپنى‏ها از طبیعت آغاز مى‏شود. از این‏رو آسان مى‏شود فهمید که چرا ژاپنى‏ها طراحان و باغ‏سازان بزرگى بوده و هنوز هم هستند. باغ ژاپنى نماد طبیعت نیست، بل‏که خود طبیعت است که هنر شده، همان آیین بودا است که فرم گرفته و هنر شده.

نخستین چیزى که در باغ ژاپنى چشم‏گیر است ترکیب عناصر گوناگون و به ظاهر ناهم‏گن آن است. نخست این نکته را یادآور شوم که هر باغى در ژاپن باغ ژاپنى نیست. غالباً بخشى از یک باغ بزرگ ِاین یا آن معبد، مثلاً در شهرى مثل کیوتو، باغ ژاپنى است نه همه‏ى آن. باغ ژاپنى نه مجسمه دارد نه چشمه‏هایى که طراحى آن توأم با پیکرتراشى باشد. نه چندان پر گل و گیاه است، نه آبراهه دارد و نه هیاهوى آب. این‏جا باورهاى شین‏توْ و بودایى سخت به هم مى‏آمیزند.

باغ در مراحل کمال باغ‏سازى آشکارا چنین نشان مى‏دهد که حال و هواى ِ بنیادى ِروحى آن تمدن به سوى حیات و جهان است.

فوسکو موراینى، ژاپن‏شناس ایتالیایى، یک باغ ایتالیایى دوره‏ى رنسانس، یعنى ویلاى مدیچى، در کاستلو نزدیک فلورانس را با کین‏کاکوُجى، یا کلاه‏فرنگى طلایى (در پاى کوه کینوُگاسا یاما) در کیوتو، مقایسه مى‏کند، که من آن را به مختصرترین شکل‏اش نقل مى‏کنم.

در باغ فلورانسى، کومپوزیسیونى از راه‏ها، چپرها، بسترهاى گل، چشمه‏ها، درختان و مجسمه‏ها مى‏بینید که در یک طرح متقارن یا هارمونیک ِهندسى سازمان یافته‏اند که به طبیعت تحمیل شده است. بوته‏ها، گل‏ها، درختان، پیچک‏ها، درختچه‏ها، و سنگ‏ها به عنوان مفردات یا عناصر فردى وجود ندارند، بل‏که نمونه‏هاى ناشناس یک طبقه‏اند، پر از مکعب‏ها و مربع‏ها، و یک گستره‏ى آب این‏جا و یک سامان سبز آن‏جا، با مقادیر زیادى مربعات سوسن. زیبایى این‏جا اقلیدسى و خردمندانه است. چنین باغى خیلى به معمارى نزدیک مى‏شود. فرم یک نوع خاص از یک فضاى معمارى را دارد که در آن چپرها، درختان و بسترهاى گل‏ها صرفاً واریاسیون‏هاى دیوارها، ستون‏ها، و پیاده‏روهاى مرمرین‏اند. پا که از در بیرون بگذارید چندان تغییر اساسى به چشم نمى‏خورد چون که از محیط ساخته‏ى دست انسان به طبیعت نمى‏روید. تمامش محیط انسان‏ساز است و طبیعت واقعى دقیقاً و به طور حساب شده دور نگاه داشته مى‏شود. بیننده حس مى‏کند که فوراً با محصول مصرفى یک تمدن روبه‏رو است که انسان را در مرکز یک بهشت قرار مى‏دهد که براى انقیاد و ارضاى او خلق شده است. اجازه بدهید به حرف موراینى این را اضافه کنم که شما آن‏جا با هیچ چیز نامنتظر روبه‏رو نمى‏شوید. تقارن هندسى جایى براى چنین غافل‏گیرى‏یى نمى‏گذارد. (موراینى: ۳۴-۳۳)

برگردیم به باغ ژاپنى، اولین چیزى که چشم بیننده‏ى کین‏کاکوُجى را مى‏گیرد کومپوزیسیون نامنظم آن است. به یک گوشه‏ى کم‏یاب و غنى طبیعت مى‏ماند، که گویى تمام جزییات شادى‏بخش خودبه خود کنار هم جمع شده‏اند. به دقت از هندسه و قرینه‏سازى پرهیز شده است. به نظر من باغ فلورانسى نماد عقل بود، و کین‏کاکوُجى نماد دل، یا حتا گریز از عقل، مثل خود طبیعت. دل و دست انسان این‏جا قطعاً در کار بوده است، و واقعاً آن را از هیچ آفریده است، اما چند نشان دیدنى از خود به جا گذاشته است. احساس بى‏درنگ و بى‏واسطه همان هارموُنى میان انسان و طبیعت است. این گل ِ بى‏همتاى یک تمدن است که انسان و طبیعت را در یک سطح مشترک مى‏بیند، نه به شکل ارباب و بنده. درختچه‏ها و بوته‏ها، آب و سنگ‏ها، همه را فراخوانده‏اند که دقیقاً در جاى به دقت برگزیده‏ى خود قرار بگیرند، که دل و جان آن‏ها را در آرامش بنشانند و بر اساس تمایلات‏شان هستى داشته باشند، تو گویى اینان میهمانان محترمى هستند از خانواده‏ى سبز گیاهان و از خانواده‏ى نقره‏گون سنگ‏ها، متفاوت از انسان، چرا که بى‏سخن و بى‏حرکت‏اند، اما به یک جهان دیگر و کلاً بیگانه تعلق ندارند، و نه قربانى یک شبکه‏ى هندسى شده‏اند.

