صحبت از نوسازی و بافت فرسوده بحثی است سهل و ممتنع چنان که یکی از بزرگترین و مهمترین چالشهای شهرهای معاصر ایران به شمار میآید که به شکلهای مختلف کیفیت زندگی در شهرهای بزرگ و کوچکمان را تحت تاثیر قرار میدهد. ظاهر موضوع، اما بسیار ساده و چهبسا پیش پا افتاده است. اما صحبت سر خانه و کاشانه مردمی است که روی نواری پرخطر از عالم هستی شب را به روز و روز را به شب میرسانند. خدای نکرده، کافی است زمین زیر پایمان بلرزد؛ چنان که پنجم دی ماه ۱۳۸۲ یا ۳۱ خرداد ۱۳۶۹ زیر پای فرسودهنشینان بم و رودبار لرزید و دودمانشان را به باد داد. طبیعی است که فکر کنیم باید برای پایداری سکونتگاههای ناپایدار این سرزمین و ساختن سرپناهی محکم تدبیری بیندیشیم. اما چگونه؟
جواب این سوال را خیلیها مدعیاند که میدانند؛ نه فقط از اهالی فن، که مردم هم. مردم کوچه و بازار هم نسخهای پیچیده برای بلای فرسودگی دارند: کوبیدن و ساختن. از هر کسی که بپرسی به این سه اقدام عاجل میرسی که خانهها و مناطق و بافتهای فرسوده را اول باید شناخت، خراب کرد و بر اساس استانداردهای ساختوساز از نو ساخت. اما جالب اینجاست که پیچیدگیهای ممتنع، در بزنگاه هر سه، یعنی شناخت و تخریب و نوسازی، خود را نمایان میکنند.
نوشتههای مرتبط
اول، حوزه شناخت: در حال حاضر شورای عالی شهرسازی سه شاخص را به عنوان متر و معیار تشخیص فرسودگی بافتهای شهری معرفی کرده است؛ نفوذناپذیری، ریزدانگی و ناپایداری.
نفوذناپذیری بحثی ناظر به شکل و قیافه و کالبد شهر است. قطعا کوچههای تنگ و باریک در مناطق قدیمی شهرها و مناطقی که در دوران معاصر بیقاعده و بیحساب و کتاب ساخته شدهاند، راه نفوذ را در مواقع حساس و بحرانی سد میکنند. خدای نکرده، اگر در تهران یا هر شهر دیگری زلزله بیاید، وسایل نقلیه امدادی چطور میتوانند از این کوچههای بگذرند و خود را به عمق مناطق تخریبشده برسانند و مشغول امداد و آواربرداری شوند؟ نه فقط هنگام زلزله، بلکه هنگام وقوع هر بحرانی، خواه بلای طبیعی باشد خواه بلای مصنوع انسان، چگونه میشود به مناطق بحرانی نفوذ کرد و بحران را از سر گذراند؟ این سوالی است پیش روی هر کسی که چشمش جلوتر از نوک بینی را میبیند و به فردا و احتمالات خوشایند و ناخوشایند آن فکر میکند.
ریزدانگی هم شاخص دیگری برای تشخیص فرسودگی است. قطعا گذر همهمان به محلات فقیرنشین و فرسوده تهران و شهرهای دیگر افتاده و دیدهایم که فقرا و افراد بیبضاعت چگونه عمرشان را در خانههای کوچک و محقر میگذرانند. ریزدانگی زمینها و بلوکهای شهری، اگر شاخص فرسودگی هم نباشد، قطعا شاخص فقر و فلاکت خواهد بود. ریزدانگی بلوکها در مناطق فقیرنشین، نهتنها نشانی از تراکم زیاد و طبعا آسیبپذیری بالا، بلکه عاملی واضح برای محرومیت از فضاهای عمومی شهری است. طرفداران «تجمیع بلوکهای ریزدانه» فکر میکنند اگر بتوانند زمینهای کوچک را با هم جمع کنند و تراکم منتشر در سطح افقی را در ارتفاع عمودی آپارتمانها جا بدهند، علاوه بر اینکه بخش زیادی از مشکلات فرسودهنشینی حل میشود، فضای زیادی هم در سطح افق آزاد میشود که میتوان از آن به عنوان فضای آزاد و عمومی استفاده کرد. به این ترتیب، با یک تیر چند نشان زدهاند؛ هم اقدام به نوسازی کالبدی و هم فرصت و فضایی برای ایجاد تاسیسات عمومی در مناطق محروم فراهم کردهاند و ظاهرا حرفشان بیراه هم نیست. اما نگاهی منتقدانه به تجربههایی نظیر نوسازی محلههای نواب و شهید خوببخت و… نشان میدهد که حتما ملاحظات دیگری نیز وجود دارند که نمیگذارند تیرهای رها شده از چله کمان، نه به چند نشان، بلکه فقط به یکی بنشیند.
