انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سفرنامه جنوب هند (۲۹)

بخشی از شهر یهودیان در قلعه کوچی ایالت کرلا جنوب هند

  این شهر کهن شامل خانه ها , مغازه ها , کنیسه پردسی و خانه تاریخی کودر Koder  می باشد تمام خانه ها به رنگ سفید رنگ آمیزی شده و سقفی چوبی به شکل شیروانی دارند اکثر منازل اکنون تبدیل به گالری های هنری یا رستوران و کافی شاپ شده اند شروع به قدم زدن در کوچه پس کوچه های باریک آن کردم مغازه دارها یک دم مرا را راحت نمی گذاشتند پشت سرهم مادام اینجا لطفا اینجا بفرمایید از اجناس من دیدن کنید و از این قبیل کلمات البته فکر کنم در تمام مناطق تاریخی – توریستی دنیا وضع به همین منوال باشد به جاده اصلی برگشتم تا جایی برای غذا خوردن پیدا کنم زنی دست فروش در حال فروختن سمبوسه و ماسالا چای بود از او دو عدد سمبوسه و یک عدد چای که در لیوان های کاغذی ریخته بود خریدم خوراکی ها را گرفته و بر لب آب نشستم تا در آن حال و هوای بهشتی نوش جان کنم ساعت چهار عصر بود تصمیم داشتم این بار در مکانی دیگر به دیدن کاتاکالی بروم و ببینم این بار چه اجرایی انجام خواهد شد آرام آرام به راه افتادم تا ببینم در این بین چه چیز دیگری را می توانم ببینم چون تا ساعت شش وقت داشتم در راه به هتل کوچکی برخوردم که سبک معماری جالبی داشت کاملا یک ویلای هلندی دو طبقه جمع و جور با سقفی چوبی به حالت شیروانی و دیوارهایی به رنگ زرد و سفید نام هتل تادئوس داکHotel Thaddeus Deck  بود داخل شدم راهروی باریکی داشت که به هال نسبتا کوچکی با مبلمان قدیمی منتهی می شد درو بر را نگاه کردم یک آیینه قدی با میزی چوبی در کنار هال قرار داشت بر روی یک میز دیگر چند ظرف لعابی شیری رنگ در دار  وجود داشت بر روی آن نوشته هایی به انگلیسی بود که نشان می داد دو لیتر ظرفیت دارد و در گذشته از آن ها برای نگهداری آب آشامیدنی استفاده می شده  و ساخت کلکته بوده  چه اطلاعات جالبی وارد هال دوم شدم یک ماشین قرمز رنگ بدون سقف متعلق به اوائل قرن بیستم در میان آن قرار داشت تا به حال از نزدیک این گونه ماشین ها را ندیده بودم فقط در فیلم های قدیمی  هیجان زده شدم و دور ماشین چرخی زدم و عکسی از آن گرفتم هیچ کس در هتل نبود.

