این مطلب ترجمه مدخل چهاردهم از کتاب خوانشی جدید از زیگمونت باومن: تفکری جامعه شناختی در عصر مدرن سیال است. نویسنده این کتاب تونی بلک شاو موضوعات متفاوتی را که زیگمونت باومن جامعه شناس لهستانی درباره آنها سخنرانی داشته و یا مطلب و مقاله ای درباره آنها نوشته است را جمع آوری کرده و به صورت کتاب منتشر کرده است. این کتاب از سه بخش تشکیل شده است: بخش اول درباره علاقه به استعاره، صحبت کردن و نوشتن در باره جامعه شناسی و اینجا جهان مدرن سیال است . بخش دوم کتاب به موضوعاتی از قبیل طبقه، اجتماع، آزادی، اتوپیا، نابرابری اجتماعی، بوروکراسی و فرهنگ پرداخته است. و در بخش سوم به موضوعاتی مانند مصرف گرایی، فردی شدن، شادی، رسانه، هویت و جهانی شدن، قدرت سیال، ترس سیال و نظارت سیال پرداخته شده است.
همانطور که کازانووا[۱]، ماجراجو، کتابدار و فاضل بزرگ گزارش کرده است: «اگر لذت وجود دارد، و ما فقط می توانیم در زندگی از آن لذت ببریم، پس زندگی خوشبختی است». با این حال، در کاربرد مدرن، این کلمه بیشتر تمایل برای اشاره به آن دسته از فعالیت هایی دارد که از طریق آن افراد احساس شادی را در مواقع لذت ابراز می کنند. در جوامع مدرن، ایده شادی را دیگر نمی توان به صورت اُبژکتیو درک کرد: ما احساس شادی یا ناراحتی می کنیم. این نشان دهنده مشاهدات ویتگنشتاین است که می گوید دنیای افراد شاد با دنیای افراد ناشاد متفاوت است، زیرا آنها در جهان های مختلفی زندگی می کنند.
نوشتههای مرتبط
آنچه این نوع درک نیز نشان میدهد این است که شادی چیزی است که هرگز نمیتوان آن را از نظر عقلی درک کرد، بلکه فقط می توان بهطور زودگذر آن را تجربه کرد: شادی نهایی موقتی و شدید است. این فهمی نسبتاً جدید است که در پرتو تلاش برای دستیابی به جستجوی مدرن شادی پدیدار گشته و همان چیزی است که باومن در این فصل به بررسی آن می پردازد. لذت هایی که جامعه می تواند به من بدهد چیست؟ نقطه شروع باومن این است که این سؤال عجیبی است، زیرا ماهیت شادی معمایی است ـ تلاش برای شاد بودن راهنمایی برای ناراحتی است. با چنین ایدهای در ذهن است که او [باومن] جستجوی مدرن سیال شادی را مورد بررسی قرار میدهد، که نشان میدهد گرایشی محدود، وسواسآمیز و اغلب مصرفگرایانه دارد. همانطور که او [باومن] استدلال می کند، رویای یافتن خوشبختی کامل تجارتی متزلزل است که ما تمایل داریم تصور کنیم که می تواند در انزوا کامل تصور شود. این ایدئولوژی نه تنها بشریت را از هم جدا می کند، بلکه در نهایت آن نهادهای اقتدار مورد نیاز برای یک زندگی امن را نیز تنزل داده و تضعیف می کند.
