مهرماه گذشته سفر سه روزهای به بخشی از شاهرود در استان سمنان داشتم. سفری فرهنگی و به یاد ماندنی. چهارشنبه هفتهی دوم مهر با دخترانم و پدر و مادرم از ساری به سمت شاهرود حرکت کردیم. برای رفتن به شاهرود از ساری سه مسیر وجود دارد. یک اینکه از قائمشهر در جاده فیروزکوه به سمت تهران حرکت کنیم و قبل از شهر فیروزکوه جادهای که به سمت سمنان میرود را ادامه دهیم. بعد از سمنان وارد اتوبان ۴۴ غربی میشویم که به سبزوار میرسد و بعد از عبور از شهرهای دامغان و شاهرود باید حدود ۱۰۴ کیلومتر دیگر در این اتوبان به سمت سبزوار حرکت کرد تا پس از عبور از میامی، تابلوی “کاروانسرای میاندشت” را دید.کاروانسرا با فاصلهی حدودا بیست تا سی متری جاده اصلی در سمت چپ جاده است. راه دیگر، از ساری به سمت آزادشهر در استان گلستان و از آنجا حرکت به سمت بسطام و شاهرود است. و البته کوتاهترین و نه ایمنترین راه برای رسیدن به مقصد، مسیر ساری- کیاسر و از آنجا دامغان، شاهرود و میامی است. برای ما هم که باید ساعت ۲ عصر به کاروانسرا میرسیدیم، این بهترین مسیر بود. هرچند از ساعت ۵ عصر گذشته بود که ما به کاروانسرا رسیدیم.
کاروانسرای میاندشت در ۴۵ کیلومتری شرق شهر میامی است. مجموعهی کاروانسرای میاندشت شامل سه کاروانسرا است که یکی در دورهی صفوی و دو تای دیگر در دورهی قاجار ساخته شدهاند. کاروانسرای صفوی در ضلع غربی مجموعه قرار دارد. در دوران قاجار به علت رونق بازرگانی و افزایش کاروانها دو کاروانسرای دیگر به این مجموعه اضافه شد. کاروانسرای ضلع شرقی کامل بازسازی نشده است، ولی دو کاروانسرای دیگر بازسازی شدهاند. و کاروانسرای صفوی بهطور کامل بازسازی شده است. اتاقها برای اقامت آمادهاند و رستوران و فروشگاه صنایع دستی نیز در آن راهاندازی شده است. این مجموعه شامل سه آبانبار، حمام، چاپارخانه و تلگرافخانه بوده که در مجاورت قلعهی قدیمی میاندشت شکل گرفته و در حال حاضر هم بقایایی از برج و بارو و دیوارهای قلعه باقی مانده است. مولف کتاب “مطلعالشمس” در توصیف این سه کاروانسرا چنین مینویسد.: «در این مجموعه و بیرون آن بیست هزار نفر میتوانند اقامت کنند». جهانگردان و مستشرقان بسیاری در این کاروانسرا اقامت گزیده و در سفرنامههای خود به آن اشاره کردند. هانری رنه آلمانی این مجموعه را بزرگترین کاروانسرای راه مشهد- تهران دانسته و نوشته است که در این کاروانسرا مانند شهر، دکانهای قصابی و نانوایی و سراجی و غیره وجود دارد. این مجموعه در تاریخ ۱۴ شهریور ۱۳۳۶ ه.ش در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است. البته این اطلاعات را از نوشتهی سردر کاروانسرا گرفتم.
نوشتههای مرتبط
ورود به این مجموعه در ساعات بازدید، برای عموم آزاد است. در ورودی، در اصلی کاروانسرای میانی است و در پارکینگ هم در پشتی همین کاروانسراست و برای مسافرانی که به قصد اقامت شبانه میآیند عبور آزاد است.