ماشینی قدیمی در هتل تاریخی تادئوس دک قلعه کوچی ایالت کرلا جنوب هند

کف هال با کاشی هایی به رنگ آجری که در وسط آن یک گل زرد وجود داشت پوشیده شده بود پشت این ماشین رستورانی رو  به دریا قرار داشت برگشتم و از کنار هال وارد باغ کوچکی شدم دو نیمکت چوبی در دو طرف آن بود چندین مجسمه از خدایان و الهه های هندی که البته معلوم بود اخیرا آن ها را آورده اند  دیوارهای کوتاه با آجرهای سرخ رنگ سرتاسر حیاط را پوشانده بودند در همین احوالات بودم که ناگهان مردی وارد شد و دستهایش را مانند هندی ها به حالت احترام به هم چسبانده و گفت نمسته  جوابش را دادم با لبخندی گفت مادام بالای سرتان را ببینید برگشتم و دیدم درختی نسبتا کوتاهی وجود دارد و بالای آن یک عقاب نشسته است با عجله به عقب برگشتم و از درخت فاصله گرفتم مرد خندید و گفت با شما کاری ندارد نترسید اگر دوست دارید می توانید با او عکسی بگیرید گفتم ممکن است به من حمله کند  دوباره خندید و گفت نترسید او به عکس گرفتن عادت دارد به آهستگی کنار درخت برگشتم و عکسی با او گرفتم طفلک از جایش تکان نمی خورد که باعث تعجب من شد به مرد گفتم همین جا زندگی می کند جایی نمی رود؟ دوباره با لبخندی پاسخ داد اینجا زندگی می کند اما برای خودش گردش می کند و دوباره به اینجا برمی گردد دوباره به عقاب نگاه کردم آرام و با صلابت در جای خود نشسته بود دوباره مرد گفت می خواهید پشت هتل را ببیند گفتم بله البته ممنون به دنبال او به راه افتادم از راهروی باریک دیگری گذشته و وارد محوطه ای روبازی شدم که به دریا مشرف بود باغ سرسبز دیگری با یک رستوران زیبا که با میز و صندلی های سفید فلزی تزیین شده بود و  از آنجا می شد کشتی ها ,قایق ها و تورهای ماهیگیری را به خوبی مشاهده کرد واقعا استعمارگران برای راحتی و آسایش خود چه مکان هایی ساخته بودند از مرد تشکر کرده و از هتل بیرون رفتم.

ظرف آب قدیمی در هتل تادئوس داک قلعه کوچی ایالت کرلا جنوب هند

 باید خود را به نمایش کاتاکالی می رساندم با اینکه دوباره پاهایم درد گرفته بود اما باید به اول نمایش می رسیدم پس از حدود یک ربع پیاده روی به مکان مورد نظر یعنی Greenix Village رسیدم و وارد آن شدم ساختمانی چوبی که به شکل سنتی ساخته شده بود مردی جلوی در به همه خوش آمد می گفت دری چوبی با تزیینات سنتی و دو لنگه شما را به سمت سالن هدایت می کرد وارد سالن شدم و گوشه ای نشستم و منتظر شروع نمایش شدم سالن نسبتا کوچکی بود تعداد کمی هم آمده بودند حدود بیست نفر چراغ ها خاموش و برنامه شروع شد مانند نمایش قبلی هنرمندان برای رنگ آمیزی چهره به روی صحنه آمدند پس از نشان دادن این هنر به حضار نوبت به سه رقصنده دیگر رسید یکی به شکل مرد و دیگری به شکل زن  خود را آراسته بودند مرد دیگری هم بر روی صحنه به انگلیسی نمایش را ترجمه می کرد اما فرق این نمایش با قبلی در این بود که در این نمایش برای حدود یک ساعت هر دو بازیگر شروع به تشریح و توضیح حرکات دست ,چشم و صورت یعنی مودرا کردند که برایم بسیار جالب بود سپس نوازندگان و خواننده این گروه نیز وارد شده و همان مرد به شروع به شرح دادن درباره موسیقی کاتاکالی به زبان انگلیسی پرداخت در این نمایش فقط از پنج ساز استفاده می شود:

 ۱- طبلی کمی باریک به نام ایداکا Idakka  

۲- طبلی پهن که با چوب های باریکی نواخته می شود به نام چندا Chenda

 ۳- طبلی کاملا باریک به نام  تیهی میلا Thimila

 ۴- نوعی فلوت به نام کورم کوزهال Kurumkuzhal

  ۵- سنج فلزی به نام یلاتالام Elathalam

طبل سنتی ایداکا  در جنوب هند

واقعا عالی مانند کسی که به گنج بی پایانی دست یافته باشد مجذوب این توضیحات شده بودم ساعت حدود هشت بود که همان مرد اعلام کرد که  پذیرایی مختصری آماده  است بفرمایید همه خوشحال برخاسته و به طرف خوراکی ها رفتند  چهار ظرف در دار بر روی میزها قرار داده شده بود در ظرف اولی وادا Vada   در ظرف دومی ایدلی Idli   در ظرف سومی پوتو Puttu  و در ظرف چهارم آپام Appam  که نوعی نان برنجی سرخ شده در روغن است گذارده بودند بشقاب هایی ساخته شده از برگ درخت موز نیز در کنار آنها قرار داشت در یک ظرف بزرگ استوانه ای شکل فلزی نیز ماسالا چای ریخته و در کنارش لیوان های کاغذی گذارده بودند گرسنه بودم و چه چیزی بهتر از خوراک های خوشمزه جنوب هند پس از اتمام این مرحله منتظر بودم ببینم چه می شود آیا برنامه دیگری در کار است یا خیر که میزبان به میان آمد  از همه تشکر و خداحافظی کرده و در پایان گفت اگر دوست دارید می توانید با هنرمندان عکس بگیرید که همه برای عکس گرفتن هجوم آوردند ساعت نه و نیم بود ترجیح دادم برگردم خانه دوباره همان راه را لنگان لنگان برگشته و خود را در اتاق انداختم و خوابیدم.

خوراک ایدلی که در جنوب هند بسیار رایج است

روز پنجم در قلعه کوچی  

ساعت هفت از خواب بیدار شدم چون امروز باید به توری که دیروز صاحب خانه برایم رزرو کرده بود می رسیدم  کوله پشتی کوچکم را جمع و جور کرده و برای صبحانه به طبقه پایین رفتم صبحانه را با عجله خورده و  از خانه بیرون رفتم تا چند چیز کوچک برای سفری یک روزه بخرم از جمله شیشه ای آب معدنی, دو عدد موز و یک شکلات کوچک قرار بود ون ساعت هشت سر کوچه مرا سوار کند و به قایق برساند راس ساعت هشت سر کوچه ایستاده بودم شق و رق و لبخند به لب به آسمان آفتابی نگاه می کردم ون سفید رنگ جلوی پایم نگه داشت مردی هندی در را باز کرد و گفت تور قایق سواری گفتم بله و بالا رفتم بر   روی اولین  صندلی نشستم به جز من دوازده نفر دیگر هم قبلا سوار شده بودند همه خارجی ون به راه افتاد و در راه چند مسافر دیگر را هم که در این تور ثبت نام کرده بودند سوار کرد جمعا بیست نفر شدیم ون از جاده های باریکی که در میان جنگل کشیده شده بود می گذشت   پس از گذشت نیم ساعت ون در گوشه جاده نگه داشت همه پیاده شدند و مردی لاغر و قد بلند با پوشاک سنتی مردان جنوب هند به نام دوتی Dhoti  به رنگ سفید یک دست که به دور کمر و پاهای خویش پیچیده بود به پیشواز ما آمد پا برهنه بود دستهایش را به حالت احترام هندی ها به هم چسباند و گفت نمسته سپس به انگلیسی دست و پا شکسته ای شروع به صحبت کرد اشاره ای به دکان کوچک پشت سرش کرد و گفت می توانید هر چه بخواهید از این دکان کوچک برای سفرتان بخرید نگاه کردم یک مغازه کنار جاده که فقط مواد غذایی و تنقلات هندی می فروخت من قبلا هر چه احتیاج داشتم  را خریده بودم اما بقیه مسافران برای خرید هجوم بردند من هم در گوشه ای بر روی سنگی نشستم و منتظر بقیه شدم هوا عالی بود و نوید یک سفر خوب را می داد بالاخره دوستان همسفر همه جمع شدند و مرد راهنما ما را به درون قایق هدایت کرد قایقی بود به شکل قایق های سنتی ماری شکل به رنگ آبی که قبلا در موزه دیده بودم با این تفاوت که سقف داشت درون آن صندلی هایی حصیری را به ترتیب پشت سر هم گذارده بودند به آرامی همه روی صندلی ها خود نشسته و منتظر حرکت شدیم

