انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سفرنامه جنوب هند (۱۷)

خورش گیاهی سمبر

  سوار ریکشا شدم و باز هم کنار پنجره نشستم به جز من و یک مرد روستایی دیگر کسی در ریکشا نبود به ترمینال هیندوپور رسیده بودم و به موقع هم رسیدم چون اتوبوس می خواست حرکت کند با قدرت و سرعت هر چه تمام تر دویدم و محکم با دستم به بدنه آن کوبیدم و به هندی فریاد زدم نگه دار برادر اتوبوس با ترمزی شدید که  گرد و خاک غلیظی از آن بلند شد نگه داشت میله را گرفته  و سوار شدم جایی برای نشستن نبود گوشه ای ایستادم و من به میله صندلی تکیه دادم باید دو تا چهار ساعت به همین صورت در جای خود می ایستادم البته اگر مسافری بین راه پیاده می شد می توانستم جای او را بگیرم ولی حالا تا آن موقع باید سفت و سخت جایگاه خود را حفظ می کردم شب شده بود دلم می خواست بنشینم و راه را در شب نیز بنگرم مانند گذشته راننده با سرعت و ویراژهای پی در پی  به خود می نازید و نگران حال مسافران نبود  تمام پنجره ها باز بودند و گرد و خاک بسیاری در حلق ملت فرو می رفت اما کسی اصلا و ابدا خم به ابرو نمی آورد چرا که به این وضع عادت داشتند و در این هوای گرم و مرطوب هند بستن پنجره ها امکان پذیر نبود و کاری هم از دست کسی ساخته نبود در هر حال گله و شکایت از این وضعیت امکان پدیر نیست سفر یعنی رشد و تکامل شخصیت شاید هم علت سر سخت بودن کسانی که سفرهای زیادی رفته اند این باشد و بیدی نیستند که از هر بادی بلرزند  به خوبی می دانند که چگونه برای هر مشکلی راه حلی پیدا کنند برای این اشخاص غیرممکن وجود ندارد آنان در هر زمان و مکان گلیم خود را از آب بیرون می کشند و خم هم به ابرو نمی آورند.

 

سربازی با سپر و شمشیر بر روی یکی از ستون های معبد باستانی  لیپکشی در شهر

هیندوپور ایالت کارناتاکا جنوب هند

 

در این تفکرات بودم که  زن و شوهری در میانه راه پیاده شدند و خوشبختانه توانستم بنشینم دوباره  اتوبوس نگه داشت و دو زن بالا آمدند و درست پهلوی من نشستند نگاهی به زنان انداختم این زن ها شاید اگر فقط چهل سال داشتند ولی بخاطر شرایط بد روزمره  زندگیشان مانند بیسوادی ,سوء تغذیه , فقر و عدم مراقبت های پزشکی به موقع  چهره ای شکسته و پر چین و چروک و دندان هایی خراب داشتند پاشنه پاهایشان در اثر راه رفتن بدون کفش چاک های بزرگی داشت این مساله در شبه قاره هند موضوعی بسیار عادی و بخشی از فرهنگ تلقی می شود یعنی پا برهنه راه رفتن در هند بسرعت متوجه این موضوع می شوید که  انسان ها چقدر زود پیر می شوند بخشی از ساری هایشان را بر روی موهای نیمه خاکستری و چربشان انداخته بودند موهایی که هر روز با روغن نارگیل و یا روغن های گیاهی طبیعی دیگر باید چرب شده و مالش داده شود که هم برای رشد و تقویت موها خوب است و هم باعث آرامش اعصاب می شود……..خسته شده بودم نزدیک سه ساعت بود که اتوبوس یکسره به طرف بنگلور می رفت احساس کردم کم کم اتوبوس به بنگلور نزدیک می شود این را از ساختمان ها و بناهایی  که در دو طرف جاده بودند فهمیدم به ساعتم نگاهی انداختم  ساعت هشت شب بود و بله درست حدس زده بودم  اتوبوس به  شهر بنگلور وارد شده بود  با خوشحالی به طرف راننده رفتم و پرسیدم می شود مرا نزدیک مسافرخانه پیاده کند جواب داد اوکی آدرس را به او گفتم و منتظر ماندم تا مرا صدا کند.

