بسیاری از داستانهای شاهنامه، در کنار اصول داستان پردازی، از عناصر دراماتیک و قابلیتهای اجرای تئاتری نیز برخوردارند و اگر دراماتورژ بخواهد نمایشی اقتباسی بر اساس داستانهای شاهنامه تهیه کند علاوه بر روایات مرسومی که نقالان مدام نقل کرده اند و اجراهای تئاتری آنها هم تاکنون کم نبوده است، می تواند داستانهای دیگری را نیز انتخاب کرده و با پاره ای تغییرات در شیوه ی بیان و روش اجرا، آماده ی اجرا نماید؛ مثل داستان های پسران فریدون، بیژن و منیژه، ضحاک، زال، سیاوش و سودابه، انوشیروان و…؛ همچنین نمایش های رادیویی زیادی را نیز می توان از میان داستانهای شاهنامه اقتباس کرد البته باید با شیوه های جدید، قابلیتهای اجرای دراماتیک را از این داستانهای افسانه ای و تاریخی برداشت کنیم: اجرا و نمایش به سبکی متفاوت نسبت به آنچه که طبیعتاً در ذات درام یونانی می بینیم؛ اقتباسی آزاد و نه وفادارانه که با حال و هوای مخاطب امروزی هم تناسب داشته باشد. یکی از بهترین داستان های شاهنامه برای اجرای صحنه ای یا درام رادیویی، داستانِ بهرام گور است که تا حدود زیادی عناصر دراماتیک را دارا بوده و در عین حال در آن ماجراهای پادشاهیِ بی نظیری از یک انسانِ بی نقص و آرمانی بیان می شود.
در این داستان ما با یک شخصیت کاملاً پرداخته شده مواجه هستیم که تمامِ صفات بخشندگی، خوش باشی، دادگری در مملکت داری، و جوانمردی نسبت به رعایا و رفتار پسندیده با اسیران را در کنار تهور و زورمندی و زیرکی در کارزار و شکار، و حتی در کشورگشایی به همراه دارد. و از آنجا که جز حُسن صفتی دیگر به او نسبت داده نشده و تمام زندگیش سرمشق مردمان بوده و راهنمای ایشان، او را می توانیم ابَرمردی آرمانی در شاهنامه بدانیم. دورانِ پادشاهیِ بهرام را فردوسی بسیار مفصل بیان کرده است و علاوه بر بخش مربوط به پادشاهیِ پدر بهرام، یزدگرد اول، که در آن از تولد و کودکی و نوجوانی پسر یاد می شود، در داستانهای شروع پادشاهیِ بهرام (چو بر تخت بنشست بهرام گور/ به شاهی بر او آفرین خواند هور) تا زمانِ مرگ وی در حدود ۲۵۹۲ را بیت به این شخصیت اختصاص داده است. اما کل ابیات از زمان کودکی بهرام که در بخش پادشاهی یزدگرد اول هم آمده در حدود ۳۲۰۰ بیت است. که در مقایسه با کل شصت هزار بیت شاهنامه (البته آقای دکتر محمد جعفر محجوب ابیات شاهنامه را در اصل پنجاه و دو هزار بیت می دانند) چیزی حدود ۵ درصد آن را می توان مربوط به داستان بهرام در این اثر عظیم دانست.
نوشتههای مرتبط
داستان ها و حکایت های کوتاه و نیمه بلند بهرام همه در طی یک روال خطی چیده شده اند و به ترتیب از تولد، کودکی، جوانی تا پادشاهیِ طولانی مدت و نهایتاً مرگ وی را شامل می شوند. فردوسی تمامی صفات نیکِ مورد نظر خود را یکجا در بهرام، به عنوان پادشاهی تاریخی و نه پیشدادی، جمع کرده است و می توان گفت بهرام از برجسته ترین شخصیت های مورد التفاتِ این حکیمِ اندیشمند است؛ هرچند از فریدون و جمشید هم تا حد زیادی ستایش شده اما بهرام هویتی تاریخی در شاهنامه دارد که برتری او را دوچندان می کند. حتی ضعف هایی را که شاعر برای رستم یا اسفندیار، بزرگ قهرمان شاهنامه و همتای او، قائل شده است در این شخصیت آرمانی خود نمی گنجاند.
