آرتور آسراف برگردان محمودرضا عبداللهی
به محض اینکه در دفتر مجلۀ شارلی ابدو آن آدمکشی رخ داد، مفسران آن را به مثابه حمله ای بر ضد «غرب و دموکراسی» و نیز «ارزش های بنیادین جمهوری فرانسه» محکوم کردند. مردم در همه جای فرانسه به خاطر این به ظاهر ارزش های خالص و بی مسئلۀ «جمهوری فرانسه» تظاهرات برپا ساختند. از مسلمانان نیز بسیار درخواست شد تا نشان دهند در حفظ ارزش های مهم سکولاریسم و آزادی بیان شریک اند. طنز تلخ روزگار در این است که از مسلمانان خواسته می شود ثابت کنند به ارزش هایی باور دارند که خود از آنها در طول تاریخ محروم بوده اند. جمهوری همواره سویه ای تاریک نیز با خود به همراه داشته و این آزادی های مدنی که امروز کمال مطوب شمرده می شوند در زمینه ای استعماری سر برآورد که در آن اتباع مسلمان جمهوری از داشتنش منع شده بودند.
نوشتههای مرتبط
تونی باربر در نوشتۀ خود در فایننشال تایمز مدعی است که حمله های این هفته « نباید برای کسانی که با میراث سیاه استعمار فرانسه در شمال آفریقا آشنا هستند تعجب آور باشد.» با این حال تاریخ استعمار فرانسه و ریشه های ریاکارانۀ جمهوری فرانسه روشن کنندۀ موقعیت امروز نیست. تحلیل ها – و نه صرف خود این اتفاق- استعماری است، نارسیسیسمی که به این باور می انجامد که همه چیز با فرانسه، غرب، و ارزش های آن پیوند خورده، هر چند که تکاپوهای بسیار دیگری در خطراند. گرچه رویداهای اخیر بسته به مکان نیست و حدومرزی نمی شناسد، تمرکز و تاکید بر آن تحت عنوان یورشی برضد جمهوری دقیقا چیزی است که تروریستها می خواهند.
محدودیتهای استعماری آزادی بیان
قانون مهم فرانسه راجع به آزادی مطبوعات، که در ۲۹ ژوئیۀ ۱۸۸۱ به تصویب رسیده و هنوز اجرا می شود، تا حد زیادی به گونه ای طراحی شده تا اتباع مسلمان جمهوری را از شمول آن خارج کند. در حالی که این قانون از حقوق همۀ شهروندان فرانسه، از جمله آنهایی که در الجزائر و مستعمره ها ساکن بودند (ماده قانون ۶۹)، دفاع می کرد، اتباع دیگر جمهوری را که، جمعیت وسیعی در سراسر مستعمره های امپراتوری فرانسه تشکیل می دادند، نادیده می گرفت. این سهو یا سهل انگاری نبود: درست یک ماه پیش از آن در ۲۸ ژوئیۀ ۱۸۸۱ همان پارلمان قانون -به همان اندازه مهم- دیگری را دربارۀ بومیان به تصویب رسانده بود. مطابق این قانونِ بومیان، که نظام قضایی موازیِ بی منطقی بود، آنان از حق انتشار روزنامه یا سخنرانی و یا گردهمایی عمومی محروم بودند. نظام قضایی بومیان فاقد روند معمول دادگستری و محاکمه بود، ولی انواع گوناگونی از مجازات و جریمه را شامل می شد.
در حالیکه این قانون بسیاری از اتباع را، از ادیان گوناگون در سراسر آفریقا و آسیا، از شمول خود خارج می ساخت، وضعیت الجزائر به راستی عبرت آموز بود، زیرا به ویژه مسلمانان را هدف قرار می داد. در مستعمرۀ الجزائر، شهروند کسی بود که مسلمان نباشد، و واژه های مسلمان، بومی، و تبعه غالبا (اگر نه همیشه) معادل هم بودند. مسلمان بودن با نوعی تعصب نژادی قانونی همراه بود و فاقد هرگونه اهمیت مذهبی به حساب می آمد. برای مثال، در نمایشهایی مضحک، بسیاری دادگاه ها احکامی صادر کردند که اگر حتی بومی مسلمانی به مسیحیت می گروید، قانونا مسلمان باقی می ماند، یعنی در معرض قوانین تبعیض آمیز و محروم از حق شهروندی بود. قانون مشهور جدایی کلیسا و دولت در ۱۹۰۵ قرار بود دربارۀ الجزائر هم صدق کند، که آشکارا، هیچ وقت محقق نشد، زیرا به خصوص مقامات می خواستند بر آنچه امامان در مساجد می گویند تسلط داشته باشند. از این رو، امامان مساجد تا سال ۱۹۶۲ کارمند دولت فرانسه بودند.
