«یکی از معیارهای رشد فکری و فرهنگی هر جامعه شهری ای، میزان حضور فعال و موثر کتابفروشی ها و مطبوعه فروشی ها در عرصه عمومی آن می باشد. برازجان آیا کتابفروشی ـ ای با کارکرد انتقال مفاهیم عمیق شهروندی و کاربرد در حوزه های فردی و روابط اجتماعی و نه کتب آموزشی ـ کنکور یا مطبوعه زرد (که تلویزیون کارکردی وسیع تر از این ها دارد!) در خود دارد؟ و یا حتی توانسته است در دوره ای طولانی تداوم حیات داشته باشد؟ چه بسا این نوع کتابفروشی ها به طور قلیل و بی نهایت اندکی باشند ولی آیا برای مکانی با این همه جمعیت و ادعاهای فرهنگی ـ دانشگاهی، کافی ست؟! تفاوت ماهوی کتابفروشی های چندین دهه پیش را می توان طی پژوهشی با کتابفروشی های حاضر تبیین نمود و هم چنین می توان این تغییر و تحولات انضباطی و جزم گرایانه را به عقبگرد از رویای شهر بودگی برازجان تفسیر کرد.» (حسام مقدم، اساعیل. برازجان شهری که نیست!. هفته نامه اتحاد جنوب. شماره ۴۶۵ ـ دهم دی ماه ۱۳۸۶)آنچه که در بند ابتدایی یادداشت آمد، مربوط به چندین سال پیش است که طی تحلیلی مختصر به وضعیت فرهنگی شهر برازجان پرداخته و در آن به حوزه های مختلفی از «شهربودگی» برازجان توجه نموده و با رویکردی انتقادی از نابهنجار بودگی شرایط شهریت درون این مکان بر ـ رسیده بودم. در این یادداشت مستقل و جدا، صرفا به تحلیل فرهنگی ـ نقد ادبی ـ جامعه شناختی وضعیت کتابفروشی به مثابه ی سنجه و معیاری برای موقعیت فرهنگی برازجان می پردازم.
هر اجتماعی با وجود نهادها و ساختارهای موجود درون خویش، کارکردهای مختلفی را طی دوران متمادی، سامان دهی می کند، لذا هیچ ساختار و نهادی برای تداوم حیات اش، نمی تواند بدون کارکرد باشد، حتی به نوعی ساختارهای شکل گیری «خرافات» نیز به دلیل دارا بودن کارکردهای فرهنگی ـ اجتماعی اش در زیست جهان، (مثلا در محفل ها و جلسات مردم برازجان) شاهد تداوم همیشگی آن بوده ایم. حال مسئله نهادهایی چون «کتابفروشی» در مکانی چون برازجان و دارای کارکرد بودن یا نبودن آن را باید در نقشی جستجو کنیم که در زیست جهان مردم دارا بوده یا نبوده است. به زعم یورگن هابرماس؛ جامعه شناس و فیلسوف آلمانی، کارکرد دیالوگ (گفتگو)محورانه ی نهادهایی که با زیست فرهنگی ـ بومی مردم سر و کار دارند، همواره دارای کارکردی ارتباطی ـ تفاهم بخش در زیست جهان بوده و به نوعی در مقابله با نظام ها و سیستم های ابزار ساز (در این جا منظور نگاه ابزاری به همدیگر یا نظام مالی یا پولی و … می باشد که چگونه مناسبات بینافردی و روابط انسانی به روابطی ابزاری تبدیل می شود.) قرار می گیرد و به ایجاد پاتوق ها و محفل هایی می انجامد که در پی ایجاد راه رهایی و رستگاری هویت و تشخص مردم از بند ایدئولوژی ـ گفتمان های سیاسی، اقتصادی، حقوقی و … با کنش های ارتباطی اشان چفت و بست می یابد. بنابراین با توجه به رویکردی جامعه شناسانه ـ فرهنگی، کارکرد دیالوگ محور نامکان هایی چون «کتابفروشی» در مکان هایی چون برازجان، ظرفیت فرهنگی آن را دارد تا عرصه عمومی ارتباطات میان فردی یا میان گروهی را گسترش داده و به نوعی عقلانیت جمعی ای را شکل دهد که در مقابل نظام های مستعمره ساز و در بند کننده ی فرهنگ، مقاومت کند. در برازجان به دلیل وجود نظام های ذهنی ـ عینی در بند کننده ی عشیره ای ـ طایفه ای و نظام های اخلاقی پدرسالارانه ـ استبدادی، به نوعی، ایجاد و باز تولید فضاهای گفتگو محوری چون کتابفروشی نتوانسته شکل بگیرد و یا به ادامه حیات و بازتولید بپردازد. فضاهای گفتگو محور به نوعی حقیقت را امری بین الاذهانی در نظر می گیرند و از هر گونه تولید شکل ذات باوری پدرسالارانه ممانعت نموده و از باز تولید وجه استبداد زده ی تفکر مردم این مکان جلوگیری به عمل می آورند. حال که کارکرد رهایی بخش فضاها و نامکان هایی چون «کتابفروشی» در مکان هایی چون « برازجان» تبیین شد، پرسش اصلی این تحلیل مبتنی بر آن وجهی از رخدادها و ذهنیت های مردم برازجان است که به نوعی از تداوم و باز تولید این فضاهای گفتگو محور و دیالوگ گونه جلوگیری به عمل می آورند و ماندگاری هر کتابفروشی درون این شهر، از چند سال تجاوز نمی کند، به نوعی انگار ذهنیت استبداد زده ـ پدرسالار ـ تک گویانه ی مردم و نهادهای مربوط، طوری به سامان دهی فضای شهر اقدام می کنند که به گونه ای هیچ گاه امکان ریشه دواندن و گسترش این نامکان ها را در برازجان شاهد نبوده ایم. به گونه ای انگار عدم خویشاوندی ذهنی مردم و نهادهای مرتبط با این چنین فضاهایی، خود در به محاق کشیده شدن و سپس تعطیلی این «نامکان ها» کاملا موثر افتاده است.