نیکلا سارکوزی[۲]، رئیس جمهور تازه منتخب فرانسه، در ژوئن ۲۰۰۷ در مصاحبه ای تلویزیونی اعلام کرد: «من نظریه پرداز نیستم. من ایدئولوگ نیستم. خه من روشنفکر نیستم! من یک شخص واقعی هستم!» منظور او از گفتن این حرف چه می تواند باشد؟
به یقین، منظور او این نبود که به برخی از باورها به طور سرسختانه پایبند نیست، در حالی که به همان اندازه قاطعانه دیگران را رد می کند. به هر حال، او بهعنوان مردی با دیدگاههای قوی در کارنامه ثبت شده است ـ که به شدت به «انجام دادن به جای فکر کردن» اعتقاد دارد و برای مردم فرانسه «کار بیشتر و کسب درآمد بیشتر» مبارزات انتخاباتی انجام میدهد. او در مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری خود بارها به رای دهندگان گفت که خوب است برای ثروتمند شدن، ساعت های طولانی تر و سخت تر کار کنیم. (به نظر می رسد رای دهندگان این فراخوان را جذاب دانسته اند، در حالی که لزوماً آن را از نظر عملی درست نمی دانند: طبق نظرسنجی TBS-Sofres، در حالی که ۴۰ درصد فرانسوی ها معتقدند که می توان از طریق کار کردن ثروتمند شد، ۳۹ درصد معتقدند که این امر از طریق برنده شدن لاتاری امکان پذیر است.) این اظهارات سارکوزی، تا زمانی که صادقانه است، تمام شرایط ایدئولوژی را برآورده می کند، و کارکرد عمده ای را که از ایدئولوژی ها انتظار می رود انجام دهد، انجام می دهد: آنها به مردم دستور می دهند که چه کاری انجام دهند و به آنها اطمینان می دهند که انجام آن نتایج مفیدی را به همراه خواهد داشت. آنها همچنین موضعی مجاهدانه و جانبدارانه نسبت به اعتقادات جایگزین نشان می دهند: ویژگی ای که معمولاً به عنوان علامت تجاری ایدئولوژی ها در نظر گرفته می شود.
شاید یک ویژگی ایدئولوژی وجود داشته باشد که ما در حال حاضر آن را در فلسفه زندگی نیکلا سارکوزی می دانیم: چشم اندازی از «کلیت اجتماعی»، همانطور که امیل دورکیم پیشنهاد کرد، «بزرگتر از مجموع اجزای آن» است؛ که (برخلاف مثلاً یک کیسه سیب زمینی) قابل تقلیل به مجموع واحدهای جداگانه آن نیست. یک کلیت اجتماعی، که نمیتوان آن را به مجموعهای از افراد تقلیل داد که اهداف خصوصی خود را دنبال میکنند و بر اساس خواستهها و قوانین خصوصی خود هدایت میشوند. برعکس، اظهارات علنی مکرر رئیس جمهور فرانسه حاکی از چنین کاهشی است.
به نظر نمیرسد پیشبینیهای «پایان ایدئولوژی» که بیست تا سی سال پیش رایج بود و به طور گسترده پذیرفته شده بود، محقق نشده است. آنچه که ما شاهد آن هستیم، پیچش عجیبی در ایده «ایدئولوژی» است: برخلاف سنتی طولانی، اکنون باور ایدئولوژیک گسترده ای وجود دارد که فکر کردن در مورد «کلیت»، و تدوین چشم اندازهای «جامعه خوب»، اتلاف وقت است، زیرا به شادی فردی و زندگی موفق بی ربط است.
ایدئولوژی خصوصی سازی
این ایدئولوژی نوع جدید ایدئولوژی خصوصی شده نیست. چنین تصوری بسیار بد خواهد بود، زیرا تأمین امنیت و اعتماد به نفس که نیروی حرکت ایدئولوژی ها است ـ و شرط اصلی اغواگری آنها ـ بدون حمایت گسترده عمومی دست نیافتنی خواهد بود. این ایدئولوژی خصوصی سازی است. فراخوان «بیشتر کار کنید و بیشتر به دست آورید»، فراخوانی خطاب به افراد، و فقط برای استفاده فردی مناسب است، در حال تعقیب و جایگزینی فراخوان های گذشته برای «اندیشیدن به جامعه» و «مراقبت از جامعه» (برای یک جامعه، یک ملت، یک کلیسا، یک علت). سارکوزی اولین کسی نیست که تلاش می کند این تغییر را تحریک یا تسریع کند. اولویت در اینجا متعلق به اعلامیه به یاد ماندنی مارگارت تاچر است که «چیزی به نام جامعه وجود ندارد». فقط دولت و خانواده ها هستند.