قایق سنتی در آبراه های قلعه کوچی ایالت کرلا جنوب هند

 مرد راهنما دوباره خوش آمد گفت و برنامه را توضیح داد نخست آبراه های Back Waters  کوچی  دوم ناهار و بازدید از  دهکده بومی و سوم مزرعه گل ها و گیاهان دارویی به به بسیار عالی مرد دیگری در قایق بود او هم لاغر اندام و قد بلند با همان پوشاک سنتی مردان جنوب هند یعنی دوتی Dhoti  اما به رنگ آبی که چوبی بلند برای راندن قایق در دست داشت او اصلا انگلیسی نمی دانست و فقط یک قایقران ساده بود قایق به راه افتاد و در آب های آبی روان شد هر طرف را نگاه می کردم سبزی و زیبایی بود درختان سر به فلک کشیده نخل , روستاهای کوچک با کلبه های چوبی و کپرهایی که هر دو طرف این آبره ها خود نمایی می کردند منظره وصف ناپذیری را جلوی چشمم به نمایش گذارده شده بود برگشتم ببینم همراهان در چه حالی هستند برخی در حال گفتگو با یکدیگر و برخی دیگر مشغول ور رفتن با موبایل از دیدن این منظره واقعا در شگفت شدم که  اگر قصدتان چرت زدن و دید و بازدید در موبایل است چرا اصلا به این تور خاص آمده اید؟ خنده ام گرفته بود اما شانه هایم را بالا انداخته و در دل گفتم به من چه شاید واقعا برای هیچ اینجا بودند برخی اوقات دیده ام که  در یک گردش یا سفر مردم برای دیدن هیچ آمده اند چرا که از هتل خود به مراکز خرید رفته و از آنجا به هتل برمی گردند درواقع هدفشان هیچ چیزی جز خرید نیست اینجا هم همان وضع پیش آمده بود اکثریت هیچ چیزی نمی دیدند سرها در موبایل بود ! سرم را چرخانده و به آبراه ها نگاه کردم چند قایق کوچک چوبی بر روی آب در حال ماهیگیری بودند ماهیگیران در قایق های سنتی بسیار باریک خویش ایستاده و فقط لنگی کوتاه به خود بسته و بالا تنه شان لخت بود رنگ پوستشان یک دست قهوه ای تیره همه لاغر و قد بلند نژاد جالبی هستند این بخش از هند همه لاغر و قد بلند  این موضوع احتیاج به بررسی دارد زیرا آنان از نژاد دراویدین یعنی ساکنان اولیه شبه قاره هند هستند  قایق به میان نیلوفرهای آبی زیبا رسید آن ها را کنار می زد و به راه خود ادامه می داد هیجان زده شده بودم وای خدای من چقدر محسور کننده سرم را خم کردم تا آن ها را از نزدیک ببینم دلم نمی خواست این وضعیت به پایان برسد حدود دو ساعت بین آبراه ها گردش می کردیم و بیشتر این اوقات  خوشبختانه در سکوت گذشت همه مجذوب طبیعت زیبای کوچی شده   و سرها را در نهایت از موبایل در آورده بودند ساعت نزدیک یک بعد از ظهر بود که همان مرد لاغر گفت به دهکده می رویم تا هم ناهار بخوریم و هم گردشی در آن بکنیم همه دست زدند و هورا کشیدند هر زمان صحبت از خوراکی است مردم دنیا خوشحال می شوند معلوم می شود شکم از هر چیز دیگر در دنیا مهمتر است قایق کنار دهکده ای پهلو گرفت و همه پیاده شدند اول نوبت به تماشای دهکده رسید زنان و مردان همه با پوشاک سنتی منطقه کرلا مشغول کارهای روزمره خود بودند  خانه ها تماما مانند کپر و جلوی هر خانه ای اجاقی سنگی برای پخت غذا وجود داشت  گاوها, مرغ ها  , خروس ها و گاومیش ها همه جا پراکنده بودند دوباره با دقت شروع به تماشای مردم دهکده  کردم همه پا برهنه  بوده و پوستی کاملا قهوه ای رنگ داشتند موهای فرفری , بینی پهن  و پیشانی کوتاه درست خصوصیات نژاد دراویدین که در کتب باستانی ماهابهارت و رامایانا از آن ها به عنوان راکشس Rakshas یاد شده که در زبان سانسکریت به معنی اهریمن و آدم خوار می باشد  واقعا که چه مردم نژاد پرستی بودند این آریایی های مهاجم به هند چون رنگ پوست و قیافه ظاهری این مردم  با آریایی ها فرق داشته قوم غالب به خود حق می داده که با آنان هر رفتاری داشته و به هر لقبی که بخواهد آنان را بنامد مردمانی ساکت و آرام که در جنگل برای خود زندگی می کردند و تمدن با شکوه و زبان خاص خود  را داشتند

