مقصد اول ما کرمان بود؛ برای زود رسیدن به مقصد جادهی جندق را انتخاب کردیم که از مسیر ساری، کیاسر، دامغان قابل دسترسی است. اگر از جادهی قم به سمت کرمان میرفتیم مسیرمان نزدیک به ۷۰۰ کیلومتر دورتر میشد. ساعت هفت صبح جمعه ۷ فروردین (البته سال ۹۴) به سمت کرمان راه افتادیم. جادهی ساری به سمت کیاسر زیباترین جادهای بود که میتوانستم در کل مسیرم ببینم؛ جادهای سرسبز و پر از زمینهای شالیزار که با نمنم باران صبح زیباتر شده بود. تنها قسمت سرد جاده که نیاز به لباس گرم داشتیم مسیر ساری تا چشمه علی بود و حتی قبل از رسیدن به چشمه علی هوا مهآلود شده بود و رانندگی دشوار.
ساعت ۱۱ به چشمه علی رسیدیم که ورودی آن نفری هزار تومان بود. پس از کمی استراحت در بازارچهی کوچک درون محوطهی چشمه علی چرخی زدیم. نانهای محلی که در آنجا پخت میشد بینظیر بود و اگر به آنجا رفتید حتماً امتحان کنید. ۳۰ کیلومتر بعد از چشمه علی به دامغان رسیدیم و پس از آن وارد جاده جندق شدیم؛ که جادهای کویری با آب و هوای گرم داشت. امکانات جادهی جندق بسیار ناچیز است و تا قبل از رسیدن به اردکان پمپ بنزینی وجود ندارد. نکتهی دیگر اینکه در این جاده نه دوربینی به چشم میخورد و نه پلیسی. بهطور کلی جاده جندق، جاده بسیار خلوتی است. وقتی به اردکان رسیدیم بنزین زدیم و کمتر از نیم ساعت بعد یزد بودیم. جاده رنگ روی دیگری گرفته بود و امکانات بیشتری به چشم میخورد. نهایتا ساعت ۱۲ شب به کرمان رسیدیم که با ورود ما هوای شهر بارانی شد.
نوشتههای مرتبط
شب را در منزل یکی از بستگانمان گذراندیم و قرار بر این شد که فردا صبح کرمانگردی را آغاز کنیم.
صبح به سمت حمام گنجعلی خان رفتیم؛ وقتی به میدان ارگ رسیدیم؛ خودرو را همانجا پارک کردیم زیرا تنها جای نزدیک به حمام، همین میدان است و جای پارک هم به راحتی پیدا میشود. دور تا دور میدان بازارچه قدیمی دارد که معتقدند متعلق به دوره زندیه است. در سمتی از میدان دوازهای است که یک سمت آن به طرف بازار سنتی و سمت دیگر آن به طرف بازار مسگرها میرود. ما به سمت بازار سنتی رفتیم زیرا مجموعه حمام در آنجا قرار دارد. در محوطه بازار میدان گنجعلی خان قرار داشت و باغچههای گل بسیاری دیده میشد و نیمکتهایی نیز در محوطه تعبیه شده بود که بتوان کمی استراحت کرد.
ابتدا از موزه سکه دیدن کردیم. موزهی کوچک اما جالبی بود. پس از آن به بازدید حمام پرداختیم؛ راهنمایانی در حمام بودند که مجموعه را برای مسافرین شرح میدادند و هر کدام حرف خود را اینگونه شروع میکردند: این حمام به دستور گنجعلی خان حاکم وقت کرمان و معمار سلطان محمد معمار یزدی ساخته شد و بعد بخش به بخش حمام را توضیح میدادند. بازدید حمام سختتر از موزه بود، زیرا ازدحام جمعیت بیشتری در آنجا قرار داشت. ورودی موزه و حمام هر کدام نفری هزار و پانصد تومان بود که البته مسافران خارجی باید مبلغ بیشتری برای بلیط پرداخت میکردند. در سمت دیگر بازار سنتی، مدرسهی گنجلعی خان قرار داشت که بدون پرداخت ورودی میتوانید از آن دیدن کنید. جالب اینکه کاروانسرا خلوتتر از حمام گنجعلی خان بود. نهایتا گشتی در بازار زدیم و به سمت بازار لحافدوزها رفتیم.
بازار لحافدوزها پر بود از لباسهای رنگی که برای لباس محلی زنان بندر استفاده میشد و میگفتند که افغانستانیهایی که در کرمان زندگی میکنند از این لباس ها می پوشند. از آنجا نیز به کارونسرای هندوها رفتیم که در همان کوچه پسکوچههای بازار سنتی بود. در گذشته در این کاروانسرا هندوها زندگی میکردند و به تجارت ادویه میپرداختند. کاروانسرای هندوها جای زیبایی بود؛ اگر زباله و آشغال کمتری در آنجا میریختند. به نوعی انگار این کاروانسرا زبالهدانی کسبه آنجا بوده است که بسیار جای تاسف دارد. با گشت کاملی که در مجموعه حمام گنجعلی خان زدیم ساعت نزدیک ۱۲ شد و از آنجا به مسجد جامع کرمان رفتیم.
