نوشته چوئل رول کوستر/ برگردان فاطمه سیارپور
سیاست بدن، در اندیشه سیاسی غرب استعارهای باستانی است که از خلال آن، یک دولت، جامعه یا کلیسا و نهادهایش به مثابه یک بدن زیستی (اغلب بدن انسانی) درک میشوند. چنانچه به طور معمول به کار میرود، این استعاره بر رهبری سلسلهمراتبی و تقسیم کار دلالت دارد و یک مفهوم قویاً استبدادی یا با دلالت ضمنی سلطنتی است.
خاستگاههای باستانی
اولین مورد ثبت شده از استعاره سیاست بدن در ریگودا (۱۵۰۰ سال پیش از میلاد) قدیمیترین کتاب مقدس هندوها دیده میشود. این سیستم کاستی جنوب آسیا در ریگ ودا از خلال مقایسه میان کشیش با دهان، سربازان با بازوها و چوپانها با رانها و دهقانان با پاهای انسانی تبیین و توضیح داده میشوند.
یک مثال باستانی مشهور از این استعاره بدنی در «شکم و اعضا» ظاهر میشود، حکایتی که به افسانه یونانی ایسوپ نسبت میدهند. در این افسانه، اعضای دیگر بدن علیه شکم شورش میکنند، زیرا تصور میکنند شکم همه مواد غذایی را دریافت میکند ولی هیچ کاری انجام نمیدهد. دستها، دهان، دندانها و پاها شورش را میآغازند، اماپس از چند روز میفهمند بسیار ضعیف و بیمار شدهاند. بنابراین یادمیگیرند که همکاری میان اعضای بدن از جمله شکم نامحسوس برای سلامت کل بدن حیاتی است. در این داستان نه چندان ظریف اخلاقی جامعه شبیه بدن است وقتی که همه وظایف خود را بهتر انجام دهند و همکاری کنند، کارکردها بهتر میشوند. این استعاره اجتماعی به سادگی در دنیای سیاسی برگردانده شد.
در قرن چهارم پیش از میلاد ، افلاطون کاربرد سیاسی این استعاره را در جمهوریت و قوانین خود بیان و تصحیح کرد. برداشت وی از این استعاره از دولت بر تناسب اندام و رفاه در برابر بیماری تأکید داشت و بیان میکرد شرایط بعدی زمانی رخ میدهد که بخشهای مختلف دولت نتوانند عملکرد مناسب خود را برای این دو داشته باشند.
علاقه یونانیان به رفاه ارگانیک دولتشان در صدای شاعرانشان ادامه داشت. اریستوفانها به ویژه در نمایشنامه زنبورها (۴۲۲ پیش از میلاد) مدعی شدند که شاعران برای مراقبت از بیماریهای دولت ضروری هستند. زمان کوتاهی پس از آن، خطابه دیموستن، آتنیها را به جنگ علیه فیلیپ مقدونی – به ویژه فیلیپ سوم- تشویق و او را با حمله تب یا بیماری مقایسه کرد.
رومیها از یونان تأثیر پذیرفتند و در قرن اول پیش از میلاد، لیوی به همان قیاس با سلف خود سیسرو آشنا بود. تایخ لیوی از روم، افسانه اوزوپ را از شورش قسمتهای دیگر بدن علیه شکم در بازگوکردنش از جداییطلبی پلیبیان ذکر کرده است. طبق گفته های لیوی، در اوایل جمهوری روم پلیبیان از شهر رم جداشدند و خود را در کوه مقدس یا اونتین تنها یافتند. مننیوس آگریپا برای این بحران عازم شد و از نسخه خود از افسانه برای متقاعد کردن پلیبیان در بازگشت به دولت استفاده کرد. به قول لیوی، سنای روم (شکم) موافقت کرد که از پلیبیان (بدن) غذا دریافت کرده، اما هدر نرفته است. سنای روم آن را هضم کرده و آن را از طریق خون و رگهای جمهوری بازگردانده است. از این رو، همکاری همگی موجب حیات بدن جمهوری شد. این افسانه در پلوتارک، اشعار ماری دو فرانس و در تراژدی کوریولیانس شکسپیر حیات یافت.
نوشتههای مرتبط
مسیحیشدن امپراطوری روم
با مسیحی شدن امپراطوری روم، از اوایل قرن چهارم پس از میلاد، این استعاره دگردیسی یافت هرچند معنی آن با کمی تغییر بر زیردستان دلالت کرد. در قرن اول، سنت پاول، به طور گسترده از این استعاره استفاده کرد و مسیح و کلیسا را به یک بدن واحد درآورد و به علاوه کلیسا را به عنوان عروس مسیح در نامه خود به کورینتیانس به تصویر کشید که به وضوح تأثیر نویسندگان باستان را نشان میدهد:
از آنجا که بدن واحد است و اعضای زیادی دارد و همه اعضای بدن، اگرچه زیادند ولی یک بدن هستند، بنابراین با مسیح است … اگر پا میگفت: «از آنجا که من یک دست نیستم بنابراین به بدن تعلق ندارم» آن را به بخشی از بدن بدل نمیکند. و اگر گوش میگفت«چون من یک چشم نیستن، پس به بدن متعلق نیستم»، آن را به بخشی از بدن بدل نمیکند … چشم به دست نمیتواند بگوید:«من به تو نیاز ندارم» و نیز سر به پاها بگوید:«من به تو نیاز ندارم». … زیرا ممکن است درون بدن هیچ اختلافی نباشد اما اعضا ممکن است همان مراقبت را از دیگری داشته باشند … حالا شما بدن مسیح هستید و اعضای جداگانه آن.