از آنجا که الجزائر رسما جزیی از فرانسه بود، قانون آزادی مطبوعات به وضعیتی منحصر به فرد انجامید که در آن جمعیت کوچک مستعمره نشین، همراه با یهودیان الجزائر که در ۱۸۷۱ به عنوان شهروند فرانسه پذیرقته شدند، صنعت مطبوعاتی پرتکاپویی به راه انداختند و آزادی داشتند تقریبا هرچه می خواهند بنویسند. چنانکه دیدیه گینارِ تاریخنگار می گوید، در اواخر قرن نوزدهم، مستعمره نشینان از سرانه ای که حتی همتایان مشهور مرکز نشینشان روزنامه منتشر می ساختند در این امر پیشی گرفتند. مسلمانان، از آن سو، در معرض سانسور و تهدید رسمی قرار داشتند: نشریه هایی که از الجزائری ها و برای الجزائری ها باشد با ترس و لرز در اوایل قرن بیستم درآمد و درست تا زمان استقلال در ۱۹۶۲ هیچ نشریۀ روزانه ای منتشر نشد. این سانسور، به زبان امروز، بخشی از سازوکار امنیتی وسیعی بود که برای جلوگیری شورش عمومی مسلمانان ایجاد شده بود. پس از جنگ خونینی که منجر به تصرف الجزائر شد، به مسلمانان، به مثابه ملتی مغلوب، نباید اعتماد می شد تا آزادنه سخن بگویند، زیرا خطر سازماندهی برضد فرانسه وجود داشت.
بسیاری از آثار منتشرشده به زبان عربی در خارج از الجزائر نیز در الجزائر سانسور می شد، از بیم آنکه «تعصب» دیگر مسلمانان ساکن خاورمیانه بخش های جمهوری را که آن سوی مدیترانه قرار می گرفت آلوده سازد. کوتاه سخن اینکه ظهور آزادی مطبوعات در فرانسه با خشونت، اسلام هراسی، و نژادپرستی استعماری قرین است. فرانسه هیچگاه کمال مطلوب و مثال بی عیب و نقص آزادی مطبوعات نبوده است. همچنانکه، مسئلۀ اصلی ناتوانی مسلمانان در آمیختگی با ارزشهای جمهوری نیست. به بیان دقیق تر، موضوع برعکس است: ساخت قوانین فرانسه بر نادیده انگاری صدای مسلمانان مبتنی بوده است.
اندیشیدن ورای فرانسه
گرچه، این همه بدان معنی نیست که تاریخ استعمار می تواند رویدادهای این هفته را یکسره توضیح دهد. این بازگشت به گذشتۀ سال ۱۸۸۱ فقط برای رد ادعاهای کم ارزش و نادرستی مفید است که دربارۀ آزادی های آرمانی جمهوری فرانسه سرهم می شود. بر خلاف آنچه اندرو هاسی در کتاب عمیقا پرمسئلۀ انتفاضۀ فرانسوی نوشته است، پیوند علت-معلولی مستقیمی بین الجرائر مستعمره و پاریس ۲۰۱۵ وجود ندارد. باید توجه کنیم که، برای مثال، «مسلمانان» دیگر مقوله ای شبه قانونی در قوانین فرانسه به حساب نمی آیند و الجزائر کشوری مستقل است که می تواند آزادانه مسائل خاص خود را با آزادی بیان داشته باشد. معنای ارزش های جمهوری از ریشه های اولیه خود به سبب تلاش های متعددی تغییر مکان داده است، و محدودیتهایی که قوانین ۱۸۸۱ ایجاد می کردند، اگر نگوییم از میان رفته، بسیار کمتر شده است. برادران کوآشی که به مجلۀ شارلی ابدو حمله کردند، گرچه تباری الجزائری دارند، زادۀ پاریس و تعلیم دیده در یمن بودند. اَمدی کولیبالی، که مامور پلیسی را پیش از گروگانگیری در فروشگاهی یهودی و در ارتباط با حملات شارلی اِبدو به قتل رساند، متولد جنوب پاریس بود و برای تعطیلات مرتبا به جزیرۀ کرت، جمهوری دومنیک، و مالزی می رفت و، آنلاین، پوکر بازی می کرد. درک خط سیر آنان، افراطی شدنشان در زندان، سرگشتگی هایشان، و به حاشیه رفتنشان نیازمند درک دقیق موقعیت معاصر است، و نه شرایط استعماری قدیم. این ادعا که همه چیز به دوران استعماری گذشته بر می گردد خطری جدی پدید می آورد: اینکه جهادگرایان پرسروصدا را مبارزان آزادی خواه ضد-استعمار به حساب آوریم که در برابر امپریالیسم مقاومت می کنند. بحران ژئوپلتیکی را که اینها بخشی از آن هستند نمی شود از نگاه استعماری بررسی کرد. همۀ طرفها از زبان امپریالیسم و مقاومت استفاده می کنند و چند سال گذشته شاهد مواردی حاد از دخالت و عدم دخالت قدرتهای امپریالیستی غربی بوده ایم، از مالی تا سوریه. نباید فراموش کنیم جهادگرایان پیوسته روزنامه نگاران عراقی، سوری، تونسی را هدف قرار داده اند. در خود الجزائر، در طول دهۀ سیاه ۱۹۹۰، افراطی ها روزنامه نگاران را حساب شده مورد هدف قرار می دادند. بنابراین، نباید گفت سنت آزادی بیان «فرانسوی» زیر حمله قرار گرفته، زیرا زمینۀ این رویدادها از وضعیتی منظم فراتر می رود. می توانیم قتل روزنامه نگاران شارلی ابدو را محکوم کنیم، اما نه بدان علت که ارزش های آزادی بیان فرانسوی ذاتا برتر یا یگانه اند.