این ایدئولوژی جدیدی برای جامعه جدید فردی است: همانطور که اولریش بک نوشته است، اکنون از مردان و زنان فردی انتظار می رود، تحت فشار قرار می گیرند و به دنبال راه حل های فردی برای مشکلات ایجاد شده اجتماعی هستند، و چنین راه حل هایی را به صورت فردی و با کمک مهارت ها و منابع فردی این ایدئولوژی بیهودگی (در واقع، ضد بهره وری) همبستگی را اعلام می کند: پیوستن به نیروها و تابع کردن اقدامات فردی به یک «آرمان مشترک». این کشور اصل مسئولیت جمعی برای رفاه اعضای خود را به سخره می گیرد، آن را به عنوان دستور العملی برای یک «دولت تیمارگر[۳]» تضعیف کننده محکوم می کند و در مورد مراقبت از دیگران به این دلیل که منجر به «وابستگی» نفرت انگیز می شود، هشدار می دهد.
این نیز ایدئولوژی است که به اندازه جامعه جدید مصرف کنندگان ساخته شده است. جهان را به عنوان انباری از اشیاء مصرفی بالقوه، و زندگی فردی را به عنوان جستجوی همیشگی برای معامله بازنمایی می کند. هدف آن به عنوان حداکثر رضایت مصرف کننده و موفقیت زندگی به عنوان افزایش ارزش بازار هر فرد ارائه می شود.
محرومیت های جامعه خصوصی
دلایل خوبی وجود داردکه نمایش بسیار محبوب برادر بزرگ[۴] به عنوان «تلویزیون واقعی» ارائه می شوند. این طبقه بندی نشان میدهد که زندگی خارج از صفحه نمایش، «چیز واقعی»، درست مانند حماسه روی صفحه نمایش رقبای برادر بزرگ است. در اینجا، مانند آنجا، هر کس که بازی بقا را انجام می دهد تضمینی برای زنده ماندن نیست، اجازه ماندن در بازی فقط فرصتی موقت است، و وفاداری تیم فقط «تا اطلاع ثانوی» است ـ یعنی مفید بودن آن بیشتر نمی شود. برای ارتقای منافع فردی اینکه کسی کنار گذاشته خواهد شد، قابل بحث نیست. تنها سؤال این است که چه کسی خواهد بود. و از این رو، آنچه مورد بحث است، لغو محرومیت ها نیست (وظیفه ای که به نفع متحد کردن نیروها و همبستگی عمل می شود) بلکه انتقال تهدید طرد از خود و دیگران است (وظیفه ای که باعث نگرانی خود می شود، در حالی که اگر همبستگی را غیر معقول می کند. خودکشی نیست). در برادر بزرگ، یک نفر باید هر هفته کنار گذاشته شود: نه به این دلیل که، بر حسب تصادف عجیب، به طور منظم، هر هفته، یک نفر خود را ناکافی نشان میدهد، بلکه به این دلیل که در قوانین «واقعیت» که در تلویزیون دیده میشود، نوشته شده است. طرد شدن در ذات اشیاء است، جنبه ای جدانشدنی از بودن در جهان، «قانون طبیعت» ـ و بنابراین شورش علیه آن معنا ندارد. تنها موضوعی که ارزش آن را دارد ـ و به شدت ـ در مورد آن فکر کنم، دور کردن دورنمای حذف خودم در دور بعدی محرومیتها است.
حداقل در بخش مرفه کره زمین، سهم این رقابت انفرادی سخت دیگر بقای جسمانی ـ یا ارضای نیازهای اولیه بیولوژیکی که غریزه بقا می طلبد، نیست. حق ابراز وجود، تعیین اهداف و تصمیم گیری در مورد اینکه چه نوع زندگی را ترجیح می دهد، نیست. برعکس، اعمال چنین حقوقی وظیفه هر فرد فرض می شود. علاوه بر این، فرض بر این است که هر آنچه برای فرد اتفاق میافتد، پیامد اعمال چنین حقوقی، یا ناتوانی شنیع ـ یا امتناع گناهآمیز ـ از اعمال آن است. هر اتفاقی که برای فرد بیفتد میتواند بهطور گذشتهنگر بهعنوان تأییدی بیشتر بر مسئولیت انحصاری و انصراف ناژذیر او در قبال وضعیت اسفناک فردی ـ و برای ناملایمات به اندازه موفقیتها ـ تفسیر شود. آنچه که در خطر است، به رسمیت شناختن اجتماعی است ـ طرد یا شمول ـ بر اساس انتخاب هایی که ما انجام داده ایم.
