انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

شاکله مفهومی (۴)

روبرت دی آمیکو ترجمه ابوالفضل رجبی

تصویر: فابرابند

فایرابند چنین نتیجه می‏گیرد که استدلال گالیله ترکیبی از خطابه و تبلیغات است. (۲۱) راهبردهای نامجاز دلیل علم «خوب» تولید می‏کند. در واقع نتیجه گیری فایرابند آنست که لازمه هرگونه خلاقیت علمی از این دست، نسبی و تاریخی دانستنِ پژوهش خواهد بود. بدینسان الگوی تبیین ارسطو نه به دلیل نقض برخی قواعد بنیادین، بلکه همچون نتیجه‏ای از رسوب تاریخی- دیگر غیرطبیعی و غیرعلمی به نظر می‏رسد. شاکله مفهومی جدید، با تغییر «تفسیرهای طبیعی» سنتهای گذشته را درحد اموری بی‏تناسب تنزل می‏بخشند. روش، گونه‏ای نسیان را درباره تاریخ خرد تقویت می‏کند. فایرابند با گالیله همدل است، اما هدفش آن نیست که وی را به عنوان پیغمبر علم مدرن نشان دهد. گالیله برای پژوهش، امکانهایی تاریخی آفرید. نیت وی هر چه بوده باشد، این امکانها برحسب تلاقی با حقیقت قابل داوری نیستند. عینیت نیز تاریخی است.
دلایل فایرابند، هم با مواضع واقعگرایانه و هم با مواضع پدیدارگرایانه در فلسفه اخیر علم مغایرت دارد. فایرابند با مطالعه علم به عنوان مجموعه‏ای از دیگرگونیهای تاریخی در شاکله‏های مفهومی، میان مسائل نظری و مشاهدتی، یا درونی و خارجی تفکیک قائل می‏شود. (۲۲) برای مثال در پدیدارگرایی، مشاهدات را ادعاهایی بی‏چون و چرا فرض می‏کنند که به آسانی از نظریاتی که مؤیدشان به حساب می‏آیند، قابل تفکیکند. بنابراین مطابق با موضع پدیدارگرایانه، علم به مطالعه تجربه بی‏هیچ فرضی درباره ماهیت واقعیت محدود می‏شود. در مقابل این موضع، واقعگرایان سنتی تأکید می‏کنند که علم الزاماتی وجودشناختی را در نظر می‏گیرد. این الزامات بیشتر نتیجه نظریه مطلق هستند تا مشاهدات مجزا.

این تاریخیگرایی جدید که در انتقاد فایرابند نهفته است، با هیچ یک از دو دیدگاه مذکور آشتی‌پذیر نیست؛ نمی‏توان آن را روایتی از واقعگرایی دانست، زیرا در آن، موضوع پژوهش، مفهومی تاریخی به حساب می‏آید. امر واقعی به‌واسطه چارچوب تعیین می‏شود. اما دلایلی مانند دلیل فایرابند، این اعتقاد نیز وجود دارد که آنچه پدیدار می‏شود، به طور طبیعی داده نشده، بلکه ساخته شده است. نمی‏توان براساس مشاهدات میان شاکله‏های بدیل داوری کرد. این رهیافت به علم که با مطالعه تاریخی شاکله‏ها همراه است، با هر دو موضع اخیر در فلسفه علم تفاوت دارد و با این حال هیچ معیار یا دیدگاهی ارائه نمی‏دهد که از طریق آن دعاوی شناخت را در معرض قضاوت و ارزیابی قرار دهیم. به همین دلیل منتقدان رهیافت مذکور، آن را با احیای ایده‌آلیسم، شکاکیت یا نسبی‌گرایی ملازم می‏دانند. این شعار که تاریخ مفاهیم یا تصورات، دقیقاً همان واقعیت است، ظاهراً به هگل تعلق دارد. نسبی‌گرایی تاریخی به این دلیل ظهور می‏یابد که ادراکات و تصورات بخشهایی تفکیک ناپذیر از چارچوبی واحد هستند. (۲۳) به جای نظریات علمی گوناگون در مورد یا راجع به چیز یا واقعیتی واحد، با این دلیل مواجهیم که ارجاع توسط اسلوب یا چارچوبی وسیعتر ساخته شده یا شکل گرفته است. چارچوبها و تولید اسلوب خردورزیشان، احتمالاتی تاریخی هستند. متعلق شناخت برحسب فرهنگ ساخته می‏شود.

