بخش اول
میزبانی تلمبههای بادی و خنکای تفتان در آغاز تابستان
نوشتههای مرتبط
سخت بود پشت گوشی تلفن همانطور که «رحیمصلاحزهی»، رییس شورای شهر بمپور میگفت «مَکُران»* من هم بگویم، ولی از همان ابتدا سعی کردم از این نام برای مقصدم استفاده کنم. آرزوی من برای سفر به سیستان و بلوچستان به عنوان یک خبرنگار درست در روزهایی محقق شد که از یکسو پای رفتن به آنجا را نداشتم چون تهران سخت ملتهب بود و از سوی دیگر ترجیح میدادم هزاران کیلومتر دورتر از پایتخت را ببینم که در کشور چه خبر است.
مدتی قبل از این بود که محض کنجکاوی به یکی از تورلیدرهایی که به چابهار مسافر میبرد گفتم یک سفر ۴-۵ روزه به سیستان و بلوچستان چقدر درمیآید. وقتی اوصحبت از ۴۰۰ -۵۰۰ هزارتومان کرد از مردی سخن گفت که در شهر بمپور واقع در جنوب ایرانشهر در مرکز سیستان و بلوچستان، از نظر جغرافیایی، علاقهمند به معرفی و توسعه شهر خود است. مردی که «علی خدابخشی»، تورلیدر سادهسفران از آن سخن میگفت آن موقع عضو شورای شهر بمپور بود. تلفنی با او صحبت کردم. گفت شما فقط خودتان را به سیستان و بلوچستان برسانید بقیه با من.
تا من بتوانم روزنامه همشهری را (که آن موقع در آن مشغول به کار بودم) متقاعد کنم تا به من ماموریت بدهد یکماهی طول کشید. به هر حال ۳۱ خرداد۱۳۸۸ ساعت ۱۰ صبح از فرودگاه مهرآباد راهی زاهدان شدم. «رحیم صلاحزهی» گفت ساعت ۱۲ در فرودگاه زاهدان به سراغم میآید. اسباب همراهم سبک بود. یک کولهپشتی و یک کیف دوربین. ساعت ۱۲ ظهر آخرین روز بهار زاهدان اصلا گرم نبود. بر اساس مکالمه تلفنی و اینکه من کجا ایستادهام و رحیمصلاحزهی کجا همدیگر را یافتیم؛ مردی بلندقد، چشمهای درشت و کهربایی، سبیلی نه چندان پرپشت ولی جاندار با صورت اصلاحشده، لباس بلوچی سفید برتن داشت. با هم روبوسی کردیم و چاقسلامتی و اینگونه سفر من به سیستان و بلوچستان با افزودهشدن یک دوست به جمع دوستانم آغاز شد. وقت ناهار بود و بیمقدمه قدم در ناشناختههایی از فرهنگ و سنت کشورمان گذاشته بودم. تا به خانه برسیم دوست جدیدم مسجد امیرالمومنین و جایی را نشانم داد که مدتی قبل در آن بمبگذاری شده بود. اما شهر آن قدر آرام بود که تصور چنین رویدادی در آن غیرقابل باور مینمود.
برای هواندن این بخش در زیر کلیک کنید:
پیوست اندازه
Microsoft Office document icon ۸۳۸۳.doc 266.5 KB