انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

شاهنامه: گذار از اسطوره تا حماسه

شاهنامه:  گذار از اسطوره تا حماسه[۱] ابوالقاسم اسماعیل پور دانشیار فرهنگ و زبان های باستانی دانشگاه شهید بهشتی

a-esmailpour@sbu.ac.ir

به استاد برجستهء ایران شناسی دکتر بهمن سرکاراتی

مقدمه

در این نکته که حماسهء ملی ایران بنیانی اساطیری دارد، اکثر دانشمندان اتفاق نظر دارند، اما باید چگونگی و کیفیت گذار از اسطوره به حماسه را در شاهنامه، تا آنجا که مقدور است، بررسی و تحلیل کرد. اساطیر هر ملتی پیرامون آفرینش، ایزدان، انسان و طبیعت، و ارتباط میان انسان و هستی، و نگهدارندهء کهن نمونه های آن ملت است. از این رو، اسطوره های شاهنامه به نوعی روایتگر ساختارهای اجتماعی، آیین ها و نمونه های اخلاقی و رفتاری ایرانیان باستان به شمار می روند. از سوی دیگر، حماسه به روایاتی طولانی گفته می شود که عمدتا منظوم اند و “به زبانی پهلوانانه سروده شده، از دلاوری های پهلوانان و شاهان بلند آوازه و قهرمانان قوم در زمانی بسیار کهن (ولی نه آغازین بدان گونه که در اساطیر وجود دارد)، یا در عصر تاریخی و از فتوحات جهان گشایانهء آنان یاد می کنند.” (بهار، ۱۳۸۵: ۹۴) در حماسه نیز می توان با رفتارهای اجتماعی و ساختار قومی آشنایی پیدا کرد، اما در اساطیر بیشتر با برداشت های جهان شناختی روبه روئیم. اسطوره و حماسه گاه چنان در هم ادغام شده اند که نمی توان آنها را کاملا از هم جدا کرد. مثلا کیومرث شاهنامه را نمی توان کاملا از گیومرتن اساطیری جدا پنداشت. چون این دو مکمل یکدیگرند. در شاهنامه آمده است: کیومرث شد بر جهان کدخدای نخستین به کوه اندرون ساخت جای. اما کیومرث در اوستا gayō.marətan و در پهلوی gayōmard به معنای “زندگی میرنده” نام نخستین انسان است. در بندهش آمده که گیومرث پهنایش با درازایش برابر است، او را بیشتر به نطفهء نخستین شبیه می سازد تا انسان واقعی و میان او و آسمان که آن هم درازا و پهنایش برابر است، نوعی شباهت و ارتباط دیده می شود. (بهار، ۱۳۷۵: ۴۹) این نطفه همان تخمهء کیومرث است که از آن گیاه ریواس رویید که به نخستین جفت انسان، یعنی مشی و مشیانه مبدل شد. (یارشاطر، ۱۳۶۸: ۵۲۶) معمولا در اساطیر همهء اقوام، خدایان اساطیری به نیاکان و فرمانروایان برتر تبدیل می شوند یا برعکس، “خدایان اساطیری گذشته خدایی را فرو نهاده، از عالم اساطیر به جهان حماسه فرود آمده اند و در عداد فرمانروایان و پهلوانان بزرگ و آغاز ین قوم خویش قرار گرفته اند.” (همان: ۹۵) بررسی و تحلیل داستان های شاهنامه در ایام باستانی بدین شکل نبوده و در طول روزگاران متمادی تحول یافته و دگرگون شده اند. “مطالب اوستایی، چه آنها که در اوستای موجود دیده می شوند و چه آنها که از دست رفته و تنها ذکری از آنها در دینکرد بازمانده، فقط از شاهان پیشدادی و کیانی سخن می گویند، آن هم تا عصر گشتاسب. از داستان ها و