هنگامی که به عنوان فردی انتخاب می شویم، تشویق می شویم که فعالانه به دنبال شناخت اجتماعی برای آنچه که از قبل به عنوان انتخاب های فردی ما تعبیر شده است: یعنی اشکال زندگی که ما، فرد (خواه به انتخاب یا به طور پیش فرض)، در حال انجام آن هستیم. شناخت اجتماعی به معنای پذیرش این است که فرد در انجام شکل خاصی از زندگی، زندگی شایسته و مناسبی دارد و بر این اساس سزاوار و شایسته احترام سایر افراد است.
جایگزین شناخت اجتماعی، نفی کرامت است: تحقیر. همانطور که دنیس اسمیت اخیراً آن را تعریف کرده است، عملی تحقیرآمیز است «اگر به زور ادعایی را که افراد خاص … درباره اینکه چه کسی هستند و کجا و چگونه میشوند مطرح میکنند، نادیده بگیرد یا در تضاد باشد». زمانی که فرد، به طور صریح یا ضمنی، از شناختی که برای شخصی که هست و/یا نوع زندگی او انتظار دارد، محروم می شود، تحقیر می شود. و هنگامی که او از حقوقی که به دنبال چنین شناختی در اختیار او قرار می گرفت خودداری کرد. زمانی که با کلمات، اعمال یا رویدادها به او نشان داده می شود که نمی تواند همان چیزی باشد که فکر می کند نمی تواند باشد، احساس تحقیر می کند… تحقیر تجربه ای است که به طور ناعادلانه، غیرمنطقی و ناخواسته تحت فشار قرار می گیرد، نگه داشته و عقب می اندازد.
این احساس حقارت موجب رنجش می شود؛ و در جامعه ای متشکل از افرادی مانند جامعه ما، این شاید زهرآگین ترین و غیرقابل تحمل ترین نوع رنجشی است که فرد ممکن است احساس کند ـ و شایع ترین علت درگیری، مخالفت، شورش و تشنگی برای انتقام است. انکار به رسمیت شناختن، امتناع از احترام و تهدید به طرد، جایگزین استثمار و تبعیض به عنوان دلایلی است که معمولاً برای توضیح و توجیه کین توزی افراد نسبت به جامعه ـ یا نسبت به بخش ها یا جنبه هایی از جامعه که مستقیماً در معرض آن هستند، ارائه می شود (شخصا یا از طریق رسانه ها).
این بدان معنا نیست که تحقیر پدیده ای بدیع و مختص مرحله کنونی در تاریخ جامعه مدرن است. برعکس قدمت آن به اندازه جامعه پذیری و با هم بودن انسان است. با این حال، چیزی که تغییر کرده این است که در جامعه فردی مصرفکنندگان، رایجترین و «گویاترین» تعاریف و توضیحات درد و نارضایتی، دور شدن از ویژگیهای مرتبط با گروه یا دسته و به سمت مراجع شخصی است؛ و به جای اینکه به بی عدالتی یا عملکرد نادرست کل اجتماعی نسبت داده شود (و در نتیجه در اصلاح جامعه به دنبال راه چاره است)، رنج فردی به طور فزاینده ای تمایل دارد که به عنوان نتیجه جرم شخصی یا به عنوان حمله به حیثیت و خود تلقی شود ـ احترام، بنابراین خواستار پاسخ شخصی یا انتقام شخصی است.
از افراد خواسته میشود تا راهحلهای فردی را برای ناراحتیهای اجتماعی ابداع کرده و به کار گیرند، و تمایل دارند به همان شکل پاسخ دهند. بنابراین، هر چرخشی از رویدادها که با انتظارات پیشنهاد شده توسط ایدئولوژی متمرکز بر شخص ویران می شود، در همان ایدئولوژی خصوصی سازی، به عنوان تحقیر شخصی با هدف (حتی اگر به طور تصادفی هدفمند) باشد، درک می شود و «معنا می شود». احترام به خود و همچنین احساس امنیت و اعتماد به نفس اولین قربانی آن است. افراد آسیب دیده احساس پستی می کنند، و از آنجایی که ایدئولوژی خصوصی سازی وجود مقصری را در پشت هر موردی از رنج و ناراحتی فرض می کند، جستجوی داغ برای یافتن افرادی که در تحقیر آنها مقصر هستند، صورت می گیرد.
