انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

شماره صفر

زمستان امسال، امبرتو اکو، ( ۵ ژانویه ۱۹۳۲-درگذشته ۱۹ فوریه ۲۰۱۶) نویسنده ی برجسته و نشانه شناس معروف ایتالیایی را سرطان از ما ربود. خوشبختانه وی توانست شاهد به بازار رسیدن آخرین رمان خود تخت عنوان « شماره ی صفر» در ۲۰۱۵ باشد.

برخلاف دیگر رمان ها، این یکی که بسیار کوتاه است ( حدود ۱۹۰ صفحه)، همانند سایر نوشته های اکو مملو ار اشارات فرهنگی است ولی نشانی از چنان اصطلاحات لاتینی که برای درکشان احتیاج به مدرک الهیات، نشانه شناسی، ارتباطات و یا تاریخ است، نیست؛ اما مانند تمام دیگر نوشته هایش، باز اکو با شوخ طبعی شوخ و نکته سنجی، استعاره ای از واقیعیت را از زبان راوی اش، کولونای تقریبا پنجاه ساله که به دنبال کار، تقبل به راه انداختن روزنامه ای جدید را کرده است ، به قالب داستانی تخیلی وگیرا ریخته است گره ای به رحمت گشوده می شود که دیگری نسج می گیرد و به ایت طریق خواننده با هیجان داستان را دنبال می کند. راوی، کولونا که تحصیلات خود را رها کرده است از طریق قلم لقمه نانی می خورد، شخصیت بی اهمیت که حتی به نام خودنیر نمی نویسد در امری خطیر پا می گذارد که خود نیز در ابتدا کاملا از زیر و بم آن آگاه نبوده است. این بار اکو، راوی داستانش را به نگارش و ویراستاری روزنامه ای فرا می خواند که نوشته می شود ولی قرار است منتشر نشود. وی در پی جمع آوری تمام عوامل روزنامه ای است که در عین سرگرم کردن خوانندگان تخیلی (لزوم ستون طالع بینی)‌، در واقع در پی باج سبیل گرفتن از قدرتمندان است. حال چه باک اگر خبری دندان گیر اتفاق نیفتاده باشد که منتشر شود! زیرا که « طوری می نویسیم که اگر اتفاق می افتاد، آنوقت چه می شد؟» و این خود درآمدی است بر ابراز این نظرکه « روزنامه در واقع نه فکر کردن بلکه چه فکر کردن را به خواننده می آموزد.» و اخبار درج شده نه برای « بازتاب واقعیت» که به منظور «ساختن واقعیت» است بنا بر این « روزنامه و خبر نگار، خبر نمی دهند» بلکه «خبر می سازند.» و تازه اگر خبری هم باشد، خوانندگان چنان تحت بمباران دروغ بوده اند که دیگرهر چیزی را باور می کنند و « کما فی السابق به زندگی خود ادامه می دهند. گویی هیچ اتفاقی نیفتاده!» به علاوه روزنامه ی «فردا» را به اخبار دیروز کاری نیست!

لذت آشکار اکو از نوشتن، خواننده را از ورای شوخی ها به دبنال آخرین صفحه ی رمان می کشاند. روزنامه که «دومانی»‌ یا‌ فردا نام دارد، نه برای خوانندگانی مطلع بلکه برای مخاطبانی است که با خواندن متون حاکی از« خطرات قریب الوقوع» ( راست یا دروغ و بیشتر دروغ) « به هیجان می آیند و از ترانه های مدانا به گریه می افتند». خطر بر« ترس» سوار است و ترس هم با افسار بر دهانِ خوانندگان، آنان را کنترل می کند! چه قدرتی بالاتر از این؟ و چه به راحتی نیز کسب می شود! به راستی آیا این همان اسلحه ی ارجح دولت ها در کنترل مردم در درازنای تاریخ نبوده است؟ روزنامه « دومانی » در سال های به بازار آمدن سل فون نوشته می شود ولی بر طبق روش هایی به قدمت هزاران سال، فعالیت نموده و نیز سیاستی هزار ساله را پیاده می کند. آیا پیش بینی بی اهمیت شدن سل فون در این داستان به معنای بی اهمیت بودن و ناتوانی فناوری در تغییر روال حاکمیت به نوعی مردمی تر از أن نیست؟ در به همان پاشنه می چرخد و این یاد آوری، شاهدی است بر تیز بینی اکو در برآورد قرن بیستم همچو قرون وسطایی جدید (در نوشته های قبلی اش) است. شیوه ی بازسازی واقعیت و نقش هنر در این امر، که درون مایه ی بسیاری از نوشته ای اکوست، تار و پود این داستان را نیز می تند: « و آن ها که به یاد نمی آورند، حقیقت را در فیلم های فلینی می بینند.»