 

ستونی سنگی جلوی معبد باستانی لیپکشی در شهر هیندوپور با میمونی بالای آن ایالت

کارناتاکا جنوب هند

پس از حدود نیم ساعت اتوبوس جلوی یک بلوار بزرگ نگه داشت و راننده با دستش اشاره کرد اینجا پیاده شدم چندین ریکشا به صف در گوشه بلوار ایستاده و منتظر مسافر بودند یک ریکشا صدا کردم تا مرا را به مسافرخانه برساند ریکشا درست در کوچه پشت مسافرخانه پیاده ام کرد  بیست روپیه به راننده دادم و در کوچه پیچیدم پس از چند دقیقه ساختمان کرم و قهوه ای مسافرخانه جلوی رویم نمایان شد مانند سربازی که پس از جنگی طولانی به قلعه مستحکم خود باز می گردد تا استراحت کند شلنگ تخته اندازان خودم را درون هال انداخته و برای چند لحظه ای روی تشکی که روی زمین بود غش کردم به تنها چیزی که فکر نمی کردم غذا بود حمام و خواب تنها چاره بدن خسته و کوفته من در این سفر یک روزه بودند

روز سوم در بنگلور

چشمانم را به سختی باز کردم و به ساعتی که روبرویم بر روی دیوار بود نگاهی انداختم ساعت یازده صبح را نشان می داد دلم می خواست بازم بخوابم چرا که اصلا حال بیرون آمدن از رختخواب را نداشتم پاهایم درد می کرد و بدنم واقعا کوفته شده بود پس دوباره چشمانم را بستم و خوابیدم آخر چه کار مهمی داشتم که انجام بدهم قرار بود سفر کنم نه خودکشی ………با سرو صدای ساز طبلای مرد استرالیایی بیدار شدم  به آهنگی که سعی می کرد  از سازش بیرون بیاورد گوش کردم چندان آرامش بخش نبود هنوز ریتم های آن را درست بلد نبود بنوازد معلوم بود مغزش به آواهای شرقی عادت ندارد و نمی تواند دست و گوشش را با هم  در یک زمان تنظیم کند و یک آوای صحیح از طبلا بیرون بیاورد اما مشکلی نیست او می خواست سال ها در هند بماند و این ساز را بیاموزد پس وقت بسیار داشت تا هر آن چه را که لازم است بداند و لابد موفق شود بلند شدم و در رختخواب نشستم و دوباره به ساعت نگاه کردم دوازده بود اما گرسنه نبودم تعجب کردم چرا که من کلا آدم دائم  الگرسنه ای هستم بخصوص وقتی پای غذاهای خوشمزه هندی در میان باشد دست و صورتم را شستم و لباس پوشیدم کسی در مسافرخانه نبود فقط آن مرد استرالیایی و آشپز نپالی رفتم تا حداقل یک استکان چای بنوشم تا شاید سر حال بیایم پشت مسافرخانه رستوران کوچکی که درخت های نخل احاطه اش کرده بودند وجود داشت نشستم هوا نیمه ابری بود و خورشید گاهی پنهان و گاهی نمایان می شد ماسالا چای مقابلم روی میز قرار گرفت به آهستگی شروع به نوشیدن آن کردم عجله ای در کار نبود امروز روز استراحت و تمدد اعصاب است چای خوش طعم را آرام آرام می نوشیدم و آسمان و زمین را نظاره می کردم فارغ از هر گونه دغدغه آرامش عجیبی در خود احساس کردم  احساسی که از درون پر تلاطم من تراوش می کرد چرا پر تلاطم ؟ جواب این است زمانی که زنی به تنهایی دست به سفر می زند در هر سنی که باشد و حتی متعلق به بازترین و پیشرفته ترین فرهنگ ها باید تمام جوانب را سنجیده و همه مخاطراتی را که باید با آنها در طول سفر روبرو شود را  زیر و رو کند چون دنیا برای زنان جای امنی نیست حتی در امن ترین کشورهای جهان هم که من اصلا فکر نمی کنم در نقشه جغرافیای جهانی چنین جایی  پیدا شود او باید بتواند از خود محافظت و مراقبت کند نه تنها از نظر جسمی بلکه باید مراقب پول ,تجهیزات و آدم های اطراف خود نیز باشد او باید بتواند  به اشخاص مختلفی که در طول سفرش با آنان مواجه می شود اعتماد کند یا نکند این موضوع خود مساله ای است که همواره ذهن زنان را سخت به خود مشغول کرده اما با همه اینها امروزه زنان هر چه بیشتر دست به سفر زده و از پوسته محافظه کار خود که در طول قرن ها سنت ها و فرهنگ بر دست و پای آنان پیچیده بیرون آمده و مشتاق کشف جهانی که در آن زندگی می کنند هستند کشف و تجربه این جهان نه از منابع دست دوم مانند کتاب ,برنامه های تلویزیونی و یا ویدیوهایی که در کانال های اینترنتی مانند یوتیوپ پیدا می شود بلکه تجربه دست اول و مستقیم که خود می خواهند آن را لمس و احساس کرده و در معرض آزمون و خطا قرار داده و بسنجند من از دیدن زنانی که به سفر می روند تا خود و توانایی های خود را کشف کرده و بیازمایند و هم چنین از پس تمام اشتباهات و خطاهایی که ممکن است در طول سفر انجام دهند برآیند و دنیای جدید ذهنی برای خود ایجاد کنند هر چند این سفر کوتاه باشد بر خود می بالم و احساس شادی عمیقی می کنم درواقع اگر اشتباه نکنیم و از پوسته خود خارج نشویم هرگز نمی توانیم معنی واقعی زندگی و  پیروزی را دریابیم و رشد کنیم در جهانی که با سرعت هر چه تمام تر معنای درست و غلط هر روز در حال تغییر و زیر و رو شدن است نمی توان به امید بخت و اقبال و یا قسمت و سرنوشت نشست تنها چاره کسب تجربه و دریافت اطلاعات جدید از جهان پیرامون خودمان می باشد از نوجوانی عاشق خواندن سفرنامه بودم و سفرنامه های بسیاری را هم مطالعه  کردم البته بیشتر از مردان جهانگرد  و کمتر از زنان چرا که زنان همیشه در خانه ها محبوس بوده و همواره غم فرزندان  را داشته اند یعنی در کل دغدغه خانواده آنان را از تحرک آزادانه بسان مردان باز می داشته است البته به جز زنان عشایر و قبایل که همواره با قبیله و عشیره خود در حال سفر از جایی به جای دیگر هستند درواقع مزید بر این علل علت مهم دیگری نیز وجود داشته و آن بیسوادی یا کم سوادی زنان در طول تاریخ بوده است.