نوع ایدئولوژی مورد بحث ما حول موضوع هویت پیچیده شده است. من کی هستم؟ جایگاه من در میان دیگران کجاست ـ آنهایی که می شناسم یا می شناسم یا شاید تا به حال نامشان را نشنیده ام؟ چه تهدیداتی این مکان من را ناامن می کند؟ چه کسی پشت این تهدیدها ایستاده است؟ چه نوع اقدامات متقابلی باید انجام دهم تا آن افراد را از کار بیاندازم و از این طریق از چنین تهدیدهایی جلوگیری کنم؟ این گونه است که پرسشها برای اعضای جامعه فردیشده بازتعریف میشوند ـ و اینها انواع پرسشهایی هستند که اعتقاد بر این بود که ایدئولوژیها به شیوهای قاطع و مقتدر به آنها پاسخ میدهند.
این ایدئولوژی جدید به همان اندازه محافظه کار است که مانهایم معتقد بود همه ایدئولوژی ها (در مقابل اتوپیاها) هستند. این[ایدئولوژی جدید] از ما میخواهد که تجربیات روزانه دنیایی را که در حال حاضر در آن زندگی میکنیم بهعنوان قوانین تسلیمناپذیر کیهان ببینیم، و دیدگاه «افراد بر اساس حکم» به عنوان تنها دیدگاهی که از آن می توان وضعیت جهان را مشخص کرد. آنهایی در میان ما که به لطف تدبیر و مهارت خود، در آن دنیا مانند ماهی در آب احساس میکنند، ممکن است متوجه شکاف بین انتظاراتی که ایدئولوژی خصوصیسازی در همه افراد بهواسطه فرمان برمیانگیزد و فرصتهای واقعی برای آن دسته از «افراد غیرقانونی» که فاقد منابع و مهارتهای لازم برای ارتقاء به جایگاه فردی هستند. افراد شکست خورده محکوم به تحقیر بی کفایتی، پایین آمدن از معیارهایی هستند که ظاهراً دیگران در برآوردن آن مشکلی ندارند، و همچنین تحقیر شدن به دلیل تنبلی، اگر نه به دلیل حقارت ذاتی است. چنین افرادی به سختی می توانند از توجه به شکاف هنگام افتادن در آن اجتناب کنند و به عمق هولناک آن پی ببرند.
این ایدئولوژی، مانند همه ایدئولوژی های شناخته شده دیگر، بشریت را از هم جدا می کند. اما معتقدان خود را نیز از هم جدا میکند، برخی را قادر میسازد و بقیه را ناتوان میسازد، در نتیجه خصلت درگیریآمیز جامعه فردی/خصوصیشده را تشدید میکند. دائماً انرژیها را خنثی میکند، و نیروهایی را که پتانسیل تخریب پایههای آن را دارند، از کار میاندازد، در نتیجه آن جامعه را حفظ میکند و چشمانداز بازسازی آن را کمرنگ میکند.
به دنبال خوشبختی رفتن
بنابراین، اگر ما بیشتر تلاش کنیم و ثروتمندتر شویم، جامعه فردی شده چه لذت هایی دارد؟ انتظار دریافت چه نوع شناختی را داشته باشیم؟
فایننشال تایمز ـ خواندن روزانه اجباری افراد عالی و قدرتمند، و همچنین تعداد بیشماری که رویای پیوستن به آنها را در سر می پرورانند ـ هر ماه یک بار ضمیمه ای خوش ظاهر به نام «چگونه خرج کنیم» منتشر می کند. «این» به معنای پول است. (یا، بهتر است بگوییم، پول نقد باقیمانده پس از سرمایهگذاریها که نویدبخش وجوه نقد بیشتری است، پرداخته شده ، و بدهیهای پرداخت شده با قبوض هنگفت خانه و باغ و ویلا، فاکتورهای سفارشی خیاطان، حق نفقه شرکای سابق و بنتلی). به عبارت دیگر، «آن» به آن حاشیه انتخاب آزاد در انتهای همه ضروریات سبک زندگی عالی و توانا اشاره دارد. «این» پاداش مورد انتظار برای همه آن روزهای پر از انتخاب های اعصاب خردکن و خطرناک و شب های بی خوابی است که توسط وحشت از پیش رفتن شرط بندی ها تسخیر شده است. «این» همان شادی است که درد را ارزش رنج بردن می کند. «این» مخفف شادی است.
