انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سمنان هم برای خود جاییست

روزی که مهندس مرباغی عزیز، بزرگ خاندان خانه اردیبهشت اودلاجان، اعلام کرد می‌خواهیم سفری به سمنان داشته باشیم، کمی تعجب کردم. مگر تا وقتی کاشان و نطنز و قزوین هست، آدم می­‌رود سمنان؟! اما تصمیم گرفتم کار را دست کاردان مهندس بسپارم و همراه گروهی علاقمند و یک­دل روز ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ راهی سمنان شوم. به خصوص توضیحات ابتدایی ایشان دربارۀ وجود ۴۸۰ هکتار باغ درون شهر کنجکاوم کرد تا ببینم چطور می‌­شود در دل یک شهر حاشیه کویر، این‌همه باغ را دهه­‌ها بلکه قرن­‌ها سرحال و سرپا نگه داشت.

و اما خاطرۀ آن روز؛ بامداد تهران ساعت ۳۰/۴ برای خود صفایی دارد. شهر هنوز خفته و پاکیزه و آرام برای مایی که تهران را اغلب پرجوش و خروش دیده‌­ایم، پدیده‌­ای دلچسب و کمی غریبه است و رانندگی در بزرگراه‌­های خلوت از آن هم دلچسب­‌تر. بالاخره با کمی تأخیر به دلیل دیرآمدن دوستی، اتوبوس اسکانیای ما راه افتاد. مدتی نه چندان کوتاه طول کشید تا از ابرشهر تهران و بعد هم حاشیه­‌هایی که مدام به آن اضافه می­‌شوند مانند پاکدشت عبور کنیم و بالاخره به جاده‌­ای رسیدیم که باید ما را به سمنان می­‌برد. کمی که در جاده پیش رفتیم، مناظر طبیعی حاشیه کویر رخ نشان ­دادند. زمینی خشک با بوته­‌های بومی که اینجا و آنجا روییده‌­اند. این بوته‌­ها از همان ابتدای خلقت همراه زمین­‌های خشک بوده‌­اند، نوعی فلور طبیعی که بسیاری از ما از چند و چون اهمیت و نقششان اطلاع چندانی نداریم و فکر می­‌کنیم بود و نبودشان فرقی ندارد، اما همینقدر بدانیم که آن‌ها در بقای این سرزمین‌های خشک و دنیای متنوع و عجیب از موجوداتی که در آن نهفته‌­اند، نقشی کلیدی دارند. چشمان ما همواره جویای سبزی و دار و درخت است، اما ما مردمان سرزمین­‌های نیمه‌­خشک باید یاد بگیریم از طبیعت سرزمینی که در آن زندگی می­‌کنیم، هرچند خشک و گون­‌زار لذت ببریم.

بعد از آن، یکی از تایرها پنچر شد که امروزه روز در کشور ما دیگر پدیدۀ نادری نیست. البته دیدن تعویض لاستیکی به بزرگی یک آدم خود تجربه­‌ای است که نباید از دست داد! بالاخره با حدود سه ربع ساعت تاخیر راه افتادیم. اولین مقصد ما سرخه بود، در نزدیکی سمنان، و مهم­ترین نقش تاریخ معاصرش آن که حسن روحانی که دو دوره رئیس جمهور ایران بود، در این شهر متولد شده و خانه پدری­‌اش هم هنوز در سرخه پابرجاست. اما سرخه و بعد از آن بیابانک، در روزگاران کهن ظاهرا یکی از دژهای مقاومت ایرانی­‌ها در برابر حملۀ اعراب و بعد از آن تا همین چندی قبل از پایگاه­‌های صوفی­گری بوده است.