شاخص سوم ناپایداری از همه واضحتر است. طبعا ساختمانهایی که بدون نظارت فنی و توجه به استانداردهای ساختمانی ساخته شدهاند، ناپایدارند و هر لحظه ممکن است فرو بریزند. اعتباری به ساختمانهایی که بر اساس آییننامه استانداردها طراحی و ساخته شدهاند نیست، چه برسد آنهایی که سرسری ساخته میشوند.
تردیدی نیست که این شاخصها به دقت تعیین شدهاند، اما نکته اینجاست که بهراحتی میتوان در کارآمدی این شاخصها برای شناخت درست و دقیق بافتهای ناپایدار و فرسوده و ناکارآمد و… تردید ایجاد کرد. در سالهای اخیر بحثهای زیادی در محافل دانشگاهی در این زمینه مطرح شده است. بسیاری از تحقیقات و دریافتها نشان داده که مساله پیچیدهتر از آن است که بتوان با تعیین شاخصهای سهگانه در حوزه شناخت بافت فرسوده تعیین تکلیف کرد.
کافی است کمی از بحثهای فنی تکبعدی فاصله بگیریم، آنگاه متوجه میشویم موضوعی که درباره آن صحبت میکنیم، امری است چندوجهی که به طرزی غریب میان بحثهای فنی با مناسبات اقتصادی و اجتماعی جامعه گره خورده است. صحبت از بافت «فرسوده» مترادف با صحبت درباره فقر است که خود وجوه اقتصادی و اجتماعی بیشماری دارد. ناپایداریهای اقتصادی، آسیبهای اجتماعی و حتی بحرانها و مسائل امنیتی همه به شکل غریبی با مساله مورد صحبت ما ارتباط تنگاتنگ دارند. نگاهی به بحرانهای اقتصادی سالهای اخیر بیندازید. قطعا میتوانید نمادها و نشانهها و البته تاثیر آن را در سکونتگاههای محروم رسمی و غیررسمی در دل و حاشیه شهرها ببینید. یا به آسیبهای اجتماعی شهرهای بزرگ و کوچک بنگرید. آیا فکر کردهاید چرا همه آنها ارتباط مکانی با مناطق محروم در متن و حاشیه شهرها دارند؟
جز این، مساله بافتهای فرسوده و ناپایدار یا ـ به قول امروزیها ـ ناکارآمد شهری مسالهای است متنوع که به اندازه تنوع جغرافیایی ایران و تنوع شکلی و محتوایی همه محلات یک شهر شکلهای گوناگون دارد. قطعا وضعیت بندرعباس با مشهد متفاوت است. آنجا مساله ریزدانگی آنطور که در تهران و شهرهای بزرگ مطرح است، وجهی ندارد. حتی در مقیاس محلی، مساله عودلاجان، با لبخط متفاوت است. بیتردید موقعیت دهونک مثل مسگرآباد نیست. قطعا نازیآباد ـ با آن سابقه تاریخی و مدنی و شهری- مثل مناطق حاشیهای تهران نیست و… . آیا میتوان برای همه این تنوع حکمی کلی بر مبنای یک مصوبه کاملا فنی و تخصصی صادر کرد؟
خیلی راحت میتوان به شاخص سهگانه مراجعه کرد و با بررسی شاخصهای نفوذناپذیری، ریزدانگی و ناپایداری برای مناطق مختلف شهری نسخه پیچید. میتوان به راحتی یک منطقه را روی نقشه علامت زد و زیرش نوشت «بافت فرسوده». اما آیا این کار تا امروز نتیجهای داشته است که پس از این داشته باشد؟!