هرگاه گرایشی دوباره به تاریخ علم بروز کند، همین مسائل پیش خواهند آمد. برای مثال پژوهش معروف پیردوهم (Pierre Duhem) ، با نام “هدف و ساختار نظریه فیزیکی” (The Aim and Structure of Physical Theory) تا حدودی محصول تلاش وی برای بازاندیشی درگذار فیزیک و ستاره‌شناسی از صورت قرون وسطائی به شکل مدرنشان است. (۲۴) دوهم برای توصیف نحوه ارتباط آزمون با مشاهده از تمثیل «خوانش» استفاده می‏کند. برای مثال شخص فیزیکدان، در مشاهده دقیق نوسان یک قطعه آهن در یک موقعیت خاص آزمایشگاهی ، صرفاً مقاومت الکتریکی را می‏بیند و نه خود نوسان را. اما وقتی معنای «مقاومت الکتریکی» را خواهیم فهمید که بدانیم مشاهده در چه زمانی صورت گرفته و کدام تبیین نظری در آن زمان مسلط بوده است. این قبیل فعالیتهای اندازهگیری، معطل حضور مستقیم تجربه‏ای خاص نمی‏مانند، بلکه از حیث نظری دامنه‏های بنیه را می‏سازند. آزمون متوجه خود اشیا نیست، بنابراین اشیا فرعی و حاشیه‏ای هستند. فقط تفسیر نظری یا متعلق مفهومی پژوهش، محوری است. الکتریسته، در غیاب نظریه‏ای که جریان برق را «مفهوم سازی» کند، نه تجربه است و نه شیئی طبیعی. همانطور که دوهم با ظرافت طرح می‏کند، اشیا خارج از مفاهیم، «نامه‏هایی بی‏نشانی» هستند.
اما این بار نیز، آنچه فیزیکدان به عنوان نتیجه آزمون نقل می‏کند، شرح واقعیات مشاهده شده نیست، بلکه تفسیر و انتقال این واقعیات است به جهان آرمانی، انتزاعی و نمادین. این جهان محصول نظریاتی است که فیزیکدان تثبیت‌یافته می‏پندارد. (۲۵)
هرگز میان نظریات و واقعیات، مطابقت، همسنگی یا تساوی نهایی وجود نخواهد داشت، زیرا هر وضع و حال مفروضی با تفسیرهای نظری متکثری همخوان است.
واقعیت نظری دقیق و قطعی هیچ تناسبی با واقعیت عملی ندارد- واقعیت عملی با ترازهای مبهم و نامعلومی همچون ادراکات ما همراه است که در هر چیزی جلوه‌گر می‏شود. دقیقاً به همین دلیل یک واقعیت علمی واحد، با واقعیتهای نظری بی‏شماری مطابقت دارد. (۲۶)
موضع دوهم حاکی از آنست که دامنه بینه در طی تاریخ ثابت نمی‏ماند. اخیراً در فلسفه علم بحثهای فراوانی راجع به این موضوع درگرفته است که چگونه بی‏طرفی گزاره‏های مشاهدتی و بنابراین کاربردشان در علم حفظ می‏شود. (۲۷) موضعی که هم اکنون به طور خلاصه توضیح می‏دهم، کاربرد گزاره‏های مشاهدتی را نفی نمی‏کند. آنچه در این موضع نفی می‏شود، کاربرد بی‏چون و چرای این ادعاهاست. به عبارت دقیقتر، در این موضع چنین استدلال می‏شود که حواس ما، به علاوه مفاهیممان، تاریخی هستند.
می‌توان موضوعی را که با این رهیافت مبتنی بر شاکله مفهومی به علم پیوسته است، «ابهام کشف» خواند. در اینجا می‏خواهم به ذکر نمونه‏ای مشروحتر بپردازم که مباحثات تلویحی درباره تاریخیت تجربه را کنار هم می‏آورد.
بیشتر مورخان علم، کشف اکسیژن را توسط لاوازیه مهمترین رویداد تاریخی در ظهور شیمی مدرن محسوب می‏کنند. شگفت آنکه یکی از نخستین کاربردهای [کشف] لاوازیه به عنوان یک مثال در مقدمه انگلس بر جلد دوم “سرمایه” صورت پذیرفته است. در آنجا انگلس از مارکس علیه این انتقاد که اقتصاد مارکسیستی از اقتصاد سیاسی کلاسیک اخذ شده است، دفاع می‏کند. وی بدین منظور انقلاب فکری را با کشف اکسیژن توسط لاوازیه مقایسه می‏کند.
من [بحثم را] با نقل هشدار تاریخیگرایانه توماس کوهن راجع به کشف معروف لاوازیه آغاز می‏کنم.