از سرخه عبور می­‌کنیم و به بیابانک می­‌رسیم. روستایی که بنا بر ادعای ویکی­­‌پدیا در سرشماری سال ۱۳۸۵، ۳۸۲ نفر ساکن داشته است. بیابانک با ویرانه­‌هایی از قرن­‌های گذشته که لایه به لایه تاریخ را گواهی می­‌دهند، خانه­‌هایی که از آن‌ها تنها دیواری یا سقف نیمه‌­ای باقی مانده، انگار ته دنیاست. اتوبوس ما در فضای نسبتا بازی متوقف شد و ما به قصد خوردن صبحانه چند قدمی در بیابانک راه رفتیم. خیابانی که ما را به سمت بومگردی می­‌برد، سنگفرش شده و معلوم بود آن روستای کم­‌جمعیت سخت در تلاش است تا خود را با جریان بومگردی که فرهنگ آن یکی دو دهه است جوانه زده، همراه سازد. منظره مانوس آب­انبارهایی که مرمت شده بودند، به استقبال­مان آمدند، هر چند این بناها دیگر کاربری سنتی خود را ندارند و فعلا تنها سازه­ای مرمت­‌شده از آن‌ها به چشم می­‌خورد. با چند پیچ به بومگردی رسیدیم که قرار بود صبحانه را صرف کنیم. بانویی پاکیزه و گشاده‌­رو در را به رویمان باز کرد و با لبخند جوری به ما خوشامد گفت که در لحظه ورود خود را در محیطی صمیمی و خودمانی احساس کردیم. تا موقع آماده‌شدن صبحانه با نان و کره و پنیر محلی و مربای زردک پخت همان بانو، حرفه‌­ای­‌تر از هر لیدرتوری به ما توضیح داد خانه چطور از دل ویرانه‌ها سر بر آورده و چطور دارد به حیات خود ادامه می­‌دهد، محصولات را چطور خودشان تولید می­‌کنند و شرایط خواب و اقامت در آنجا چطور است. به وجد آمدم! توسعه درست یعنی همین که در دل روستایی در حاشیه کویر بانویی با آگاهی دقیق از نقش و رفتار یک تورلیدر میزبان­تان باشد. باور کنید آن صبحانه‌­ای که با صفای میزبان و کمک اهالی تور روی سفره­ای روی زمین آمد، از هر صبحانه لوکس هتل پنج­‌ستاره در فلان جای اروپا بیشتر چسبید.

 

آب و علاء­الدوله بیابانکی

آب در حاشیۀ خشک کویر ایران فقط عنصر حیات‌­بخش نیست. خود زنده است و سمت و سوی تحولات اجتماعی و سیاسی را تعیین می­‌کند. کمبود یا تبعیض در تقسیم آن، برادران تنی را تا حد قتل می­‌کشاند و تدبیر و عدالت در تقسیم و مصرف آن دشمنان خونی را یار جانی می­‌کند. به همین دلیل، هیچ عجیب نیست که مشهورترین چهرۀ تاریخی بیابانک می‌شود شیخ علاء­الدوله بیابانکی که هر چند از مشاهیر تصوف در ایران و عصر خودش بوده، آنچه هنوز اعتبار و احترام او را نزد مردم بومی و غیربومی که به زیارت آرامگاهش می­‌آیند، حفظ کرده نه افکار و عقایدش بلکه تدبیرش برای فراهم کردن آب و تقسیم آن بوده. اگر گردشگر باحوصله و دقیقی باشید، می­‌توانید چند قصیده‌­ای هم در مدح خدمات او برای فراهم کردن و تقسیم عادلانه آب بر در و دیوار آرامگاه آجری او که کمی دورتر از بیابانک در دل بیابان مشخص است، بخوانید.

 

سمنان و تاریخ

به سمنان رسیدیم. کمتر شهری در ایران هست که مساجد و بازار زیبا و دیدنی نداشته باشد. سمنان دو مسجد دارد: مسجد جامع و مسجد سلطانی.

مسجد جامع که به قولی در قرن اول هجری بر روی ویرانه­‌های آتشکده زرتشتیان بنا شده و چند بار در طول تاریخ مرمت و بخش‌­هایی به آن اضافه شده است. اهل فن که باشی، اکثر بناهای تاریخی ایران را می­‌توان مثل کتاب تاریخ ورق زد و خواند چرا که هر دوره‌­ای آثار و مهر خود را بر آن به جا گذاشته است.

مسجد سلطانی حالا مسجد امام نام دارد و به دستور فتحعلی شاه قاجار ساخته شده. ظاهرا این شاه قاجار ساخت و سازهای فراوانی در ایران به سامان رسانده که مسجد سلطانی سابق یکی از آن‌هاست. معمار خلاق آن ابتکاری به خرج داده که از یک دالان سقف‌­­دار پرپیچ و خم که مثل یک قیف باریک می­‌شود و در آخر فقط یک نفر راه دررو دارد، ناگهان به حیاط فراخ مسجد با منظره‌­ای بی­‌بدیل پا می­‌گذارید که شما را سخت به تعجب و تحسین وامی­‌دارد. کاشی­‌کاری­‌های رنگی از رنگ­‌های زرد و آبی لاجوردی و سبز و آبی آسمانی که با نهایت سلیقه و زیبایی که در دل نما و گنبد آجری نشسته‌­اند، انگار ماموریت دارند تا طبیعت کویری را برای اهالی و بازدیدکنندگان دلنشین و زیبا و مهربان کنند و چه خوب از عهدۀ چنین نقشی برآمده‌­اند. راسته بازار که حالا خوشبختانه به دلیل مرمت‌­های باستانی سقفی روی آن رفته و رونقی گرفته، به بازار مرده­‌ها معروف است چون راهی بوده برای تشییع مرده‌­ها از مسیر دو مسجد جامع و مسجد امام.

