روبرت دی آمیکو ترجمه ابوالفضل رجبی
تصویر: لاوازیه
نوشتههای مرتبط
در ۱۷۷۲ لاوازیه یادداشتی مهر و موم شده را در اختیار آکادمی فرانسوی (French Academy) قرار داد. وی در این نامه نوشته بود که در طی احتراق، وزن سولفور و فسفر افزایش مییابد. یادداشت نشان میداد که این افزایش وزن در نتیجه «مقدار بسیار زیاد هوایی» صورت میگیرد «که در طی احتراق ثابت شده است و با بخار ترکیب میشود… من متقاعد شدهام که افزایش وزن در برادههای فلزات نیز به همین علت است.» (۲۹) افزایش وزن فلزات در طی احتراق با نظریه فلوژیستن سازگاری ندارد، زیرا مطابق با این نظریه جسمی که میسوزد فلوژیستن از دست میدهد (و تنها هنگام ذوب آن را به دست میآورد.) چگونه ممکن است که کاهش فلوژیستن، موجب افزایش وزن شود؟
شیمیدانان فلوژیستن، پیش از یادداشت لاوازیه مشکل افزایش وزن را فهمیده بودند. آلن ماسگریو (Alan Musgrave) اخیراً در مقالهای چنین استدلال کرده است که افزایش وزن به خودی خود برهم زننده شیمی فلوژیستن نبود، زیرا نظریه کهنتر با فرضیاتی کمکی برای مواجهه با آن ناسازگاری جزئی [یعنی افزایش وزن] امکان اصلاح داشت. (۳۰) برای مثال ممکن بود چنین تصور شود که هرچند جسم در طی احتراق، فلوژیستن متصاعد میکند، اما با جذب «هوای ثابت» در جو و مقداری آب، سنگینتر میشود. همچنین این استدلال نیز قابل طرح بود که فلوژیستن «وزن منفی» (negative weight) دارد. این نکته هم افزایش وزن را تبیین میکرد و هم پدیده بالونهای سبکتر از هوا را.
همچنین رویدادها [ی تاریخی] این تفسیر را تأیید نمیکنند که لاوازیه- در زمان یادداشت اولیه- واقعاً ناسازگاری مذکور را نافی نظریه فلوژیستن میپنداشته است. در واقع سه یادداشت مهر و موم شده وجود دارد و شیمی فلوژیستن تنها در نامه سوم نفی شده است. لاوازیه در زمان نخستین یادداشت مهر و موم شده شیمیدانی فلوژیستنی بود که البته تردیدهایی داشت. وی این دیدگاه را- از ژوزف پرستیلی معروف- پذیرفته بود که افزایش وزن محصول هوای ثابت است. هنگامی که لاوازیه- در حدود ۱۷۷۸- به موضعی ضد فلوژیستنی گرایش یافت و با طرفداران [نظریه] فلوژیستن وارد جدالی طولانی شد، ماجرای کشف خویش را تقویت کرد و آن را به اولین یادداشت نسبت داد.
در اینجا نگرش لاوازیه، نقش فرضیات تلویحی یا رسوبی را در کشف علمی آشکار میکند. در تجربهگرایی بیکنی- که لاوازیه برای دفاع از دیدگاههای خویش به آن توسل میجوید- کشف با کنشِ دیدن یکی انگاشته میشود. بدینسان لاوازیه در تبیین خود میبایست هرگونه تردیدی را در ادراکش از واقعیات کنار میگذاشت. لاوازیه در ابتدا چنین میاندیشید که افزایش وزن با شیمی فلوژیستن سازگار است، اما بعدها نشان داد که این «واقعیت» مستقیماً و به سادگی نظریه جدید وی را در پی دارد. لاوازیه چنان از «اکسیژن» بحث میکرد که گویی فقط با کمی توجه قابل کشف بوده است.
