نگاهی انتقادی به اجرای طرح “نگارخانهای به وسعت شهر”
این روزهای اردیبهشتی تهران که باد و باران دست به دست هم دادهاند تا سیمای شهر از همیشه تازهتر باشد و پاکتر، سازمان زیباسازی در بازه زمانی ده روزه (۱۵ تا ۲۵ اردیبهشت) تمامی تبلیغات محیطی را از سطح شهر جمع کرده است و به جای تبلیغ روغن اویلا و لادن، بیمه ما و رازی، ایرانسل و رایتل، دنت و هزار جور خوردنی و پوشیدنی و خدمات دیگر، شهر را با تصاویری از نقاشیهای نقاشان ایرانی و خارجی، خوشنویسی، کاشی و فرش، گچبری و معماری آذین بسته است و نگارخانهای به وسعت شهر در برابر دیدگان ما گشوده است. در چنین شهری که صبحاش را با دیدن آثار بروگل و کاندینسکی آغاز کنیم، ظهرش را با کاشی از مسجد شیخ لطف ا… و عصرش را با سیاه مشقی از رضا مافی یا موجی بلند از هوکوسای به شب برسانیم باید روز محشری باشد. چرا که همه جا در مقابل دیدگان ما برجستهترین و بهترین آثار هنری ایران و جهان قرار گرفته است و مگر کم است این فرصت برای ما که غم نان نمیگذارد تا حتی در روزهای تعطیل سری به نگارخانهها و موزهها بزنیم. چه چیزی بهترین از این که همه این گنجینهها به شهر آمدهاند و ما را صدا میکنند. حتی برای تعدادی از ما که نه تواناش را داریم و نه دلاش را، چرا که فضای دلهرهآور بسیاری از نگارخانههای شهر همیشه ما را از دیگری هنرمند جدا ساخته و به انزوا رانده است. حالا وقت آن است که بیهراس به این تصاویر نگاه کنیم و نام هنرمندان آن را به خاطر بسپاریم و در نهایت از مواجهه با اثر هنری لذت ببریم و روحمان را چون این روزهای اردیبهشتی تازه کنیم؛ اما به نظر میرسد که ما فقط این تصاویر را میبینیم و از مواجهه با آنها چون هر اثری هنری که پیشتر در نگارخانه یا موزهها دیدهایم دچار شوک یا لرزش خفیف و یا حتی شگفتی نمیشویم. چرا چنین تجربهای در نگارخانهای به وسعت شهر برای ما یا دستکم برای من شهروند اتفاق نمیافتد؟ ما که پیشتر از برخی از بیلبوردهای تبلیغاتی هم به هیجان آمدهایم و لذت بردهایم!
نوشتههای مرتبط
جابه جایی رسانهها در نگارخانهای به وسعت شهر
تابلوهای نقاشی و خط، تابلو فرش و تکهای کاشی یا سفالینه آثاری هستند که به اقتضای جزییات و ویژگیهای فیزیکی و ساختاریشان برای دیدن از نزدیک طراحی و خلق شدهاند، سفالینه را باید در دست گرفت، تابلو نقاشی ونگوگ یا بروگل را با توجه به ابعاد آن باید در فاصله یک تا دو متری دید و بدتر از همه اینها نگارگریهای شاهنامه شاه طهماسبی را چه بسا در فاصله نیم متری باید دید و کشف کرد و حظ بصر برد. حالا ما همه این آثار را که از لحاظ رنگ، ترکیببندی و جزئیات و بافت، ویژه “مواجهه از نزدیک” است را بر روی تابلوهایی که برای “مواجهه از دور” در اتوبان و بزرگراه و خیابان است نصب کردهایم، بیآنکه بدانیم در این فاصله از دیدن، هراس گذر از خیابان یا شتاب عبور از بزرگراه بخشهایی از اثر هنری از دست می رود. بخشهایی که نمیشود از دور دید و کشف کرد و لذت برد. همان قواعدی که سالهاست برای طراحی تابلوهای تبلیغات محیطی توسط طراحان گرافیک رعایت میشود تا پیامها را مخاطبان از فاصله دور ببینند و دریابند. در خوشبینانهترین حالت ممکن تنها تعداد کمی از آثار به نمایش در آمده در سطح شهر ویژگیهای ساختاری ارائه در بیلبوردهای شهری و امکان دیدن از فاصله دور را دارند. نقاشی پرجزییات، نگارگری، قلمزنی و تابلو فرش را نمیتوان در خیابان و اتوبان همزمان با صدای بوق ماشینها دید و لذت برد، شاید هم قرار نیست لذت ببریم، تنها باید ببینیم و اطلاع یابیم و بعدها برویم نگارخانه یا موزه و از سر صبر و تامل آنها را بنگریم.
سالها پیش والتر بنیامین در مقاله معروف ” اثر هنری در عصر تکثیر مکانیکی ” به دو رسانه عکاسی و سینما و اهمیت آنها در دموکراتیزه کردن هنر برای مردم و تمامی طبقات به درستی اشاره کرده است. در همان مقاله بنیامین از دست رفتن تجلی یا گوهر ناب یکهگی و اصل بودن اثر هنری را با تکثیر و انتشار آن و خارج شدن از موزهها و نگارخانهها مورد تاکید قرار میدهد. حالا در نگارخانهای به وسعت شهر به دلیل نصب نامناسب بنرها یا وزش باد پرسپکتیو اثر نیز دستخوش تغییر و اعوجاج شده است. کیفیت چاپ یکسان برای همه این آثار علی رغم ویژگیهای تکنیکی و رنگبندی متفاوت سبب شده است تا در برخی از تابلوهای آویخته بر شهر حجم وسیعی از سیاهی را ببنیم که نشان از تغییر کنتراست پس از چاپ است. سوال اینجاست که آیا هر شاهکار هنری، ویژگیهای فنی مناسب برای چاپ out door را داراست؟ و یا اینکه همواره بخشی از ویژگیهای اثر هنری در این جبر و محدودیتهای رسانه بازنمایی کننده از بین میرود؟ همان بخشی که از قضا باید به لذت و تجربه خوش ما از مواجهه با آثار هنری بزرگ فراهم آید.