بسیاری در روزهای گذشته اشاره کرده اند که شارلی ابدو نشریه ای نژادپرست و اسلام هراس است که از قالب های استعماریِ تعصب برضد مسلمانان پیروی کرده است. من مایل نیستم اسیر دوگانۀ «من شارلی هستم/ من شارلی ابدو نیستم» شوم که نشان داده بحثی جدی راجع به حدومرز آزادی بیان است. در عوض، خواهم گفت که رویدادهای اخیر انگیزه ای شده تا فراتر از قالب ذهنی استعماری بیاندیشم. وقتی گفته های حاکمان مستعمره ها را می خوانیم می بینیم که به باور آنها مسلمانان ذاتا صاحب مغزهایی متفاوت اند. در نظر آنها، اسلام با رنگ پوست و ژن مرتبط است و فرد را در خود فرو می برد و جایی برای او باقی نمی گذرد تا بدل به موجودی اجتماعی شود. چنانکه ناومی دیویدسون در عنوان کتاب تازه خود اشاره کرده است، آنها «فقط مسلمان» اند و نه چیز دیگری.
امروز، خطر دیدگاه توتالیتر از سویه هایی گوناگون و نامنتظر سر می رسند. از دیدگاه راست افراطی که هشدار می دهد همۀ مسلمانان خطرناک اند و نمی شود به آنان اعتماد کرد. از دیدگاه جهادگرایان که به ما می گوید مسلمان مسلمان است و مسلمانان فقط لزوما درگیر جنگ با بقیۀ دنیا هستند. اینجا نباید به دام مبنای دوگانۀ گریزناپذیر بین استثمارگر- استثمارشونده، سفید-سیاه، همدستی-مقاومت بیفتیم. در این محدود سازی سیاست، ما ناچاریم یا موافق یا مخالف شارلی ابدو باشیم . به دیگر سخن، ما باید قاطعانه دربرابر این نگرش که بین فرانسه و «عرب های آن»، و یا به اصطلاح میان استثمارگر- استثمارشونده، ستیز وجود دارد بایستیم. در این زمانه که تنش ژئوپولیتیک از اتاوا تا دمشق و از سیدنی تا الجزیره امتدادیافته، دیگر شرق و غربی وجود ندارد، جایی نیست که بگریزیم، یعنی مرزی وجود ندارد و سنگری نیست ما را از تروریسم و نظارت دولتی حفظ کند.
قتل هایی که این هفته رخ داد هجوم به آزادی بیان فرانسوی، سنتی که تاریخ سیاه خود را داشته است، نیست، بلکه یکی از بسیاران حمله هایی است که همه جا برضد آزادی بیان صورت می گیرد. روزنامه نگاران شارلی ابدو با آنهایی که در عراق، سوریه، تونس، یا الجزائر کشته شده اند خیلی فرق ندارند. به قول طاهر جاووت روزنامه نگاری الجزائری که به دست گروه ارتش «اسلامی» در ۱۹۹۳ به قتل رسید: «من هرگز تسلیم ترسی که سخنگویان شما دامن می زنند نخواهم شد، شما راهزنانی که هالۀ نور فرشتگان را ربوده اید؛ من از موهبت شما که مرگ می آورد نصیبی نخواهم خواست؛ برای شما افق دری است که می شود با تخته چهارمیخ کرد و بست؛ شما که نگاهتان شراره های امید را خاموش می کند و از هر درخت سنگ گوری می سازد».
این مقاله ترجمه ای است از:
http://www.jadaliyya.com/pages/index/20528/charlie-hebdo-and-the-limits-of-the-republic
آدرس الکترونیک مترجم: mahmoud.abdollahi@ymail.com
صفحه شخصی محمودرضا عبداللهی در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/26826