در آن جا اتاقمان را نشان دادند که همان محلهای اقامت مسافران در گذشته بود، با این تفاوت که برای آن اتاق یا رواقها در ورودی گذاشته بودند. اتاق ما در یکی از گوشههای کاروانسرا بود. به شکل مربع با مساحت حدود هفت متر که بیشتر کف آن با فرش پوشیده شده بود. سه تا از دیوارهای اتاق طاقچه داشت و دیوار چهارم که دیوار روبروی در بود، جایی برای روشن کردن آتش داشت. در مرکز سقف گنبدکوچکی بود که به هواکش منتهی میشد. سیستم گرمایش اتاقها هم فنکوئل بود. دو تا از گوشههای کف اتاق هم چهار پریز نصب شده بود که از هر چهار پریز یکی سه شاخه و همراه با پریز ارت بود. پشتیهایی هم برای تکیه دادن در اتاق بود. برای خواب هم رختخوابهایی به تعداد در هر اتاق بود. و البته برخی از اتاقها تختخواب هم داشتند.
نزدیک به غروب خورشید به کاوانسرا رسیدیم و بعد از جابجا شدن در اتاق به دیدن کاروانسرا رفتیم. مادر و پدرم هم که خسته از راه بودند برای استراحت در اتاق ماندند. دیدن کل فضا و راه رفتن روی سقف آن در تاریکی امکانپذیر نبود. با این حال از آخرین شعاعهای نور خورشید استفاده کردم و با بچهها روی سقف قدم زدیم و به اطراف نگاه کردیم. از منظره زیبای خود کاروانسرا و دشت اطراف حسابی لذت بردیم. بعد به اتاق برگشتیم و بعد از استراحت کوتاهی به باقی بازدیدکنندگان که در رستوران جمع شده بودند تا به اجرای موسیقی زنده گوش دهند وشام بخورند، پیوستیم.
آن شب بین بیشتر همسفران ارتباط کلامی بسیاری اندکی برقرار شد. قبل از صرف شام به حیاط کاروانسرای قاجاری که در بین دو کاروانسرای دیگر قرار داشت رفتیم. با نور پروژکتورها، حیاط کمی روشن شده بود. تحمل سرمای شب کویر، کنار آتش و با پوشیدن لباسهای گرم آسان شد. با صحبت مدیر کاروانسرا، آقای مختاریان و برخی از همراهان درباره سفر و معماری کاروانسرا و اطلاعاتی که درباره منطقه داشتند، یخ روابط هم شکسته شد. بعد از این صحبتها، روی همان آتش ذرتها را کباب کردند و چای آویشن و کاکوتی دم کردند.
بلال را نخوردم، خوردن چای هم موکول شد به بعد از شام؛ این بود که وقتی از هر دو چای برای امتحان مزهاش نوشیدم، بیش از طعم گیاهان، مرا به یاد چایهای پخته و جوشیده دوران خوابگاههای دانشگاه انداخت. بعد از شام، همهی پروژکتورها را خاموش کردند. در نور شب، با تلسکوپی که دو تا از کارشناسان ستارهشناسی با خود آورده بودند، به تماشای ستارهها رفتیم. هرکسی که در لنز تلسکوپ نگاه میکرد، دستی هم به تنظیماتش میزد و به این ترتیب دیدن صورت فلکیای که کارشناس لنز را روی آن تنظیم میکرد، ناممکن شد. با وجود اینکه آن شب برخلاف خیلی از شبهای کویر، آسمان صاف نبود، (آنها که آسمان کویر را دیدهاند میدانند که در شبهایی که آسمان صاف است حس میکنید هیچ فاصلهای بین شما و آسمان نیست و همهی ستارگان قابل دسترسی هستند) میشد صور فلکی را با نور لیزری که ستارهشناس آن را در آسمان نشان میداد، به آسانی دنبال کرد. بعد از رصد ستارهها، تعداد کمی که بیدار مانده بودیم هم برای استراحت به اتاقهایمان رفتیم.