این جمله که «اکسیژن کشف شد» به رغم درستی بی‏چون و چرا، گمراه‌کننده نیز هست. زیرا چنین به ذهن متبادر می‏کند که گویی کشف چیزی، کنشی ساده و یگانه و مشابه با برداشت معمول (و نیز تردیدپذیر) ما از دیدن است. دقیقاً به همین دلیل بی‏درنگ می‏پذیریم که کشف نیز – همچون دیدن یا لمس کردن- به طور صریح به یک فرد و یک لحظه از زمان قابل انتساب است… اما اگر هم مشاهده و هم مفهوم سازی، هم واقعیت و هم شباهت به نظریه، به نحوی تفکیک ناپذیر در کشف به هم پیوسته‌اند، کشف یک فرایند و زمانبر خواهد بود. تنها هنگامی که تمام مقولات مفهومی مربوط از پیش فراهم شوند… کشف یک جمله و کشف یک موضوع، بدون تلاش به همراه هم و در یک آن وقوع خواهد یافت. (۲۸)
انقلابی در شیمی که با نام آنتوان لاوازیه همراه است، دست کم به سه موضع قابل انتساب است. اولاً خود لاوازیه ادعا می‏کند که در ۱۷۷۲ با سولفور و فسفر آزمایشی تعیین‌کننده انجام داده و این آزمایش به نفی تبیین رایج از احتراق در آن روزگار انجامیده است. ثانیاً در خلال سالهای ۱۷۷۸-۱۷۷۴ افرادی گوناگون (شیل، پرستلی و لاوازیه) آزمایشهایی متفاوت انجام دادند. نتیجه این آزمایشها، گازی بود که بر سر نامش اختلاف نظر وجود داشت. نهایتاً “رساله مقدماتی شیمی” (Traité élémentaire do chimie) به چاپ رسید. در این اثر نظریه‏ای درباره عناصر شیمیایی و دستگاهی از نامها فراهم آمد که دقیقاً نام اکسیژن را تثبیت کرد.
بافت و بستر تمامی این رویدادها، حضور نظریه‏ای در شیمی بود که شیمی فلوژیستن (phlogiston) نامیده می‏شد. واژه فلوژیستن (از ریشه‏ای یونانی به معنای «سوختن») بخشی از نظریه‏ای بود که در آن، نگرش چهار عنصری سنتی به طبیعت نظام‌مند می‏شد. در این نظریه چهار جوهر خاکی، آتشی، آبی و هوایی مورد تأیید قرار می‏گرفت و تصریح می‏شد که چیزی به نام فلوژیستن احتراق را تبیین می‏کند. تمام واکنشهای شیمیایی، دیگرگونیهای این طبایع بنیادین چهارگانه محسوب می‏شدند. برای مثال در احتراق، جسم، اصل آتشی خود- یعنی فلوژیستن- را متصاعد می‏کند و رسوبی خاکی یا همان خاکستر را بر جای می‏گذارد. اجسامی مانند زغال که از فلوژیستن سرشارند، دیرتر می‏سوزند. جسم در طی زمان احتراق، فلوژیستن متصاعد می‏کند. به همین دلیل اگر جسم در فضایی بسته قرار بگیرد، احتراق متوقف می‏شود. این توضیح که هوای بسته می‏تواند فقط آن مقدار فلوژیستن را جذب کند، واقعیتِ این جوهر فرضیه‌سازی شده را نشان می‏دهد.
در شیمی فلوژیستن این قابلیت وجود داشت که دو واکنش ظاهراً بی‏ارتباط، به اصول زیربنایی یکسانی ربط داده شوند. ذوب فرایندی است که براساس آن از یک کانی به عنوان جوهری «خاکی» در نظریه فلوژیستن، در طی احتراق یک فلز به علاوه زغال (که منبعی سرشار از فلوژیستن به شمار می‏رود) تولید می‏شود. شیمیدانان فلوژیستن این واکنش را معکوس احتراق معمولی می‏پنداشتند. در احتراق، با سوختن جسم، فلوژیستن متصاعد می‏شود. اما در ذوب، فلوژیستنی که توسط زغال فراهم آمده است، جذب کانی می‏شود و به یک فلز می‏انجامد. فلز به این دلیل می‏درخشند که فلوژیستنی با جوهر آتشی دارند. شیمی مبتنی بر فلوژیستن تعارضهای پنهان در این واکنشهای طبیعی را آشکار می‏کند.
همچنین می‏توان ادعا کرد که شیمی فلوژیستن قدرت تبیینی بالایی دارد. برای مثال، تنفس، گرما متصاعد می‏کند و بنابراین نوعی احتراق است. هوایی که از طریق دهان متصاعد می‏شود، به نحوی شایسته از فلوژیستن سرشار است. این هوا هنگامی که جمع‏آوری و آزموده شود، تنفس یا احتراق بیشتر را تأیید نمی‏کند. اجسام در هوای آزادِ فلوژیستنی قرار می‏گیرند تا احتراق را درون خود پدید آورند و از این طریق، «هوای ثابتِ» بسیار فلوژیستنی‏شده را بیرون بفرستند. ([اصطلاح هوای ثابت] در آن روزگار واژه‏ای کلی بود که برای اشاره به مونواکسیدکربن به کار می‏رفت.) حتی زنگ زدن فلز را می‏توان یک واکنش احتراق با حرکت آهسته به حساب آورد. زیرا فلوژیستن (که قبلاً در طی ذوب، به فلز شکل داده بود)، به‏آهستگی در هوا ساطع می‏شود و فلز به حالت خاکی باز می‏گردد.