در باغ فلورانسى احترام زیادى براى شأن و مقام انسان قائل‏اند و در باغ ژاپنى احترام بى‏نهایت براى شأن اشیا. باغ غربى شاید جاى راحتى باشد که در آن بنشینیم و تفکر کنیم چون که آرام و زیبا است، اما به ندرت اندیشه‏ها را به فراتر رفتن ازحدود انسانى فرا مى‏خواند. اما باغ ژاپنى بر عکس خودش فى‏نفسه یک موضوع یا یک نقطه‏ى عطف دیانه است، یعنى تفکر و مراقبه است. درختان گویى بر کناره‏هاى کوه‏ها مى‏رویند، گل‏ها گویى به طور خودرو در جنگل روییده‏اند، آب در میان سنگ‏ها چنان فرو مى‏ریزد که گویى در میان دره‏یى دور افتاده، و همه‏ى این‏ها چیزى از سِرّ ِ خودْبودى و خودانگیختگى را برمى‏انگیزد. تولد، زندگى، مرگ و تغییر فصول چیست؟ سنگ بودن چیست؟

باغ غربى اساساً زمینه‏ى باشکوهى است براى مراسم و خوشى‏هاى انسان. هر چیزى آن‏جا یک نظم سلسله مراتبى دارد، یک قیاس صورى است در سنگ و برگ. مجسمه‏ها فرم انسانى را تکرار مى‏کنند و حضور او را از نو با مرمر و مفرغ «اظهار» مى‏کنند. باغ ژاپنى زمینه‏ى چیزى نیست، بل‏که یک واقعه‏ى زنده است که بیننده مى‏تواند آرام و آهسته با آن درآمیزد. سلسله مراتب در آن هست، اما با ظرافت و چیره‏دستى تمام از ترغیب به آن پرهیز شده است. این‏جا زبان هم باید از نو شکل بگیرد ]شاید به این شکل ِ اندکى ژاپنى شده[: این‏جا، جایى براى انسان برگ، گل بوسه، شادى آفتاب، جارى ِ آب اندیشه، آرامى ِ سنگ ابرهاى خاموشى.

باغى مثل کین‏کاکوُجى را مى‏توان محصول یک تکامل طولانى دانست، محصول یک تأمل عمیق یگانه شده، توأم با یک استادى فنى. تمدن ژاپنى از همان سپیده‏دم‏اش احترام عمیقى براى هر چیز طبیعى و براى جامعیت ِخود ِطبیعت از خود نشان داده است.

از نظر تاریخى که بگوییم، ذوق مشابهى در چین و کره هم رواج داشت و از آن‏جا بود که ژاپنى‏ها نخستین طراحى‏هاى باغ‏هاى‏شان را در دوره‏هاى آسوُکا و هاکوُهوْ (قرن‏هاى ششم و هفتم میلادى)گرفتند. یادآورى این نکته ضرورى است که کین‏کاکوُجى یک باغ ژاپنى است با عناصرى از باغ ذن اما یک باغ تمام عیار ذن نیست.

لورن کاک در مطالعه‏یى که روى باغ‏هاى ژاپنى کرده دریافته که بسیارى از سنگ‏هایى را که در طراحى باغ‏ها مى‏بینیم از سنگ‏هاى پرده‏هاى سِشّو(۱۵۰۶-۱۴۲۰) (۶۷) الهام گرفته‏اند. چه چرخه‏ى کاملى: طبیعت، هنر مى‏شود و هنر، طبیعت مى‏شود. طبیعت ِ نقاشى معمارى، باغ‏ها نقاشى‏ها سنگ‏ها، درختان تناور درختان خُرد (بون‏سایى)-(۶۸) نقاشى، طبیعت ِنقاشى خوش‏نویسى. و مانند این‏ها، موج پساموج که مدام گسترده مى‏شوند و بازتاب ساختار کلى فرهنگ ژاپنى‏اند. (به نقل از موراینى: ۳۶)

بارى، باغ‏هاى اولیه، که تحت تأثیر چین و کره بود و بیش‏تر در خدمت امیران و بزرگان، مى‏بایست خیلى بزرگ‏تر و بازتر از باغ‏هایى باشد که در دوره‏ى موُروماچى (۱۶۱۴-۱۵۶۸) تحت تأثیر استادان ذن پدید آمدند.

باغ‏هاى اولیه دریاچه‏یى و جزیره‏یى داشت که هر دو جاى شادى و عیش و نوش و تماشاى ماه بود. اما دیرى نگذشت که جان و منش سادگى‏جوى و ساده‏ساز ژاپنى پا به میان گذاشت و باغ‏هاى ذن ژاپنى را پدید آورد.

آن عشق ساده و آغازین به طبیعت از این پس رنگ شهودهاى بودایى به خود مى‏گیرد و باغ‏هاى ژاپنى، و به طور کلى هنر ژاپنى، را آبیارى مى‏کند. این‏جا بود که باغ‏ها بیش از پیش محملى براى پیام‏ها و القائات بودایى شدند. هر سنگى دلالتى بود و اشارتى، هر پر ِ علفى مى‏توانست گردابى از تفکرات برانگیزد. باغ شد دروازه‏ى ممکنى براى ساتورى، روشن‏شدگى و اشراق، و رها شدن از بند پندار و زنجیر زاده شدن دوباره.