هامارتیا، یا همان ضعف تراژیک قهرمان، که ارسطو در فن شعر آن را برای افول قهرمان از اوج محبوبیت و اقتدار به واسطه ی اشتباهی ناخودآگاه و اغلب از روی غرور ضروری می داند، در شاهنامه برای دیگر قهرمانانِ این اثر حماسی به خوبی مشخص است: آنجا که رستم در برابر سهراب مقاومت می کند و هویت اصلی خود را فاش نمی کند تراژدی رقم می خورد. رستم در مواجهه با اسفندیار هم پیش از تصمیم برای جنگ به رجزخوانی پرداخته و در تردید مانده است برای همراهی با این شاهزاده ی دیندار یا مقابله با وی؛ و اساساً این تردید آمیخته به غرور، همان نقطه ی ضعف قهرمان است. یا اسفندیار، این شاهزاده ی مقدس، آنجا که در برابر پدر ایستاده، اصرار به کسب قانونیِ تاج و تخت دارد، خامی و ضعف در خویشتنداری را از خود نشان می دهد. در کنار این قهرمانان شاهنامه، فردوسی بهرام گور را توصیف می کند؛ که هیچ نقصانی و هیچ نقطه ضعفی در شخصیتش نمی توان یافت جز آنکه یک بار پس از یک چند پادشاهی در صلح و آرامش، آنجا که خطر تهاجم دشمن احساس می شود و بهرام در ظاهر همچنان به شادخواری مشغول است بزرگان دربار از اینکه پادشاه زیاد به زنان می پردازد و نیروی جوانیش را هدر می دهد ابراز نگرانی می کنند. این تنها ضعفی است که آن هم تنها یکبار درباره ی شخصیت بهرام بیان می شود و البته به زودی خنثی می گردد آنجا که بهرام کشور را از تهاجم دشمن با تاکتیک خاص خود نجات می دهد.
شخصیت تاریخیِ بهرام ساسانی (۴۲۱ تا ۴۳۸ میلادی) در شاهنامه از تلفیق واقعیت و افسانه بدست آمده است: یزدگرد اول، دوازدهمین پادشاه ساسانی، (که به دلیل بزهکاری و ظلم و جور به یزدجردالاثیم معروف بوده است) توسط پیشگویان مطلع می شود که پسرش، بهرام، پادشاه ایران خواهد شد و همین موجب می شود که از همان دوران خردسالی بهرام را به حاکم حیره، بسپارد تا در دربار او پرورش یابد و آیین شکار و راه و رسم کشورداری بیاموزد. البته این تصمیم موبدان و بزرگان هم بوده است. (گر این کودکِ خُرد خوی پدر/ نگیرد؛ شود خسرو دادگر) بدین ترتیب او با منذر و نعمان بزرگ می شود تا آنجا که یزدگرد دستور می دهد برای پرورش بهرام در سرزمین عرب قصری به نام خورناگ بسازند که عربها آن را خورنق خوانده اند. البته ظاهراً رسم بر این بوده است که شاهپورهای ایرانی هر کدام در توابع و اطراف ایران دوران کودکی و نوجوانی را طی می کردند؛ و در واقع این فرمانداران جوان اعزام می شدند به سرزمین هایی مثل کوشان شامل پیشاور و قندهار، یا الان (آذربایجان)، یا خوارزم (ازبکستان و ترکمنستان)، و یا کرمان (بلوچستان) تا حاکمیت ایران مرکزی مستدام بماند. بهرام نیز در سرزمین حیره دوران نوجوانی را به آیین شکار و جنگاوری سپری کرده است (بجز گوی گوی و میدان نبودیش کار/ گهی زخم چوگان و گاهی شکار) تا موعد پادشاهی اش فرابرسد.