صبح روز بعد پس ازخوردن صبحانه، در فرصت کمی که تا حرکت با برنامهی سفر داشتیم، رواقها، آبانبار و قسمت باقیماندهی برج قلعه را دیدم. همانطور که گفتم سفر من یک سفر فرهنگی بود و از آن جایی که هر خانوادهای با خودروی شخصی خودش دنبال مدیر تور میرفت، از پیش کمی میوه و خوراک برای بین راه با خودمان آورده بودیم. ساعت ۹ صبح همهی خودروها آماده بودند و به این ترتیب به راه افتادیم. تعداد دقیق خودروها و همراهانم را نمیدانم، شاید تعداد خودروها ده تا یا بیشتر بود. همراهان از شهرهای تهران، شاهرود، تربت حیدریه، مشهد، گرگان بودند و ما که از ساری آمده بودیم.
مسیری که در آن میرفتیم، در امتداد جادهی ابریشم بود که جادهای بازرگانی محسوب میشد (جاده ابریشم از شمال ایران میگذشت و چین را به اروپا متصل میکرد. در برابر جادهی ادویه که از جنوب ایران میگذشت و آسیا و اروپا را به هم پیوند میداد). (یاقوتیان، ۲۷/۱/۱۳۹۲).. بنابراین در محدودهی کمی میتوانستیم کاروانسراهای زیادی ببینیم. از برخی مخروبهای باقی مانده بود. این خرابیها به واسطهی تغییرات آب و هوا، فرسایش خاک وگسترش شهرها و جادهها و البته بیتوجهی مردم و مسئولان ایجاد شده بودند. برخی از آنها اما مورد لطف قرار گرفتند و سر پا هستند. یکی از این کاروانسراها، کاروانسرای عباسآباد بود که در روستایی به همین نام قرار داشت. کاروانسرایی که در دورهی صفوی ساخته شد. با حیاطی که از میانش جوی آبی میگذشت. چند درخت کهنسال که در کنار آب قرار دارند. این کاروانسرا علاوه بر رواقهای حیاط اصلی یک سری رواق هم در پشت رواقهای رو به حیاط دارد که در گذشته این رواقها از رواقهای رو به میدان کاروانسرا مهمتر بودند و برای افراد مهمتر و با امکانات مالی بهتر ایجاد میشدند. جالبتر از همه وجود سرویس بهداشتی بود که از در پشت کاروانسرا قرار داشت و باید از در پشتی خارج میشدید تا به آن راه پیدا کنید. در کنار سرویس بهداشتی جوی آبی که آب چشمه را به کاروانسرا میرساند قرار داشت. سرویس شامل چهار دستشویی بود که هیچکدام در نداشت ولی بعد از این که از دو تا پلهی ۴۰ سانتی متری آن را بالا میرفتید باید دیواری را دور میزدید تا به چاله توالت برسید، چالهای با عمق زیاد! همین طراحی ساده دید عموم را از بین میبرد. این کاروانسرا جزو معدود کاروانسراها ی ایران است با این سرویس بهداشتی و آبی که به صورت مستقیم از چشمه میآمد.
کاروانسرای عباسی در کنار روستایی قرار دارد با جمعیت اندک، مردم روستا به محض حضور ما در روستا در کاروانسرا به ما پیوستند و هرکدام از روستاییها ما را به خانهی خودشان دعوت میکردند. آنها تعداد کمی بودند که مهاجرت نکردند و امیدشان برای حفظ و رونق روستا، به گردشگران است. میدانند با حفظ کاروانسرا میتوانند تعداد بیشتری گردشگر را به سمت روستایشان هدایت کنند. این مردم هنوز کار آزموده نبودند و نمیدانستند که میتوانند با فروش صنایع دستی و محصولات کشاورزی خود، ضمن این که میتوانند نظر خیلی از گردشگران را به روستایشان جلب کنند، درآمدی هم کسب نمایند.
بعد از دیدن کاروانسرا و مردم مهماننواز روستا، راه را به سمت شرق ادامه دادیم. مقصد بعدی روستای فرومد بود. در بین راه بزرگترین گلهی شتر ایران را دیدیم که مشغول چرا بودند و چند دقیقهای هم آن جا ایستادیم تا از نزدیک شترها را ببینیم/ ولی شترها با دیدن این همه مزاحم چرا را رها کردند و رفتند جلوتر، به امید اینکه بدون مزاحمت چرا کنند. بعد از چند کیلومتر که در اتوبان به سمت سبزوار حرکت کردیم، وارد جاده فرعی در سمت چپ شدیم که هدایتمان میکرد به روستای فرومد یا فریومد.
