نوشتههای مرتبط
معبدی در مسیر بازار باستانی هامپی
مسیر هشتم غار معابد بادامی Badami Cave Temples :
ایالت : کارناتاکا Karnataka – جنوب هند
معنی کلمه بادامی : بادامی کلمه ای فارسی است به معنی به رنگ بادام و اشاره به کوه هایی است که در اطراف این شهر واقع شده و به رنگ قهوه ای بادامی می باشد نام باستانی این شهر واتاپی Vatapi بوده که در زبان سانسکریت به معنی کسی است می تواند که زندگی انسان ها را بگیرد,درواقع اشاره به اسطوره هندویی دارد که در حماسه رامایانا Ramayan است برهمنی از اهریمنان متنفر بود و او دارای جادویی بود که می توانست به هر شکلی که بخواهد در بیایید نام این شخص واتاپی بود.
معبد باستانی یالاما در منطقه غار معابد بادامی
آثار تاریخی –باستانی :
- غار معابد بادامی Badami Cave Temples
- معابد بوت نات Bhootnath Temple
- موزه باستانشناسی Archaeological Museum
- معبد جم بولینگا Jambulinga Temple
- مجموعه قلعه شمالی بادامی Badami Northern Fort Complex
- دریاچه مصنوعی آگستیا Agastya Lake
- مسجد جامع Jamia Masjid
- کیلا مسجد ( مسجد قلعه)Killa Masjid
- معبد یالاماYallamma Temple
۱۰-معابد مالیکرجونا Mallikarjuna Temple
مسجد کیلا ( مسجد قلعه) در محوطه غار معابد بادامی
تصمیم گرفتم این بار حتما از غار معابد باستانی بادامی دیدن کنم پس صبح زود ساعت شش از خوب برخاسته و با طبق معمول موتور راجیو به سمت ایستگاه ریکشا هایی که به سمت هاسپت می رفتند روان شدم ,ریکشاهای این منطقه مردم را با هم سوار می کنند مانند ون های خودمان که همگانی هستند پس از تحمل نیم ساعت ریکشا پر از مسافر شد البته من بسیار عجله داشتم زیرا فقط در هر دو ساعت یک بار یک اتوبوس به سمت شهر گاداگ Gadag می رفت درواقع هیچ اتوبوس مستقیمی به سمت بادامی وجود ندارد باید با عوض کردن دو اتوبوس در دو شهر مختلف خود را به بادامی می رساندم ریکشا به سمت شهر هاسپت به راه افتاد همانطور که قبلا گفتم بین هاسپت تا هامپی ده دقیقه بیشتر راه نیست به راننده گفتم مرا در ایستگاه اتوبوس پیاده کند با کوله پشتی کوچک بر دوش و کلاهی و شالی بر سر وارد ترمینال اتوبوس شدم و در جستجوی اتوبوس گاداگ برآمدم از خانمی که پشتش به من بود و یک کورتا شلوار سبز تیره رنگ بر تن داشت و معلوم بود که نوعی لباس فرم است پرسیدم ببخشید گاداگ باس Gadag Bus ؟ رویش را به من برگرداند و با لبخندی گفت همین اتوبوس نگاهی به او انداختم و دیدم در یک دستش بسته بلیط و دست دیگرش اسکناس می باشد با تعجب به او نگاه کردم تا به حال در هند بلیط فروش زن ندیده بودم دوباره نگاهش کردم به موهایش گل های خوشبوی سفید یاس آویخته و رژ لب سرخی بر لب هایش مالیده بود پرسیدم چند؟ با ناز و عشوه ای گفت سی روپیه پول را پرداخته و در صندلی خود کنار پنجره نشستم تا مسیر را بهتر ببینم زیرا معمولا در شهر های کوچک شماره صندلی براساس بلیط در کار نیست این مساله این امکان را برای هرکس فراهم می کند تا هر جا دلش خواست بنشیند انتخاب دست شخص است ,در هند از همه چیز بیشتر صبر و تحمل در مسائل مختلف مهم است و من این موضوع را در سال هایی که اینجا زندگی کرده بودم بخوبی یاد گرفته و به ناچار بکار می بردم پس از سپری شدن حدود یک ربع اتوبوس نیمه پر شد زیرا بقیه مسافران را طبق معمول در وسط راه سوار می کنند.اتوبوس قدیمی به راه افتاد مناظر روستاها و مردم آن برای من حداقل تکراری و بی جاذبه شده بودند از هامپی تا بادامی حدود صد و پنجاه کیلومتر یعنی حدود سه ساعت و نیم فاصله است ,پس از پیمودن مسافتی و پیاده و سوار شدن مردم در طول راه به شهر گاداگ رسیدم باید صبر می کردم تا اتوبوس بادامی برسد پس تصمیم گرفتم چرخی در آنجا بزنم و مغازه های کوچک و دستفروشان محلی را ببینم که در واقع چیزی جز تنقلات ادویه دار هندی ,مجله و روزنامه و تجهیزات ابتدایی سفر مانند بادبزن , فندک و چراغ قوه را نمی فروختند.