پس از مرگ یزدگرد بهرام مطلع می شود که موبدان و بزرگان دربار بجای آنکه از بهرام دعوت کنند، مردی میان سال را برگزیده اند به نام خسرو. این است که بهرام تصمیم می گیرد به کشور برگردد و تاج را بر سر نهد؛ اما در نهایت دادگری و عدالت. به هر حال، او با گذراندن آزمونی سخت توانست بر پادشاهی ایران دست یابد: همانطور که در سراسر شاهنامه شرطِ پادشاهیِ نیک، داشتنِ دو عنصرِ گوهر و هنر بوده است بهرام نیز خود با پیشنهادِ آزمونِ برداشتنِ تاج شاهی از میان دو شیر، پیروز می شود. پس از آن هم این پادشاه جوان که در میان کوه و دشت رشد کرده بود و با درد و رنج مردم آشنا بود توانست با خصلت آزادگی و دادگری اش، شصت و سه سال با شوکت و اقتدار بر ایران زمین حکمرانی کند. هرچند در شاهنامه حتی در قسمت های تاریخی نیز وقایع و شخصیت ها حالات اغراق آمیز و افسانه گونه دارند، اما در کنار عظمت و شوکت پادشاهانی چون انوشیروان، این بهرام است که تا این درجه از اعتبار و نیک سیرتی برخوردار است. اما در مجمل التواریخ و القصص هم این همه نیک خویی را در مورد بهرام می بینیم: بهرام دوازده هزار رامشگر را از هندوستان می آورد و مزد آنان را هم پرداخت می کند تا مردم بدون رامشگر شراب نخورند؛ که در شاهنامه هم در اواخر عمر بهرام این کارِ بی نظیرِ او به تمامی بیان شده است.
پادشاهیِ بهرام گور در شاهنامه تقریباً در بسیاری از حکایات با بهرام هفت پیکر نظامی برابر است؛ بجز در شیوه ی مرگ او و همسران وی؛ یا در کل در نوع نگاه فردوسی برای در قیاس گذاشتن این شخصیت با دیگر پادشاهان تاریخی. در مورد مرگ بهرام، حکیم نظامی همان روایت را که بهرام در پی گور رفت و آنگاه در گودال لجنزاری افتاد و مُرد را بیان می کند که به اشاره در رباعی مشهورِ خیام هم آمده است: “… دیدی که چگونه گور بهرام گرفت”؛ اما فردوسی برای این پادشاه پیر باخرد و اندیشمند خود، مرگی از پیش دانسته و از پیِ ضعف قوای جسمی را در نظر می گیرد.
روشی که فردوسی در چیدنِ پشت سر هم این حکایت های کوتاه، ساده و اغلب بدون اوج و در عین حال جذاب و تعلیمی به کار بسته است، تا حدی با سایر داستانهای شاهنامه متفاوت است. در داستان های دیگر غیر از سرگذشت رستم، ما با یک سِیرِ زمانی مواجه ایم که زمان داستانی محسوب می شود. اما در داستان بهرام گور با مجموعه ای از داستانهایی درباره ی زندگی بهرام مواجهیم که به نظر می رسد فردوسی از روی قصد آن ها را تک به تک و جداگانه آورده و تعمداً این شخصیت را در مقابل قهرمان ملی اش به این وسیله برجسته جلوه داده است تا با تکرار محاسن و نیکویی های یک پادشاه مردم دوست به او چهره ای ایده آل ببخشد. و علاوه بر فضایل اخلاقی، خصوصیات تهور و زورمندی او را هم در حد قهرمانی بی بدیل مشخص سازد. در پایانِ تک تک حکایت ها هم، بهرام پیروز میدان و شکارگاه است و همگان را به شادی دعوت می کند و خواننده ی شاهنامه خود را در شادی مردمان زمان بهرام شریک می بیند. پایان عمر بهرام را نیز فردوسی همانند مرثیه ای جان گداز ذکر می کند تا شدت تأثیر خود را از این ابرمرد آرمانی اش نشان دهد. (نبیند چو او شاه، خورشید و ماه/ نه زُهره نه کیوان نه تخت و کلاه/ دریغ آن کئی فرّ و آن چهر و برز/ دریغ آن بلند اختر و دست و گرز/ بدو بود آراسته تخت عاج/ ز روم و ز چین بسته او ساو و باج)
