چکیده: این مقاله به بررسی اسطورهی ایرانی نخستین جفت انسان، مشی و مشیانه، میپردازد و نقش تغذیه را در این اسطوره در شکلگیری فرهنگ و ارزشگذاری مربوط به آن توضیح میدهد. با مطابقهی صورتهای مختلف، نشان داده میشود که صورت آرمانی تغذیه در فرهنگ ایران پیش از اسلام ، تغذیهی گیاهی و صورت متقابل و اسفل آن تغذیهی گوشتی است. واسطهای که میان این دو صورت متضاد در نظر گرفته شده است، تغذیه با شیر و تخم مرغ است که نه غذایی گیاهی هستند و نه غذایی گوشتی. بررسی، منطقی که این اسطوره در شکل دادن این روند بکار میگیرد، هدف مقاله است.(۱)
کلید واژه: اسطوره، جفت آغازین، تغذیه، منطق.
نوشتههای مرتبط
اسطوره بازتابی خلاق از چگونگی تحول فکری و روحی انسان در ارتباط با واقعیت است. پژوهش در درونمایهی اسطوره، چگونگی این روند را آشکار میسازد. به همین ترتیب، روایت اسطورهای بازتاب ویژهای از دریافت و شناخت آدمی از واقعیت است، دریافتی که بر پایهی الزاماتی خاص از فرضیهی ذهنی آغازینی بنا میشود و با پیوند آن با واقعیت به تفسیر موضوع خود میپردازد. به عبارتی تصویر ذهنی خود را به جای واقعیت عینی میگذارد. “اسطوره در جهانی از تصاویرمحض به سر میبرد که بدانها به منزلهی اموری عینی، و درواقع، عینیتهایی محض وبی غل و غش مینگرد”(۲) (کاسیرر، ص۸۶). شناخت این ویژگی در داستان اسطورهای، دست یافتن به معنایی که درون اسطوره نهفته است و کشف جنبه ی اعتقادی و تجربی آن، با بررسی عناصر سازندهی روایت از سویی و یافتن پیوند و کنش آنها بر هم در بافت داستان از سویی دیگر، میسر است. با این حال اسطوره که با اراﺋهی پیشفرض آغازین، موضوع خود را در پیوند با واقعیت توضیح میدهد، خارج از منطق ذهن انسان عمل نمیکند. در این تعبیر، اسطوره تنها به فرضیهی ذهنی خود خلاصه نمیشود، بلکه واقعیت ذهنی خود را با واقعیت عینی تطبیق میکند تا درک درستی از موضوع مورد بحث خود اراﺋه دهد. در بررسی یک اسطوره سوای شناخت فرضیهی ذهنی ساختدهندهی آن، با بررسی پیوند عناصر درونی و شیوهی کارکرد آنها با هم از سویی و مقایسه و تطبیق این عناصر با عناصر اساطیر مشابه از سوی دیگر، رسیدن به نتیجهی مطلوب ممکن میشود.
در اینجا برآنم تا بررسی ساختارگرایانهای از یکی از اساطیر ایرانی، دربارهی آفرینش نخستین جفت انسانی، مشی و مشیانه، به شیوهی تطبیقی اراﺋه دهم. در این بررسی با استفاده از تحقیقات لوی ـ استروس(۳) ، پس از تطبیق روایتهایی چند، به تحلیل ساختاری اسطورهی آفرینش نخستین انسان خواهم پرداخت. میکوشم بیش از هر چیز روند منطقی یک چنین روایتی را در پیوند با موضوعی که بیان میکند، نشان دهم. مقصود یافتن راهی برای تجزیه و تحلیل یک روایت اسطورهای است و خود به خود چنین شیوهای در بررسی بیطرفانهای در پژوهشهای اسطورهشناسی قرار میگیرد.