برسر کشف اکسیژن بحث درگرفت، زیرا توسط بیش از یک آزمایشگر- تحت شرایط آزمایشگاهی- تولید شد. پریستلی که همواره طرفدار شیمی فلوژیستنی بود، این هوای تازه را «هوای غیر فلوژیستنی شده» نامید. اما لاوازیه سرانجام واژه اکسیژن را برگزید تا این هوای تازه به انقلابی وسیعتر در نظام نامگذاری و نظریه شیمی ضمیمه شود. وی تا آن هنگام نام «هوای کاملاً قابل تنفس» را به کار میبرد. واژه «اکسیژن» به این دلیل انتخاب شد که در زبانی یونانی معادل «هستی بخش اسید» بود- لاوازیه اشتباهاً چنین نتیجه گرفته بود که تمام اسیدها دارای اکسیژن هستند.
مدرکی وجود دارد که نشان میدهد لاوازیه چگونگی تولید اکسیژن را از پریستلی آموخته است. (۳۱) این آزمایشِ معروف به تولید گازی مربوط بود که با ذوب جیوه به دست میآید. این گاز در هنگام سوختنِ جیوه مجدداً جذب میشود. پریستلی در سفری به پاریس از آزمایشهایی بر روی براده سرخ جیوه خبر داد. این براده بدون استفاده از زغال قابل احیا بود. پریستلی در نتیجه این امر «هوای ثابتی» را که مؤید احتراق نیست، محصول [حضور] زغال دانست. استفاده از براده سرخ جیوه، آزمایشی را امکانپذیر میساخت که در آن، براده بدون افزودن زغال و هوای ثابت احیا میشد. شگفت آنکه همان آزمایش با وجود بازگرداندن لاوازیه از [نظریه] فلوژیستن، پریستلی را در باور به این نظریه اطمینان بیشتری بخشید.
پریستلی- شاید خطاب به لاوازیه- چنین گزارش داد: در احیای براده سرخ با یک عدسی سوزان، محصول، نه هوای تازه، بلکه نوعی جدید از هواست. این نوع جدید هوا احتراق را بسیار بهتر از هوای معمولی تأیید میکند. پریستلی این هوا را- دقیقاً به خاطر خلوصش- غیر فلوژیستنیشده خواند. لاوازیه در ۱۷۷۵ راجع به تکرار آزمایش پریستلی توسط خود، چنین نوشت:
از این واقعیت که هوای عادی، در ترکیب با زغال سنگ، به هوای ثابت بدل میشود، طبیعتاً میتوان نتیجه گرفت که هوای ثابت چیزی جز ترکیب هوای عادی و فلوژیستن نیست. این بیان، اعتقاد آقای پریستلی است و باید پذیرفت که خالی از احتمال نیست. اما وقتی این واقعیات را به دقت بررسی میکنیم، تناقضات مکرراً رخ مینمایانند. به همین دلیل احساس میکنم باید از فیلسوفان و شیمیدانان بخواهیم [هرگونه] حکم را معلق بگذارند؛ امیدوارم به زودی در موضعی قرار بگیریم که بتوانم دلایل تردیدهای خویش را بازگو کنم. (۳۲)
[این] گفتار لاوازیه (که تقریباً همزمان با نخستین یادداشت مهر و موم شده به نگارش درآمده است) تردیدهایی را نشان میدهد. اما در آن، باور به واکنشهای فلوژیستن همچنان محتمل است. اما وقتی لاوازیه کشف خود را در ۱۷۷۸ بازنگریست، همین متن چنین تغییر کرد:
در احیای براده جیوه، زغال به طور کامل از بین میرود و صرفاً جیوه و هوای ثابت توسط این عملیات تولید میشود. به همین دلیل مجاب میشویم که مبدأیی که تا کنون هوای ثابت نامیده میشد، محصول ترکیبی است میانِ بخش کاملاً قابل تنفس هوا و زغال؛ این امر همان چیزی است که من در شرح حالم که به همین موضوع اختصاص خواهد داشت، به شیوهای رضایتبخشتر بسط خواهم داد. (۳۳)
لاوازیه درگزارش نتایج آزمایشی خویش موضعی خصمانهتر اخذ کرد. اما این خصومت، از مشاهدات ناشی نمیشد؛ بلکه نتیجه نظریهای جدید بود. لاوازیه تبیینی ساخت که فلوژیستن هیچ نقشی در آن ایفا نمیکرد و احتراق فقط به هوای کاملاً قابل تنفس نیاز داشت. لاوازیه افزایش وزن را مسألهآمیز و محصول احیای کامل هوای قابل تنفس در طی آزمایش دانسته بود. به همین دلیل دیگر فقط هوای ثابتِ برآمده از براده نیازمند توضیح به نظر میرسید.