در حال حاضر بحثهایی برای تغییر نگرشهای فنی حاکم بر این مساله در سطوح بالای تصمیمگیری در جریان است و نشانههایی از بازنگری در قوانین قدیمی به چشم میخورد. در کنار آن، امروز صحبت از تغییر پارادایم پیش آمده و بحث تغییر ادبیات این حوزه سر زبانها افتاده است. امروز در سند ملی نوسازی اسم «بافت فرسوده» را به «بافت ناکارآمد» عوض کردهاند، به این دلیل که واژه «فرسوده» در ادبیات شهری ما بار فنی خاصی دارد؛ کما اینکه واژه جدید هم همینطور است. سوال اینجاست که آیا این تغییر ادبیات میتواند فضای حاکم را لااقل در حوزه شناخت تغییر دهد؟
دوم، حوزه تخریب یا عمل: حجم ساختوساز شهری در تهران و حتی کل ایران، بیشتر و بالاتر از میانگین جهانی است. بعضیها معتقدند که تهران بزرگترین کارگاه ساختمانی در دنیاست. بیراه هم نمیگویند. حتی الان که بازار ساختوساز از رونق افتاده، کمتر کوچهای را میتوان در این شهر پیدا کرد که یک یا دو کارگاه تخریب و نوسازی در آن برقرار نباشد. به هر حال، در سالهای گذشته بار بزرگ گردش اقتصادی کشور ما، در غیاب رونق صنایع دیگر، روی دوش صنعت ساختوساز بوده است. کسانی که طی این سالها داراییشان را در این حوزه سرمایهگذاری کردند، به شکل باورنکردنی منتفع شدند. همزمان با بالا رفتن ارزش زمین در شهرهای بزرگ و کوچک، خانههای یکطبقه و دوطبقه، در مناطق بالا و پایین شهر، یکییکی تبدیل به آپارتمانهای چهار و پنجطبقه ـ بلکه بیشتر هم ـ شدند. سرمایهگذاران نهتنها از ارزش افزوده زمینهای شهری بهره بردند، بلکه املاک و واحدهای ساختمانهایی جدید را در طبقات بالا و بالاتر به نام خود سند زدند. این سود هنگفت دست و دل هر کسی را ـ چه پزشک بود، چه کارخانهدار، چه هنرمند، چه کارمند و چه کارگر ـ میلرزاند که هر چه را داشت و نداشت به پای ساختوساز بریزد چراکه سود هیچ سرمایهگذاری دیگری به اندازه سود این کار بالا و در عین حال مطمئن نبود. اما این وضع چقدر میتوانست ـ یا میتواند ـ دوام داشته باشد؟ کار در سالهای ۹۰ و ۹۱ چنان بالا گرفت که محاسبات نشان میداد حتی کل نقدینگی کشور در یک سال توان خرید واحدهای نوساز ساخته شده را ـ آن هم فقط در تهران ـ ندارد. طبیعی بود که بسیاری از کارشناسان پیشبینی میکردند رکودی طولانی بازار مسکن را در تهران و شهرهای بزرگ فرا بگیرد؛ رکودی که بعید نیست در آینده منجر به سقوط چشمگیر قیمتها و ایجاد بحران اقتصادی در شهر شود. اگر حوصله کردید، تحلیلهای اقتصادی محسن رنانی را در تشریح و تحلیل «تکینگی تهران» بخوانید.
بیشک محرک اصلی نهضت ساختوساز، بیش از هر چیز دیگری، سود شگفتانگیز آن بود. اما میزان این سود، در بالا و پایین شهر اختلاف قابل ملاحظهای با هم داشت. این اختلاف آنقدر بود که کمتر کسی حاضر باشد سرمایهاش را به جای مناطق پررونق شمال و غرب شهر، در مناطق محروم مرکز و حاشیه تهران بخواباند. وقتی منطق سود اقتصادی حاکم مطلق و امکان سرمایهگذاری در جغرافیای شهر به طور یکسان فراهم است، وقتی سعادتآباد و شهرک غرب و پونک و ونک و فرمانیه و پاسداران و… هستند، چرا باید کسی در شوش و راهآهن و نازیآباد و شاهعبدالعظیم سرمایهگذاری کند؟ مگر آنکه سرمایهگذاران خیلی ضعیف و کسانی که زورشان به بالای شهر نرسد، سراغ از مناطق محروم پایین شهر بگیرند.