در طى زمان سبک‏هایى پدید آمد، با این همه فرق است میان یک باغ معبد و باغ ِسراى فلان یا بهمان امیر، که در آن براى رساندن پیام یک زمزمه‏ى آب دست به دامن غرش شدند. اما این‏جا نیز هیچ‏گاه طبیعت از یاد نرفته است. برخى طراحان باغ به انتزاع رو آوردند و از طراحى‏شان گل و درخت و درختچه و چمن و آب را کنار گذاشتند. سرانجام فقط ریگ ماند، که باغ معبد ریوان جى از آن زاییده شد، که این پیش‏نمونه‏ى خط ِ باغ‏هاى کاره‏سان‏سوُیى (چشم‏انداز خشک، یا خشکْ‏باغ) است، که رهروان ذن بدان مى‏پرداختند، و اکنون خیلى از معماران مدرن آن را پذیرفته‏اند.

مختصرى از این سنگْ‏باغ‏ها بگوییم. فوسکو موراینى در این باغ‏ها نوعى بیان انتزاعى دیده است. این کاره‏سان‏سوُیى‏ها نقاشى‏هاى طبیعت‏گرایانه‏ى استادان ذن است. نکته‏ى بامعنا این‏جا صفت «کاره» است، به معنى خشک، اما بیش‏تر این‏گونه چشم‏اندازها دریا و امواج را نشان مى‏دهند. یعنى بخشى از طبیعت عظیم ژاپن را. از سوى دیگر، کاره در کنار سان‏سوُیى نشسته که این در نقاشى سنتى چینى و ژاپنى به منظره‏سازى گفته مى‏شود. معناى این لغت جالب است، سان‏سوُیى یعنى کوه آب. در کاره‏سان‏سوُیى‏هاى ژاپنى آب و کوه هست اما خشک است، کوه‏هایش تخته‏سنگ‏هایى است در میان امواج دریا، و امواج‏اش ریگ‏هاى معمولاً سفیدى است که به گونه‏یى بسیار حساب شده و به اصطلاح اِتوُد شده، دور سنگ‏ها مى‏گردند یا از کنار آن‏ها مى‏گذرند. هیچ‏یک از این گونه چشم‏اندازها بزرگ نیستند، و این نکته‏ى بسیار پُرمعنایى است. کمابیش هیچ باغ ژاپنى نیست که نشان آشکار از بخشى از طبیعت ژاپن نداشته باشد. مثلاً برکه‏ى جنگل وحشى ِ کامى‏کوْچى هست که به شکل کوچک‏تر و کارشده‏تر در باغ کین‏کاکوُجى ِ پیش گفته و نیز ساى‏هوْ جى در کیوتو مى‏توان دید. کاره سان‏سوُیى ِ داى‏سِن این در کیوتو را مى‏توان در بسیارى از گوشه کنار ساحل طولانى ژاپن دید، همین‏طور است در مورد باغ کلاسیک ریوان جى. (موراینى: ۳۵)

نقاشى و باغ فقط بخشى از هنر ژاپنى است که از طبیعت الهام گرفته. در طى قرن‏ها، از گِن‏جى مونوگاتارى(۶۹) (داستان گِن‏جى) و جُنگ ِ کهن‏سال شعر، یعنى مان‏یوْشو(۷۰) گرفته تا فیلم‏هاى کوُروساوا،(۷۱) از هانى‏واها(۷۲) (پیکره‏هاى سفالین باستانى) تا تسوُبا(۷۳) (نیام شمشیر)، و از نقش‏مایه‏هاى کیمونو(۷۴) تا چینى و بدل‏چینى‏ها همه نشان از نفوذ طبیعت دارند. این پژوهش ما را به رسوم ژاپنى نیز مى‏کشاند، مثل پیشکش گل به ماه در ماه سپتامبر (شهریور)(ئو تسوُکى مى)،(۷۵) و همین‏طور هم به فولکلور ژاپنى مى‏رسیم و به بخش ماتسوُرى(۷۶) (جشن‏ها)ى پرشوق و شور. از پیشکش اولین سوسن‏ها از جنگل قله‏ى آسمانى مى‏وا(۷۷) در ایزدکده‏ى ایزاکاوا(۷۸) در نارا گرفته تا جشن‏هاى تا اوُ ئه(۷۹) (برنج‏کارى) که عملاً در ماه ژوئن (خرداد و تیر) در سراسر ژاپن برگزار مى‏شود. (موراینى: ۳۶-۳۵)

طبیعت ژاپن مدام به گونه‏ى یک نیروى دینامیک ِالهام‏بخش عمل مى‏کند. یک کپه‏ى اتفاقى شن نزدیک بناى گین‏کاکوُجى در کیوتو مى‏بینید که نه جزیى از پلان اصلى است و نه به شکل یک عنصر در کومپوزیسیون آن بنا و باغ به کار مى‏آید. این را باید باغبانان محلى به شکل قله‏ى فوُجى درآورده باشند. مگر مى‏شود جایى باشد که آن‏جا فوُجى‏سان نباشد؟ آن‏همه طرح فوُجى سان که هوکوُسایى(۸۰) کشیده و وان گوگ آن‏همه حسرت‏اش را مى‏خورد و آرزویش را به دل داشت، چرا هست؟(۸۱)