لاوازیه در نخستین روایت چنین نوشت که زغال [بر آزمایش] تأثیر میگذارد و مدعی شد که تبیین پریستلی احتمالاً درست است. در روایت دوم به شکلی جسورانه «مجاب میشود» هوای ثابت را محصول زغالی بداند که در هوای قابل تنفس میسوزد. لاوازیه بدون استفاده از واژه اکسیژن گامی مفهومی برداشت. وی شاکلهها و بنابراین مسأله و متعلق توضیح را تغییر داد.
این ماجرا به نحوی طنزآمیز ادامه یافت. زیرا پریستلی پس از دریافت نسخهای از نخستین روایت لاوازیه نوشت که لاوازیه آزمون هوای نیتروژنی را که پریستلی برای سنجش «کیفیت» هوا طراحی کرده بود، اشتباهاً به کار برده است. بنابر تأکید پریستلی هوای نیتروژنیِ آزمونشده نشان میدهد که این هوای تازه، هوایی جوی نیست، بلکه هوایی از حیث کیفی متفاوت است. اصلاح این خطا تا حدودی به تفسیر مهمتر لاوازیه از آزمایش انجامید. اینبار نیز آنچه پریستلی، بهبود مفاهیم فلوژیستنی تصور میکرد، از جانب لاوازیه مرگ این مفاهیم به حساب آمد.
شگفتا که پریستلی- به عنوان مدافع شیمی فلوژیستن- به لاوازیه انقلابی خاطر نشان کرد که باید هوای تولید شده را در حقیقت هوایی جدید دانست و هوای جوی مرکب است و نه یک عنصر. ما اکنون این دو دیدگاه را با شیمی جدید لاوازیه پیوسته میدانیم. آنها با نظریه فلوژیستن همزمان وجود دارند. براساس همین واقعیت یک شاکله مفهومی- با برخورداری از دعاوی اصلی و فرعی- انعطاف پذیرتر و به لحاظ عقلانی رهایی پذیرتر از آنست که در تاریخ سنتی علم فرض میشود. در نتیجه این پرسش که چه کسی برای بار نخست اکسیژن را کشف کرده بیفایده است. زیرا تفاوت اکسیژن و هوای غیرفلوژیستنی شده، به کلمات یا ادراکات مربوط نمیشود، بلکه به شاکلههای مفهومی متفاوت باز میگردد. شاکلههای مفهومی ساخته میشوند و نه کشف.