برای آنکه داستان بهرام گور را به نمایش صحنه ای یا رادیویی تبدیل کنیم نیاز داریم که الگوهای اصلی داستان را مشخص کنیم. محمد حنیف در پیشگفتار کتاب “قابلیت های نمایشی شاهنامه” می گوید: “تنظیم کننده یا اقتباس گر، بیش از هر چیز باید ساختمان داستان، فیلمنامه و نمایشنامه را بشناسد و بر وجوه افتراق و اتفاق آنها آگاه باشد. تنها در این صورت داستانِ مناسبِ اقتباس را برخواهد گزید.” در اینجا در شناخت عناصر داستانیِ پادشاهیِ بهرام می توانیم از الگوی فراگیر و عامی که “کریستوفر ووگلر” در کتاب “سفر نویسنده” ارائه می دهد استفاده کنیم. ووگلر معتقد است که در تمام داستانها می توان از الگوی سفر یک قهرمان صحبت به میان آورد که پس از یک آشفتگی در موقعیتِ متعادلِ اولیه، در مسیری خاص قدم بر می دارد و اتفاقاتی را هدایت می کند تا پس از پشت سر گذاشتن موانع، با کمک متحدانش و یا بدون آنها به اکسیری دست یابد و در پایان داستان در وضعیت تعادل جدیدی قرار گیرد. ووگلر در این کتاب از الگوی عام و جهانیِ اسطوره که جوزف کمبلِ اسطوره شناس، برای کلیه ی داستانها قائل است وام می گیرد و شواهد و مصادیق خود را در قالب الگویی مشابه الگوی جوزف کمبل ارائه می دهد. بدین ترتیب: ۱- دنیای عادی؛ ۲- دعوت به ماجرا؛ ۳- رد دعوت؛ ۴- ملاقات با استاد؛ ۵- عبور از نخستین آستانه؛ ۶- آزمونها، متحدان، دشمنان؛ ۷- راهیابی به ژرف ترین غار؛ ۸- آزمایش؛ ۹- پاداش؛ ۱۰- مسیر بازگشت؛ ۱۱ تجدید حیات؛ ۱۲ بازگشت با اکسیر.
این الگوی کلی در همه ی داستانها کما بیش و حداقل در سه مرحله ی کلیِ آن (آغاز، اوج ماجرا و آزمونهای قهرمان، پایانِ با نتیجه) قابل بازیابی است. در کلِ داستان بهرام گور، امّا فقط یک سلسله حکایت ذکر می شود که به ترتیب زمان عمر بهرام در پی هم آمده اند. ساختارِ هرکدام از این حکایت های کوچک از مثلثِ “آغاز، اوج، نتیجه ی پایانی” برخوردار است؛ که در کل بیش از ۲۳ داستان کوتاه مجزا را تشکیل می دهد. از جمله: لنبک آبکش، مربنداد؛ کبروی و حرام کردن می؛ پسر کفشگر و حلال کردن بهرام می را؛ ویرانی ده از سوی موبد و باز آبادان کردنش؛ … یافتن گنج جمشید و بخشیدن آن به تهی دستان؛ کشتن اژدها و داستان زن پالیزبان؛ کشتن شیران در نخجیرگاه؛ … لشکرکشی خاقان چین و تاختن بهرام به چین؛ میل آوردن بهرام به سرحد ایران و توران (که تنها موردِ تعدیّ این پادشاه است)؛ … اندرز بهرام به کارداران؛ و مباحثه با فرستاده ی روم. و تقریباً بیست و چهارمین داستان که ماجرای شنگل، حاکم هندوستان، است و خود از ده حکایت کوچکتر تشکیل شده است.