قطعا نهضت ساختوساز بیرویه در تهران تاثیرات مخرب زیادی در اقتصاد، جامعه، محیط زیست و… دارد. اما در عین حال، همین نهضت میتوانست نقشی موثر در توسعه مناطق محروم و بافتهای فرسوده و ناکارآمد ایفا کند که نکرد. سهم این مناطق، به رغم مشوقهایی که از سوی مدیریت شهری و نهادهای دولتی داده میشد، کمتر از مناطق دیگر بود. این در حالی است که به زعم بسیاری از کارشناسان، حلقه مفقوده نوسازی، سرمایهگذاری و جذب سرمایههای سرگردان در این حوزه است.
البته سرمایهگذاری در این حوزه چندان هم کممنفعت نیست. یکی از گزارشهای سازمان اسکان بشر سازمان ملل متحد تصریح میکند که سود سرمایهگذاری در حوزه بهسازی بافتهای ناکارآمد شهری یک به هفت است، البته به شرط آنکه نهاد دولت سرمایهگذار باشد. این گزارش بیش از آنکه ناظر به دو دو تا، چهارتاهای ساده باشد، ناظر به تاثیرات اجتماعی و اقتصادی کلان چنین پروژههایی در سطح یک منطقه بزرگ است. طبیعی است که اگر هزینههای ناشی از مشکلات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی و حتی سیاسی و امنیتی جامعه در محاسبات در نظر گرفته شود، آن وقت نهتنها مدیریت شهری و نهادهای مسئول دولتی مثل وزارت راه و شهرسازی و بنیاد مسکن، بلکه نهادهای اقتصادی، فرهنگی، آموزشی، سیاسی و امنیتی هم با کمال میل وارد گود میشوند؛ نهادهایی که به هر حال سالانه بودجه زیادی را صرف اشتغالزایی، توسعه فرهنگی، توسعه فضاهای آموزشی، برنامههای کلان سیاسی و رتق و فتق مشکلات امنیتی میکنند. چنین کاری وقتی نتیجه میدهد که ضرورت موضوع برای همه ارکان حکومت و نهادهای متکثر دولتی روشن باشد که فعلا نیست. از سوی دیگر، این سوال مطرح است که آیا توان مالی نهادهایی که مستقیما با این مساله درگیرند، برای سرمایهگذاری کفاف میدهد؟ آنطور که از شواهد و قرائن برمیآید، این طور نیست، که اگر بود این نهادها تمام انرژی خود را به جای آنکه صرف سیاستگذاری و زمینهسازی کنند، لااقل بخشی از آن را ـ بیش از این چیزی که الان میکنند ـ صرف سرمایهگذاری میکردند.
سوال سخت این است که وقتی بخش خصوصی رغبتی به سرمایهگذاری موثر ندارد و دولت هم از این کار ناتوان است، چگونه میتوان به تخریب و رفع فرسودگیهای شهر و ساختن شهری نو و استوار پرداخت؟
و سوم، حوزه نوسازی: بعضی از منتقدان به کنایه دو واژه «بافت فرسوده» و «نوسازی» را ترکیب میکنند و از دل آن واژه «فرسودهسازی» را میسازند. این واژه اگرچه بیشتر جنبه متلکگویی دارد، اما واقعیتی تلخ و گزنده را بازگو میکند.
طی ۱۰۰ سال گذشته، اگرچه کشور ما در حوزه توسعه زیرساختهای کلان مدرن توفیق چشمگیری داشته است، اما در حوزههای جزئی همچنان همه چیز تحت سیطره سهلانگاری تاریخی قرار دارد. آییننامهها و طرحها و استانداردهای کشور ما چیزی کم از مشابه های خود در کشورهای پیشرفته ندارند، اما کیفیت چیزی که اینجا ساخته میشود با آنجا قابل مقایسه نیست. اما چرا؟ منطقا ترکیب شگفتانگیز سهلانگاری و شتابزدگی نتیجهای جز پایین بودن کیفیت ساختوساز ندارد. اینها کمتر ربطی به مسائل فنی و تخصصی دارد، بلکه اقتضائات فرهنگی و اجتماعی و البته اقتصادی است که ما را به سمت فرسودهسازی پیش میبرد.