انگلس این نمونه مطالعاتی را برای قیاس بین کشف اکسیژن و کشف ارزش افزوده توسط مارکس به کار میگیرد. انگلس تأکید میورزد که مارکس ارزش افزوده را از بهره، سود و منفعت تفکیک میکند. توصیف لوئی آلتوسر (Louis Althusser) از فرایند مارکس چنین است:
وقتی مارکس به مطالعه متون آنها [یعنی اقتصاددانان کلاسیک] پرداخت، این کلمه مفقوده را در آنها مجدداً ثبت کرد: ارزش افزوده. شاید این کنش، یعنی ثبت مجدد کلمهای غایب بیاهمیت در نظر آید، اما پیامدهای نظری چشمگیری دارد: در واقع، این کلمه یک کلمه نیست، بلکه یک مفهوم- نظری- است. این مفهوم در اینجا نظام مفهومی نوینی را نمایندگی میکند که با پیدایش شیئی نوین مرتبط است. (۳۴)
این شرحها درباره مورد فلوژیستن نیز قابل استفاده هستند. همواره ناظران یا طرفداران یک شاکله، در بازنگری آن چنین خواهند پنداشت که این تلاش، جر و بحثی بر سر واژههاست. اما همانطور که انگلس دریافت، میان اکسیژن و مصادیق ارزش افزوده شباهتی عمیقتر وجود دارد. من این بحث را با نقل قولی از کوهن آغاز کردم. در این قول، کوهن انقلاب لاوازیه را مصداقی آرمانی از تغییر در نظم مفهومی میانگارد و نه صرفاً غلبه قضاوت مشاهدتی. این نکته با کشفیات آزمایشگاهی متکثری و تحت هر شاکلهای به دست میآید. انگلس همین استدلال را در دفاع از کشف مارکس نیز صورت میدهد.
انگلس در مقدمه جلد دوم از سرمایه به منتقدانی پاسخ میگوید که مارکس را به «سرقت» نظریه خویش از یوهان کارل رودبرتوس (Johann Karl Rodbertus) متهم میکردند- رودبرتوس در آن روزگار یکی از اقتصاددانان میان مایهآلمان بود. انگلس در پاسخ اظهار داشت که اقتصاد سیاسی کلاسیک، دقیقاً موضوع آزمون نقادانه مارکس بوده است. خارج از بافت و بستر [این] تضاد نظری، کشفیات مارکس قابل فهم نیستند. رودبرتوس یکی از شارحان درجه دو اقتصاد سیاسی کلاسیک بود. از همین رو خوانندگان ناآگاه احتمالاً چنین تصور خواهند کرد که مارکس وامدار وی است.
انگلس برای توضیح این مطلب، نمونهای از تاریخ شیمی را ذکر میکند. وی به بازگویی کشفیات متکثر اکسیژن تحت نامهای مختلف میپردازد و بر این نکته تأکید میکند که نام «هوای غیر فلوژیستنیشده» به کار مقاومت در مقابل نوآوری مفهومی میآید.
پریستلی و شیل اکسیژن را تولید کردند، بیآنکه بدانند چه چیزی یافتهاند. ایشان همچنان در زندان مقولات فلوژیستنی، آنگونه که به ایشان رسیده بود، باقی ماندند. (۳۵)
انگلس تأکید میکند که این اتفاق در آزمایشگاه- یعنی تولید گازی جدید- به خودی خود موجب تغییر در شاکله مفهومی نشد. در واقع مقولات فلوژیستنی مجالی را برای این اتفاق جدید فراهم میآورند. ایشان به قول انگلس «در زندان» این مقولات بودند، زیرا چیزی تولید کردند که در شاکلهای دیگر «اکسیژن» خوانده میشد. اما در آن، هوای غیر فلوژیستنیشده را دیدند. به همین دلیل انگلس چنین نتیجه میگیرد: «عنصری که نهایتاً واژگونی نگرشهای فلوژیستنی به طور کلی و دیگرگونی شیمی را موجب شد، در دست ایشان بیحاصل ماند.»
نکته مورد نظر انگلس بسیار دقیق است؛ برحسب شیمی فلوژیستن، کشف هوای تازه، بنیادین نیست. این [کشف] شاید مستلزم اصلاحاتی در کل نظریه بود- برای مثال پریستلی میتوانست این نگرش را که هوا عنصر است، کنار بگذارد – اما کشف «هوای تازه» عملاً کل نظریه را قوت بخشید، زیرا نشانهای از پیشرفت قلمداد شد. اما با تغییر مفاهیم، هم موقعیت مسأله و هم از آن طریق، ماهیت مشاهدات تحول یافت.
