فرانسوا مرس برگردان میثم عبدلی
مطرح کردن موزه به عنوان مکانی برای قدرتنمایی دیگر چندان تازگی ندارد. موزه را رسانه (داوالون،۱۹۹۲) بدانیم یا واسطه (مک لوهان، پارکر و بارزون، ۱۹۶۹) یا وسیله (بنه، ۱۹۹۵)، می بایست بپذیریم این نهاد، که نمادی از تمدن غربی است، همواره منفعت رژیمهای سیاسی محلی، هر چه که بودهاند، تأمین کرده است. تاسیس بریتیشمیوزیوم و آغاز به کار لوور (دئوت،۱۹۹۴، پمییر، ۱۹۹۵)، روشهای بسیار متفاوتی را نشان میدهد که مردم بر اساس آنها رابطه بین علوم و موزهها را تبیین میکنند. علاوه بر این، شکلگیری هر رژیم سیاسی جدید (از دموکراسی در امریکا تا نظام مارکسیستی ـ لینینیِ شوروی و نابودی ایتالیای فاشیستی و آلمان ملی ـ سوسیال) بر توسعه موزهها هم به همان اندازه سیستم ارتباطات، حفاظت و پژوهش خود تأثیر گذاشته است.
نوشتههای مرتبط
سیاست همواره و در تمام سطوح جزیی جدا نشدنی از موزه ها بوده و به شیوه مستقیم و غیرمستقیم بر تصویر خنثی و بی طرف موزه ها نزد توده مردم تأثیر گذاشته است. ما از تاثیر مستقیم یک سیاستمدار محلی که تلاش می کند یک هنرمند خاص را به یک موزه دار تحمیل کند یا یک رژیم سیاسی را به یک حکایت ملی تبدیل کند آگاهیم (برگرون، ۲۰۱۴) اما تاثیر غیر مستقیم سیاست نیز بر گرایشات متخصصان و نظریهپردازان موزه از طریق موزه شناسی و اشکال ارتباطی اش شامل: مقالات، کتابها، کنفرانسها، اتاقهای گفتوگو و مکانهای آموزشی مشهود است.
این نظر مدتهاست که مطرح شده، اولینبار در بحثها و مناظرات اولیه ICOFOM بهویژه در مناظره طرفدارانِ (اساساً آنگلوساکسون) موزهشناسی عملی و پراگماتیک که در مقابل طرفداران موزهشناسی در حکم رشتهای علمی (تجربی و عقلایی) (بورکو، ۱۹۸۱) قرار داشتند. اگرچه این بحثها به دهه ۱۹۸۰ بازمیگردد، مسئله هنوز حل و فصل نشده است. جهان دوقطبی آن دوران، به صورت کاملاً مشهود با جهانی که اکنون میشناسیم، تفاوت دارد. در آن دوران، پرس و جو در مورد ماهیت رشته ها بر اساس ساختارهای دانشگاهی با چیزی که امروز می شناسیم متفاوت بود. از منظری خاص، دلایل زبینک استراسکی برای معرفی موزه شناسی به عنوان یک علم را تنها می توان در این محیط نسبتا تاریخ مصرفگذشته درک نمود. برونو لتور (۲۰۰۱) در تفاسیر جدیدتری علم را به عنوان جریانی که در آن ایده ها به مباحثات اضافه میشوند تحلیل کرده و بینشی غنیتر را در این زمینه بهویژه در مورد موضوع مطرحشده در اینجا می بخشد.
بر اساس این چشمانداز، موضوع فقط گسترش مفاهیم یا تدوین واژهنامه جدید نیست، بلکه ایجاد منابع و آزمایشگاههایی جدید برای پیمانهای سیاسی و به طور خلاصه تدوین راهکارهایی است که از طریق آن بحثهای علمی بُعدی ویژه را تشکیل میدهد.