پی‌نوشتها:

۲۱- استیلمن دریک (شاید تحت تأثیرفایرابند) اخیراً در بازنگری ارتباط گالیله با الهیات چنین نوشته است:
باوری عمومی و رایج آنست که گالیله از همان سالهای آغازین- بدون بینه های علمی مناسب- برای نظام کوپرنیک مبارزه می کرد… این فرض متداول که گالیله سرسپره [نظام] کوپرنیک بوده است، به تصاویری کاملاً متعارض از …. شخصیت وی منجر می شود… در یک تصویر، گالیله قهرمان شهودی علم است که بدون شواهد کافی، علیه سنتی ظلماتی می جنگد. مطابق با تصویر دیگر، وی شخصیتی دردسرساز و بی مسئولیت است… به اعتقاد من باید هر دو این تصاویر را [کنار گذاشت].
Drake, Galileo (New York: Hill and Wang, 1980), pp.2-3.
۲۲- براساس تمایز درونی/ خارجی چنین فرض می شود که یک هسته اصلی متشکل از نظریه وجود دارد و مجموعه ای از عوامل بیرونی. به علاوه این عوامل بیرونی ممکن است به بحث پرسشهای معین درباره این هسته مرکزی مربوط یا نامربوط باشند. نمی توانمن توجیهی برای چنین فرضی بیابم… چگونگی توصیف ما از گفتمانها و نیز چیستی عواملی را که در این توصیف به کار می گیریم، برحسب پرسشهایی تعیین خواهند شد که می خواهیم پاسخ بگوییم:
Stephen Gaukroger, Explanatory structures (New Jersey: Humanities press, 1987), pp.12-13.
۲۳- برای یافتن استدلالی که شاکله های مفهومی را به ایده آلیسم پیوند می زند.. آثار ذیل را بنگرید:
Jay Rosenberg , one world our knowledge of it; the problematic of Realism in post- kantian perspective (Boston: Reidel, 1980); ed. Donald Davidson, on the very Notion of a Conceptual Scheme, “Inquiries in to and interpretation” (New York: oxford university press, 1984).
۲۴- Pierre Duhem, the Aim and Structure of physical theory (Princeton: Princeton university press, 1954).
۲۵- Duhem, Aim and structur of physical theory , p.159.
۲۶- Duhem, Aim and structure of physical theory, p.152.
۲۷- این پرسش که شخص چگونه نظریات پذیرفته شده را برای تبیین پدیده هایی آشنا که تحت آنها قرار دارند، به کار می گیرد. چندان مطرح نبوده است؛ ما بیشتر کوشیده این جغرافیایی فقراتی تاریک – روشن را تعیین کنیم که در طی آنها فیزیکدانان از داده های شگفت انگیز و نابهنجار به سمت نظریه توجیه گر این داده ها رفته اند. این فقرات به ندرت حاوی تنوعی مشاهدتی یا آزمایشی هستند اما همواره عناصری مفعومی را آشکار می سازند. مشاهدات و آزمایشها از مفاهیم سرشارند. آنها پر از نظریات هستند. وقتی فیلسوفی طبیعی با انواع مسائلی مواجه می شود که توصیف کردیم، آزمایشها و مشاهدات وی حاوی آن مسأله هستند. تعصب هندی گالیله، چرخه کامل کپلر، فلوژیستین پریستلی، توده مشاهده نشده لوریه- ما اکنون با قدرت تشخیص بازنگری می گوییم که اینها مانع بوده اند. (تاکید افزوده شده است).

(Robert D’Amico)

R.N. Hanson, Patherns of Discovery (New York: Cambridge University press, 1969), pp.157-58.
۲۸- Kuhn, the structure of scientific Revolution (Chicago: University of Chicago press, 1962), pp.55-56.
منبع:
Robert D’Amico, Historicism and Knowledge (London: Routledge, 1989), chapter 3

شاکله مفهومی (۱): http://anthropology.ir/node/12581
شاکله مفهومی (۲): http://anthropology.ir/node/12717
شاکله مفهومی (۳): http://anthropology.ir/node/13494

ابوالفضل رجبی: philonousi@yahoo.com