عصر نو

زمزمه‏ى مرموز طبیعت

آئوکى شیگه‏روُ(۱۹۱۱-۱۸۸۲) (۸۲)، نقاش فرنگى‏کار مکتب رمانتیک ژاپنى و فارغ‏التحصیل مدرسه هنر دانشگاه توکیو است. در قسمتى از یک نامه‏ى او، که توصیف باران است، دیدگاه این نقاش را درباره‏ى طبیعت، در آغاز قرن بیستم، مى‏خوانیم:

«باران این روزها نوعى تنهایى با خود دارد. چنانم مى‏گیرد که نه از نگاه کردن به آن و نه از گوش دادن به آوازش هرگز سیر نمى‏شوم. به برگ‏هاى نورسته‏ى درختان و برگ‏هاى موز مى‏خورد و صدا مى‏دهد و از برگ‏ها به چالاب‏هاى زیر درختان مى‏چکد. همین کار در باغ همسایه و در خیابان هم اتفاق مى‏افتد. به هر جا که نگاه مى‏کنم همه چیز سبز است، و همه چیز صداى باران را پژواک مى‏دهد. برگ‏هاى جوان مى‏شکفند و هر گیاهى، با سر ِ فروافتاده و دست‏هاى به هم پیچیده، فروتنانه شهد شاد را مى‏پذیرد، بى آن که از باد بجنبد. گوش کن! چرخ‏ریسک است که جایى جیک‏جیک مى‏کند؟ به خرمالوبنان و درخت نارنگى همسایه نگاه کن! هر بار که وزن باران برگى را کج مى‏کند، چکه‏یى آب از نوک‏اش مى‏چکد که تموج آفتاب را باز مى‏تابد. و موقعى که گویچه‏هاى باران این‏جا و آن‏جا با مختصر تکانى از برگ‏ها، از برگ‏هاى خشک ِزرد ِبیمارگونه که بر شاخه‏ها مانده‏اند، فرو مى‏افتند آن‏گاه برگ‏ها چرخ‏زنان فرو مى‏ریزند، حتا هنگامى که کوچک‏ترین بادى هم نمى‏وزد.

از آب باران برکه‏ى بزرگى در خانه‏ى همسایه، که چپرى حیاطاش را از حیاط خانه‏ى من جدا مى‏کند، درست شده است. به‏گمانم زمین‏اش پست‏تر از زمین من است چون که آب از این‏جا به آن‏جا مى‏رود. جوى آبى از میان تخته‏هاى زیر یک لنگه کَتَله‏ى(۸۳) رها شده جارى است، و باران همچنان مى‏بارد. این‏جا مى‏ریزد و آن‏جا صدا مى‏دهد، در بارشى آن‏جا، و در رگبارى این‏جا، این‏جا مى‏پاشد و آن‏جا جارى است.»

آئوکى، گرچه مشاهده‏گر طبیعت است گویا خود جزیى از آن صحنه شده است، گاهى همچون برگ‏هاى خشک دستخوش باد، و گاهى همچون آب جارى زیر یک لنگه کَتَله، گاهى همچون پرنده‏یى که پنهانى جیک‏جیک مى‏کند. او به قسمتى که نقل کردیم این را مى‏افزاید: «اسرارآمیز و عمیق این باید زمزمه‏گرى طبیعت ِ بى‏منتها باشد. مرموز و بغرنج باید پیشگوى سرنوشت همه چیز باشد.»

آیا نمى‏توانیم بگوییم که همین حس عمیق بود که به آئوکى توانایى بخشید که به زمزمه‏هاى طبیعت بى‏منتها گوش فرا دهد؟ به بیان دیگر، آیا نه از آن‏رو که او مى‏توانست کلام پنهان طبیعت را بشنود پرده‏هاى رئالیستى سرشار از حیات و سِرّ به وجود آورد؟(کاواکیتا: ۶۴-۶۲)

در نقاشى آئوکى، تم و تکنیک محصول همان مفهوم او از طبیعت بود، یعنى یک سِرّ «اسرارآمیز و عمیق» پرده‏هاى او سرشار از عرفان، در این معنا، است. (کاواکیتا: ۷۵)

 

هنر آبستره و عشق ژاپنى‏ها به طبیعت

چون در دوره‏ى جنگ دوم جهانى کارهاى آبستره در نقاشى ژاپنى نبوده همین باعث شده که بگویند در ژاپنى‏ها توانایى تفکر انتزاعى وجود ندارد. البته این نظر نادرست است از آن‏جا که ژاپنى‏ها در فیزیک نظرى و ریاضیات و فلسفه بیش از رشته‏هاى عملى مثل جامعه‏شناسى و زیست‏شناسى دانشمند و محقق دارند. شاید بتوان جامعه‏ى ژاپنى را، در تاریخ، به چنین فقر تفکر انتزاعى متهم کرد اما نه ژاپنى‏ها را.