بدینسان [لاوازیه] برای بار نخست، تمام شیمی را- که در قالب فلوژیستنی خود بر سر ایستاده بود- روی پا ایستانید. همچنین اگرچه وی- آنگونه که خود بعداً مدعی شد- اکسیژن را همزمان و مستقل از دیگران کشف نکرد، اما برخلاف بقیه، کاشف حقیقی اکسیژن بود؛ دیگران صرفاً اکسیژن را تولید کردند، بیآنکه از چیستی تولید خویش آگاه باشند. (۳۶)
انگلس، ادعای بعدی لاوازیه را در مورد تقدمش [بر دیگران] ساده انگارانه توصیف میکند، زیرا این کار عملاً به معنای یکسانانگاری کشف با کنشِ مشاهده در آزمایشگاه است. لاوازیه، به زعم خودش، تنها در صورتی کاشف اکسیژن میبود که اول بار آن را «میدید». انگلس استدلال میکند که لاوازیه کاشف حقیقی است، اما تحت شرایطی که خود لاوازیه در نیافته بود.
اولاً لاوازیه برخلاف بقیه، کاشف حقیقی است، بدین معنا که فقط تحول مفهومی وی انقلابی در یک بافت و بستر به شمار میرود: زیرا باید مانعی در کار باشد تا موفقیتی را امکانپذیر بدانیم. این مانع، همانا نظریهای دیگر [و مخالف] است که تحول مفهومی در مقابله با آن رخ میدهد. برای تشخیص این نکته که آیا لاوازیه کاشف حقیقی اکسیژن بوده است یا نه، باید بافت و بستر تاریخی موضوع را تعیین کنیم. بیرون از چنین بافت و بستری، پاسخها مبهم خواهند بود. ثانیاً بنابر استدلال انگلس، کشف لاوازیه «چیزی» به معنای یک شیئی در آزمایشگاه نیست- یعنی مثلاً «چیزی» مشابه در آزمایشگاه پریستلی- بلکه یک مفهوم است. این مفهوم در نظریه پریستلی حضور ندارد.
نکتهای که انگلس در نظر دارد، قیاسی است با کشف «ارزش افزوده» توسط مارکس؛ مارکس بر چیزی که در اقتصاد سیاسی کلاسیک حضور داشت «نام نهاد»، هرچند به صورتی غیر فلوژیستنی شده. افرادی که کشف را با تولید «شیئی واقعی» یکی میانگارند، تفاوتی میان مارکس و اقتصاد سیاسی کلاسیک در نمییابند، زیرا چنین میاندیشند که هر دو «افزوده» را دریافتند، اما بر آن نامهایی متفاوت نهادند. با اینحال چرخش بین نظریات نکتهای کلیدی است، همانطور که حضور اکسیژن در آزمایشگاههای شیمیدانان معتقد به فلوژیستن، [جایگاه] انقلاب حاصل از کشف لاوازیه را تقلیل نداد. به نظر انگلس انقلابهای علمی حول موقعیتهای مسأله- و نه اشیای واقعی- رخ میدهند. انگلس در ادامه چنین میگوید:
و [مارکس] نگرشی اتخاذ کرد که مستقیماً در مقابل نگرش تمامی گذشتگانش قرار داشت. وی آنچه را که دیگران به عنوان راه حل ملاحظه میکردند، در نظر داشت، اما به عنوان مسأله… در اینجا موضوع صرفاً بیان واقعیتی اقتصادی (einer ökonomischen Tatsache) نبود، بلکه توضیح واقعیتی اهمیت داشت که مقدر بود تمام اقتصاد را دچار انقلاب کند… وی با این واقعیت به عنوان نقطه آغاز خویش تمام مقولات اقتصادی (die sämtlichen vorgefundenen Kategorien) را که پیرامون خویش داشت، بررسی کرد، همانطور که لاوازیه نیز پس از اکسیژن، مقولات شیمی فلوژستینی را که پیرامون خویش داشت، بررسی کرد. (۳۷)
تمایزی که در سراسر این فقره طرح میشود، میان واقعیت (Tatsache) و شاکله مقولی (die sämlichen vorgefundenen Kategorien) برقرار است. واقعیتها از شاکلههای مفهومی تفکیکناپذیرند.