در آبراه های قلعه کوچی ایالت کرلا جنوب هند

در همین افکار بودم که کسی گفت لانچ Lunch  همه به طرف کلبه کپری درازی که نزدیک رودخانه بود راهی شدیم در وسط کلبه میزی دراز با چندین چهارپایه چوبی گذارده بودند بر روی میز هم برای هر کس برگ درخت موزی پهن کرده و خوراک های متعددی نیز بر روی میز چیده شده بود وادا Vada  , ماسالا دوسا Masala Dosa  ,اوپام Uppam  و نوشیدنی هایی چون آب انبهAam  panna    , دوغ هندی یا چاچChach   یا چاس Chaas   , شربت آب لیمو یا نیمبو پانیNimbo Pani     و ماسالا چای بهتر از این نمی شد خوردن و گشتن حدود یک ساعت و نیم به طول انجامید دوباره مرد لاغر که سرانجام فهمیدم نامش اجی هست همه را صدا زد که سوار شوید شکم های پر از خوراکی نای راه رفتن برای کسی باقی نگذارده بود اما چاره ای نبود باید می رفتیم در بین همراهان دو دختر که شبیه  هندی ها بودند توجه ام را به خود جلب کردند پرسیدم اهل کجای هند هستید؟ دختر جوان تر جواب داد ما اصلا انگلیسی هستیم و سپس اصلاح کرد یعنی از هندی هایی که در انگلیس متولد شده اند گفت بسیار خوب پس اینطور دوباره پرسیدم هند را دوست دارید؟  سرشان را به چپ و راست تکان دادند و یکی از آن ها گفت ای بدک نیست این بار اولی است که ما به هند سفر می کنیم ببینیم چه می شود دوباره پرسیدم هندی می توانید صحبت کنید ؟ گفتند نه حتی یک کلمه بسیار جالب کلا در فرهنگ کشور میزبان حل شده بودند همه سوار قایق شدیم و قایق در میان آب ها راهی شد پس از گذشت یک ربع دوباره کنار ساحل سبزی نگه داشت و اجی دستور  پیاده شدن داد به مزرعه گل ها و گیاهان دارویی رسیده بودیم رویش را به مسافران کرد و گفت یک مزرعه دیگر هم نزدیک این مزرعه هست که ادویه جات کشت می کنند اگر دوست دارید می توانید آن را نیز ببینید همه گفتند عالی و هر کس به سویی رفت من حقیقتا تا به حال ادویه جات را در حالت درخت یا گل و گیاه ندیده بودم و همیشه آن ها را از بازار به شکل آماده برای طبخ می خریدم و دیدن آنها از نزدیک به صورت طبیعی برایم خیلی جالب بود چرخی در مزرعه زدم برای شناسایی هر کدام از این گیاهان و درختانی که از آنها  ادویه استخراج می کردند برچسبی  گذارده بودند همراهان حدود یک ساعتی در حال گردش و تفریح در این مزارع بودند که اجی دوباره دستور  جمع شدن و سوار شدن به ون را داد که آن هم خودش حدود یک ربعی طول کشید سوار قایق شدیم و همان راه آمده را برگشتیم پس از رسیدن به ساحل رودخانه همه دوباره سوار ون شده و راهی قلعه کوچی شدیم  امروز خیلی عالی بود حس زندگی در طبیعت و آشنایی با زندگی سنتی مردم بومی  و دیدن درختان و گیاهان ادویه جات هندی می توانم بگویم  واقعا برای من گردش علمی خوبی بود یاد دوران مدرسه افتادم که ما را به این گونه گردش های علمی می بردند تا بلکه چیزی یاد بگیریم مسئول تور رو به ما کرده و  گفت هر کس هر کجا که مایل است می تواند پیاده شود ون هر چند دقیقه یک بار در گوشه ای نگه می داشت تا کسی پیاده شود  کم کم همه رفتند و تقریبا ون داشت خالی می شد  به مسئول تور گفتم  لطفا نزدیک دریا مرا پیاده کنید پس از ده دقیقه ون در خیابانی که به دریا می رفت نگه داشت و پیاده شدم تازه ساعت شش عصر بود هرگز از دیدن دریا خسته نمی شوم آن طرف دریا درست روبروی قلعه کوچی قبلا متوجه جزیره ای شده بودم اما نمی دانستم  نام آن چیست به طرف هتل زیبایی که یکی از  درهایش به ساحل باز می شد رفتم تا ببینم می توانم اطلاعاتی درباره  این جزیره پیدا کنم یا خیر یک خانم و آقای هندی  بر روی صندلی های نزدیک ساحل نشسته بودند نزدیک رفته و پرسیدم ببخشید شما می دانید نام آن  جزیره چیست؟ و دستم را به سمت آن گرفتم مرد نسبتا جوان با خوشرویی جواب داد نام جزیره ویلینگدون Willingdon  است و به دستور انگلیسی ها برای کارهای بازرگانی و دریایی ساخته شده است