صاحب‏نظران برآن‏اند که چون دو جهان درونى و بیرونى ژاپنى‏ها در جنگ معروف به جنگ اقیانوس آرام نابود شد نقاشان‏شان، مانند بخش‏هاى دیگر مردم، حس مى‏کردند که جهان بیرونى یا دست‏کم تصورات‏شان از جهان بیرونى گران‏بهاتر از جهان بى‏نواى درونى بود و این گونه تصورات چیزهایى بود که مى‏بایست به آیندگان سپرده شود. تمایل سنتى ژاپنى‏ها این بود که خود را در راه یک آرمان، یا حتا براى حفظ یک شى‏ء فدا کنند، و براى مردمى با چنین تمایلى، جهان بیرونى نه جهان واقعى بل‏که جهان آرمانى، یعنى رؤیاى جهانى که ما در آن زندگى مى‏کردیم شاید زیباتر از طبیعت انسانى بالفعل ما بود. داستان‏هاى بى‏شمارى از این پهلوانى و تراژدى گذشته‏ى ژاپنى‏ها نشان دهنده‏ى این روح سنتى از خودگذشتگى است.

چنین نیست که ژاپنى‏ها آبستره نداشته باشند یا خیلى کم داشته باشند، بل‏که شاید براى نقاش ژاپنى زیبایى طبیعى ژاپن جایى براى بیان آبستره نمى‏گذارد. حتا نقاشانى که مجمع نقاشان مستقل (دوکوُریتسوُبیجیتسوُکیوکایى) را تشکیل دادند در ۱۹۳۰ رئالیسم لیترالیستى(۸۴) را رد کردند و مدافع برترى سوبژکتیو بر ابژکتیو بودند، از طریق ساده‏سازى خیالینه‏هاى بصرى ِ دریافتى. آن‏ها هم خود را از طبیعت جدا نکردند. على‏رغم ساده‏سازى آن‏چه مى‏کشیدند و تغییر خاصى که در آن ایجاد مى‏کردند باز به سوى تجزیه و تفکیک یا واگونه کردن(۸۵) طبیعت نرفتند. دلیل‏اش را در نظام تربیتى ژاپنى جسته‏اند. (ته‏رادا: ۱۵-۱۴)البته این گونه تفکر آبستره هم به ژاپن مى‏رسد، البته به شکل ژاپنیش.

توروُتاکه‏میتسوُ و دریچه‏هاى رؤیا

ما حضور طبیعت را مدام در موسیقى توروُ تاکه‏میتسوُ،(۸۶) آهنگساز مدرن ژاپنى، در فورمت‏هاى گوناگون حس مى‏کنیم، و این را حتا در عنوان آثارش، مثل فصول، خط درخت، و به سوى دریا مى‏بینیم. در موسیقى او خصوصاً مفهوم باغ ژاپنى هست، که در آن مواد و مصالح گوناگون طبیعى هم‏زیستى هارمونیک دارند. براى او باغ ژاپنى واقعیتى است که در آن واحد دریچه‏ى رؤیاها نیز هست. باغ ژاپنى بنیاد فلسفى مهم موسیقى تاکه‏میتسوُ است. براى او طبیعت تنها همان نمودهاى طبیعى نیست، مثل درخت و گل بل‏که خود حیات است، که تمدن و رفتار انسانى را نیز در بر مى‏گیرد. تاکه‏میتسوُ بر آن است که انسان امروز سرانجام میان خود و طبیعت هارمونى و تعادل ایجاد مى‏کند و به نظر او اکسپرسیون حقیقى هنر همین رسیدن به هارمونى و تعادل است. ایراد تاکه‏میتسوُ به موسیقى معاصر این است که این موسیقى با طبیعت هم‏ساز نیست، یا اگر بخواهیم آن را با زبان ژاپنى بگوییم، کوکورو ِهنرمند باید با کوکورو ِ عالم یکى باشد، یعنى دلش با دل عالم یکى باشد، باید با آن همدل و یک‏دل باشد، بى‏هیچ دویى. او مى‏گوید تحول موسیقى غربى با کنار گذاشتن طبیعت آغاز مى‏شود و این نمى‏تواند، به نظر او، زبان کمال‏یافته‏ى انسان باشد. البته با آن مفهوم طبیعت که غرب آن را مى‏شناسد موسیقى‏دان غربى شاید پُر بیراه هم نرفته باشد. نزد او طبیعت، «طبیعى بودن ِزیست ِطبیعى»است، که انسان را هم در بر مى‏گیرد. هنر او از «رابطه‏ى اشباع شده»ى او با واقعیت، یا همان طبیعت، پدید مى‏آید. تاکه‏میتسوُ یک بار در یک قطار مترو توکیو به سر و صداى پیرامون‏اش گوش مى‏داد، آن‏جا این فکر در دل‏اش پیدا شد که کومپوزیسیون به این جریان صدا که از میان جهان جارى است معنا مى‏بخشد. صداهاى فراوانى که در پیرامون ما هست باید در درون موسیقى زندگى کند. (ئوهاتاکه: ۲۰-۱۹)

آیا این همان رسیدن به کامى ِ سرشار کننده‏ى تمام هستى نیست؟ درست‏تر بگوییم، همان خود هستى نیست؟ از راه همین صداها است که هنر با جهان پیوند مى‏خورد، با آن یکى مى‏شود بى‏آن که بداند که همان است، یعنى از «خود»خبرش نیست. و دانستگى ِ به این یکى بودن را نیز از کف مى‏دهد، آن را فرو مى‏نهد. کاج مى‏شود بى‏آن که بداند که کاج است، نى مى‏شود بى‏آن که بداند که نى است. (سوزوکى: ۷۴)