براساس چنین تحلیلی، مسئله قدرت که به آن اشاره کردیم، مسئله غالب است . موزهشناسی (یا مطالعات موزه)، خواه آن را علم بدانیم خواه آن را حوزهای نظری قلمداد کنیم، لازم است ابتدا متخصصان دیگر رشتهها آن را به عنوان مجموعهای به اندازه کافی منسجم و ارزشمند از نظر نتایج بررسیها و سهم آن در شکل دادن به سرمایه علمی) تایید کنند تا بشود به گسترش آن در بطن مجموعههای دانشگاهی امیدوار بود. موزهشناسی باید همچنین برای دیگر مراکز غیر دانشگاهی نیز مفید باشد، به همان مقدار که ادعای تاثیرگزاری بر موزه ها و شیوه سازمان دهی آنها را دارد. اگر موزه شناسی مبتنی بر پژوهش می تواند بر گستره جهانی آموزش این رشته تاثیرگذار باشد، امر مثبتی است (که این حجم از آموزش و این تعداد پژوهشگر بیسابقه است). وقت آن است که از یک سو در مورد نوع موزهشناسی تدریسشده و از سوی دیگر درباره تاثیر واقعی آن، چه در سطح موزه، چه در ارتباط با کسانی که حامیان مالی موزهها هستند، بحث و تبادل نظر کنیم.
در این فراخوان مقالات، مقصدمان این است که موضوع را از سه بعد سیاسی، ژئوپلتیک و شاعرانگی بررسی کنیم.
سیاست موزهشناسی
اگر میتوانستیم، بنا به گفته بوردیو، ادعا کنیم که جامعهشناسی ورزشی رزمی است (کارلز، ۲۰۰۱)، پس موزهشناسی چیست؟ مسئله موزه ـ معبد یا forum (محل تبادل آرا) که کامرون (۱۹۷۱) مطرح کرده است، در مورد موزهشناسی هم مصداق دارد و محیطهای اغلب خنثایی که موزهشناسی در آن جاها تحول مییابد ــ غالباً دانشگاهها و برخی موزههای بزرگ ــ ناتوانی خود را در تأثیرگذاری بر بحثها و مناظرات پنهان میکنند. مطالعه هر نوع کتاب راهنمای موزهشناسی (گوب و دروگه، ۲۰۱۴، آمبروز و پِین، ۲۰۱۲، زوبیور، ۲۰۰۴) اغلب فاصله بسیار میان نقش اجتماعی مطرح شده موزه ــ حفظ میراث، پژوهش، کارآموزی و آموزش، نقش اجتماعی ــ و دلایلی را نشان میدهد که به خاطر آنها موزههای زیادی اکنون بر آن اساس ساخته شدهاند: در حکم نماد قدرت و ابزار تبلیغات برای حامی مالی یا منطقه، توسعه شهری، اقتصادی و گردشگری. اگر بتوانیم که سیاست را در کل به عنوان توسعه امور شهری در نظر بگیریم، چه کسی در واقع امور مربوط به موزه (یا حوزه موزهای) را مدیریت میکند؟ نقش موزهشناسی در این چشمانداز چیست: تکرار تفسیری تجویزی در مورد نقش موزه، به صورت تکرار بیهوده دیدگاهی بیمحتوا؟ آیا موزه شناسی باید به دنبال تعریف باشد، یا به دنبال استدلال و تاثیرگذاری؟ اساساً مخاطب ما دانشجویان و همکاران هستند، همکارانِ دیگر رشتهها، حرفهایهای موزه یا سیاستمدارانِ تصمیمگیرنده؟ اگرچه بر اساس مباحث نظری، همهچیز ممکن به نظر میرسد، بیشتر پژوهشگران ناچار به انتخاب گزینه های عملی هستند، اما کدام گزینه؟
در این چشمانداز، آیا موزه شناسی باید عنصری درگیر شونده باشد (همانطور که موزهشناسی جدید است)؟ اگر چنین است مخاطبان هدف چه کسانی هستند؟ همکاران، حرفهایها، مردم یا کسانی که قدرت تصمیمگیری دارند؟ در این چشمانداز، چگونه باید شکاف زمانی میان تجویز موزهشناسانه کلاسیک (حفاظت، تحقیق، ارتباطات در چهارچوب علمی) و وضعیت شماری از موزههای بیشازپیش ناپایدار که با لزوم پردرآمد بودن، توسعه گردشگری یا شمولیت اجتماعی مواجه هستند؟
ژئوپلتیک موزهشناسی
تاریخ موزهشناسی، که به قدمت موزههاست، تحول چشمگیری از چشمانداز موزهای و همچنین روشهای مورد استفاده در کار موزهای نشان میدهد. اگر همه اعضای ایکوم (کموبیش) خود را تحت پوشش تعریف موزه و قوانین اخلاق حرفهای آن بدانند، بیشتر آنها نمی توانند تنوع وسیعی را که در شیوهای نوین تفکرات موزه ای امروز حکمفرماست درک کنند.