یک انقلاب نظری همواره به کل شاکله مفهومی مربوط میشود و نه به گزارهای ناپیوسته از واقعیت. در نگرشی مشابه با آنچه پیر دوهم معتقد است، «گزارهای» از یک واقعیت نمیتواند موجب اضمحلال یک نظمبندی مفهومی شود. بر این اساس کشفیات هرگز به معنای عملِ دیدنِ آن چیزی نیستند که دیگران از دیدنش عاجز بودهاند. واقعیات موجود تنها به این دلیل بروز مییابند که شاکله مفهومی با آنها همخوان است. یک آزمایش تنها در صورتی تعیینکننده خواهد بود که از پیش در یک شاکله جای داشته باشد. نهایتاً کشف همواره با برداشتهای متقابل ارتباط دارد. دستکم باید دو گفتمان وجود داشته باشد تا بتوان از غلبه سخن گفت. نظریه تا حدودی انتقاد از پیشینیان است: یعنی برخوردی متنی و تاریخی. شخص در مقابل متون، نظریات، توضیحها و بازنماییهای دیگر نظریهپردازی میکند و نه علیه جهانی خالی و مفروض.
پینوشتها:
۲۹- J.B. Conant, ed., Harvard case Histories in Experimental Science: “Overthrow of the Phlogiston Theory”, Vol. 1 (Cambridge: Harvard University Press, 1957), pp. 72-73.
۳۰- Alan Musgrave, “Why did Oxygen Supplant Phlogiston?” Methed and Appraisal in the Physical Sciences: The Critical Background to Modern Science 1800-1905, ed. Colin Howson (New York: Cambridge University Press, 1976), pp. 189f.
۳۱- Kenneth S. Davis, The Cautionary Scientists: Priestly, Lavoisier, and the Founding of Modern Chemistry (New York: Putnam’s Sons, 1966), pp. 145f.
۳۲- Conant, ed., “Overthrow of the Phlogiston Theory”, p. 84.
۳۳- Conant, ed., “Overthrow of the Phlogiston Theory”, p. 84.
هنری گوئرلاک (Henry Guerlac) چنین استدلال میکند: «ممکن نبود لاوازیه، هنگامی که کنشهای درخشان خود را… در ۱۷۷۲ به ثبت میرساند، پریستلی یا هر شیمیدان بریتانیایی دیگری را به عنوان رقیب در ذهن آورد تا از پیشتازی خود اطمینان یابد… اما این نکته همان چیزی است که لاوازیه میخواهد آیندگان باور کنند. وی سالها بعد، هنگامی که این یادداشت مشهور آماده چاپ بود، بدون توجه به الهه تاریخ، کلمات آخرین بندش را تغییر داد.»
Guerlac, Lavoisier-The Crucial Year (Ithaca: Cornell University Press, 1961), p. 75.
۳۴- Louis Althusser, Reading Capital (New York: Pantheon, 1970), p. 146.
۳۵- Frederick Engels, “Preface”, Capital, Vol. II (New York: International Publishers, 1972), p. 14.
۳۶- Engels, “Preface”, p. 15.
۳۷- Engels, “Preface”, p. 15.
شاکله مفهومی (۱): http://anthropology.ir/node/12581
شاکله مفهومی (۲): http://anthropology.ir/node/12717
شاکله مفهومی (۳): http://anthropology.ir/node/13494
شاکله مفهومی (۴): http://anthropology.ir/node/13982
ابوالفضل رجبی: philonousi@yahoo.com