محوطه بیرونی معبد باستانی لیپکشی در شهر هیندوپور ایالت کارناتاکا جنوب هند

 

سفرنامه های کمی که زنان در طول تاریخ توانستند بنویسند شامل سه دسته می شوند :

  • زنان و دختران پادشاهان و اشراف که سواد و پول کافی در اختیار داشته و البته به همراه شوهر ,پدر ,برادر , پسر و یا به تنهایی خود به سفری طولانی یا کوتاه رفته اند مانند چند زنی که در دوره قاجار به سفر حج  و کربلا رفته اند و سفرنامه هایشان باقی است
  • زنانی که جاسوس یا خبرنگار بوده و مجبور به سفرهای کاری بوده اند مانند گرترود بل جاسوس انگلیسی که مدت ها در خاورمیانه و ترکیه برای جمع آوری اطلاعات و نقشه برداری به کشورهای مختلفی از جمله ایران و عراق رفت و حتی مدتی نیز در آن مناطق ماندگار شد , زندگی کرد و زبان آن کشورها را آموخت
  • درنهایت زنانی که شوهر , برادر یا پدری داشته اند که محقق ,افسری عالی رتبه و یا تاجر بوده و  به ناچار  می بایست همسر,دختر و یا خواهر خود را به  همراه  خود به مکانی که در آنجا زندگی می کردند ببرند مانند افسران و تجار کمپانی هند شرقی انگلستان و افسران و تجار کمپانی هند شرقی فرانسه  که می بایست در شبه قاره هند و مستعمرات افریقایی و آسیایی  برای مدتی طولانی زندگی و اقامت می کردند از بهترین این سفرنامه ها باید به سفرنامه و زندگی نامه چند زن اشاره کرد نخست همسر هاینریش شلیمان کاشف  آلمانی محوطه باستانی تروا در ترکیه که مجبور شد با شوهر خود مدتی طولانی در آنجا کار و زندگی کند دوم  لیدی شیل که همسر وزیر مختار انگلیس در ایران بود و در مدت اقامت چهار ساله خود سفرنامه بسیار دقیقی درباره ایران و زندگی مردم به نام جلوه هایی از زندگی و آداب و رسوم ایرانیان نوشته است سوم  کارلا سرنا جهانگرد ایتالیایی که در قرن نوزده میلادی به ایران سفر کرد و کتابی به نام آدم ها و آیین ها را درباره ایران و ایرانیان نوشت و چهارم کلارا کولیور رایس که همسر یکی از میسیونرهای مسیحی انگلیسی بود و چهار مرتبه به ایران سفر کرد و کتابی به نام زنان ایرانی راه و رسم زندگی آنان را به رشته تحریر درآورد