دوستی مهندس مرباغی با مهندس یغمائیان، معاون سابق و مشاور اول فعلی مدیرکل میراث فرهنگی سمنان، باعث شد در هر دو مسجد به روی ما که با تاخیر خود را رسانده بودیم، باز باشد و در فضایی تقریبا خصوصی توانستیم بازار و مساجد و اطراف آن را بگردیم و توضیحات جالبی از مسئول سابق میراث سمنان بشنویم و حظ کنیم که هر قدر هم دیده باشی باز تازه است. تا مهندس مرباغی با معاون سابق میراث خداحافظی کند، یکی از دوستان اردیبهشت اودلاجان ما را به فضایی بزرگ و خالی جنب در پشتی مسجد امام برد که گوشه و کنار آن سقف‌­ها و دیوارهای گلی نیمه‌­ویران دیده می­‌شد و این ظاهرا همان جا یا به قول کارشناسان زونی بود که قرار بود بافت سنتی سمنان در آنجا احیا شود. گوشه و کنار هم آثار و نشانی از این اقدامات می‌­دیدی. هنوز کار به سامان نشده بود، اما برنامه که بود، امید که بود. تاریخ و تلاش که بود و این یعنی همه چیز.

 

سمنان و آب

در سمنان هم آب بازیگر اصلی و بی­‌چون و چرای شهر است. مرجع توضیحاتی که اینجا قلمی می­‌کنم، مهندس مرباغی است که در شناسایی شبکه آب سمنان تجربه و علم لازم را دارد.

سمنان دارای شش یا به روایتی هفت استخر بزرگ است که براساس یک پروتکل بسیار دقیق قرن­‌هاست، بیش از هفت قرن، که مبدا تقسیم آب در دل شهرند و آب آن‌ها از کوه‌­های اطراف سرچشمه می­‌گیرد. هر استخر با کانال­‌هایی دقیق ماند شبکه مویرگی عمل کرده و در شهر گسترده می‌­شود. این شبکه مویرگی باغ‌­هایی را در دل این شهر کویری پرورانده که مساحت آن‌ها نزدیک به ۲۰درصد مساحت شهر، بیش از ۴۸۰ هکتار، است. هر چند ورود مدرنیته و بعد از آن، تفکر ساخت و ساز محور باعث شده تا متولیان رسمی دستی در این سهم ببرند، اما مقاومت سمنانی‌­ها و بعد هم تدبیر محکم و قوی پشت این پروتکل­‌های قدیمی باعث شده تا سمنان همچنان کوچه­‌باغ­‌هایی داشته باشد سبز که مثل بانویی زیبا در دل بیابان­‌های گرم و خشک سمنان نشسته است و از سخاوت خود همه را سیراب می­‌کند. مقاومتی که متاسفانه در اصفهان کارگر نشد و باعث شد تا در برابر چشمان ناباور ایران آب زاینده‌­رود را با پمپ بکشند و ببرند چندصد کیلومتر دورتر نزدیک یزد و رود و مادی‌­های زیبای سرچشمه­‌گرفته از آن در بسیار از فصول سال خشک شوند.

 

سمنان و ییلاقاتش

اگر وسط ظهر سمنان دلتان هوای خنک می­‌خواهد، فقط کافیست چند کیلومتری رانندگی کنید تا به شهمیرزاد برسید که ییلاق سمنانی­‌هاست. اغلب شهرهای حاشیه کویر ایران در تپه­‌ماهورهای اطراف خود ییلاق­‌هایی دارند که جانپناه اهالی بی­‌تاب از گرماست.

شهمیرزاد، مقصد نهایی ما که قرار بود ناهار را هم آنجا صرف کنیم، چنین جایی است. ما که عصرگاهان در ساعت شلوغی کلافه‌­کننده تهران در راه خانه هستیم، غروب را تقریبا نمی­‌بینیم، اما غروب هر شهر کوچکی صفا و حس و حال خوب خود را دارد. شیب کوچه‌­­باغ­‌های شهمیرزاد ملایم است از نفس نمی‌­اندازدتان و اختلاف دما با سمنان و خنکای دم غروب و راهپیمایی در کوچه­‌باغ­‌هایی که جوی آبی از وسط رد می­‌شود و درختانی، اغلب گردو، که شاخه­‌هایشان گاه تمام آسمان کوچه باریک را پوشانده، و بعد هم خرید محصولات کشاورزی و خشکبار و گردو حسن ختام سفر یکروزۀ ما به سمنان بود.

اردیبهشت ۱۴۰۲