روستای فرومد، روستایی است با تاریخی کهن. فرومد مرکز دهستان فرومد است. این روستا به دلیل واقع شدن در مسیر جادهی ابریشم روزگاری شهری پر رونق با برج و بارو بود. تپه تاریخی، آرامگاه ابن یمین فرومدی، مسجد دوران سلجوقی و آرمگاه شیخ حسن جوری (رهبر نهضت سربداران) که در فیروزآباد فرومد است، سرو فرومد و چنارهای کهنسال که در کوچه پس کوچههای روستا به چشم میخورند، بخشی از جاذبههای این دهستان است. فرومد یا فریومد، بر سر راه ابریشم معروف که شاهراه تجارتی بزرگ تاریخ بوده است قرار داشته و پل ابریشم که بر روی رودخانه شور، بسته شده بود، اکنون در چهل کیلومتری آن واقع شده است. بر مبنای کتاب تاریخ بیهق نوشته ابوالحسن بیهقی و سرو فریومد، قدمت فریومد حداقل به بیست و پنج قرن قبل بر میگردد.
تپهی شهرستان در واقع قلعه لشکری بوده که علاءالدین محمد ساخته و مرکز فرمانروایی و وزارتش بوده است (علاالدین محمد با علاالدین هندو اشتباه نشود) و در ابتدای روستا قرار دارد. هنوز اکتشافات در این تپه صورت نگرفته و میراث فرهنگی برای حفظ این تپه از دستاندازی به آثار آن، تپه را پوشانده است. رونق فریومد میتواند در همان قرن ششم باشد که هنگام رسیدن به روستا آقای مهدی یاقوتیان از اهالی روستا، شاعر و محقق این خطه بالای همین تپه برای ما از تاریخ، فرهنگ و مردم روستا گفت و البته اشعاری هم از ابن یمین فرومدی برای ما خواند. از این بالا دیوارهای شهر قدیم فرومد دیده میشد. با وجودی که ویرانهای از دیوارهای کاهگلی پیدا بود ولی میشد به عظمت شهر فرومد در گذشته پی برد.
از آنجا راهی آرمگاهی شدیم که مخصوص سیدها بود. سپس پیاده در کوچههای قدیمی روستا قدم زدیم. بافت قدیمی، کوچههایی با چنارهای بسیار کهنسال، جوی آب و خانههایی با دیوارهای کاهگلی و درهای چوبی زیبا داشت. در اینجا کنار حسینیهای برای استراحت و صرف هندوانه ایستادیم که زنان به آرامی لای درهای خانه را باز کرده و به ما نگاه میکردند. در این میان هرکدام که محصولی برای فروش داشتند به خانمها نشان میدادنند. گردوهای عالی، گیاهان دارویی و فلفل قرمز که از محصولات اصلی این منطقه است. انصافا فلفل قرمزی که گرفتیم، طعم بسیار خوبی به غذا میداد.
حالا دیگر ظهر شده بود. از آنجا برای صرف ناهار به پذیرایی آقایان یاقوتیان و حاج سلیمی وارد حسینیهای در روستا شدیم. برای ناهار کالجوش یا کلهجوش آماده کرده بودند. اولین باری بود که کلهجوش میخوردم. با کشک یا ماست چکیده، آب و کمی گوجه ریز شده و سبزی خشک درست شده بود و به جز کشک یا ماست که مادهی اصلی غذا است، باقی مواد در جاهای مختلف ایران یکی نیست. کالجوش در کاسههای استیل با فلفل سبز تازه و نان سرو شد. برای من غذای لذتبخشی نبود و فقط برای آنکه گرسنه نمانم خوردم. برخی نیز حتی نمیتوانستند امتحان کنند که میزبان با تخممرغ نیمرو از آنها پذیرایی کرد.