کولوزین ۱:۱۸ مسیح را به عنوان »سر بدن و کلیسا اضافه میکند» و افسسیان ۵:۲۳ -۳۰ این استعاره را ادامه میدهد:
مرد رئیس زن است، همانطور که مسیح رئیس کلیساست، زیرا همگی اعضای بدن او هستیم.
متکلمان اولیه استفاده از استعارههای بدنی را ادامه دادند. تصور آنان از سیاست بدن یک بدن مسیحی عرفانی بود که در اشتراکگذاری با مسیح، آیین شکرگزاری یا استحاله یکسان شده بود و (تحول اساسی در نان و شراب و توده به بدن و خون مسیح). این استعاره یک مفهوم الهیاتی را در پیش گرفت و بر رهبری الهی دلالت یافت. برای مثال فصل دوازدهم کتاب چهارم شهر خدای سنت اگوستین، «مربوط به نظر کسانی که فکر میکنند خدا روح جهان است و دنیا بدن اوست» نامگذاری شد.
در قرون وسطی الگوی مورد استفاده در دنیای روحانی به دنیای سیاست سکولار سرایت و گسترده شد. ابتدا کلیسا خودش را به عنوان سیاست بدن عرفانی معرفی کرد که سر اصلی او پاپ بود و پادشاهان و پرنسها اعضای آن بودند. اما در نهایت قدرتهای غیرروحانی برای رهبری به رقابت پرداختند و برای داشتن سلطنت الهی روحانی (سر) نظریهپردازان استدلال کردند تا اینکه به میزان زیادی در قرن ۱۸، انقلابها بدن مسیحی قرون وسطایی را از هم پاشیدند.
برای اولین بار این کلیسا به عنوان یک بدن، اغلب عروس مفهومسازی شد و مسیح به عنوان سر یا داماد این عروس تلقی میشد. بعدها، پادشاهان و پاپها، خودشان را با بدن مسیح مرتبط کردند و با ماهیت دوگانه آن یکپارچه شدند. مانند مسیح ،پادشاهان و پاپها زندگی میکردند و میمردند اما نهادهای سلطنتی و پاپی ادامه مییافتند. مورخ آلمانی قرون وسطایی ارنست کانتوروویز اوین کسی بود که ماهیت سلطنتی در دو بدن پادشاه برجسته کرد: مطالعه بر الهیات سیاسی قرون وسطا(۱۹۵۷). او یک ساختار دوتایی از بدن پادشاه را پیشنهاد کرد که میمیرد زیرا ماهیت فیزکی یا زیستی دارد و نهاد سلطنتی که دوام مییابد و جاودان است. این ساختار درگریههای مربوط به سنت مردن پادشاهان بیان میشد که: پادشاه مرده است، زنده باد پادشاه!
طبق تحلیلهای کانتوروویز، مورخ ایتالیایی آگوستینو پاراوینچی باگلیانی در بدن پاپ (۲۰۰۰)، بر این مسئله ملاحظه کرد که چطور کلیسا استمرار نهادی خود را بر استعاره بدنی شکل میدهد. [مرگ] پاپ یک مرگ انسانی است در حالی که نهاد کلیسایی مانند مسیح، ادامه پیدا میکند. برای پاراوینچی باگلیانی، آیینهای کلیسایی که برای مرگ پادشاه به وجود آمدهاند، تضاد درونی میان گذار جسمی پاپ و استمرار نهادی کلیسا را نشان میدهد.
شاید، بیشترین تحول درباره این مفهوم در قرون وسطا به جان سالیسبری در کتاب پولیکراتیوس کتاب موثر وی بر تئوری سیاسی این دوره برگردد. مانند مدل یونان باستانی وی، جامعه سیاسی وی در بدن یک انسان سالم بازنمایی میشود. او بحث میکند که بدن یک جمهوری (یک خلافگویی تاریخی کامل در قرن ۱۲) در نهایت از خلال روح مسیحی تسلط مییابد و به نمادی از رهبری روحانی کشیش بدل میشود. در نظر جان، سر رئیس جمهوری رهبری تابع قانون خدا بود. چنانچه در بدن، سر باید تحت سلطه روح باشد. سپس وی بدن جسمانی را پایین میآورد و قلب را به سنا نسبت میدهد. گوشها، چشمها و دهان قاضیان و والیان ایالات هستند و دستها مقامات و سربازانند، معده و رودهها خزانهداران و ثبتکنندگان اموال و پاها دهقانان محسوب میشوند.