مسیر رسیدن به مسجد پلههایی بود که مسافران را به سر در آن میرساند. مسجد سر در با شکوهی داشت و کاشیکاری آن بینظیر بود. بعد از بازدید مسجد قرار بر این شد که به گنبد جبلیه برویم و بین راه سری به یخدان زریسف زدیم. ولی مانند بخدان معیری به گردشگران اجازهی ورود نمیدادند. در محوطه یخدان گشتی زدیم و کمی عکس گرفتیم و از آنجا به گنبد جبلیه رفتیم. در طول مسیر چیزیکه توجهم را جلب کرده بود رشته کوههایی بود که نسبتاً دور تا دور شهر را پوشانده بود. دوست کرمانیمان که همراهمان بود گفت اسم این کوهها کوه صاحب زمان است و اسمش را به خاطر مسجد صاحب زمان که در کوهپایه آن قرار دارد گذاشتند.
گنبد جبلیه در منتهی الیه شرقی کرمان قرار دارد. این گنبد هشت ضلعی تماماً از سنگ است. در هشت طرف آن هشت در به عرض دو متر قرار گرفته است. که اخیراً برای استحکام بنا و جلوگیری از خرابی آن درگاهها را با سنگ مسدود کرده و فقط یکی را باز گذاشتهاند و دیگر اینکه این گنبد در سال ۱۳۸۳ به موزه سنگ جبلیه تبدیل شد. در کنار این گنبد، پارک جنگلی قائم قرار داشت که مسافران بسیاری برای استراحت چادر زده بودند و در اطراف پارک امکانات کاملی برای گردشگران فراهم بود. پس از گشتی که از صبح در کرمان داشتیم برای استراحت به خانه بازگشتیم و نهایتاً شب به یخدان معیری رفتیم و از بازارچه سنتی آنجا دیدن کردیم. مسافران میتوانند محصولات و صنایع دستی کرمان را از این مکان تهیه کنند؛ اما با توجه به تجربه شخصیام از بازار سنتی گنجعلی خان میتوان همه چیز را ارزانتر تهیه کرد. از سوغاتیهای کرمان میتوان به شیرینی کماج، شیرینی کلمپه، قوهتو، خرما، زیره، ظروف مسی، پته که پارچهای است پر از نقش و نگار اشاره کرد.
صبح یکشنبه برای بازدید از باغ شاه نعمتالله به ماهان رفتیم و از آنجا به باغ شازده ماهان رفته و نهار را همان جا خوردیم. لازم به ذکر است که هر دو باغ بسیار شلوغ بود که بازدید را دشوار میکرد. باغ شازده یکی از ۹ باغ ایرانی است که به ثبت جهانی یونسکو رسیده است و متعلق به دورهی قاجار است.
به دلیل شلوغی و ازدحام مسافرین جاده سیرجان را انتخاب نکردیم. از جاده ماهان به سمت بندر عباس رفتیم. فاصلهی کرمان تا بندر نزدیک به ۵۰۰ کیلومتر بود که پس از ۲۰۰ کیلومتر به شهر جیرفت رسیدیم. این شهر به هند ایران معروف است و معتقدند خاک جیرفت مانند طلا است، زیرا هر گیاهی در آنجا رشد میکند، از مرکبات گرفته تا خرما در جیرفت میروید. حتی پس از خروج از جیرفت به قدری بوی بهارنارنج در جاده پیچیده بود که مرا به یاد شمال انداخت. از نکات قابل توجه، نبود جایگاه سوخت گاز در این شهر است.
بعد از جیرفت به شهر کهنوج رسیدیم و از آنجا تا شهر رودان تنها آبادیهای کوچکی به چشم میخورد. از رودان تا بندر نیز مسافت کمی پیش رو داشتیم، یعنی چیزی در حدود یک ساعت بعد به بندر رسیدیم. در بدو ورودمان موضوعی که توجهم را جلب کرد، درختانی بود که در بلوارهای شهر کاشته بودند. در بهشهر؛ شما در تمام بلوارها درخت نخل میبینید و حالا در بندر در تمام بلوارها درخت پرتغال و نارنج کاشته بودند. یکی از دوستان پدرم که در بندر زندگی میکرد، خانهای در اختیارمان قرار داد که نزدیک بازار بندر و امامزاده سید مظفر بود. شب را استراحت کردیم تا فردا صبح زود به قشم برویم.