جوُنزو کاوادا انسان‏شناس فرهنگى ژاپن درباره‏ى این دیدگاه تاکه‏میتسوُ یعنى توانایى به هم تنیدن موسیقى و طبیعت مى‏نویسد: موقعى که در آفریقا مشغول تحقیق بود، به یکى از کارهاى تاکه‏میتسوُ گوش مى‏داده. متوجه شده که آن موسیقى خیلى خوب با محیط آن‏جا مى‏آمیزد. در همان حال، سر و صداى پیرامون (مثل صداى پرنده‏ها یا باد) مزاحم موسیقى نمى‏شود. از طرف دیگر، کاوادا حس مى‏کرد که موسیقى موتسارت نمى‏توانست با این سر و صداها هم‏ساز باشد و صداها در آن تداخل مى‏کرد. (ئوهاتاکه: ۲۰) موسیقى تاکه‏میتسوُ در این اثر، یعنى November Steps (1967 بر مبناى «تداخل»(۸۷) صداها بنا شده است، او تداخل هر صدایى را یک حادثه‏ى رنگ‏دار یا رنگین مى‏داند. مگر طبیعت جز مجموعه‏یى از این تداخل‏ها است؟

صدا و سکوت

طبیعت هم پرشکوه و زیبا است و هم ستمگر، مثلاً در مرگ ِ ناگزیر. همین‏گونه‏اند صدا و سکوت، حرکت و سکون. این‏ها در تقابل نیستند، بل‏که دو وجه از یک چیزند. نزد ژاپنى مرگ عمیق‏ترین شکل سکوت است و صدا حیات است در ژرفایش. موسیقى که از صداها و سکوت‏ها ساخته مى‏شود بیان‏گر تمامت حیات است. تاکه‏میتسوُ مى‏خواهد در برخى آثارش«پلان یک باغ خیالى» را اجرا کند. این باغ، باغ معبد و این طرح هم طرح موُسوْ سوسِه‏کى(۱۳۵۱-۱۲۷۵) (۸۸)، استاد ذن است. اوست که بیش از هر کسى ذن را به باغ ژاپنى آورد. باغ‏ساز بزرگى بود که تاکه‏میتسوُ سخت از او الهام گرفته است.(۸۹)

یادداشت‏ها

ارجاعات

Bary, Wm. Theodore de )ى‏راب ود( ed. )1964(. Sources of Japanese Tradition. 2 vols, New York: Columbia University Press.

Daito Shuppansha.)1999( Japanese-English Buddhist Dictionary. Tokyo: Daito Shuppansha.

Hasegawa, Nyozekan. )1966(. The Japanese Character. A Cultural Profile. trans., John Bester. Tokyo: Weatherhill / Heibonsha.

Kato, Shuichi. )وتاک( (۱۹۷۱(. Form, Style, Tradition. Tokyo: Kodansha

International.

Kawakita, Michiaki. )اتیکاواک( (۱۹۷۴(. Modern Currents in Japanese Art. trans., Charles S. Terry. Tokyo: Weatherhill / Heibonsha.

Kodansha Encyclopedia of Japan,)اشن‏ادوک(. (۱۹۸۳(. Tokyo: Kodansha LTD.

Microsoft. )1998(. Encarta 98. )CD)

Moore, Charles A. ed. )روم( (۱۹۶۷(. The Japanese Mind: Essentials of Japanese Philosophy and Culture. Honolulu: Unversity of Hawaii Press

Moraini, Fosco. )ى‏نیاروم( (۱۹۷۱(. Japan, Patterns of Continuity. Tokyo: Kodansha International.

Nakamura, Hajime. )ارُوماکان( (۱۹۶۴(. Ways of Thinking of Eastern Peoples. Honolulu: University of Hawaii Press.

Ono, Soko. )ونوا( (۱۹۹۳(. Shinto, the Kami Way. Tokyo: Chrles E. Tuttle Company.

Ohtake, Norioko. )ه‏کاتاهوئ( (۱۹۹۳(. Creative Sources for the Music of Toru Takemitsu. England: Scolar Press.

Runes, Dagobert D. )1966(. ed. Dictionary of Philosophy. New Jersey: Littlefield, Adams & Co.

Sawa, Takaaki. )اواس( (۱۹۷۲( Art in Japanese Esoteric Buddhism. trans.

Richard L. Gage. Tokyo: Weatherhill / Heibonsha.

Terada, Toru. )اداره‏ت( (۱۹۷۵(. Japanese Art in World Perspective. trans., Thomas Guerin. Tokyo: Weatherhill / Heibonsha. The Heibonsha Survey of Japanese Art, vol. 25.

Tucci, Giuseppe. )1961(. The Theory and Practice of the Mandala. london: Rider & Company.

Yoshikawa, Itsuji )اواکى‏شوی( (۱۹۷۶(. Major Themes in Japanese Art. The trans., Armins Nikovskis. Tokyo: Heibonsha Surbey of Japanese Art, vol. 1.

Watsuji Tetsuro. )1961(. Climate and Culture. A philosophical Study. Tokyo: The Hokuseido Press.

افنان، سهیل محسن. (۱۳۶۲). واژه‏نامه فلسفى. تهران: نشر نقره.

ئونو، سوکیو. (۱۳۸۲). شین‏تو )راه کامى(. ترجمه‏ى نسترن پاشایى. تهران: نشر نگاه معاصر.

