تقویت و بهبود وضعیت صنایع دستی می¬تواند منجر به توسعه بومی ایران گردد. این فرضیه با مقدمات زیر قابل فهم می-گردد:
۱) ایران، کشوری است دارای بیش از ۱۵۰ نوع صنعت دستی (ر.ک. دریایی، ؛ یاوری، ). این صنایع که ویژگی اصلی آنها انجام بخش اعظمی از کار توسط «دست» است ، در مناطق عشایری، روستایی و شهری ایران گسترده اند.
نوشتههای مرتبط
۲) دانش فنی (technical knowledge) تمامی این صنایع، بومی است؛ یعنی شاغلانِ حوزه صنایع دستی، کل فرایند کار را سینه به سینه آموخته¬اند و به همین شیوه، به نسل¬های بعدی منتقل می-کنند.
۳) مواد خام مورد نیاز برای این صنایع (همچون انواع الیاف، چوب، فلز، شیشه، سنگ و … )، در عمده مناطق تولید، یافت می¬شود و یا با فنونِ بومی دیگری تولید می-شوند.
۴) به دلیل دسترسی آسان به مواد خام و داشتن دانش فنی، هزینه تمام شده برای این صنایع نسبت به صنایع دیگر کمتر است.
۵) صنایع دستی علاوه بر بعد صنعتی- فنی و اقتصادی خود، دارای بعد فرهنگی نیز هست؛ بدین معنا که ساختِ صنایع دستی، تجربه امری هنری نیز می باشد. ما در این صنایع شاهد زیبایی شناسی بومی هستیم که همچون شکلی است برای محتوای فرهنگ. بنابراین صنایع دستی، علاوه بر میراث مادی، میراث معنوی کشور را نیز در خود دارد.
اکنون می¬توان فرضیه مطروحه را بیشتر بسط داد: ایران کشوری است که به اصطلاح در حال گذار از وضعیت پیشامدرن به مردن است؛ صنایع بزرگ و کارخانه¬های عظیم در ایران، که بخشی از فرایند نوسازی را انجام می¬دهند، به صنایع مدرن وارداتی اختصاص یافته¬اند (البته در سطحی نازل). دغدغه صنعتی ایران، در حال حاضر این است که بتواند در این صنایع مدرن، به همپای غرب برسی و یا از خود خلاقیت¬ها و نوآوری¬های ویژه ای نشان دهد. اما این همه در خصوص حوزه ای از صنعت صورت می گیرد که ۱) دانش فنی آن وارداتی است؛ ۲) بخشی از مواد خام نیز وارداتی است؛ ۳) به همین سبب هزینه¬ها نیز افزایش می یابد؛ ۴) زمینه تولیدی اجتماعی- فرهنگی این صنایع ایران نبوده است. با این همه، نتیجه این امر چه بوده است: توسعه ناموزون و بی هویت. ناموزن از این جهت که این توسعه صنعتی با توسعه فکری و فرهنگی ملازم آن همراه نبوده و به اصطلاح به تأخر فرهنگی در معنایی وسیع منجر شده است. و بی هویت، از جهت اینکه، چیزی تولید می شود که نسبت به عناصر هویتی کشور، بی ارتباط است.
اما روی دیگر این سکه را نیز ببینیم. هم اکنون بخش اعظمی از طبقات پایین ایران، در صنایع دستی اشتغال دارند، به ویژه فرش. به عنوان مثال اشتغال به هنر- صنعتِ فرش، علاوه بر اینکه هیچ منزلت اجتماعی ندارد، بلکه اغلب برچسب زنی منفی نیز صورت می گیرد. آیا هنرمندان کشور مستحق چنین بی مهری و فاصله گیری اجتماعی هستند؟ منزلت پایین اجتماعی باعث می شود تا درآمدهای شاغلان نیز اندک گردد. از سوی دیگر، سازمان¬ های متولی امر، به ویژه «سازمان میرات فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری»، که مسئول احیاء، حمایت و تقویت این صنایع اند، تقریباً سکوت کرده اند. از این رو، جمعیت شاغل در این حوزه، بنا به نظریه کنش عقلانی، کار در مشاغل دیگر را پر فایده تر می یابند. لذا عمدتاً به کارگری ساختمای روی می آورند. این انتقال شغلی تأثیرات جبران ناپذیری بر صنایع دستی می گذارد: تدریجاً دانش فنی این صنایع نیز به میزانی که از شاغلان آن کم می شود، انتقال نیافته و از بین می رود. در طولانی مدت، برخی از صنایع دیگر بدون متولی خواهند بود و آنها نیز از بین خواهند رفت و … . عدم مدیریت مناسب، بازار برخی از این صنایع، باز به ویژه فرش، آسیب های جدی دیده و این امر خود بر وضعیت تولیدکنندگان داخلی و انگیزه تولید تأثیر منفی گذاشته است.
بی توجهی به هویت ملی خود را در بی توجهی فزاینده به صنایع دستی نیز نشان می دهد. هیچ کشوری با انکار سنت های مادی و معنوی خود به توسعه دست نیافته است. اگر صدها بار توسعه ای غیر بومی را آزموده ایم، فقط یک بار هم توسعه ای مبتنی بر داشته های مادی و معنوی درونی را بیازماییم.
به راستی، ما با داشتن چنین صنایع دستی غنی و گسترده ای، با آنها چه برخوردی خواهیم داشت؟ آیا اجازه می دهیم همین روند تضعیف ادامه یابد؟ آیا همچنان به بی توجهی خود خواهیم افزود تا یکی از مهمترین کانون های بومی خود را از دست دهیم و به فرایند از خود بیگانگی بیفزاییم؟