یکی از روایتهای مهم اساطیر ملل، موضوع پیدایش انسان و موضوع ناگزیر وابستهی آن، یعنی چگونگی پراکندگی نسل و اقوام آدمی بر کرهی خاکی است. اسطورهی ایرانی چنین بنمایهی را با داستان جفت نخستین مشی و مشیانه (مهلی و مهلیانه) گزارش میکند. کاملترین گزارش از این روایت در متن فارسی میانهی بندهشن آمده است. در این متن از این روایت دو جا گزارش شده که در هر دو نمونه پیشفرض آغازین “اصل گیاهی” را برای آفرینش انسان مطرح میکند و آن را با واقعیت عینی زایش پیوند میدهد. در روایت نخستین چنین آمده است:
… چون کیومرث به هنگام درگذشت تخمه بداد، …چهل سال (آن تخمه) در زمین بود. با به سر رسیدن چهل سال، ریباستنی یکساقه، پانزده برگ، مهلی مهلیانه (از) زمین رستند. درست (بدان) گونه که ایشان را دست بر گوش بازایستند، یکی به دیگری پیوسته، همبالا و همدیسه(۴) بودند. میان هر دو ایشان فرّه برآمد، آن گونه (هر سه) همبالا بودند که پیدا نبود که کدام نر و کدام ماده و کدام آن فرّۀ هرمزدآفریده (بود که) با ایشان است، که فرّهایست که مردمان بدان، آفریده شدند… سپس هردو از گیاهپیکری به مردمپیکری گشتند و آن فرّه به مینوی در ایشان شد که روان است. اکنون نیز (مردم) به مانند درختی فرازرسته که بارش دهگونه مردم است.هرمزد به مشی و مشیانه گفت که “مردماید، پدر و (مادر) جهانیاناید شما را با برترین عقل سلیم آفریدم، جریان کارها را به عقل سلیم به انجام رسانید، اندیشۀ نیک اندیشید، گفتار نیک گویید، کردار نیک ورزید، دیوان را مستایید”. هنگامی که یکی به دیگری اندیشید، هر دو نخست این را اندیشیدند که “او مردم است”. ایشان چون به راه افتادند نخستین کنشی که کردند این (بود که) بیندیشیدند. نخستین سخنی که گفتند این (بود) که “هرمزد آب و زمین و گیاه و جانور و ستاره و ماه و خورشید و همهی آبادی را که از پرهیزگاری پدید آید، آفرید، (که) بٌن و بَر خوانند”. پس اهریمن، به اندیشه (ایشان) برتافت و اندیشه (ایشان) را پلید ساخت و ایشان گفتند که “اهریمن آفرید آب و زمین و گیاه و دیگر چیز را”. چنین گفته شده (است که) آن نخستین دروغگویی که توسط ایشان (به هم) بافته شد، به ابایست دیوان گفته شد. اهریمن نخستین شادی را (که) از ایشان بدست آورد این (بود) که بدان دروغگویی هر دو دروند(۵) شدند و روانشان تا تن پسین(۶) به دوزخ است. ایشان را سی روز خورش گیاهان بود و (خود را به) پوششی (از) گیاه نهفتند. پس از سی روز، به بشگرد، به بزی سپیدموی فراز آمدند و به دهان شیر پستان (او) را مکیدند… پس، به سی شبانه روز دیگر به گوسپند تیرهرنگی سپیدآرواره آمدند. او را کشتند و (بر او) از درخت کنار و شمشاد، به راهنمایی مینوان آتش افگندند، زیرا آن هر دو درخت آتش دهندهتراند… آن گوسپند را کباب کردند و به اندازۀ سر مشت گوشت در آتش بهشتند و گفتند که “(این) بهرۀ آتش”. و از آن پارهای به آسمان افگندند و گفتند که از این بهرۀ ایزدان … ایشان