سجادى (۱)، دکتر سید جعفر. (۱۳۶۱). فرهنگ علوم عقلى. تهران: انجمن حکمت و فلسفه‏ى ایران.

سجادى (۲)، دکتر سید جعفر. (۱۳۷۹). فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملا صدرا. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.

سیدشریف جرجانى، (۱۳۰۶ هجرى(. کتاب التعریفات. متن عربى، افست. تهران: انتشارات ناصر خسرو.

میر سید شریف جرجانى. (۱۳۷۷). تعریفات. برگردان فارسى. حسن سید شریف / سیما نوربخش. تهران: فرزان.

سوزوکى، د. ت. (۱۳۷۸). ذن و فرهنگ ژاپنى، ترجمه‏ى ع. پاشایى. تهران: نشر میترا.

معین، دکتر محمد. (۱۳۵۷). فرهنگ فارسى. تهران: امیر کبیر.

یوُتاکا تازاوا. (۱۳۷۵) تاریخ فرهنگ ژاپنى یک دیدگاه. ترجمه‏ى ع. پاشایى، تهران: بخش فرهنگى سفارت ژاپن.

 

……………….( Anotates )……………..

۱) aesthetics

۲) Meiji

۳) shodo

۴) chanoyu

۵) mimesis

۶) symbolic representation . آن را بازنمایى نمادین هم گفته‏اند.

۷) wabi, sabi, ma, yojo, shibui.

۸) Nishi Amane

۹) Mori Okai

۱۰) bigaku

۱۱) Nakane Chomin

۱۲) در فلسفه‏ى مدرسى غربى، natura naturans )زاینده‏ى زاده = طبیعت( یعنى خدا، و natura naturata، یعنى تمام چیزهاى آفریده. )روُنس: ۲۰۷، ذیل Nature “naturing”.

۱۳) مفهوم«طبیعت«در فرهنگ معین چنین تعریف شده است. ۱. »سرشتى که مردم بر آن آفریده شده؛ ۲. خلق، خوى؛ ۳. هر یک از چهار عنصر…؛ ۴. وضع اختصاصى و مزاجى یک فرد؛ مزاج؛ ۵. قوه‏ى مدبره‏ى همه‏ى اشیا در عالم طبیعى که عبارت است از زیر فلک قمر تا زمین. حقیقتى الهى که فعاله‏ى همهى صور است….)معین: ۲۲۱۳، ذیل طبیعت(«طبیعت … قوتى است از قوت‏هاى نفس اندر ارکان چهارگانه‏ى کارکن.»)افنان: ۱۶۲) »طبیعت عبارت از نیروى سارى ِ در اجسام است که جسم از طریق آن به کمال طبیعى‏اش مى‏پیوندد.») سید شریف: ۶۱؛ میر سید شریف: ۱۰۴)، و یا بنا بر ملا صدرا: »آن‏چه مقوم جوهریت اشیا است. … حقیقت و ذات هر چیزى … قوت ساریه در اجسام … مبدأ قریب فعل ارادى … ذات و عنصر و صور اشیا….»)سجادى (۲۳۵ : (۱ ، سجادى (۸-۳۰۵ : (۲)

۱۴) shizen

۱۵) kanji

۱۶) kami

۱۷) articulated

۱۸) polytheism

۱۹) ametsuchi

۲۰) ikitoshi ikerumono

۲۱) Nihon Shoki

۲۲) Zen

۲۳) براى subject و object .

۲۴) Yamaga Soko

۲۵) Miora Bayen

۲۶) Ando Shoeki

۲۷)در آیین بوداى ژاپنى واژه‏ى sho را، که به طبیعت (nature) برمى‏گردانند، به این دو معنى اصلى دانسته‏اند:۱. طبیعت. آن‏چه به جوهر تعلق دارد مستقل از تأثیرات بیرونى.۲. آن‏چه پیشینى (a priori) است. )داى‏توْ: ۳۲۳، ذیل sho )

۲۸) concrete

۲۹) ziran یا tzujan .

۳۰) Daodejing

۳۱) Genji monogatari

۳۲) thematic

۳۳) uniqueness

۳۴) به ترتیب miyabi ، mono no aware ، wabi ، sabi

۳۵) concrete

۳۶) interaction

۳۷) binary

۳۸) شناسه را براى object و شناسه‏گر را براى subject پیشنهاد مى‏کنم.

۳۹) Shinto

۴۰) kami no michi

۴۱) Hotoke no michi

۴۲) musubi

۴۳) seise

۴۴) hatten

۴۵) sozo

۴۶) Mandala

۴۷) فکر مَنْدَلَه و انطباق آن بر طبیعت از ژاپن از فوسکو موراینى است. در این باره خواهیم خواند.