بر مبنای تئوری جامع کوتاهمدت و کلنگی کاتوزیان، جامعه ایرانی به شدت بیثبات است. نه اینکه مطلقا خود بیثبات باشد، بلکه شرایط بیثبات مناسبات معمول را بهنوعی تعلیق دچار میکند. هیچ ضمانتی وجود ندارد که شرایط امروز، فردا هم برقرار باشد، چنانکه شرایط امروز در ادامه دیروز و پریروز به وجود نیامده است. این بیثباتی بر حال و روز سرمایهگذارانی که تمام تخممرغهایشان را در سبد ساختوساز میگذارند نیز حاکم است؛ چنانکه معلوم نیست صرفه اقتصادی ساختوساز تا کی برقرار باشد. این وضعیت تا حدود زیادی به شتابزدگی دامن میزند، چنانکه طی سالهای گذشته میتوان آثار آن را در سیمای کوچه و خیابانهای شهر دید.
از سوی دیگر، وقتی ساختوساز واحدهای مسکونی در یک شهر از فلسفه وجودیاش فاصله میگیرد، وقتی انگیزه خانهسازی چیزی جز فراهم کردن فضایی برای زندگی است، طبیعتا سهلانگاری نیز در سطحی گسترده فراگیر میشود. البته این ادعای نگارنده بر مبنای مشاهداتش در سطح شهر است. انگار در تهران کسی خانه را برای زندگی نمیسازد. نهتنها کسی نمیسازد، بلکه کسی خانه را برای زندگی نمیخرد. خانه بسیار بیشتر از آنکه سرپناه و فضایی برای قرار گرفتن شهرنشینان باشد، یک کالای سرمایهای است که ارزش داراییهای سرمایهداران را در مقابل تورم تضمین میکند؛ تضمین که سهل است، داراییها را چند برابر میکند. اگر این طور نبود، آن وقت زشتترین ساختمانهای تهران در بدترین محلههای ممکن (به لحاظ ارزشهای زندگی) گرانقیمتترین ساختمانهای شهر نبودند. متاسفانه آمار دقیق و قابل استنادی در دست نیست که بتوان کیفیت فنی و پایداری ساختمانهای نوساز را اندازهگیری کرد، ولی اگر کیفیت فضایی موجود را به حوزه فنی تعمیم دهیم، آن وقت نگرانیمان از ناپایداریها در شهرهایمان دوچندان خواهد شد. نهتنها بافتها و محلات قدیمی و فرسوده و مناطق محروم و فقیرنشین، بلکه مناطق متوسط و حتی بالای شهر هم از مخاطرات فرسودگی در امان نخواهند بود. وقتی سرمایهگذاران، کارفرماها و طراحان نسبت به کیفیت فضا سهلانگار و بیتفاوتند، بعید نیست که مجریان و ناظران نیز سهلانگارانه از آییننامهها و استانداردها عدول کنند و آنچه را میسازند، از اول فرسوده بسازند!
***
به هر روی، بافتهای فرسوده و ناکارآمد شهری جزو معضلات جدی مدیریت شهری در ایران است که باید زودتر تدبیری برای آن اندیشید. ظاهر مساله بسیار ساده، اما چنانکه گفته شد، باطن آن در همه ابعادش به غایت دشوار و پیچیده است. اینجاست که باید دید چه تدبیری میتواند از پس همه این پیچیدگیها بربیاید، کدام گفتمان نو میتواند فضا را و قضا را بگرداند و نگاه حاکم و ادبیات ساختوساز را تغییر دهد و کدام همت عالی میتواند از پس چالشها و موانع بیشماری که سر راه نوسازی و بهسازی است بربیاید؟
الحمدالله همه کسانی که دستی در کار دارند، خیرخواهند و مصمم و باانگیزه، اما چقدر این خیرخواهیها و انگیزهها میتواند به نتیجه مطلوبی برسد؟ باید منتظر ماند و دید.
این مطلب در نشریه نمایه تهران منتشر و بر اساس همکاری رسمی و مشترک میان انسان شناسی و فرهنگ و نمایه تهران بازنشر می شود.