قاببندی:
هر اثر هنری برای اینکه درست دیده، شنیده و در نهایت ادارک شود، به چارچوبهایی برای ارائه نیازمند است، حداقل چارچوبها برای ارائه تابلوهای نقاشی در نظر گرفتن قاب، مرز یا کادری برای دیدن آنهاست. جدا نمودن آنچه که دیده میشود با پس زمینه سبب میشود که کمترین تداخل فرمی و رنگی در هنگام دیدن اثر تجسمی اتفاق بیافتد. مگر آنکه از ابتدا به نحوه ارائه اثر در محیط و این تداخلهای زمینه نمایش اثر فکر شده باشد و بخشی از ساختار اثر باشد، همانند آثار حجمی و یا هنر محیطی. بیلبوردهای شهری به دلیل کارکرد تعریف شده آن قطعهای مشخص و استانداردی دارند، در این میان قطعهای نامعمولی چون تابلو پل عابر پیاده و پرتابلها نیز نحوه ارائه این آثار را دچار مشکل کرده است. به طور مثال در تابلو پلهای عابر پیاده دو اثر در کنار هم نمایش داده میشود که از لحاظ سبک کاملا متفاوت هستند. فرم کشیده این تابلوها سبب شده است که اندازه آثار به نمایش در آمده به ناچار کوچک شود و در نهایت به آسانی بخشی از جزئیات این آثار دیده نشود. در نظر گرفتن پس زمینه سفید برای تمامی آثار به وحدت ارائه آن کمک کرده است. اما در برخی از پرتابلها حجم این پس زمینه سفید به قدری زیاد است که اثر تقریبا در آن گم میشود و در برخی از آثار نیز به دلیل قطع تابلو این پس زمینه به قدری کم است که تابلو نقاشی یا خط با بافت فضای شهری یکی شده و به آسانی قابل دیدن نیست.
در ارائه اطلاعات هر اثر چون نام هنرمند، تاریخ و محل نگهداری آن سعی شده تا در همه تابلوها به یک شیوه و رسم الخط اجرا شود. در بعضی از تابلوها این اطلاعات اشتباه است و در تابلوهایی که فضایی محدود یا نامتناسب برای نمایش و ارائه داشتهاند، به دلیل اندازه قلم قابلیت خوانایی آن کم است. در حالی که عابرین پیاده به سختی میتوانند آنها را بخوانند، برای سرنشینان خودروها همان دیدن طرحی کلی از رنگ و خط و بافت گویا غنیمت است!
آنچه که باید فراموش کرد و آنچه که باید به خاطر سپرد:
اگر بخواهیم به انصاف در “نگارخانهای به وسعت شهر” بنگریم نباید شجاعت اجرای چنین طرحی را در این حجم (۱۶۰۰سازه محیطی) از خاطر برد، هماهنگی با شرکتهای تبلیغاتی که از ماهها پیشتر این تابلوها را کرایه کردهاند، و تصمیمگیری برای نمایش آثار و اجرای تقریبا یک دست آن در شهر چیزی نیست که نتوانیم تاثیرش را در شهر ببینیم و چشم بر آن فرو بندیم. اما در نظر گرفتن ماهیت دو رسانه متفاوت و ویژگیهای ساختاری و ارائه آن در دو محیط متفاوت (شهر و نگارخانه) چیزی است که شاید در پیوند استعاری میان عنوان ” نگارخانهای به وسعت شهر” گره خورده باشد اما در اجرای آن به شیوه مطلوب و کارشناسی رقم نخورده است. این مساله از سازمانی که مسئولیت ساماندهی تابلوها و زیباسازی شهر را بر عهده دارد اشتباه بزرگی است. شتاب در اجرای ایده سبب شده است تا کارشناسان این سازمان برای رسیدن به هدفی چون آشنایی و آشتی مردم با آثار هنری آن را تنها در تابلوهای تبلیغات محیطی قابل پیاده بدانند. به گمانم باید بر این خطا چشم فرو بندیم و تنها به خاطر بسپاریم که اگر میشود سیمای شهر را عوض کرد، به بهانه نمایش آثار هنری، شاید بشود به بهانههای دیگری تعداد زیادی از این تابلوهای تبلیغاتی (بیلبوردها و پرتابلها و تابلوهای پلهای عابر پیاده) را کم کرد، برای ارتفاع بلند و آشفتگی تابلوها سازمانها و موسسات و فروشگاهها فکری کرد و شهر خلوتتری داشت تا به آسودگی در آن راهمان را پیدا کنیم، شاید در چنین شهری راه موزهها و نگارخانهها را هم بیابیم. فکر کنم اکنون زمان مناسبی است تا در یکی از این صبحهای اردیبهشتی بیدار شویم، باران هم ببارد نرم نرم و احساس کنیم شهر عوض شده است بیآنکه بفهمیم چگونه و چرا؟
و بعدها یکی بیاید زیر گوششمان بگوید اصلا فهمیدید چقدر تابلو از تهران جمع شده است تا افق دیدتان در این شهر وسعت یابد؟ به گمانم چنین صبحی با “نگارخانه ای به وسعت شهر” نزدیک است.