قهرمانی های خاندان سام، زال و رستم در اوستا نشانی نیست و چنان نشانی نیست که به حذف شباهت داشته باشد، و معلوم است هنوز این داستان ها در عصر اوستایی شکل نگرفته بوده است، زیرا وجود همین داستان هاست که شاهنامه را به اثری عظیم تبدیل کرده است.” (بهار، ۱۳۸۵، ۱۰۳) اگر داستان خاندان زال و رستم در دورهء اوستایی وجود داشت، در متون اوستا اشارهای به آن می شد. برعکس، همه جا در اوستا سخن از گرشاسب، قهرمان و دلاور دینی، است. در حالی که تنها نام خاندان گرشاسب و لقب او، سام نریمان، به صورت نام پدر و پسر به شاهنامه رسیده است. نام سام در شاهنامه و گرشاسب نامهء اسدی طوسی، ربطی به روایات اوستایی و پهلوی مربوط به گرشاسب ندارد. در اوستا از بهمن، نوهء گشتاسب، و تداوم خاندان او تا اسکندر نیز سخنی به میان آورده نمی شود. از این رو، می توان نتیجه گرفت که در گذار از اسطوره به حماسه تحولی عظیم و بنیادی رخ داده است. حماسهء ملی ایران، هرچند ریشه در اساطیر کهن زرتشتی دارد، اما بیشتر مبتنی بر حفظ روایان شفاهی اساطیری حماسی بوده است و در این گذار، روند خاص خود را پیموده، دگرگونی و استحاله یافته تا به عصر اسلامی رسیده و در شاهنامهء فردوسی بازتاب یافته است. استاد بهمن سرکاراتی چه نیک آورده است که “در حقیقت، شاهنامه بیش از آن که به سنت اوستا و متن های پهلوی زرتشتی وابسته باشد، به سنت زنده و پویای روایات شفاهی و گاه مکتوب شرق ایران وابسته است و دلیل تفاوت های جدی آن با متن ها و مطالب اوستایی و زرتشتی پهلوی همین است. تنها شباهت عمدهء شاهنامه با روایات حماسی زرتشتی کهن و میانه، در نام شاهان پیشدادی و کیانی است. هرچند بنیان اساطیری شاهنامه امری مسلم است، اما “حماسهء ملی ایران در تدوین نهایی اش، که اینک به دست ما رسیده، نمای ظاهری تالیفی از نوع تواریخ ایام و کارنامهء شاهان دارد و طرح کلی آن در بازگویی تاریخ ایران باستان به شیوه ای پرداخته شده است که ضمن آن زمان اساطیری با تدبیری زیرکانه به زمان تاریخی پیوسته و آنچه اسطورهء محض بوده، اینک به صورت بخشی از تاریخ و پاره ای از آن وانمود شده است.” (سرکاراتی، ۱۳۷۸: ۷۱-۷۲) دربارهء پیشدادیان که در مروج الذهب (چاپ پاریس، ج ۲: ۲۳۷) “از آنان با عنوان جالب “الخداهان” یاد شده، می توان تقریبا با اطمینان گفت که از دیرباز همه همداستان بوده اند که شاهان این طبقه سرشت اساطیری دارند. اما دربارهء کیانیان چنین اتفاق آرایی وجود ندارد.” (همان: ۷۳) برخی از دانشمندان مانند لومل و دومزیل کیانیان یا برخی از شاهان این سلسله را اساطیری می دانند و برخی دیگر مانند هرتل و هرتسفلد آنها را تاریخی می شمارند و برخی مانند کریستنسن آنها را سلسله ای از فرمانروایان شرق ایران می دانند که پیش از هخامنشیان حکومت های محلی داشته اند. اگر به متون اوستایی استناد کنیم، کیکاووس و کیخسرو که پادشاه هفت کشورند و بر مردمان، دیوان، جادوان و پریان مسلط