انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سیری در مسئلهٔ آگاهی

خیلی دور، خیلی نزدیک

ایمان یارمحمدی

 نظریه‌های آگاهی در فلسفهٔ ذهن و مغزپژوهی امروز. آندره اوجنیو کاوانا و آندره نانی. ترجمهٔ سعید صباغی‌پور و عبدالرحمن نجل رحیم. چ ۲. تهران: نشر ارجمند، ۱۳۹۹. ۲۶۴ ص. ۴۵۰۰۰۰ ریال.

سال‌هاست که مسئلهٔ آگاهی مورد توجه بسیاری از عالمان علوم تجربی و فلاسفه بوده است و با نگاهی به تاریخ فلسفه و علم درمی‌یابیم که تا به امروز با رویکردها و روش‌های گوناگونی به آن نگریسته‌اند. مسئله‌ای که در نظر افراد آگاه آن‌چنان بدیهی می‌نماید که گویی چیزی بدیهی‌تر و نزدیک‌تر از آن نزد ما نیست، اما زمانی که بخواهیم تبیین و توصیفی برای آن ارائه دهیم، با مسائل بسیاری مواجه می‌شویم. در دهه‌های اخیر، در مقایسه با برخی از موضوعات علمی و فلسفی دیگر، ترجمهٔ کتاب‌هایی با موضوع آگاهی کمتر منتشر شده است. این در حالی است که در حوزهٔ پژوهشی و دانشگاهی شاهد پژوهش‌های بسیاری در این زمینه هستیم. در این میان ترجمهٔ کتابی مقدماتی دربارهٔ آگاهی، آن‌هم با ترجمه‌ای مناسب، باعث خرسندی است.

نویسندگان که هر دو در زمینهٔ عصب‌پژوهی فعالیت می‌کنند، پس از طرح مقدمه، به توضیح مفاهیم و نظریات هر یک از آگاهی‌پژوهان در دو بخش «نظریه‌های فلسفی آگاهی» و «نظریه‌های علمی آگاهی» پرداخته‌اند. در انتهای کتاب نیز، در فصلی با عنوان «پی‌گفتار: خلاصه‌ای از آثار مقدماتی دربارهٔ آگاهی»، منابع گوناگونی را دربارهٔ آگاهی‌پژوهی معرفی کرده‌اند. در حوزهٔ آگاهی‌پژوهی با سؤالات و ابهامات بسیاری مواجهیم که مسئلهٔ شکاف تبیینی، یکی از مهم‌ترین آن‌هاست.

هنگامی‌که موجودی آگاه، در حین مواجهه با اتفاقی غم‌انگیز، غمگین و یا در مواجهه با اتفاقی فرح‌انگیز، خوشحال می‌شود، این حالات ذهنی او دارای ویژگی‌ای هستند که آگاهی‌پژوهان آن را «کیفیات ذهنی»[۱] می‌نامند و از آن با عنوان خصیصهٔ پدیداری آگاهی هم یاد می‌کنند. در بیان توماس نیگل[۲]، این غم یا خوشحالی شبیه به چیزی است که همان کیفیت ذهنی غمگین‌بودن و یا شادبودن است: «بنا بر اندیشهٔ او، آگاه‌بودن به معنای داشتن دیدگاه ذهنیتی یا سوبژکتیو نسبت به جهان است.» (ص ۹۱). بسیاری از آگاهی‌پژوهان معتقدند که همین‌که بخواهیم نظریه‌ای یکسره عینی[۳] برای آگاهی ارائه دهیم، از سویهٔ سوبژکتیو و پدیداری[۴] آن غفلت می‌شود. مفهوم «شکاف تبیینی»[۵] نیز ناظر به همین مسئله است. به همین خاطر برخی بر این باورند که ناگزیر باید سطح توصیفی جداگانه‌ای برای توصیف این وجهِ پدیداری آگاهی در نظر بگیریم. در عصر حاضر، به نظر می‌رسد که با انجام پژوهش‌های میان‌رشته‌ای، بیش‌ازپیش به ارائهٔ یک تبیین و توصیف پذیرفتنی برای مسئلهٔ آگاهی نزدیک شده‌ایم.

در دهه‌های اخیر، پژوهش‌ها دربارهٔ ذهن و به‌طور خاص آگاهی نشان می‌دهد که بسیاری به پژوهش‌های میان‌رشته‌ای روی آورده‌اند: «علم نمی‌تواند تحلیل‌های مفهومی را نشنیده بگیرد و فلسفه هم به همین نسبت نباید در برابر یافته‌های علمی کور باشد. شایان‌ذکر اینکه، بهترین شیوه برای مطالعهٔ ذهن اتخاذ یک رویکرد چندرشته‌ای و یکپارچه است؛ روشی که بتواند یافته‌های حوزه‌های مختلف پژوهش دربارهٔ ذهن انسان را با یکدیگر ترکیب کند» (صص ۱۲-۱۳). بسیاری از فلاسفه معتقدند که استفاده از نتایج پژوهش‌های عصب‌پژوهی به پیشبرد مطالعات آگاهی یاری می‌رساند. برای مثال، جان سِرل  بر این باور است که از لحاظ متافیزیکی، آگاهی هم مانند گوارش، پدیده‌ای زیست‌شناختی است: «از منظر بیولوژیک، آگاهی با دیگر کارکردها ازجمله گوارش، فتوسنتز و ترشح صفرا تفاوتی چندان ندارد و بنابراین خاستگاه آگاهی همان مغز است» (ص ۱۱۹). او فهم فرآیند ظهور آگاهی را بر عهدهٔ عصب‌پژوهان می‌داند و مانند بسیاری از فلاسفهٔ دیگر معتقد است که برای فهم مسئلهٔ آگاهی و تبیین آن علاوه بر پژوهش‌های مفهومی و فلسفی به پژوهش‌های علمی و به‌خصوص عصب‌پژوهی نیاز داریم. چگونگی تعریف حالات آگاهانه و موجود آگاه و همچنین تعیین جایگاه آگاهی در جهان باعث شده است که رویکردها و روش‌های گوناگونی برای تبیین و توصیف مسئلهٔ آگاهی اتخاذ شود.

