انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سینماگرانِ واژه و ایماژ

گفت وگوی دوراس / گُدار ـ گُدار / دوراس

نامِ رویِ جلدِ کتاب “گفت وگوی دوراس / گدار” است ـ به قلمِ سیریل بِگَن. نامِ کتاب به زبان فرانسه نیز چنین است: (Duras /Godard Dialogues … Cyril Beghin)
خوشبختانه، ترجمه ی کتاب به قلمِ قاسم روبین، نه از زبانِ واسطه: انگلیسی یا زبانهای دیگر، که از زبان فرانسه است.
خواننده ی کتاب با سه گفتوگو روبه روست، که به عکسِ عنوان، دوراسی ـ گداری نیستند، بل گدار / دوراس است؛ گدار آغازگرِ گفت و گوهاست.
پس از پیشگفتار، سه گفت وگوی بلند می آید ـ به سالهای ۱۹۷۹، ۱۹۸۰ و ۱۹۸۷ میلادی و یک مؤخّره / پی آمد و یک پیوستِ کوتاه درباره ی نامه های گُدار.

مارگریت دوراس مینویسد: «در تصویر میشود نوشت؛ در حدِّ کمال، تمام فضای تصویر به قالب نوشته درمی آید ـ صدبرابر گسترده تر از فضای کتاب.» (پیشگفتار، ص: ۲) و ژان لوک گدار ـ از زبانِ یکی از پرسناژهای فیلم هایش میآورد: «آدم چیزی را که قرار است بنویسد، از پیش باید ببیند.» (پیشگفتار، ص: ۲)

در این کتاب، افزون بر «تتبعات ادبی ـ سینمایی، به تأثیرپذیری های متقابل هم اشاره می شود.» (پیشگفتار، ص: ۳) بِگَن نیز در پانوشتهای ارزشمند، این تأثیر دوسویه را اعتبار و شفافیت بیشتری بخشیده است.
سرآغازِ شکلگیری گفتوگوی نخست گُدار / دوراس، دعوت گدار به سالِ ۱۹۷۹ میلادی است از دوراس برای نقش آفرینی در فیلم “توانِ نجات (زندگی)” و ایفای نقشی کوتاه در آن، ولی «دوراس نمیپذیرد برود جلوِ دوربین، گدار مکالمه ی کوتاهی با او انجام میدهد و بعد عبارتی از آن را در نوارِ صوتی فیلم میگنجاند. … گدار نه در سالِ ۱۹۷۹، بلکه در سالِ ۱۹۷۷ ـ که فیلمِ “کامیون” [اثرِ دوراس] به نمایش درآمد ـ قصد داشته در یکی از فیلمهایش با دوراس مصاحبه کند.» (ص: ۵ ـ ۶)

گفت وگوها گاه از وضعیت مطلوب دیالوگ / گفتوگو خارج میشوند و شبیه گفت وشنود دو نفری است، که یکدیگر را نمیشنوند! و ازآنرو پاسخ درخوری درمیان نیست. این دو ـ بهویژه دوراس ـ از این ترفند برای طفره¬رفتن از پاسخگویی استفاده می¬کنند.
“وفقه”ها و “خنده”ها و پریدن در حرف یکدیگر ـ که در کتاب با سه نقطه تبیین شده ـ بیش-ازپیش ما را در فضای گفت وگو / گفت¬وشنود دو سینماگر نخبه گرا قرار می دهند. این گفت-وگوها ـ بهویژه با اشاره های دقیق نویسنده در پانوشتها ـ پُرمایه تر شده اند: «دوراس در “روزنگاری¬های جنگ و یادداشت های دیگر” به خشونتهای مادرش اشاره می¬کند؛ کُتک خوردنها و سرکوفت شنیدنها و آن جمله یِ معروف «بختکِ من» [که مادرِ مارگریت به او میگفت]. نیز، دشنامها و آزارها ازجانبِ برادرِ بزرگتر و آن قصدِ شوم.» (پانوشت، ص: ۴۸)

نیز، این خودافشایی، درباره ی کتاب خواندن / نخواندن و فیلم دیدن / ندیدن دو طرفِ گفت وگو وجود دارد:

«دوراس: هیچ وقت ازت نشنیده ام، که بگویی فلان کتاب و بهمان رُمان را خوانده ای.گدار: چرا، گفته ام، مدام. بعد هم بعضی ها یادآور شده اند ـ به درستی البته ـ که نه، نخوانده ای. آنماری [میه ویل] خیلی کتاب می¬خواند، هر کتابی را هم دست بگیرد تا آخِر میخواند، مخصوصاً متونِ پزشکی، حتّا اگر خسته کننده باشد ـ که اغلب هست، به هرحال …
دوراس: شیوه ی کتاب خواندنِ من هم اینطوری است …
گدار: هیچ وقت خواندنِ کتاب را نیمه تمام نگذاشته ام. من هیچ وقت فیلمی را تمام وکمال ندیده-ام، تکّه هایی از بعضی صحنه ها را میبینم، همین.
دوراس: حوصله به خرج نمیدهی برایِ خواندنِ کتاب و دیدنِ فیلم!
گدار: بله، واقعیتی است.
گدار: صبوری نداری.
گدار: واقعاً.» (ص: ۷۲)