اند، مانند هوشنگ و تهمورث اساطیری اند. پس پادشاهان پیشدادی و کیانی یا دست کم بسیاری از آنها جنبهء اساطیری دارند. حتی می توان گفت که کیکاوس یک شخصیت اساطیری هند و ایرانی است. رستم و سهراب نیز سگزی اند و به حماسه های سکایی مربوط اند. دومزیل در کتاب اسطوره و حماسه، “برای اثبات نااستواری بنیادی تاریخی سلسلهء کیانی کوشیده است که جنبه های افسانه ای شخصیت کاووس را بازنماید و با بررسی دقیق قراین اوستایی دربارهء کوی اوسن Kavi Usan/usa₫an و شواهدی هندی باستان دربارهء Kāvya Ušanas نشان داده که کیکاووس، بیش از آن که فردی تاریخی و متعلق به سلسله ای از شاهان ایران شرقی باشد، یک شخصیت افسانه ای هند و ایرانی است که اخبارش در اوستا و هم در ریگ ودا و حماسهء مهابهاراتا آمده است. Dumezil, 1970: 137 seq))؛ سرکاراتی، ۱۳۷۸: ۸۵) از پیشدادیان تا پایان عصر کیخسرو تقریبا یک دورهء سه هزارسالهء تاریخ حماسی ماست که شامل سه بخش است: از نخستین ایام تا ضحاک، فرمانروایی هزارسالهء ضحاک، و عصر فریدون تا به آسمان رفتن کیخسرو. در هزارهء اول، پادشاهان با فره اند، در هزارء دوم ضحاک بی فره و پیرو اهریمن است، و در هزارهء سوم، افراسیاب از میان می رود و کیخسرو شاه و موبد پیروز می شود و حکومت سلطنت و دین، و پیروزی راستی بر دروغ شکل می گیرد. چون بنابه روایت شاهنامه، پیشدادیان ۱۴۴۱ سال، ضحاک ۱۰۰۰ سال و کیانیان تا کیخسرو ۳۱۰ سال پادشاهی می کنند و مجموعا از نظر تاریخی، کیومرث تا به آسمان رفتن کیخسرو ۲۷۵۰ سال طول می کشد. (بهار ۱۳۸۵: ۱-۵) این تاریخ روایی حماسه ملی ایران، “ملهم از نحوهء روایت تحول عالم در روایات ایرانی است که بر طبق آن اورمزد، خدای بزرگ، جهان را به نه هزار سال آفرید: سه هزار سال جهان آسوده از هر پلیدی و اهریمنی، در آرامش مطلق بود. پس، اهریمن حمله کرد و سه هزار سال بر جهان مادی فایق بود، و سرانجام با ظهور زردشت و آمدن پسرانش، به صورت نجات بخشان رأس هزاره های واپسین، جهان در آخرین سه هزاره از اهریمن و دیوان رهایی خواهد یافت. آن تقسیم سه بخشی تاریخ حماسی با این تقسیم سه بخشی تحول عالم نباید بی ارتباط بوده باشد.” (همان: ۱۰۵-۱۰۶ ) این نگرش هزاره گرا خود نشان دهندهء گذار از اسطوره به حماسه در شاهنامه است. شاهنامه در کلیت حماسی خود، بنی اساطیری دارد. در اینجا به مهم ترین شخصیت های اساطیری شاهنامه اشاره می کنیم و چگونگی گذار آنها به مرحلهء حماسه را شرح می دهیم: ۱. جمشید در ریگ ودا یمه (Yama)نام دارد. پدرش ویوسونت ( سنسکریت: ، Vivasvant ، اوستا Vivahvant ، در پهلوی و فارسی “ویونگهان” برگرفته از صفت اوستایی Vivanghāna) نام دارد که خدایی خورشیدی است. یمه نیز مانند پدر خدایی خورشیدی است و جمشید هم با خورشید و درخشندگی مربوط است . ترکیب اوستایی Yama.xšaeta به معنی “جم درخشان” یا “جم مقتدر” است. یمه و خواهرش یمی نخستین زن و مرد ودایی اند که در روایات فارسی به صورت جم و جمیگ درآمده اند. اما در ادبیات زردشتی به مشی و مشیانه تبدیل شده اند که در شاهنامه منعکس نشده اما در روایات عامه محفوظ مانده است. گناه یمه در بعد اساطیری منبعث از همبستری او با خواهرش یمی است که در شاهنامه به صورت ادعای خدایی و غرور جمشید تجلی یافته است. ۲. ضحاک یا “اژی دهاکه” Ažidahāka بر سلطنت جمشید فایق می آید.