رنه دکارت با صورت‌بندی مفهوم دوگانه‌انگاری جوهری در فلسفهٔ ذهن، تا به امروز مخالفت بسیاری را برانگیخته است. با وجود این، چارچوب نظری‌ای که او در اختیار اندیشمندان بعد از خود قرار داده است، به توسعهٔ مفاهیم و نظریه‌های گوناگونی منجر شده است: «رنه دکارت را معمولاً به‌عنوان پدر فلسفهٔ ذهن مدرن می‌شناسند. او اولین فیلسوفی بود که نظریهٔ دوگانه‌انگاری ـ که بر طبق آن ذهن و ماده دو جوهر کاملاً متمایز هستند ـ را به شکلی نظام‌مند درآورد. دوگانه‌انگاری کلاسیک دکارت یک منبع فکری و بی‌پایان در بحث‌های فلسفی ذهن به شمار می‌رود.» (ص ۱۴). یکی از بزرگ‌ترین معایب دوگانه‌انگاری دکارتی یا جوهری، آن است که تا به امروز در ارائهٔ توضیح قانع‌کننده‌ای برای چگونگی ارتباط جوهر مادّی و ذهنی ناتوان بوده است. بسیاری از آگاهی‌پژوهان، به دلیل معایب این مفهوم، در پی مفهومی جایگزین برای تبیین و توصیف آگاهی بوده‌اند. در میان فلاسفه، کالین مک‌گین، بر این باور است که حل مسئلهٔ آگاهی ورای درک انسان است: «از منظر مک‌گین، تبیین سازوکار و یا شناسایی علل تجربهٔ آگاه، نه از طریق بررسی مفهومی و مستقیم (توسط تحلیل‌های درون‌نگرانه و موشکافانهٔ مفهومی) و نه از طریق مطالعهٔ علمی مغز (از طریق آزمایش و پژوهش از طریق تصویربرداری مغزی) امکان‌پذیر نیست.» (صص ۸۵-۸۶).

امروزه آگاهی‌پژوهی به حوزه‌ای جذّاب و چالش‌برانگیز بدل شده است و بسیاری از فلاسفه، عصب‌پژوهان و متخصصان علوم شناختی مشغول پژوهش در این حوزه هستند و هنوز سؤالات بسیاری حول مسئلهٔ آگاهی بی‌پاسخ مانده است: «آگاهی چونان قلعه‌ای تحت محاصره، تاکنون در برابر هرگونه تلاش جهت ارائهٔ راه‌حلی قانع‌کننده برای مسائلی که پیش می‌کشد، مقاومت کرده است.» (ص ۲۳۱).

این کتاب دست‌کم از چهار ویژگی برخوردار است که به‌واسطهٔ آن‌ها می‌توان آن را به‌عنوان یک منبع مقدماتی در زمینهٔ آگاهی‌پژوهی، به علاقه‌مندان توصیه کرد: یک) در هر فصل، کلیاتی از مهم‌ترین مواضع افراد در قبال مسئلهٔ آگاهی ارائه شده است و نویسندگان سعی کرده‌اند که توضیح این مواضع، به زبانی ساده و قابل‌فهم باشد. دو) در پایان هر فصل چند اثر مهم فرد، توسط نویسندگان انتخاب شده است و چندسطری دربارهٔ آن توضیح داده‌اند. سه) قبل از بیان مفاهیم و نظریات افراد در هر فصل، پیشینه‌ای کوتاه از آن‌ها را آورده‌اند. چهار) هر فصل از کتاب دارای یک یا چند تصویر (عمدتاً نقاشی) است که هم از لحاظ زیبایی‌شناختی جلوه‌ای به فصل‌های کتاب داده است و هم در برخی از موارد نیز ارتباط تصویر با مطالب آن فصل، ممکن است به فهم بهتر موضوع کمک کند. بدیهی است که کتابی با این تعداد صفحات، جامع تمام آگاهی‌پژوهان، مفاهیم و نظریات نیست؛ بااین‌حال، شامل مقدماتی دربارهٔ برخی از مهم‌ترین آن‌هاست.

[۱]. qualia

[۲]. Thomas Nagel

[۳]. objective

[۴]. phenomenal

[۵]. explanatory gap