با این حال از مجموع این داستانها یکی اولین حکایت پس از پادشاهیِ وی، که حکایت لنبک آبکش است و یکی هم تقریباً آخرین آنها یعنی ماجرای رفتن بهرام به دربار شنگل، حاکم هندوستان، تا بازگشتش به ایران را می توان دارای عناصر دراماتیک و قابل اجرای تئاتری دانست. مابقی حکایت ها بیشتر جنبه ی تعلیمی دارند و در درون داستان کلی بهرام می گنجند و نهایتاً از آنها می توان در نقل قول های کاراکترهای نمایش بهرام استفاده کرد.
الگوی ووگلر در داستان سفر بهرام به دربار شنگل در هندوستان بدین صورت قابل بخش بندی است: ۱- دنیای عادی: از همان ابتدای پادشاهی تا قبل از سفر به هند کلاً بهرام در دنیای عادی است؛ از همان سخن گفتنِ بهرام با سرداران از داد. (از آن پس چنین گفت کاین تاج و تخت/ از آن یافتم کافریدست بخت./ بدو دارم امید و زویم هراس/ وزو دارم از نیکویها سپاس) ۲- دعوت به ماجرا: اطلاع دادن وزیر به بهرام درباره خطر شنگل، حاکمِ هندوستان. ۳- رد دعوت: سکوت ظاهریِ بهرام. ۴- ملاقات با استاد: گفتگوی بهرام با خودش و تصمیم به اینکه پنهانی و بدون اطلاع دیگران با لباسی مبدل به هندوستان برود؛ ۵- عبور از نخستین آستانه: بهرام با تنی چند از نامداران ایران به هند می رود؛ ۶- آزمونها، متحدان، دشمنان: کشتی گرفتن بهرام در دربار شنگل و هنر نمودنش؛ همچنین چوگان بازی و کمان کشیدن بهرام تا شک و گمان شنگل به هویت بهرام؛ ۷- راهیابی به ژرف ترین غار: بهرام در دربار شنگل خود را برزو می نامد؛ ۸- آزمایش: جنگ بهرام با گرگ و کشتن گرگ؛ همچنین کشتن اژدها؛ ۹- پاداش: بهرام سپینود، دختر پادشاه هندوستان را به زنی می گیرد؛ ۱۰- مسیر بازگشت: بهرام به همراه سپینود به سمت ایران بازمی گردد و البته شنگل در پی او؛ ۱۱ تجدید حیات: بالاخره راز هویت بهرام فاش می شود ؛ ۱۲ بازگشت با اکسیر: پذیرایی ایرانیان از پادشاه محبوبشان، بهرام که از هندوستان بازگشته است.
به لحاظ شخصیت پردازی می بینیم در سراسر داستان بلند بهرام، شخصیتِ اصلیِ محوری همه جا بهرام است. و شخصیت های دیگر معمولاً در کنار او هستند نه در مقابل او. زیرا در اینجا آنتاگونیست ها (شخصیت های مخالف) معمولاً از طبیعت آمده اند؛ مثل درندگانی که بهرام شکارشان می کند یا اژدها. برخی از شخصیت های دیگر در داستانهای بهرام اینها هستند: جوانوی، نرسی، خسرو، لنبک آبکش و براهام جهود، مهربنداد، کبروی، پسر کفشگر و مادرش، روزبه موبد، آسیابان پیر و چهار دخترش، مرد عصا به دست، بازرگان و شاگردش، زن پالیزبان و شوهرش، برزین دهقان و دخترانش، چوپان و گوهرفروش و آرزو دخترش (این دختر برخلاف سایر دختران در داستانهای پیشین حرف می زند و اظهار عقیده می کند.)، فرشیدورد، وزیر، دلاوران (خرّاد، مهربرزین فرهاد، پیروز بهرامیان، خزروان، رهام و اندمان) قارن، بزرگان ترک، فرستاده ی قیصر، موبد، همراهان و سپاهیان، شنگل حاکم هندوستان، پهلوانان کُشتی در هندوستان، سپینود دختر شنگل و دو خواهرش، وزیر شنگل، فغفور چین، یزدگرد پسر بهرام، شاه کابل، شاه سند، جوگیانشاه، شاه سندل، شاه جندل، شاه کشمیر، مولتان شاه، خزانه دار، و لوریان هندی که همان رامشگران اند.