ضحاک در اوستا اژدهای سه سر است ولی در شاهنامه به شکل پادشاهی ستمگر آمده که دو مار بر شانه ها دارد. ضحاک اساطیری به شکل اژدهای سه سر منشاء هند و ایرانی دارد و نمودگار پلشتی، قحطسالی و بدیمنی است. در اساطیر هندی نیز آمده که ویشو روپه Višva.rupa اژدهایی سه سر و شش چشم بود. (همان: ۱۱۱) ۳. فریدون که بر ضحاک چیره می شود، در ریگ ودا تریته Trita و در اوستا Thrita نام دارد، و بنابه مندرجات ریگ ودا، ویشو روپه اژدهای سه سر را می کشد. تریته لقب ودایی اش ptyaĀ است که برابر thvyaĀ اوستایی است. از این رو، در فارسی آبتین (دارای ریشهء سنسکریت) و آتبین (دارای ریشهء اوستایی) است. در شاهنامه نیز فریدون پسر آبتین یا آتبین است. ۴. کیقباد در اوستا نام برده نشده، اما بنابه متون پهلوی از جمله بندهش، او را پس از تولد در جعبه ای نهادند و در آب رها کردند، هنگامی که از آب گرفته شد، به سلطنت رسید. (بهار ۱۳۶۹: ۱۵۰) در بندهش، از رفتن رستم به کوه، آوردن قباد و بر تخت نشاندنش سخنی نیست. این نشان می دهد که شاهنامه در داستان کیقباد از روایات زردشتی بهره برده است. همان گونه که مثلا داستان اساطیری آرش کمانگیر در شاهنامه نیامده، در حالی که این داستان در تیشتریشت اوستایی وصف گردیده است. (Panaino, 1990: 30seq ) هر چند قباد شخصیتی هند و ایرانی نیست، اما “از آب گرفتن وی یا در کوه بودن و از کوه فرود آمدن و به سلطنت رسیدن وی، خود نمونه ای از بن مایه های مربوط به سرسلسله ها یا پیامبران اعصار کهن است.” (بهار، ۱۳۸۵: ۱۱۷-۱۱۸) ۵. کیکاووس که قبلا به خاستگاه اساطیری اش اشاره کردیم که برابر کاوی اوشنس (Kāvi. Ušanas(ودایی، حکیم و خردمندی مرتبط با آیین های قربانی، است. کاووس اوستایی نیز شخصیتی پرهیزگار و پهلوانی درستکار است، اما در شاهنامه به پادشاهی بی خرد و مستبد بدل شده است. ۶. گشتاسب اوستایی نیز با گشتاسب شاهنامه تفاوتی اساسی دارد. گشتاسب شاهنامه شخصیتی محبوب نیست، قهر می کند و به روم می رود و با کتایون دختر قیصر ازدواج می کند، اژدهاکش است و به سلطنت می رسد، اما گشتاسب در اوستا و متون پهلوی بس ستوده و محبوب است. چون پشتیبان زرتشت و دین بهی بوده است. ۷. گرشاسب پهلوان نام آور و بزرگ نوشته های اوستایی و پهلوی است. می توان او را قهرمان دینی خواند که یکی از سه پارهء فره جمشید به او می رسد. اما گرشاسب در شاهنامه جای خاصی ندارد. برعکس، رستم قهرمان بزرگ ملی ایرانیان است. در حالی که ادبیات رسمی زردشتی از او یادی نکرده اند. در اوستا نامی