نخست، پوششی (از) پوستین پوشیدند. پس، به موی؛ آن گاه نخ برشتند و آن رشته را جامه کردند و پوشیدند. گودالی بکندند، آهن را (بدان) بگداختند، به سنگ آهن را بردند و از آن تیغی ساختند، درخت را بدان ببریدند، آن پدشخور چوبین را آراستند. از آن ناسپاسی که کردند دیوان بدان ستُنبه شدند. ایشان (مشی و مشیانه) خود به خود رشک بد فراز ببردند. به سوی یکدیگر فراز رفتند. (هم را) زدند، دریدند و موی رودند. پس، دیوان از تاریکی، بانگ کردند که “مردماید، دیو را پرستید تا رشک بنشیند”. مشیانه فرازجست، شیر گاو دوشیدند، به سوی شمال فراز ریخت. بدان دیوپرستی، دیوان نیرومند شدند و هردو ایشان را چنان خشک..ون بکردند که (تا) به سر رسیدن پنجاه سال کامه همآمیزیشان نبود و اگرشان نیز همآمیزی بود، آن گاه فرزندیشان نبود. با به سر رسیدن پنجاه سال، (به) فرزندخواهی فراز اندیشیدند، نخست مشی و پس مشیانه. زیرا مشی به مشیانه گفت که “چون این [آلت جنسی] تو را بینم، آن گاه آنِ من بزرگ خیزد”. پس مشیانه گفت که “برادر، مشی! چون آن [آلت جنسی] تو را بزرگ بینم، آنِ… من لرزد”. پس ایشان به هم کامه بردند و در کامهگزاری که کردند، چنین اندیشیدند، که ما را (به) پنجاه سال نیز کار این بایست بود. از ایشان، به نه ماه، جفتی زن ومرد زاد. از شیرینی فرزند یکی را مادر جوید، یکی را پدر. پس، هرمزد شیرینی فرزندان را از اندیشهآورندگان بیرون کرد و به همان اندازه (شیرینی) پرورش فرزندان را بدیشان بخشید. شش جفت نر و ماده از ایشان پدید آمد. برادر خواهر را به زنی کرد. همه، با مشی و مشیانه (که جفت) نخستین (بودند) هفت جفت شدند. از هر یک از ایشان تا پنجاه سال فرزند بیامد، خود به یک صد سال بمردند … از هر جفتی گونهگونهای بود و بسیاری جهانیان از ایشان بود … (بندهشن، ص ۸۱-۸۳).
در روایت دوم بندهشن موضوع تغذیه این جفت در قیاس با تغذیه مردم، هنگام مرگ بازگو میشود:
گویدبه (نامه) دین که از آن جای که مشی و مشیانه، هنگامی که از زمین بررستند، نخست آب، سپس گیاه، سپس شیر و سپس گوشت خوردند. مردم نیز به هنگام مردنشان، نخست (از) گوشت و (سپس از) شیر و سپس از نان خوردن نیز بایستند و تنها، تا به مردن، آب خورند. ایدون نیز، به هزارۀ اوشیدرماه نیروی آز ایدون بکاهد که مردم به یک خوراک خوردن سهشبانهروزی به سیری ایستند. پس از آن، از گوشت خوردن، بایستند و گیاه و شیر گوسپندان خورند. سپس از آن شیرخواری نیز بایستند، سپس از گیاهخواری نیز ایستند و آبخوار بوند. ده سال پیش از آن که سوشیانس آید، به ناخوردن ایستند و نمیرند. سپس سوشیانس مرده برخیزاند (بندهشن، ص ۱۴۵).
در بندهشن، تغذیهی جفت آغازین حیوانی، یعنی گاو، نیز این گونه بیان میشود:
چنین گوید که “من به سبب ارجمندی گاو، (او را) دوبار آفریدم. یکبار به (صورت) گاو و یک بار با جانور پرگونه. سی شبانهروز ایشان ناخورده بودند. ایشان نخست آب، سپس گیاه خوردند” (همان، ص ۷۸).