تصویرسازی نمایشی نیز در این داستانِ بلند بسیار زیاد است و تمام موقعیت ها، مناظر طبیعی و حالات و رفتار اشخاص به زیبایی و با دقت و جزئیات توصیف شده است. از این رو داستان بهرام گور شاهنامه قابلیت تبدیل شدن به درامی جذاب و شیرین و پرمخاطب را دارد. تم اصلیِ داستان فردوسی را می توان عدالت و دادگستری دانست؛ و در کنار آن تم های فرعیِ زیادی مثل عشقِ پاک دلانه، جاه طلبی، قدرت خواهی، خردورزی، شایستگی، دین پروری، راستی و درستی، نیک اندیشی، گذشت و جوانمردی، شادزیستی و شادخواری، وطن دوستی و ایثار. کاراکترهای این داستان بسیار قوی پرداخت شده اند؛ و دیالوگ ها هم عالی هستند اما کشمکش کم و پلات شاید ضعیف تر از یک اثر دراماتیک عادی باشد. به همین دلیل اگر امروز بخواهیم از این داستان اقتباس جذابی داشته باشیم باید به شیوه ی شکسپیر که بهترین دراماتورژ جهان محسوب می شود ما نیز اقتباسی مدرن از داستان بهرام گور ارائه نماییم.
و اما در مورد لقب گور برای بهرام بد نیست اشاره کنیم همه ی اقوال به شکار گورخر توسط بهرام برمی گردد؛ از جمله در تاریخ طبری چنین آمده است: “یک روز بهرام با سپاه عرب به صید رفته بود و از دور گوری دید که در بیابان می دوید. بهرام آهنگ آن گور کرد… تیری بیانداخت چون به گور رسید شیری دید خود را به گور افکنده… بهرام تیر بگشاد و بر شیر زد و از شکم شیر بیرون آمد و در پشت گور درنشست… بهرام گفت تا آن گور و شیر صورت کردند بر دیوار خورنق… و از آن روز تا امروز بهرام را بهرام گور خوانند.” و یاد آوری این نکته نیز بی جا نیست که گور ایرانی با آن حیوانی که امروزه در زبان عامیانه گورخر می نامیم متفاوت است. آن گونه ای از چارپایان که به اصطلاح گوراسب نام دارد است و بدنی دارای خطوط راه راه دارد و متعلق به افریقای مرکزی است و این گورخر است که در ایران بوده و بدنی به رنگ تقریباً قهوه ای دارد و در حال حاضر از گونه های در حال انقراض محسوب می شود.
منابع:
– شمیسا، سیروس، ۱۳۶۶ فرهنگ تلمیحات، انتشارات فردوس، چاپ اول
– ووگلر، کریستوفر، ۱۳۸۷ سفر نویسنده، ترجمه محمد گذرآبادی، انتشارات مینوی خرد، چاپ اول
– شاهری، سید علی، ۱۳۸۷ شاهنامه فردوسی (نثر)، جلد چهارم، نشر چشمه
– شاهنامه فردوسی، ۱۳۶۳ شرکت سهامی کتابهای جیبی، جلد پنجم و ششم، چاپ سوم
پرونده «شاهنامه» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/3739