صبح دوشنبه ساعت ۸ سوار لنجهایی که بندر را به مقصد قشم ترک میکردند شدیم. قسمتی از لنج را با چادر پوشانده و صندلیهای برای مسافرین چیده بودند. اگر میخواهید در تمام طول مسیر زیر چادر ننشینید باید زودتر سوار لنج شوید تا بتوانید به جایگاههایی که در قسمت بالایی لنج برای مسافران قرار دادند بروید. متاسفانه ما مجبور بودیم زیر چادر بنشینیم و از دیدن زیبایی دریا محروم شویم؛ اما من دوربینم را برداشتم و سری به جای جای کشتی زدم و عکاسی کردم. نهایتاً به کابین ناخدا که رسیدم از او اجازه گرفتم که میتوانم از اینجا نیز عکس بگیرم او نه تنها این اجازه را به من داد بلکه تا پایان مسیر برایم از تجربههایش در حیطهی کار در دریا گفت. اسم کشتی او احمدی بود و به خاطر اینکه اسم برادر بزرگترش احمد بوده این کشتی را نیز به همین نام گذاشتند. پدرش ناخدا بوده و نسل در نسل تمامی پسران خانواده به همین کار میپرداختند. برادرانش نیز هر کدام کشتی دارند و ناخدایی میکنند. ناخدا برایم گفت که از ۱۳ سالگی تا الان فقط به همین کار پرداخته است.
در حدود یک ساعت و ربع بعد به قشم رسیدیم و با ونهایی که جلوی درب ورودی اسکله بودند به درگهان رفتیم تا خرید کنیم. کرایه هر نفر با ون ۳۰۰۰ تومان بود و در حدود ۸۰ کیلومتر راه تا درگهان در پیش داشتیم. از صبح تا عصر را در درگهان گشت زدیم و ناهار را هم همانجا خوردیم. قیمتها به طرز باور نکردنی پایین بود و مسافران بسیاری به همین خاطر به آنجا میآمدند. مطلبی که پس از خرید در بازارهای درگهان فهمیدم این بود که هر کالایی را که قیمت بگیرید میتوانید در چند مغازهی بعدی با قیمت پایینتر پیدا کنید. از همین رو توصیه میکنم اگر به درگهان رفتید با عجله خرید نکنید. پس از پاساژ گردیهای متعدد به اسکله برگشتیم و پس از تهیه بلیط سوار لنج شدیم و به بندر بازگشتیم. نکتهی قابل توجه در ارتباط با بازار بندر این است که هر شب از ساعت ۱۲ تا ۴ صبح دستفروشان بسیاری دور تا دور اسکله وجود دارند که کالاهای خوبی با قیمت بسیار پایین میفروشند. نهایتاً پس از صرف شام در بندر به خانه بازگشتیم و به اصرار من فلافلهای بندر را که متقاضیان بسیاری داشت تجربه کردیم.
سه شنبه صبح به امامزاده سید مظفر رفتیم و از آنجا راهی بجگان شدیم تا در عروسی که دعوت بودیم شرکت کنیم. مسیر رفتن به بجگان همان جادهای بود که از کرمان به بندر طی کرده بودیم. هوا بسیار گرم بود و در طول مسیر در اطراف جاده شتر دیده میشد. در شمال تابلوی خطر برخورد با گاو دیده میشود، حالا اینجا در تمام جاده تابلوی خطر برخورد با شتر نصب کرده بودند. نزدیک به دو ساعت بعد از ترک بندر به بجگان رسیدیم.
بجگان روستای خوش آب و هوایی بود و حتی هوای خنکتری نسبت به بندر داشت. زنان این روستا مانند زنان بندر لباس میپوشند؛ لباسی که ترکیبی از شلوار بندری، پیراهن بندری و چادرهای طرحدار با رنگهای متنوع است. نکتهای که شلوار بندری را از دیگر شلوارها متمایز میکند پایهی شلوارهاست؛ که تماماً پر از نقش و نگارههایی است که با دست به روی شلوار میدوزند و طرح میزنند. از همین رو هرچه طرح پایهی شلوار بیشتر باشد شلوار گرانتری میشود. نوارهایی که به پایهی شلوار میدوزند با نامهای تَلی، شَک و… خوانده میشود. این نوارها را روی بالشتکی که پر از برنج (زیرا وزن برنج باعث میشود بالشتک در هنگام بافتن تکان نخورد) است میبافند.