در قرن ۱۳، پژوهشگر فلورنتی، برونتو لاتینی ، در کتاب گنج (۱۲۶۲-۶۶)، استفاده سیاسی از این استعاره را ادامه داد، چنانچه در نوشتههای الهیاتی سنت توماس آکویناس بود. آکویناس که تحت تأثیر پلیسراتیکوس بود بر ضرورت تنوع در رهبری پادشاه بحث میکرد و اظهار میداشت چنین فرمی از حکومت مانند وجود روح طبیعی است. به طور مشابه نیز جان (در قدرتهای سلطنتی و پاپی، ۱۳۰۲).، از تابعیت پاپ از یک پادشاه دفاع میکند و این استعاره را در استدلال برای رهبری عوام در نیروی واحد مشترک استفاده کرد. این نوع استدلال در کتاب دفاع از صلح (۱۳۲۴) اثر مارسیلیوس پادائو تکرار شده است.
گرایش قرون وسطا برای ادغام کلیسا و دولت ناگزیر نیاز به هویتیابی یک رهبری واحد را ایجاد کرد. اقتضایی که دراستعاره بدنی جای میگرفت. در وظیفه دیگر پادشاه که او قائل بود، اصلاحطلب مسیحی جان ویکلیف، دفاع از سلطنتی الهی پادشاه را ادامه و با این استعاره بدنی بحث کرد. در این مورد پادشاهی به شکل ارگانیکی حرکت میکند. شاه، سر یا قلب سلطنت بود. نقطه اوج استفاده از این استعاره در قرون وسطا، از شاعر و اولین نویسنده حرفهای فرانسوی کریستین دو پیسان، در کتاب بدنهای سیاسی (۱۴۰۷) یافت شده است. او دولت را به سه بخش (حاکم، اشراف، عامه مردم) تشریح میکند که بدنمند شدهاند و شبیه یک بدن کارآمد، برای منافع کل همکاری میکند.
در قرن ۱۶، هنری هشتم پادشاه انگلیس با قراردادن خود در نقش رئیس کلیسا، تجزیه این استعاره سیاست بدن را آغاز کرد. اندکی قبل از آن سر جان فورتسکو، در کتاب در ستایش قوانین انگلیس (۱۴۷۰) بحث کرده بود که اعصاب (قوانین) سیاست بدن بریتانیا را به هم میپیوندد و از یک سلطنت محدود و مجلس قانونگزاری حمایت میکند. در سال ۱۶۰۶، کتاب بارناب بارنس، به پادشاه سر و به قوانین نقش ریهها را اعطا کرد. اصلاحات استعاره را حتی بیشتر از این هم بردند و بیشتر اوقات بیشتر کسانی که با سر – پادشاه یا پاپ- در ارتباط بودند را به چالش کشیدند. تقسیم مسیحیت به حاکمان این امکان را میداد که به استعاره قدیمی مراجعه تا بتوانند بر جمعیتی کنترل داشته باشند که میتواند انتخاب رهبر را از میان کاتولیکها یا پروتستانها برحذربدارد. استفاده از این استعاره، اتحاد مسیحیت متلاشیشده را تبلیغ میکرد و ارتباط طولانی میان مذهب و سیاست را فاسد میدانست.
طرد و رد
جان میلتون، رسیدن به اصلاحات کلیسایی نظم در انگلستان(۱۶۴۱)، را بازسازی کرد.افسانه «شکم و اعضا» به «افسانه غده و اعضا» بدل شد. غده یا کورک-استعارهای برای یک اسقف کاتولیک- از نظر اندازه برای سر مورد بحث، بیشترین رشد را در موقعیت اول خود نسبت به بقیه اعضای بدن درنظر میگرفت. یک فیلسوف، که برای اعضای یک جلسه آورده شده است، خودش را به نمایش میگذارد برای چیزی که هست – یک زائده نابهنجار را.
شکسپیر نیز، در صحت این استعاره شک و تردید ایجاد کرد و در کوریولانوس همکاری ارگانیک میان اعضای بدن و مقایسه با پلیبیان با هیدرای هیولا، اسطوره یونانی و بیماریهایی مثل سرخک یا زخم را زیر سئوال برد. میلتون و شکسپیر، با استفاده افراطی از این استعاره نشان دادند که یک بدن مانند یک جامعه همیشه خوب کار نمیکند.
در میانه قرن ۱۷، توماس هابز، به طور موثری این استعاره را به وسیله پافشاری بر قراردادی بودن دولت از بین برد. در لویاتان (۱۶۵۱)، او بحث میکند که خودخواهی طبیعی موجود انسانی و پیروی از نیاز به اقتدار بیرونی برای تحمیل، افراد را از خشونت دائمی منع میکند. برای ایجاد یک صلح ماندگار، در لویاتان دولت را نهادی اجتماعی و قراردادی میداند نه یک موجود زیستی و طبیعی.
پس از قرن ۱۷، استفاده از این استعاره بدنی، برای همیشه کنار رفت. بعد از انقلاب صنعتی، زمانی که موضوع کنترل اجتماعی برجسته شد، نهادهای اجتماعی به عنوان ماشین و نه به عنوان اندام طبیعی درک شدند.
منبع: دایرهالمعارف بریتانیکا:
https://www.britannica.com/topic/body-politic