جزیره ویلینگدون  روبروی قلعه کوچی ایالت کرلا جنوب هند

تشکر کردم  می خواستم بروم که خانم جوان گفت اینجا کتاب کوچکی درباره قلعه کوچی و آن جزیره است می توانید بخوانید خیلی خوشحال شدم و دوباره تشکر کردم بر روی یکی از صندلی های سفید فلزی نشستم و کتاب را باز کردم کتاب را مرکز توریسم کرلا چاپ کرده بود بخش جزیره ویلینگدون را پیدا کرده و مشغول خواندن آن شدم این جزیره  را سر روبرت بریستو Sir Robert Bristow  در سال ۱۹۳۶ میلادی به دستور حاکم  انگلیسی منطقه مدرس   Madras   ساخته و به افتخار نایب السطنه انگلیس در هند یعنی اولین  ارل ویلینگدون The First Eral  Of Willingdon  نامگذاری کرد این جزیره یک بندر مدرن برای سواحل غربی هند در منطقه کوچی بوده  اولین هتلی که در آن بنا نهاده شد هتلی به نام هتل مالابار Malabar Hotel  بوده است فهمیدم جای بسیار خوبی برای ورزش های ساحلی و دریایی می باشد و هر ساله گردشگران بسیاری را به خود جلب می کند از بندر قلعه کوچی تا جزیره فقط پنج دقیقه با قایق های تندرو راه است و قیمت بلیط آن پنج روپیه می باشد  کتاب را روی میز گذارده و به طرف خانه به راه افتادم تا استراحتی بکنم شاید فردا سری به آن بزنم.