در بجگان به منزل یکی از دوستانمان رفتیم و از ما با میوههای گرمسیری پذیرایی کردند. کُنار، موز، هندوانه و توتهای سیاهی که هر کدام اندازهی متفاوتی نسبت به توتهای سیاهی که در شمال خوردم داشتند، از جمله میوههایی بود که با آن از ما پذیرایی شد. نهایتاً برای رفتن به عروسی لباس بندری پوشیدیم و راهی مراسم شدیم. اگر در بجگان به یک عروسی دعوت شدید حتما شش دست لباس به همراه داشته باشید! زیرا در بجگان طی دو شبانه روز شش مراسم تدارکات میبینند. صبح حنابندان، ظهر حنابندان، شب حنابندان، صبح عروسی، ظهر عروسی و شب عروسی جزو شش جشنی است که برگزار میشود. خوشبختانه ما به شب عروسی رسیدیم و همان یک دست لباس کفایت میکرد. در بجگان مراسم در تالار با تشریفات آن چنانی برگزار نمیشود، بلکه در منزل پدر داماد مراسم را برگزار میکنند.
در وسط حیاط پردهای کشیده بودند و قسمت زنان و مردان را جدا کردند. با این حال تمامی زنان چادران بندری خود را از سر نمیگرفتند و در تمام طول مجلس با همان چادرها میرقصیدند. ترکیب لباسهایشان با زیورآلاتی که به همراه داشتند کاملاً متفاوت از شمال بود؛ حتی اکثر زنانی که در مجلس حضور داشتند هر کدام نزدیک به سه گردنبند به گردن انداخته بودند. مراسم با آتشبازی شروع شد و پس از صرف شام، عروس و داماد به مجلس آمدند و تا ساعت ۴ صبح به پایکوبی پرداختند.
صبح چهارشنبه برای رفتن به کرمان حاضر شدیم و از همان جادهای که به بندر آمده بودیم یعنی از مسیر کهنوج، جیرفت، ماهان به کرمان رفتیم. هوا ۳۴ درجهی سانتیگراد بود و وقتی به کهنوج رسیدیم خواهرم از گرمازدگی دچار حالت تهوع بدی شد. هر چه پرس و جو کردیم، آن روز در کهنوج هیچ پست امداد و نجاتی که مخصوص ایام نوروز باشد را پیدا نکردیم؛ و حتی وقتی که از مردم بومی آدرس درمانگاهی را خواستیم، هیچ پاسخ درستی به ما ندادند. در نهایت داروخانهی شبانهروزی کهنوج را پیدا کردیم و پس از طی یک صف طولانی داروی ضد تهوع تهیه کردیم. ساعت نزدیک ۵ بعد از ظهر بود که به کرمان رسیدیم و به دلیل خستگی شب قبل و خستگی که در طول راه داشتیم کل روز را در خانه ماندیم.
صبح پنج شنبه به سیرچ که یکی از روستاهای نزدیک کرمان بود رفتیم. فاصله کرمان تا سیرچ ۶۰ کیلومتر بود و حدود یک ساعت طول کشید تا به آنجا برسیم. جادهی سیرچ همان جادهای بود که چند سال قبل هواپیمای ۳۳۰ در آنجا سقوط کرد. سیزده بدرمان را در سیرچ گذراندیم، سیرچ روستایی بود با آب و هوایی خنک و در بیشتر مناطقاش تا جایی که چشم کار میکرد درخت سپیدار دیده میشد. به نظر میرسید آب و هوای خوب آنجا مردمان زیادی را برای سیزده به در به خود کشانده بود. قرار بر این بود که شب را در یزد بمانیم تا برای روز بعد راه کمتری در پیش داشته باشیم؛ به همین خاطر زمان زیادی را در سیرچ نماندیم و ساعت ۴ بعد ظهر به کرمان بازگشتیم که در کرمان از دوستانمان خداحافظی کرده و راهی یزد شویم.
شب را در یزد گذراندیم و صبح جمعه به سمت شمال راه افتادیم. از میبد وارد جاده چوپانان شدیم که به سمت جندق و دامغان میرفت. این جاده به قدری خلوت بود که تا ساعتها فقط تنها ماشین جاده ما بودیم. این جاده نه دوربینی داشت، نه پلیسی و جاده ای دو بانده بود. وقتی به چوپانان رسیدیم جاده به سمت طبس، مشهد، دامغان و نایین جدا میشد و ما مسیر دامغان را انتخاب کردیم. ۶۵ کیلومتر بعد به جندق رسیدیم. پلیسراهی بین راه وجود داشت که مسافرین میتوانستند کمی استراحت کنند. در کنار این پلیس راه، سوپر مارکت، سرویس بهداشتی و نمازخانه نیز وجود داشت. از همان مسیری که برای رفتن به کرمان طی کرده بودیم به بهشهر برگشتیم. به قول معروف از همان راهی که آمده بودیم بازگشتیم. ساعت در حدود ۸ بود که به بهشهر رسیدیم.