یا، بهتر است، برای امید به خوشبختی که شادی است.
آن ریپین[۵] تلاش کرد شمارههای پی در پی مجله «چگونه خرج کنیم» را مرور کند تا دریابد که «یک مرد جوان مدرن در سیر صعودی» به عنوان منبع مادی/نشان/شواهد خوشبختی به دست آمده چه چیزی ارائه میشود. همانطور که انتظار می رفت، تمام راه های پیشنهادی برای رسیدن به شادی به مغازه ها، رستوران ها، سالن های ماساژ و سایر مکان هایی که می توان در آنها پول خرج کرد منتهی می شود. و این واقعاً پول بزرگی است: ۳۰۰۰۰ پوند برای یک بطری براندی، یا یک اتاق شراب به قیمت ۷۵۰۰۰ پوند، که در آن بطری های شراب نگهداری می شود، تا دوستانی که دعوت شده اند از آن دیدن کنند و آن را تحسین کنند. اما علاوه بر قیمتهایی که مطمئناً تقریباً کل نژاد بشر را حفظ میکند، برخی از مغازهها و رستورانها چیزهایی اضافی برای ارائه دارند، چیزی که از نمایش بیشتر افراد در هر جایی نزدیک دربهایشان جلوگیری میکند: یک آدرس مخفی که تعداد بسیار کمی از افراد که اجازه دیدن و وارد شدن دارند. این همان احساسی است که زمانی عرفا در حین گوش دادن به پیامرسان فرشتهای که فیض الهی را اعلام میکردند تجربه میکردند، اما در عصر زمینی ما، «خوشبختی!» به ندرت از طریق میانبرهایی که مغازهها را دور میزنند، در دسترس است.
یکی از مشارکتکنندگان دائمی «چگونه آن را خرج کنیم» توضیح میدهد که چیزی که باعث میشود برخی از عطرهای بسیار گرانقیمت «فریبنده» باشند، این واقعیت است که آنها «برای مشتریان وفادار پنهان شدهاند». آنها علاوه بر عطری غیرمعمول، نماد بویایی شکوهمندی و تعلق به شرکت با شکوه را ارائه می دهند. همانطور که آن ریپین پیشنهاد می کند، این و انواع مشابه از سعادت ترکیبی از تعلق داشتن به یک دسته انحصاری و نشان عالی ذوق و خبره بودن را ارائه می دهد.
ریپین چنین راه هایی را برای رسیدن به حالت خوشبختی در بهترین حالت تنها نیمی از موفقیت می یابد: شادی های لحظه ای که آنها به ارمغان می آورند از بین می روند و به سرعت در اضطراب طولانی مدت ناپدید می شوند. دنیای خیالی (فانتزی) که توسط ویراستاران «چگونه خرج کنیم» با شکنندگی و ناپایداری مشخص میشود: «مبارزه برای مشروعیت از طریق شکوه و زیادهروی مستلزم بیثباتی و آسیبپذیری است. «ساکنان دنیای خیالی (فانتزی) می دانند که هرگز نمی توانند به اندازه کافی داشته باشند یا به اندازه کافی خوب باشند تا در امان باشند». مصرف منجر به اطمینان و سیری نمی شود، بلکه به تشدید اضطراب منجر می شود. همانطور که یکی از مشارکت کنندگان «چگونه خرج کنیم» هشدار می دهد، در جهانی که «همه» می توانند یک ماشین لوکس بخرند، کسانی که واقعاً هدفشان بالاست «گزینه ای جز انتخاب کردن بهترین ندارند».