۴۸) Pattern

۴۹) stylized

۵۰) Esoteric Buddhism یا Mikkyo ، یعنى دو فرقه شین‏گون و تِن‏دایى

۵۱) dhyana

۵۲) Tajima Ryujun

۵۳) emaki

۵۴) Daibutsu

۵۵) Vairocana Buddha ، که به ژاپنى Rushana-butsu، و نیز butsu Roshana-و Birushana-butsu، گفته مى‏شود. )داى‏توْ: ۲۶۸)

۵۶) مقصود از مندله‏ى دوجهان، یکى مندله‏ى جهان زِه‏دان است و دیگرى مندله‏ى جهان الماس. الگوى اولى اساساً مربع‏هاى هم‏مرکز است، که مربع مرکزى آن یک گل هشت‏گلبرگى نیلوفر را در میان گرفته است که در مرکز آن داى‏نیچى نیورایى نشسته است. در هر یک از هشت گلبرگ هم بوداى دیگرى نشسته است. مندله‏ى جهان الماس مرکب از نُه مندله‏ى کوچک است که همه یک‏اندازه‏اند، که در سه ردیف سه‏تایى چیده شده‏اند. (ساوا: ۱۳۷)

۵۷) Kukai

۵۸) Saicho

۵۹) Ennin

۶۰) Iconographic

۶۱) Dainichi Nyorai . داى‏نیچى در لغت به معنى خورشید بزرگ است. پرسته‏ى آیین بوداى خاص‏فهم داى‏نیچى نیورایى است که اصل و جوهر بنیادى عالم، و آرمانى کردن حقیقت عالم است، و همه‏ى پدیده‏هاى عالم در آغوش اویند. بدین‏سان داى‏نیچى، بوداى بى‏آغاز و واقعیت فرجامین بى‏پایان است. همه‏ى بودایان و بوداسفان دیگر از او زاده شده‏اند. تمام عالم کالبد این بودا است. او همیشه آیین را در این گیتى روشن‏گرى مى‏کند. )داى‏توْ: ذیل Dainichi-nyorai . دو قلم‏رو ِ کون‏گوْکایى )سن.: وَجرَه‏داتوُ( و تاى‏زوْکایى )سن: گَرْبَه‏داتوُ( تجلى دو جلوه‏ى داى‏نیجى‏اند. اولى رمز تجلى فرزانگى اوست و دومى نماد جهان ِ روشن شدگى ِ جاودانه و همه‏فراگیر، و این دو قلم‏رو را در دو مَنْدَلَه نشان مى‏دهند. )کودان‏شا: ذیل Dainichi)

۶۲) Bodhisattva

۶۳) tachiki Kannon

۶۴) natabori buddha

۶۵) magai buddha

۶۶) sumi-e

۶۷) Sesshu Toyo

۶۸) bonsai

۶۹) Genji Monogatari

۷۰) Man’yoshu

۷۱) A. Kurosawa

۷۲) haniwa

۷۳) tsuba

۷۴) kimono

۷۵) O-tsuki-mi

۷۶) matsuri

۷۷) Miwa

۷۸) Izakawa Shrine

۷۹) ta-ue

۸۰) Hokusai . ژاپنى‏ها هوکْسایى مى‏خوانند.

۸۱) به آسمان برخاسته به کردار یکى بادزن تاشو، سپید و باژگونه«. وصف کوه فوُجى است از ئیشى‏کاوا جوزان (۱۶۷۲-۱۵۸۳) شاعر دوره‏ى توکوُگاوا.

د.ت. سوزوکى مى‏نویسد: بیش‏تر وقت‏ها فکر مى‏کنم که ژاپنى‏ها عشق‏شان را به طبیعت تا حد زیادى مدیون کوه فوُجى‏اند که در میان جزیره اصلى ژاپن به آسمان برخاسته است. به نظر نمى‏رسد که به تمامى زیبایى‏شناختى و همسوى زیبایى هنرمندانه باشد. پیرامون‏اش را چیزى معناً پاک و فزاینده گرفته است.

تا ساحل تاگو آمدم و

نگاه کن،

پوشیده در سپیدى ناب

آنک، کوه فوُجى برافراشته

گویا برف مى‏بارد فراز ِ سر ِ ما

هم او مى‏نویسد: … بله، ما هم به فوجى صعود مى‏کنیم، اما غرض‏مان نه »فتح« آن، که مسحور زیبایى و جلال و تنهایى آن شدن است، هم چنین پرستیدن یک خورشید بامدادى والاست که از پشت ابرهاى بسیار رنگ باشکوه برمى‏آید. این کار لزوماً آفتاب‏پرستى نیست، گو این که چیزى در این کار نیست که از نظر روحى پستى‏آور باشد. آفتاب بخشنده‏ى بزرگ تمام حیات روى زمین است و کار درست ما انسان‏ها تنها این است که با احساس عمیق سپاس و قدرشناسى به هر بخشنده‏یى نزدیک شویم، خواه جان‏دار باشد و خواه بى‏جان …. )سوزوکى: ۳۷۴-۳۷۳)

۸۲) Aoki Shigeru

۸۳) geta . دم‏پایى چوبى است. زیر آن دو تیغه‏ى چوبى چند سانتى دارد. این دو تیغه، با تخت کتله روى آن، اگر عمود بر زمین بیایستد به شکل پل در مى‏آید. احتمالاً از این‏جا است اشاره شیگه‏روُ به جارى شدن آب از زیر آن.

۸۴) Iiteralist

۸۵) distortion

۸۶) Toru Takemitsu

۸۷) interference

۸۸) Muso Soseki

۸۹) جالب است که واژه‏نگاره‏هاى )کان‏جى( Muso- به معنى دریچه‏ى رؤیا است (mu : رؤیا، و so : دریچه( که نام یکى از ساخته‏هاى تاکه‏میتسوُ است.

این مطلب متعلق به ویژه نامه فرهنگ ژاپن است

http://anthropology.ir/publication/13618