این دو روایت از آفرینش جفت نخستین انسانی و شیوهی تغذیهی آنها از مرحلهی آغازین به بعد سخن میگوید. این جفت که در آغاز به سان گیاه به وجود میآید، با گذر از مراحلی به جفت انسانی تبدیل میشود. سوای عناصر متعددی که این دو روایت برای پژوهشگران حوزههای مختلف در اختیار میگذارند، بنمایهی تغذیه در این اسطوره نقش بنیادینی برای توضیح تحول گیاه به انسان بازی میکند. اسطورهی آفرینش به سان گیاه (در نظر گرفتن الگوی گیاهی) در بین بسیاری از ملل شناخته شده است و گمان بر آن است که چنین روایتهایی از شناخت کشاورزی در تاریخ بشری متاثر بوده است. در اسطورهی ایرانی نیز مشی و مشیانه از تخمهی بر زمین ریختهی کیومرث بسان ریواسی بیرون میآیند که همانند ریختن بذر (تخم) بر زمین و رویش گیاه است. همگونانگاری آدمی با گیاه و قرار دادن پیشفرض گیاهی برای پیدایش انسان، بنمایهای آشنا نزد اقوام هند و اروپایی، به ویژه در اساطیر یونانی و ژرمنی بوده است (Manhardt, 1875, 7-8). در یکی از اسطورههای اسکاندیناوی سخن از سه زمستان پی در پی بدون تابستان است که باعث نابودی همه چیز میگردد. تنها جفت انسانی Leifhrasir و Lif که خود را در دل درختی پنهان کردهاند و از شبنم تغذیه میکنند، زنده میمانند. از این جفت نسل نوی از آدمی پدید میآید (Orlik, 1922, 15-6). در این روایت از ابقای جفتی انسانی که مانند گیاه، جایگاه و تغذیهی گیاهی دارند، در دورهی آشوب آغازین (= آغاز هستی پس از نابودی) سخن میرود و از این حیث کمی با آفرینش آغازین مشی و مشیانه متفاوت است. اما وجه تشابه هر دو ، در نظر گرفتن پیشفرض گیاهی برای پیدایش و پراکندگی نسل آدمی بر زمین است. اسطورهی اسکاندیناوی چگونگی تحول این روند را بازگو نمیکند و پیشفرض گیاهی در آن با توصیفی کوتاه از هستی آنان در درون چوب (= اصل گیاهی) و تغذیه از شبنم (= تغذیهی گیاهی) نشان داده شده است. اسطورهی ایرانی روند منطقی تحول گیاه به انسان را بازگو میکند و میکوشد پیشفرض اصل گیاهی را با واقعیت عینی، یعنی آفرینش از طریق آمیزش زن و مرد پیوند دهد.
از آنجا که آدمی به این اصل که نخستین جفت انسانی نیز از آمیزش زن و مرد پدید آمده، ناباور است و دلیلی برای آن نمیشناسد، توضیحی علّی با اصل گیاهی را مطرح میسازد. اما اسطوره برای پیوند آن با واقعیت عینی، میکوشد به شیوهای منطقی زاده شدن انسان بر روی زمین و تولید مثل را توصیف کند. به عبارتی توضیح میدهد که چگونه آدمی از اصل گیاهی به انسان تبدیل شده است، زیرا اصل گیاهی در نفس خود برای زیست واقعی انسان محال است. با این همه، ناقض فرضیهی خود نیست، چون در واقع، این فرضیه است که اسطوره را به وجود میآورد. با این حال چنین فرضیهای هم تابع منطق ذهن انسانی است و اسطوره میباید در توضیح روند چگونگی تحول گیاهپیکری به انسانپیکری شیوه و عناصری منطقی برگزیند تا بنبستی را بگشاید که با فرضیهی تنها، از آن رهایی ندارد.