بعد از صرف ناهار به دیدن آرامگاه ابن یمین فرومدی رفتیم. ابن یمین یکی از شاعران سدهی هشتم هجری است. پدرش ترک بود و در دورهی سلطان محمد خدابنده در فرومد زمین خرید و ساکن شد. پدرش، ابن یمین را آموزش داد و او در جوانی در زمرهی شاعران و منشیان دورهی خودش در آمد. او از ستایشگران خاندان سربداری بود و از معروفترین شعرای قطعهسرای ایران است. از قطعههای معروفش این است:
دو تای گاو به دست آوری و مزرعهای
یکی را امیر و دگر را وزیر نام کنی
به نان خشک و حلال کزو شود حاصل
قناعت از شکرین لقمه حرام کنی
وگرکفاف معاشت نمیشود حاصل
روی و شام شبی از جهود وام کنی
هزار بار از آن به که بامداد پگاه
کمر ببندی و بر چون خود سلام کنی
آرامگاه، معماری زیبایی داشت. دور مقبره چهار گنبد آجری به گونهای است که اگر برعکسش کنیم شکل یک گنبد کامل را روی مقبره درست میکند. حیاط آرامگاه را باغچههای گل در بر گرفته است. طراحی آن مربوط به دورهی پهلوی دوم است.
از آنجا به بازدید مسجد جامع مربوط به دوران سلجوقی که با فاصلهی کمی از آرامگاه ابن یمین بود رفتیم. مسجد زیبا با دو ایوان و دو شبستان شمالی و جنوبی است. دیوارها، محراب و سردر مسجد با آجرهایی منقش به آیات و احادیث شده بود و البته در گذشته اسامی و کلمات متبرک با کاشیهای فیروزهای تزئین شده بود. از کاشیکاریها چیزی نمانده است ولی اگر دقت کنید اثرات این کاشیها دیده میشد.
حالا که دیگر مسخ دیدن مسجد دوران سلجوقی شده بودیم، باید آنجا را ترک میکردیم و بعد از دیدن امامزاده سید احمد که خانواده ما به دلیل اشتباهی، موفق به دیدن امامزاده نشد و آن را رد کرد، به انتظار همراهان ماندیم تا به سمت روستای فیروزآباد برویم که آرامگاه شیخ حسن جوری آنجا بود.
روستای فیروزآباد در غرب فرومد است و به فیروزآباد سفلی و فیروزآباد علیا تقسیم میشود. آرامگاه شیخ حسن جوری در جنوب این روستا با فاصلهی اندکی از آن قرار دارد. او رهبر جنبش سربداران علیه حکام مغول بود.
آرامگاه او یک بنای گلی است. در نگاه اول به یاد چهار طاقیهای دوران سامانی میافتید، به شکل مربع با چهار طاق در چهار ضلع و گنبدی در مرکز، با مساحت حدود شش متر است. سنگ قبر سنگ گرانیت است و مشخص است که به تازگی روی مقبره گذاشته شده. آرامگاه بر روی تپهای ساخته شده و دورنمای زیبای باغ و جویبار دارد. شیخ حسن جوری در سکوت آنجا آرمیده است.