با وجود این بعضی از حوزههای تاثیرگذارِ کموبیش مهم دنیا که به جریانهای فکری خاص مربوطاند، میتوان تشخیص داد: برخی دانشگاههای بنام (دانشگاه لستر)، برخی موزههای بزرگ (لوور یا متروپولیتن) یا برخی نویسندگان بنام (Stephen Weil, John Falk, Tony Bennet, Georges Henri Rivière, Hugues de Varine, Roland Arpin, Felipe Lacouture) و حتی برخی کابینههای کنسولگری (منابع فرهنگیِ لرد). چگونه باید این حوزهها را تعیین کنیم و تشخیص دهیم؟ آیا میتوان از عبارت امپریالیسم موزهشناسی (شِینر، ۲۰۱۶)، برای توصیف برخی جریانهای «غالب» استفاده کرد: جریان آنگلوساکسون و در مقیاس کمتر فرانسهزبانها یا اسپانیاییزبانها؟ چگونه میتوان در این چشمانداز، دیگر شیوههای درک حوزه موزهای را در اقیانوسیه، افریقا، خاورمیانه، آسیا یا مناطق نزدیک قطب شمال به دیگران نشان داد؟
بنابراین از این منظر، منشأ اغلب مفاهیم اساسیِ مرتبط با موزههای امروزی، همچون خود موزهها، غربی است.. تکامل جهان نشان میدهد که تغییرات سیاسی و اقتصادی چشمگیری در دهههای آتی، در پیش است که به تغییر شکلِ کموبیش اساسی روابط ژئوپلتیک در سراسر جهان منجر میشود و بعید به نظر میرسد که این تغییرات بر موزه و موزهشناسی تأثیری نداشته باشد. اگر فکر کنیم که شماری از کشورها مفاهیم گاهی بسیار متضاد با مفاهیمی که در حال حاضر غالب هستند، به ویژه مفاهیمی که به مادی بودن میراث، اعتبار یا دسترسی آن مربوط است، دارند، چگونه مفاهیمی همچون میراث، حفاظت، غیرقابل واگذاریِ کلکسیونها یا روابط سودمند، از آن زمان تغییر مییابند؟
شاعرانگیِ موزهشناسی
اگر این شجاعت را داشته باشیم که شاعرانگی را بررسی نظری و تحلیل خلاقیت هنری (بهویژه ادبیات) تعریف کنیم، ناچاریم بپذیریم که شاعرانگیِ موزهشناسی (هنر به نمایش گذاشتن) نیز وجو دارد، همانگونه که نویسندگان متعددی ازجمله التسولر (۲۰۱۳) یا کارپ و لاوین (۱۹۹۱)) این را نشان دادند. اما بهراستی آیا میتوان از شاعرانگیِ موزهشناسی صحبت کرد؟ بدون شک میتوان گفتمان موزهشناسانه را از بُعد تزئینی یا زیباییشناسانه تحلیل کرد، اما اکثر محققان فن معانی و بیانِ علمی را که سادگیاش بیشتر اوقات کمتر فضایی برای شاعرانگی باقی میگذارد، برتر میشمرند.
میتوان درمقابل، این فرضیه را مطرح کرد که اصالت و تناسب در کار موزهشناسان بزرگ ناشی از فرآیند خلاقانهای است که مفاهیم و همچنین روش ارجاع به آن، در بطن نوعی شاعرانگیِ موزهشناسانه خاص به طور مشهود در کیفیت پیام تأثیر میگذارد. شعر غنایی که از مقالات بنیادی«دونکان کامرون» (۱۹۹۲) حاصل میشود و انرژی ساطع از نوشتههای هوگ دوارین و بسیاری از نویسندگان موزهشناسی جدید (دواله، ۱۹۹۴-۱۹۹۲) ویژگی مشهود این آثار است و شوخطبعی و سبک نگارش «جان کوتون دانا» بُعد مهمی از مطالب اغلب ساختارشکنانهای است که او مطرح میکند. آیا درآثار مکتوب موزهشناختی دوران کنونی هم میتوان الهام خلاقانهای را بازیافت که در آثار موزهشناسان بزرگ تحسین میشده است یا به صورت گریزناپذیر به استفاده از زبانی غیرقابل فهم و مختص تکنوکراتها محکوم شدهایم؟ در این چشمانداز، آیا شاعرانگی موزه شناسی را خواهیم یافت و چه کسانی خالقان مفاهیم و معانی نو همگام با جامعه ما خواهند بود؟
دسامبر ۲۰۱۶