در نمای کلی این اسطوره، آفرینش نخستین جفت انسانی به گیاه میماند؛ اما نیاز به قرار دادن دو جنس (تاکید بر جنسیت زن و مرد که در گیاه وجود ندارد) و نه یک جنس، منطقاً همچنان برجای میماند. پس، این اسطوره مدعی نیست که “انسان گیاه است” بلکه “جفت نخستین آدمی تنها در مرحلهی پیدایش گیاهپیکرند”. ساختار و نظم ویژهای که شکلدهندهی چنین فرضیهای است، بر عناصر چندی از جمله مساﺋل اجتماعی، اقتصادی، جغرافیایی و فرهنگی، در دورهای که این اسطوره شکل میگیرد، متکی است. این روایت با مقایسه و مشابهت آدم و گیاه، از سویی به الویت گیاه (کشاورزی) در چنین فرهنگی اشاره میکند و از سویی دیگر، پاسخی برای آفرینش انسان یافته است. البته در هنگام چنین مقایسه و شباهتسازی که خاص ذهن آدمی است (نمادپردازی)، گیاه، از میان دیگر عناصر طبیعی، شباهت بسیاری به انسان دارد که از این طریق، امکانی را بدست میدهد تا بر پایهی آن از تجربهای در کنار تجربهای دیگر مفهومی نو پدید آید. مفهوم زایش، هستهی مرکزی تجربهی این اسطوره است. در نظر گرفتن زایش به عنوان یک پدیده، سبب میشود تا دو زایش متفاوت از دو تجربهی متفاوت کنار هم قرار گیرند و یکی از پرسشهای خلقت را پاسخگو شوند. زایش گیاه از زمین از طریق تخم، و زایش انسان از زن از طریق تخمه، یکی از شباهتهای بنیادینی است که به صورت متافوریک(استعاری) بیان شده است. در زبان هم دو واژهی “تخم” و “تخمه” در دو کاربرد متفاوت اما از ریشهای واحد، از همین جا ناشی میشود. با این همه، اسطوره در نفس خود چیزی را ساده نمیکند، بلکه باید فرض ذهنی آغازین خود را به رغم پیچیدگیهایش با واقعیت عینی تطابق بخشد.
در روایت بندهشن گفته میشود که مشی و مشیانه از گیاهپیکری به مردمپیکری درمیآیند. اما آنان هنوز آدم ـ گیاه هستند، پس خورش و باشش آنان نیز گیاهی است. کوشش متافوریک زبان از طریق واژههای خورش و جامه که خاص آدمی است برای جدایی گیاه از آدم هنوز بسنده نیست. در مرحلهی دوم، آنان سی روز شیر میخورند. در این مرحله، اسطوره در پی یافتن واسطهای میان تغذیهی گیاهی در مرحلهی نخست و تغذیهی گوشتی در مرحلهی سوم است. شیر بهترین واسطهی غذایی است؛ از یک سو غذایی است که از حیوان بدست میآید، ولی حیوانی که از گیاه تغذیه میکند. به عبارتی شیر نه غذایی گیاهی است و نه غذایی گوشتی، و هم گیاه و هم انسان میتوانند از آن تغذیه کنند. در مرحلهی سوم با خوردن گوشت، مشی و مشیانه با یکدیگر جنگ میکنند، کامه میورزند و حتی فرزند خود را میخورند. اما درست در همین مرحله است که آدمی از اصل گیاهی خود جدا میشود و با پیدایی جنسیت، تناقضی که در هنگام گیاهپیکری مشی و مشیانه وجود داشت و اسطوره خود به فقدان تمایز جنسی آن دو اشاره کرده بود، از میان برداشته میشود. تغذیه موضوعی است که اسطوره به جهت اهمیت آن در زندگی آدمی برای تمایز جنسی برمیگزیند. بنمایهی تغذیه در داستان آدم و حوا نیز دیده میشود. آنان نیز با خوردن چیزی ممنوع (؟)، جنسیت مییابند و با رانده شدن از بهشت نسل آدمی از آنان پدیدار میگردد. همچنین فرزندان آنان، هابیل و قابیل که اولی کشاورز و دومی شکارگر است با هم به جنگ میپردازند. آغازگر جنگ قابیل شکارگر (گوشتخوار) و بهانهی جنگ همسر هابیل (میل جنسی) است. در هر حال، در اسطورهی بندهشن میبینیم که آدمی با آگاهی به تضادها و تقابلهای انسان و گیاه و با نشان دادن کنشها و نقشهای متقابل هر دوی آنان، موضوع خود را توصیف میکند. هم انسان و هم گیاه هر دو از ارزش و ارج نسبی برخوردارند. اما الویت گیاهی به عنوان اصل آغازین مینوی همچنان باقی میماند و آن را به صورت الگوی مقدس نگاه میدارد. انسان در زندگی دنیوی از این الگو فاصله میگیرد ولی سرآخر باز بدان برمیگردد.
پایان بخش اول – ادامه دارد