پرسش این است: آیا گدار حتّا فیلمهای دوراس را بدینگونه میدید و اکنون درباره ی آنها با او به گفتوگو پرداخته است؟! اگر پاسخ “آری” باشد، پس این همه شیفته گی و تلاش برای گفت وگو چه بوده است؟
در چند جای کتاب، از روی آوریِ کارگردانان به ساختن فیلم برای تلویزیون سخن به میان آمده، بل نخستین پرسشِ گدار از دوراس در نخستین گفت وگو دربابِ ساختن فیلم سفارشی است و طعنه هایی که دوراس به گدار می زند:

«گدار: اگر ازت بخواهم که فیلمی برای تلویزیون بسازی، قبول میکنی؟
دوراس: اگر خواستِ تو باشد، بله.
گدار: خواستِ من؟ یعنی بر اساسِ شناختی که از من داری یا …
دوراس: شناختی که از تو و از فیلمهات دارم؛ هر دو.
گدار: به هرحال، فعلاً درموردِ فیلم، چندان کاری در دست ندارم.
دوراس: خُب بله، ولی کم هم کار نکرده ای.» (ص: ۹)
در واپسین گفت وگو، دیدگاهِ دوراس را درباره ی چنین فیلم هایی می یابیم:
«دوراس: فیلمِ ساخته شده در تلویزیون، فیلمِ تلویزیونی، تک لایه است. کاغذِ پُشتِ نماست؛ نه عُمق دارد، نه ماندگاری، به اندازه ی همان یک شب هم که آدم جلوِ تلویزیون می نشیند و تماشا میکند، دوام ندارد.» (ص: ۷۶)
البته گدار از ستایش دوراس بی بهره نمی ماند ـ آنجاکه به ستودن همدیگر مبادرت میورزند:
«دوراس: حال آنکه فیلمهای تو عُصاره ی سینماست، خودِ سینماست. بله، کاش حرف نزده بودیم!
گدار: فیلمهایی هم که تو ساخته ای از زیبایی بهرمندند؛ میشود گفت کتابهای واقعی اند، البته نه کتابهایی که نوشته میشوند، تا دست مایه ی فیلم بشوند.
دوراس: که فیلمهای من کتابهای واقعی اند، بله؟
گدار: نه، منظورم کتاب است که حرف میزند، که میبیند، درواقع کتابی که نگاه میکند و حرف میزند.» (ص: ۸۳)
در ادامه ی همین گفت وگوی دوستانه / نخبه گرایانه / طعنه آمیز ۱۹۸۷ ـ که چند نویسنده و فیلمساز را در غربال مینهند و نقد میکنند و “ژان پُل سارتر” از زبان ژان لوک گدار میشود نویسنده ای نانویسنده: «آثار سارتر را میشود تویِ کافه¬ها خواند» (ص: ۹۵) دو گفتوگوگرِ گفت وگوشونده / گفت وگوکننده به جان هم می افتند:
«دوراس: نه، گوش کن، کلمات را درست به کار ببریم. به گمانم کمی مغرضانه قضاوت میکنی، طبقه بندی را به عمد به هم می زنی، تا مخاطب را عصبانی کنی.
گدار: ولی بحثِ من بیرون از طبقه بندی هاست؛ من هنوز نگفته ام که این فیلم نظربرانگیز نیست.
دوراس: چرا؛ داری مغلطه میکنی.» (ص: ۱۰۰)

و قاسم روبین (نشرِ مرکز ۱۳۹۷ش) ـ به خوبی ـ از عهده ی این بازی با کلمات و لفّاظی و زبان بازی گدار و خودنمایی های دوراس برآمده است.
سیریل بگن در پی آمدِ “نرم / سخت” مینویسد: «گفت وگوی مارگریت دوراس و ژان لوک گدار را میشود رویارویی دو تنهایی تلقی کرد و خواند.» (ص: ۱۲۳)
این کتاب سینمایی ـ اتوبیوگرافیِ سرگیجه آور را باید خواند.
در این کتاب ـ به سان فیلمها ـ مارگریت دوراس واژه را به ایماژ بدل ساخته است و ژان لوک گدار از واژهْ ایماژ آفریده است.