مردم مهماننواز فیروزآباد که از قبل منتظر آمدن ما بودند با نان تنوری، ماست چکیده، گوجه و ترشی فلفل که از فلفل و گوجه درست میشود، پذیرایی کردند. اینطور که باید روی تکه نانی به اندازهی کف دست، یک قاشق از ماست میگذاشتیم و روی ماست یک قاشق ترشی فلفل میریختیم و روی ترشی یک گوجه که از گوجه گیلاسی بزرگتر و از گوجه معمولی کوچکتر بود، میگذاشتیم و لقمه را میپیچیدیم و میخوردیم. انصافا خوشمزه بود. حسابی اشتهایمان باز شد. البته برخی از همراهان با فلفل میانه خوبی نداشتند. اگر لقمه را با همان ترتیب و با همان اندازه که میزبان گفته بود، درست میکردی، تندی لقمه آزاردهنده نمیشد
میزبانان، پنج برادر از یک خانواده با همسران و فرزندانشان از روستای فیروزآباد بودند، خانوادهی اسدیان. که بعد از دیدن اطراف آرامگاه شیخ حسن جوری، به دعوت ایشان به خانهشان در روستا رفتیم. این خانوادهی با محبت در روزی از ما با روی باز پذیرایی میکردند که چند ساعت قبل مراسم روز هفتم مادرشان را برگزار کرده بودند. خدا رحمت کند مادر ایشان را که چنین فرزندانی تربیت کرد. چهارتا از این پنج برادر در خانهای با حیاط مشترک و اتاقهای جدا زندگی میکردند و برادر دیگر در کنار خانهی اینها در خانه خودش زندگی میکرد. این خانواده از شهر به روستای خود برگشتند، به امید توسعه دادن روستا و آماده کردن بستری برای بازگشتن باقی مهاجران روستا که به شهر رفته بودند. اغلب مردم در این روستا برای تولید برق مصرفی از پنلهای خورشیدی استفاده میکردند و به این ترتیب هم انرژی پاک بود و هم در مصرف انرژی صرفهجویی میشد. یکی از اهالی محصول فلفل قرمز خود راکه کمی خشک کرده بود برای فروش آورد. در منزل خانوادهی اسدیان، چایای که روی آتش درست شده بود، خوردیم که بعد از آن لقمهی خوشمزه بسیار دلچسب بود.
در این روستا آبانباری بود که به خاطر تاریک شدن هوا دیگر نمیتوانستیم از آن دیدن کنیم. بنابراین بعد از سپاسگزاری از پذیرایی دلنشین این خانواده به سمت کاروانسرای میاندشت به راه افتادیم.
خسته و ناتوان به کاروانسرا رسیدیم. در کاروانسرا دو سری سرویس بهداشتی بود، یک سری در کنار در انتهایی کاروانسرای میانی و دیگری در رستوران کاروانسرا قرار داشت. اما برای دوش گرفتن تنها یک حمام بود. بنابراین صفی طولانی جلوی حمام تشکیل شده بود. آنها که توان حمام دو دقیقهای را داشتند، در صف ماندند و کسانی مانند من هم حمام را موکول کردند به آخر شب که زمان بیشتری برای این کار داشته باشند. کمی استراحت کردیم و در حیاط کاروانسرا روی رواقها در کنار دوستان جدید نشستیم. میز زیبایی برای پذیرایی در وسط حیاط از میوه و شیرینی چیده شده بود. روی یکی از رواقها گروهی نوازنده و خواننده با لهجهی قوچانی مینواختند و میخواندند.
البته با برخی از دوستانی که تازه آشنا شدم، مشغول حرف زدن شدیم و چیزی از موسیقی به یاد ندارم!. بچهها هم که دوستان خوبی پیدا کرده بودند حسابی مشغول بازی در راهروی ورودی کاروانسرا بودند. شب دلنشینی بود. حالا دوستان خوبی پیدا کردم از شهرهای مختلف. شب آخر بود، بعد از صرف شام با دو تا از دوستانم در حیاط کاروانسرای میانی قدم زدیم و به حال و هوای گذشتهی این کاروانسرا فکر کردیم. دوستانم خسته شدند و به اتاقهای خود بازگشتند. من گوشهای از کاروانسرا روی پلهای نشستم تا از شب آخر درست استفاده کنم. میدانستم که دلم برای این فضا تنگ میشود. نم باران، زیبایی فضا را چند برابر کرده بود. نمیدانم تا ساعت چند بعد از نیمهشب به منظرهی روبرویم خیره شدم| در ورودی کاروانسرای قاجاری در شرق، دیوار آبانبار، برج قلعه، رواقها و… . دلنشین، زیبا و پر از راز بودند.
ادامه دارد…
کارشناس ارشد مدیریت جهانگردی
bahar.roushenas@gmail.com