زنان در طول تاریخ کهن هرگز مستقل نبوده اند تا بتوانند بر سرنوشت و زندگی خود مسلط باشند آنان همیشه به پدر ,شوهر و پسر خود  از نظر اقتصادی و اجتماعی وابسته بوده اولین جرقه های استقلال زنان در قرن اواخر قرن ۱۹ میلادی زده شد زمانی که آنها توانستند سواد بیاموزند و پا به پای مردان کار کرده و کسب درآمد کنند آنان کم کم و به تدریج قادر به تغییر سنت ها و رسوم کهن شده و تکنولوژی نیز در این راه به آنان کمک شایانی کرد …….. غرض از بیان  مطالب ذکر شده تاکید براین موضوع بود که در کل و به علل ذکر شده سفرنامه های زنان کمتر از مردان بوده است و البته یک علت مهم دیگر هم وجود داشته است و آن ناامنی راه ها و جاده ها در گذشته بوده دزدان و غارتگران بسیاری در مسیر راه زائران و تجار کمین می کردند تا نه تنها پول و جواهرات گرانبهای آنان را به غارت ببرند بلکه ربودن زنان نیز یکی از شیوه های رایج و معمول بوده که سرانجام این زنان بیچاره از دو حالت خارج نبوده است:

  • فروش آنان به عنوان کنیز در بازارهای برده فروشان
  • ازدواج اجباری با رباینده

بله زنان همواره در طول تاریخ تقریبا یک جا نشین بوده اند در همین افکار بودم که دیدم چای خود را نوشیده  و گرسنه هستم دو عدد سمبوسه خریده و برخاستم  تا کمی با دیگران در مسافرخانه هم کلام شوم ساعت سه بعداز ظهر بود دو ساعت نشسته و افکار مختلفی از ذهنم گذشته بود در حال خوردن سمبوسه وارد مسافرخانه شدم آشپز نپالی روی کاناپه به آرامی به خواب رفته بود و صدای طبلا دیگر به گوش نمی رسید  سکوت کامل برهمه جا حکمفرما بود به طبقه بالا رفتم و روی تشک نشستم تقریبا کار دیگری در بنگلور نداشتم و می بایست راهی مسیر بعدی شوم سال ها پیش به پوندیچری رفته بودم شهری که به شهر فرانسوی معروف  و در قرن ۱۸ میلادی مرکز استعمار فرانسه در جنوب هند بوده  است………. به دیپک گفتم می خواهم فردا به پوندیچری بروم نگاهی به من کرد و گفت اتوبوس هست ولی باید اینترنتی بلیط  شما را بخرم گفتم بسیار عالی  همان شب بلیط را خرید و اصل  آن را به ایمیلم فرستاد خیالم راحت شد از بنگلور تا پوندیچری حدود ده ساعت بود و ساعت حرکت چهار بعد از ظهر حساب کردم باید حدود سه صبح روز دیگر به آنجا می رسیدم البته اگر اتوبوس تاخیر نداشت وسایلم را جمع و جور کرده و خوابیدم زیرا کسی برای هم صحبتی وجود نداشت …….صبح ساعت یازده از خواب برخاسته و  پس از خوردن صبحانه ای مختصر رفتم تا ببینم در روز آخر با چه کسانی  می توانم صحبت کنم چشمم به مستخدم نپالی افتاد  که مشغول آماده کردن خوراکی برای دیپک بود سلام کردم و نشستم سرش را بالا آورد و گفت سلام مادام ببخشید شما کجایی هستید ؟ گفتم ایرانی منتظر چهره متعجب او بودم اما با خونسردی نگاهی به من کرد و گفت اوکی پرسیدم شما کجایی هستید؟ و چه می کنید؟ گفت اهل نپالم  و سه سال است در بنگلور کار می کنم تا خانواده ام را تامین کنم روستای ما کوچک است و ما خیلی فقیریم  سرم را تکان دادم و گفتم می دانم نپال کشور ثروتمندی نیست لبخندی زد و گفت بله مادام و دوباره مشغول بهم زدن قابلمه شد معلوم بود که زیاد حوصله حرف زدن ندارد داشتم بلند می شدم که بروم که دوباره پرسید شما می دانید نپال کجاست؟ لبخندی زدم و گفتم البته کشوری در بالای هند ابروهایش را بالا برد و گفت آفرین متواضعانه گفتم بله من به نپال هم سفر کرده ام جای زیبایی است  دوباره سرش را تکان داد و گفت بله زیبا اما فقیر خداحافظی کرده و رفتم تا کمی قدم بزنم در این آخرین روز در شهر بزرگ بنگلور.