این همان چیزی است که شما را با نگاهی دقیق تر به این راه جستجوی خوشبختی شگفت زده می کند. اما همه چنین نگاهی نمی کنند: قیمت صندلی هایی با دید خوب بسیار فراتر از توان اکثر ما است. و نگاه های اجمالی گاه به گاه ما از آن، به لطف سلام! و سایر مجلات مشهور، ما را به دنبال کردن این امر دعوت می کنند تا اینکه به ما در مورد امتحان کردن آن هشدار دهند. پیام ساده به نظر می رسد: راه رسیدن به شادی از طریق مغازه ها است، و هر چه مغازه ها منحصر به فردتر باشند، شادی بیشتر می شود. خوشبختی یعنی به دست آوردن چیزهایی که دیگران امیدی به کسب آن ندارند. خوشبختی نیاز به سبقت گرفتن از دیگران دارد…
اگر بوتیک های مخفی در مجتمع های مسکونی نبود، فروشگاه های واقع در خیابان های اصلی رشد نمی کردند. بوتیک های انحصاری محصولات مختلفی را می فروشند، اما پیام/وعده یکسانی را ارسال می کنند. کاری که بوتیکها برای افراد معدود برگزیده انجام دادهاند، مطمئناً به وعدههای دستگاههای کپی خیابانی خود اقتدار و اعتبار میبخشد. و وعدههای آنها بهطور شگفتانگیزی شبیه به هم هستند: تعهدی که شما «بهتر از …» هستید ـ به شما امکان میدهد دیگرانی را که رویای انجام کاری را که انجام دادهاید اما شکست خوردهاند، تحت تأثیر قرار دهید، تحقیر کنید، تحقیر کنید و کم کنید. وعده قانون جهانی برتری جویی برای شما کار میکند…
یکی دیگر از روزنامههای گرانقیمت مرتباً اخبار جدیدی را از بازار بازیهای رایانهای بررسی میکند: و بسیاری از این بازیهای رایانهای محبوبیت خود را مدیون سرگرمیهایی هستند که ارائه میدهند ـ تمرینهای ایمن و آزادانه برای تمرین برتری جویی، که در دنیای واقعی به همان اندازه خطرناک است که ضروری و اجتناب ناپذیر است. این بازیها به شما اجازه میدهند کاری را انجام دهید که به آن سوق داده شدهاید یا میخواهید انجام دهید، اما انجام ندادهاید ـ به دلیل ترس از زخمی شدن یا مخالفتهای وجدانیتان برای زخمی کردن دیگران. یکی از این بازیها که بهعنوان «قتل عام نهایی» و «آخرین مرد ایستاده» «دربی تخریب» توصیه میشود، با شور و شوق به شرح زیر بررسی شد:
سرگرمکنندهترین… رویدادهایی هستند که از شما میخواهند با زمانبندی و دقت تصادف کنید تا عروسک پارچهای رانندهتان را در یکی از بسیاری از رویدادهای میدانی از شیشه جلو و بالا به هوا پرتاب کنید. از اخراج قهرمان بدبخت خود در کوچه های بولینگ عظیم گرفته تا زیر انداختن او مانند سنگریزه ای صاف در پهنه های وسیع آب، هر کدام به یک اندازه مضحک، خشن و خنده دار هستند.
مهارت شما در برابر «بدبختی» قهرمان داستان، چیزی است که باعث میشود برتری بسیار سرگرمکننده و «خندهدار» شود. تقویت نفس شما به قیمت تحقیر قهرمان داستان به دست آمده است. بدون پرتاب شدن قهرمان عروسک پارچه ای از شیشه جلو در حالی که شما سالم روی صندلی راننده می مانید، مهارت شما فقط نصف لذت بخش است و بسیار کمتر سرگرم کننده است.
ماکس شلر در اوایل سال ۱۹۱۲ خاطرنشان کرد که یک فرد معمولی فقط ارزش «در مسیر و از طریق مقایسه با» دارایی ها، شرایط، وضعیت اسفبار یا کیفیت افراد دیگر را درک می کند. مشکل در اینجا این است که یک عارضه جانبی چنین مقایسه ای اغلب شامل کشف عدم مالکیت ما از مقداری ارزش است که پس از آن متوجه می شویم. آن کشف ـ و حتی بیشتر از این آگاهی که کسب و لذت بردن از این ارزش فراتر از ظرفیت ما است ـ احساسات قوی را برمی انگیزد. دو واکنش متضاد اما به همان اندازه شدید را برمی انگیزد: میل شدید به شیء دست نیافتنی، و کینه – کین توزی، و تمسخر ارزش مورد بحث، همراه با صاحبان آن، به عنوان وسیله ای برای دفع احساس تحقیر و تحقیر خود. ممکن است توجه داشته باشیم که تجربه تحقیر، که از احساسات متناقض تشکیل شده است، نگرشی بسیار دوسوگرا ایجاد می کند ـ «ناهماهنگی شناختی» نمونه اولیه. تجربه این احساسات متناقض به کانونی از رفتارهای غیرمنطقی دامن می زند و به ساختن دژی نفودناپذیر در برابر استدلال های عقل کمک می کند. آنها همچنین منبع اضطراب دائمی و ناراحتی معنوی هستند.