از رستم برده نشده و تنها یک بار در بندهش از او یاد شده حتی بدون ذکر نام زال. در دینکرد نیز نام زال و رستم نیامده است. در حالی که زال و رستم مهم ترین نقش را از عصر منوچهر پیشدادی تا بهمن کیانی در شاهنامه ایفا می کنند. یکی از دلایل منطقی برای عدم ذکر نام رستم در اوستا، “مقدم بودن عصر اوستا بر عصر تدوین داستان های زال و رستم است. در حالی که تدوین یشت های اوستایی حداکثر، اواسط عصر هخامنشی به انجام رسیده است، داستان های زال و رستم … باید به احتمال بسیار، در حوالی آغاز میلاد مسیح شروع به شکل گرفتن و تلفیق یافتن با روایات پیشدادی و کیانی در شرق ایران کرده باشد؛ و این زمانی است که بلخ و شمال شرق نجد ایران دیگر مرکز دین زردشت نیست.” (همان: ۱۳۲) آشکار است که فردوسی به بهترین وجه از شیوهء حماسه سرایی شرق ایران پیروی می کند و با گرینش یا حذف داستان های اساطیری حماسی و تدوین شکل نهایی حماسهء ملی ایران، نبوغ خود را نشان داده است. نتیجه از طرح مباحث فوق می توان نتیجه گرفت که بنیاد حماسه ملی ایران، اساطیر کهن هند و ایرانی است که در اعصار متاخر شکل اساطیری اش کمرنگ تر شده و شکلی حماسی و شبه تاریخی گرفته است. ایزدانی چون یمه از پایگاه ایزدی خود هبوط کرده، به پادشاه بدل می گردند و بدین گونه، روند گذار از اسطوره تا حماسه را در داستان های اوستا ، متون پهلوی و شاهنامه می توان دنبال کرد. در این گذار و تغییر و تحولات آن، سنت شفاهی و روایت سینه به سینه و درک شرایط اجتماعی، اقلیمی و فرهنگی را نباید نادیده گرفت. سنت حماسی ایران و به ویژه شاهنامه نشان داد که هرگز به شکل یکسو نگرانه و صرفا از روایات دینی زمانه و سنت زردشتی تقلید نکرده، بلکه با اتکا به روایات شفاهی محفوظ در سینه های مردم، در صدد تکمیل آن بوده است. تردیدی نیست که روش فردوسی در تشریح گذار از اسطوره به حماسه کاملا بخردانه بوده است.

فهرست منابع

بها ر، مهرداد، ۱۳۸۵. جستاری در فرهنگ ایران، تهران: اسطوره. بهار، مهرداد، ۱۳۷۵. پژوهشی در اساطیر ایران، ویراست دوم، به کوشش کتایون مزداپور، تهران : آگاه. بهار، مهرداد، ۱۳۶۹. بندهش، تهران: توس. دوستخواه، جلیل، ۱۳۷۰. اوستا، کهن ترین سرودها و متن های ایرانی، تهران: مروارید. حمیدیان، سعید، ۱۳۷۲. درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی، تهران: مرکز. سرکاراتی، بهمن، ۱۳۵۷. “بنیان اساطیری حماسه ملی ایران”، در شاهنامه شناسی، تهران: بنیاد شاهنامهء فردوسی. سرکاراتی، بهمن، ۱۳۷۸. سایه های شکار شده، تهران: قطره. یارشاطر، احسان، ۱۳۶۸. “تاریخ ملی ایران” در جی. آ. بویل (گردآورنده)، تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی (ج ۳، قسمت اول)، تهران: امیرکبیر. Dumezil, George 1970. Mythet epopée, ll; Panis. Macdonell, A. A. 1963. The Vedic Mythology, Bombay. [1] . چاپ شده در جشن­نامهء دکتر بهمن سرکاراتی، نشر قطره، ۱۳۸۷.