 

بخشی از قلعه بنگلور در شهر بنگلور ایالت کارناتاکا جنوب هند

 وارد جاده باریکی که ماشین ها و اتوبوس ها از کنارم بسرعت رد می شدند شدم آرام آرام بدون هیچ عجله ای در زیر درختان نخلی از خانه ها یا باغ ها بیرون زده بود راه می رفتم هوا کاملا ابری بود اما اثری از باران نبود همیشه هوای ابری را دوست داشته ام احساس آرامشی وصف ناپذیری به من می دهد چیزی که در روزهای آفتابی نمی توان یافت یا حداقل برای من آن گونه نیست بخصوص در هند این احساس را همیشه در روزهای ابری تابستانی و بهاری بیشتر از هر کجای دنیا که بوده ام همواره تجربه کرده و از آن لذت برده ام به پارک کوچکی رسیدم که چند صندلی چوبی کهنه داشت باد ملایم و مطبوعی می وزید  و این در هند همیشه نشانه باران است بر روی یکی از آن نیمکت ها نشستم و به مردمی که از جلویم می گذشتند نگاه کردم پسر بچه ای که از مدرسه برمی گشت با شلواری سرمه ای و پیراهنی سفید شاید ده ساله بود و کوله پشتی کوچک و کهنه خود را به سختی به دوش می کشید خسته اما شادمان از تعطیل شدن مدرسه احساسی که بیشتر دانش آموزان در سرتاسر دنیا دارند یک حس مشترک رهایی از محیط بسته مدرسه.

پارک بخش شهر فرانسوی در پوندیچری ایالت تامیل نادو جنوب هند

 روی نیکمت دیگری دختر و پسر جوانی نشسته  و با دنیایی از شور و شعف با یکدیگر صحبت می کردند دختر یک کورتا به رنگ آبی آسمانی با شلوار جین بر تن داشت که دنیای قدیم و جدید را در یک زمان با هم جمع کرده بود پسر هم با شلواری نخی , بلوزی زرد و دم پایی لا انگشتی پلاستیکی نمونه کامل یک مرد نیمه مدرن هندی بود  باد موهای بلند و مشکی دختر را به این سو و آن سو می برد آرایشی در کار نبود یک چهره کاملا طبیعی در برابر پسر قرار داشت زنان هندی عموما اهل آرایش نیستند فرهنگ سنتی این مساله را چندان نمی پذیرد سادگی مهمترین جاذبه زنان هندی است شاید تنها آرایشی که می توان در چهره یک زن هندی یافت سرمه باشد که از دیرباز تاکنون به شکلی سنتی استفاده می شود و در زبان هندی به به آن کاجل گفته می شود در نگاه و حرکات پسر نوعی بی اعتمادی وجود داشت بی اعتمادی به این مساله که آیا می تواند با او ازدواج کند یا نه ؟  آینده ای برای این رابطه عاشقانه وجود دارد ؟ چرا که مساله عشق و علاقه برای ازدواج در هند کوچکترین اهمیتی ندارد برخلاف فیلم های بالیوودی که بسیار بر این موضوع اصرار دارند و همه چیز را در گرو عاشق بودن می بینند و در انتهای فیلم هم  تمامی عشاق باید با یکدیگر ازدواج کنند در زندگی واقعی چنین نیست.