دربهبوحه ی تدارکات برای مقالات روزنامه، یکی از نویسندگان به داستانی حاکی از زنده بودن نه یک بلکه دو موسولینی بر می خورد: آخر دیکتاتور باید بدیلی نیز داشته باشد. یکی کشته شده ولی کدام یک؟ اما آیا مرگ بیولوژیک و آن هم مرگ موسولینی واقعی مهم است؟ آیا اتفاقات مهمترند یا واکنش مردمی که فکرمی کنند آن اتفاق افتاده است؟ از طرف دیگر،‌ برای محاطبین فردا، دیدن جسد موسولینی به معنای اعتقاد به مرگ فاشیسم است و این خود دلیلی دیگر است برای سطحی و تهی مغز بودن مخاطبان روزنامه ی «فردا»ست. ولی وقتی بدیل موسولینی کاسه ی داغ تر از اش می شود، چه باید کرد؟ و چون این بدیل را بدیلی دیگر لازم است، چه در انتظار است؟ بالاخره کی و چگونه موسولینی می میرد؟ مگر نه این که روح فاشیسم نه تنها در اروپا که بر فراز دنیا هنوز در پرواز است؟ بدیل های موسولینی بسیارند، برخی زنده و حاضر برخی دیگر نیز در راه. به داستان برگردیم: کولونا پیش بیینی می کند ‌«ایتالیا به سطح کشوری جهان سومی سقوط خواهد کرد» و به معشوقه اش دلداری می دهد که «آن وقت زندگی در آن آسان تر خواهد بود.» داستان راعشق راوی به مایا، روزنامه نگاری که میان همکاران و به نظر رییس جدی گرفته نمی شود ولی در نهایت تحلیلی روشن بینانه تر از دیگران رائه می کند، به مایه ای خودمانی تر می آراید. در پاسخ کولونای وحشت زده از برملا شدن آنچه به قتل یکی از همکاران منتهی شد ، مایا می گوید: « دیگر هر حقه بازی، هر چه بخواهد می تواد به هم ببافد و نتیجه آن که حتی حقیقت نیز، هذیان خبرنگاران انگاشته می شود… در چنین وضعیتی از چه می ترسی؟»

اکو به باور و تنیدن نظریه ی توطئه در داستان هایش متهم است. بار ها از خود پرسیده ام که تکنیک های ادبی و سبک نگارش وی به کنار، کجای این داستان نمی تواند غیر واقعی باشد؟ اگر به آنچه پشت در های بسته و به منظور فریب دادن مردم صورت گرفته و یا به تدوین توافق نامه های مخفی توطئه نام ندهیم، آیا از طبیعت توطئه گرانه ی آن کاسته می شود؟ یا این که می بایست توطئه باز معنی می شد تا معنای حقیقی خود را گم کند؟ ( این هم یک تئوری توطئه ی دیگر برای علاقمندان!)‌‌‌

۰ ۰ ۱ ۸۱۴ ۴۶۴۲ self 38 10 5446 14.0 Normal 0 false false false EN-US JA X-NONE

*********

این مطلب بخشی از کتابی است که به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه انتشار این مطلب بدون اجازه کتبی و رسمی موسسه انسان شسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب های احتمالی فاقد منابع درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن خذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در شکل کتاب منتشر خواهد شد.