همانطور که ماکس شلر پیش بینی می کرد، تعداد زیادی از معاصران ما به این شکل مبتلا هستند. این بیماری مسری است و تعداد کمی از ساکنان جامعه مدرن مصرفکنندگان کاملاً مصون هستند. آسیبپذیری ما در جامعهای که در آن برابری نسبی حقوق سیاسی و سایر حقوق و برابری اجتماعی رسمیشده با تفاوتهای عظیم در قدرت، داراییها و تحصیلات واقعی همراه است ـ جامعهای که در آن همه حق دارند، آسیبپذیری ما اجتنابناپذیر است (و احتمالاً غیرقابل درمان). خود را با دیگران برابر بدانند، اما در واقع بدون داشتن توانایی برابر بودن. در چنین جامعه ای، آسیب پذیری (حداقل بالقوه) جهانی است. و این آسیبپذیری همگانی، همراه با وسوسه جهانی تکرویی، که ارتباط نزدیکی با آن دارد، منعکسکننده تضاد درونی حل نشدنی جامعهای است که معیاری از شادی را برای همه اعضایش تعیین میکند که اکثر آنها قادر به مطابقت با آن نیستند.
اپیکتتوس[۶]، برده ای رومی که خود را به یکی از بنیانگذاران مکتب فلسفه رواقی تبدیل کرد، توصیه هایی ارائه کرد که می توانست خطاب به افراد جامعه مصرف کننده ما باشد (از آنجایی که به زبانی گفته می شود که آنها به راحتی می توانند آن را بفهمند، و به آن متوسل می شوند. استعاره ها به طور منحصر به فردی با جهان بینی خودشان همخوانی دارند، حتی اگر به طور خاص با تمایلات و ترجیحات آنها هماهنگ نباشد:
به زندگی خود طوری فکر کنید که انگار ضیافتی است که در آن مهربانانه رفتار می کنید. هنگامی که ظرف های غذا به شما واگذار می شود، دست خود را دراز کنید و تا حد متوسط به خود کمک کنید. اگر ظرف غذایی باید از کنار شما رد شود، از چیزی که از قبل در بشقاب شماست لذت ببرید. یا اگر هنوز ظرف غذا به شما نرسیده صبورانه منتظر نوبت خود باشید.
همان نگرش خویشتنداری مودبانه و سپاسگزاری را نسبت به فرزندان، همسر، شغل و امور مالی خود داشته باشید. نیازی به اشتیاق، حسادت و چنگ زدن نیست. زمانی که وقت شما باشد سهم حق خود را دریافت خواهید کرد.
مشکل اینجاست که جامعه مصرفکنندگان ما هر کاری را که بتوان تصور کرد انجام میدهد تا هر گونه اعتقادی به وعده اطمینانبخش اپیکتتوس تضعیف کند، و به همین دلیل توصیه او ـ ممتنع، پرهیز و محتاط بودن ـ بسیار دشوار است؛ و جامعه مصرفکنندگان ما نیز هر کاری را که میتوان تصور کرد انجام میدهد تا انجام توصیههای اپیکتتوس را به کاری دلهرهآور تبدیل کند.
با این حال غیرممکن نیست. جامعه میتواند (و انجام میدهد) انتخابهای خاصی را کمتر از سایرین برای انسانها انتخاب کند. اما هیچ جامعه ای نمی تواند انسان ها را به طور کامل از حق انتخاب محروم کند.
مشخصات کتاب:
The new Bauman reader: Thinking sociologically in liquid modern times, (2016), Tony Blackshaw, Manchester University Press, pages: 443.
[۱]. Casanova: ماجراجو و نویسنده ایتالیایی
[۲]. Nicolas Sarkozy
[۳]. State Nanny: اصطلاحی با منشأ بریتانیایی است که این دیدگاه را بیان می کند که یک دولت و سیاست های آن بیش از حد محافظتکننده اند یا با اختیار و انتخاب فرد به نحو ناروایی مداخله می کند.
[۴]. Big Brother
[۵]. Ann Rippin
[۶]. Epictetus