 

شهر فرانسوی در پوندیچری به نام دو پارس ایالت تامیل نادو جنوب هند

به ساعتم نگاه کردم ساعت حدود دو بعد از ظهر بود باید به طرف ترمینال حرکت می کردم با سرعت برخاستم و به راه افتادم قدم هایم را تند تند برمی داشتم برعکس آمدن در رفتن عجله به خرج می دادم وارد مسافرخانه شده کوله ام را برداشتم از دیپک خداحافظی و تشکر کرده و به راه افتادم تصمیم داشتم با اتوبوس به ترمینال بروم تا خرجم کمتر شود قبلا شماره اتوبوس را از گوگل پیدا کرده بودم به ایستگاه رسیدم و منتظرشدم دو سه اتوبوس در ایستگاه نگه داشته و مسافران خود را سوار و پیاده کردند اما من باید صبر می کردم هیچکدام شماره اتوبوس من نبودند پس از ده دقیقه بالاخره آمد سوار شدم و گوشه ای نشستم البته باز هم کنار پنجره تا مناظر بنگلور را در آخرین لحظات تماشا کنم شهری شلوغ   در عین حال مرکز آی تی شبه قاره هند  در این شهر بیشتر از هر شهر دیگری در هند در طی این چند روز سرفه کرده بودم که احتمالا نشان از آلوده بودن آن می داد باد شال ,کلاه و موهایم را به هر سو می برد دو دستی کلاه و شالم را چسبیدم تا از پنجره بیرون نپرد اتوبوس داخل ترمینال شد و نگه داشت آخرین ایستگاه اینجا بود پیاده شدم و  ده روپیه به راننده دادم  کوله به دوش و باتوم به دست به دنبال اتوبوسی که به  پوندیچری می رفت گشتم از دکه ای که چای و خوراکی های سبک هندی مانند سمبوسه می فروخت  پرسیدم پوندیچری باس Pundichery Bus ؟ مرد سرش را بالا آورد و با دستش اشاره ای به سمت چپ کرد با عجله راه افتادم معمولا  ترمینال های هند مملو از جمعیتند و تو باید راه خود را از میان این جمعیت خروشان پیدا کنی لگد کردن پا ,تنه زدن و آدم هایی که خود را سهوا یا عمدا به تو می مالند از جمله مسائل بسیار عادی و شایع در هند می باشند داد و بیداد کردن و عصبانی شدن اصلا کار ساز نیست تنها باید خونسردی خود را حفظ کنی و به خود بگویی اینجا هند است همین و بس اتوبوسم را پیدا کرده و منتظر شدم تا راننده بگوید سوار شوید هنوز یک ربع وقت بود دیگر مسافران با بی اعتنایی مشغول صحبت با موبایل خود یا خوردن چیزی بودند فقط من بودم که سراپا مجهز به تجهیزات سفر مانند عقابی  که منتظر گرفتن طعمه خود است جلوی اتوبوس کمین کرده بودم تا هر لحظه که راننده بگوید درون آن بپرم و صندلی خود را تصاحب کنم عادت بیشتر ما ایرانی ها که بی صبری و عجول بودن است که البته این مساله ریشه در اضطرابی دارد که طی سال ها در زندگی خود متحمل می شویم اضطرابی که پایانی بر آن نیست اضطراب برای بدست آوردن همه چیز و برنده بودن در تمامی بخش های زندگی  مساله ای که در زندگی یک هندی اصلا معنایی ندارد یک هندی نمی تواند بر کسی یا چیزی مسلط شود زیرا در هند معمولا اگر فقیر باشی فقیر هم از دنیا خواهی رفت راه پیشرفت چندان باز نیست فقر گسترده ای که هشتاد درصد جامعه هند به آن دچارند و آن را به عنوان تقدیر آسمانی و تغییر ناپذیر خود در طول تاریخ پذیرفته اند  چیزی نیست که به راحتی بتوان آن را کنترل و مدیریت کرد هند کشور ثروتمندی نیست تا بتواند شکم یک میلیارد و چهار صد میلیون انسان را پر کند گرسنگی و کمبود امکانات بخش جدایی ناپذیر از فرهنگ شبه قاره هند است کشورهایی دیگری مانند پاکستان , نپال , بنگلادش و سری لانکا نیز بشدت با این مساله دست به گریبانند اما تاکنون راه حل به در بخوری برای آن پیدا نکرده اند در این افکار بودم که دیدم روی صندلی خود نشسته ام و کسی هم کنار من نیست در کل اتوبوس چندان شلوغ نبود ساعت چهار و نیم بود و من اثری از راننده نمی دیدم تصمیم گرفتم مانند هندی ها بی اعتنا و خونسرد باشم سرم را به صندلی تکیه دادم و در دنیای مجازی موبایلم غوطه ور شدم.