نوشتههای مرتبط
اساسا «نامکان» در فضاهای شهری، به فضا و مکانی اطلاق می شود که ذات و شمایل چند ساحتی و چند معنایی آن، به گونه ای این فضا را از هر گونه استیلا و سلطه ی امر مطلق تک گویانه، رهایی می بخشد و به نوعی «نامکان» با ایجاد فضای چند صدا گونه ای درون خود، در مقابل هر گونه نظام بخشنامه ای ـ پدر سالارانه ـ مونیستی (تک گویانه) ایستادگی می کند. این فضاها چون اساسا متکثر و چند بعدی هستند، هر گونه هژمونی ای را که در پی انقیاد و تک ساحتی کردن آن برآید، به چالش می کشاند. لذا نامکان هایی چون «کتابفروشی» ، «کافه» ، «کافی شاپ» ، «سینما» و … که هیچ گاه در برازجان و مکان هایی چون آن نتوانسته اند ایجاد شوند و یا نتوانسته اند تداوم حیات داشته باشند، همه از همین نامتعارف بودگی فضا ـ مکانی ست که در ذات خود دارند و اساسا این متکثر بودگی ذاتی این فضاها می باشد و امری نیست که بتوان آن را به طور هنجارین و دستوری ایجاد کرد و یا از بین برد. از همین رهگذر، در سال های اخیر با رشد قارچ گونه ی کتب کنکور ـ دانشگاهی که به نوعی با فست فوودی کردن دانش و علم، اندیشه را از درون تهی کرده اند، به نوعی کتابفروشی به استعاره ای از کتاب های کنکوری مبدل شد و این مبدل شدگی را همان نظام و سیستم مستعمره ساز فرهنگ که هابرماس از آن یاد می کرد، شکل بخشیده است. در این فضای استبداد زده ی ذهنی مردم برازجان، که هیچ گاه فضا و نامکان«کتابفروشی» به طور مستقل توانایی حضور و تداوم حضور را نداشته، با ایجاد این آنومی مصیبت بار (بیماری فراگیر و همگانی)؛ کنکور زدگی ذهن مردم، هر گونه شکل بخشیدن به فضای کتابفروشی که در پی ایجاد تعامل ـ گفتگو ـ دیالوگ ـ فضای چند صدایی ـ چند معنایی ـ … باشد، با شکست همراه شده و به نوعی هر تلاش و کوششی درین زمینه در یک دهه ی اخیر در برازجان با برخوردهای قهرآمیز ذهنیت های تک گوی ـ استبدادی … رو به رو شده است. «نامکانی» چون کتابفروشی که در تلاش برای رو به رو کردن شهروندان یک مکان با اندیشه هایی جدید و عمیق و پرسش های وجودی و فرهنگی ست، همواره در چرخ دنده ها و مناسبات قدرت پدرسالار ـ استبداد زده له شده است و چه بسا معنای خود را از دست داده یا جعل شده دیده است؛ آنگاه که نزدیک ترین و محتمل ترین معنا برای «کتابفروشی»؛ فروشگاه کتاب های کنکور ـ مجلات زرد، نوشت افزار و … می شود.
این روایت متفاوتی از سال هایی ست که بر فرهنگ این مکان گذشته است و آن گونه که خود و مردمانش ادعا دارند، «شهر بودگی» مهم ترین صفتی ست که می توانند برای خود و به روی خود انتخاب کنند. ولی آیا بدان صفت «شهربودگی» و «شهروند بودگی» در مکانی که هیچ نشانگانی برای «کتابفروشی» که سمبل قدمت فرهنگ و جامعه آن می باشد، موجود نیست، زیادی نمی کند؟ آیا این توهم زدگی نیست که در مکای که از هیچ کتابفروشی سمبلیکی، نشانی نیست و آنگاه مورخان و تاریخ سازان، در جهت کسب مشروعیت قدرت و باز تولید قدرت پدرسالارانه، به ایجاد فضاهای دروغین و جعلی ای می پردازند تا جوانان را به خودشیفتگی فرهنگی کاذبی اندازند که «هنر نزد برازجانیان ست و بس!» به نوعی به همگانی کردن دروغ اقدام نکرده اند. به نظر می رسد همین که هیچ «کتابفروشی» شاخص و قدمت داری در برازجان نضج و ریشه نگرفته و بازتولید نشده، خود نشانی از ذهنیت مستبد پرور، پدرسالارانه، عشیره ای و تک گویانه ی مردمی ست که هم چنان در توهم قرن ها خودشیفتگی، گیر کرده و «گرده به گرده» (به زعم احمد شاملو) شده اند.
عنوان مقاله، نام رمانی از گونترگراس می باشد.