حدود نیم ساعت منتظر اتوبوس شدم که با ظاهر شدن سرو کله آن مردم به سمت آن هجوم بردند و صد البته چون زندگی در هند به من یاد داده بود که نباید منتظر پیدا کردن جا بود پس به اتوبوس آویزان شده و خود را از بین مردم بیرون کشیدم تا جایی برای خود پیدا کنم ,اتوبوس شلوغ بود و هرکسی با خود بسته ای و یا ساکی به همراه داشت و مجبور بود که آن را بغل کند یا زیر پای خود بیندازد ,البته مردی با یک مرغ و خروس زنده نیز وارد شد که آن ها را درون سبدی جای داده بود و در صندلی کنار دستی گذاشت تا هم خودش و هم حیوانات بی گناه راحت باشند دو زن محلی با ساری های رنگارنگ در کنار من نشستند و اتوبوس به راه افتاد از آن جا که لازمه زندگی در هر کشوری دانستن زبان آن است و من هم که بخوبی هندی می دانستم شروع به گوش دادن به صحبت های مردم اطرافم کردم , دو زنی که با من در یک صندلی نشسته بودند نگاهی خیره به من کردند و پس از برانداز کردن لباس و قیافه ام شروع به صحبت درباره رنگ پوستم که ظاهرا برای آن ها سفید بود و سفید بودن در هند یکی از ویژگی های بارز زیبایی برای زنان و مردان محسوب می شود پرداختند گفتگوی آنان موجب خنده من شد رویم را به طرف پنجره گرفتم تا خنده مرا نبینند و به صحبت های خود ادامه دهند بله رنگ پوست مساله ای که شاید در ایران چندان اهمیتی نداشته باشد اما در شبه قاره هند تا سرحد تعیین کاست شخص پیش می رود و کاست در هند یعنی همه چیز یک نفر که می تواند او را از جامعه طرد کند و یا او را با آغوش باز بپذیرد کاست در هند یعنی شخص بتواند تحصیلات خوبی داشته باشد و شغل خوبی هم پید کند یا در زمره کشاورزان فقیر بیسوادی باشد که به نان شب خود محتاج هستند در هند مسائل مربوط به کاست اصلا ساده و آسان نیست و نمی توان از آن سرسری گذشت اتوبوس در ایستگاه نگه داشت و فهمیدم که در نهایت به بادامی رسیده ام پس از پیاده شدن در ترمینال کوچک آن به سمت جاده اصلی شهر رفتم برای رسیدن به غار معابد باید از میان جاده آسفالت باریکی که دو طرف آن پر از مغازه و هم چنین دستفروشان سمج بود عبور می کردم ظاهرم البته شبیه خارجی ها نبود ولی عینک آفتابی به چشم داشتم و رنگ پوستم که به نسبت هندی ها سفید بود هر دو مساله موجب شک فروشندگان و رهگذران می شد و سعی می کردند به انگلیسی دست و پا شکسته چیزی به من بفروشند اما سعی کردم به آنان توجهی نکنم زیرا اولا چیزی نیاز نداشتم که بخرم و دوم شعار صرفه جویی در سفر را در مغزم حک کرده بودم به هر سختی بود از این راه نسبتا طولانی بیست دقیقه ای با قدم های تند گذشتم و به محوطه غار معابد وارد شدم.
مردم شهر بادامی در حال رختشویی در دریاچه جلوی غار معابد بادامی
دستور ساخت این غار معابد را پادشاهان سلسله باستانی چالوکیا Chalukya که در قرن ۶ میلادی در این منطقه حکومت می کردند صادر کرده بودند غار معابد درواقع کوهی به رنگ سرخ و قهوه ای تیره بود و در آن از پایین به بالا چندین غار با کنده کاری هایی از خدایان و الهه های هندو و مذهب جین وجود داشت و از طریق پله های باریکی که هزاران سال پیش در کنار کوه کنده شده بود می شد از آن بالا رفت ورودی آن برای خارجی ها دویست روپیه بود .ترجیح دادم اول محوطه اطراف را دوری بزنم و عکس بگیرم این غار معابد باستانی متعلق به ادیان باستانی هند یعنی هندو ,جین و بودایی هستند یک دریاچه بزرگ مصنوعی به نام آگستیا تیرتا Agasthya Theertha در جلوی معابد وجود داشت آگستیا در زبان سانسکریت یکی از پنج مکان مقدس برای عبادت است که در اساطیر هندو در اقیانوس جنوبی واقع شده است به این مکان های مقدس تیرتا Tirtha گفته می شود و هم چنین نام یکی از حکمای هند باستان نیز هست تیرتا در زبان سانسکریت به معنی گودال آب و مکان مقدس می باشد مردم محلی در حال در این دریاچه رختشویی بودند و در کنار همان دریاچه بر روی سنگ ها و پله ها لباس های خود را به زیر آفتاب انداخته بودند تا خشک شوند منظره جالبی بود هر جا در هند رودخانه یا دریاچه ای است مردم در حال رختشویی هستند و کاملا به روش اجداد باستانی خود عمل می کنند چقدر در هند زندگی ساده و راحت است همه چیز به شکل طبیعی خود در جریان می باشد از زوجی که دوربین به دست کنار دریاچه ایستاده بودند درباره این دریاچه پرسیدم مرد گفت این دریاچه و آبش مقدس است و بر طبق نظر مردم این شهر برای درمان جذام مفید می باشد تشکر کردم این مساله که تمام ادیان اشیاء و مکان هایی را مقدس دانسته و اعتقاد به شفا بخش بودن آن ها دارند چندان غریب نیست و از نهاد باستانی تفکر ما درباره شفای مقدس و جادویی اشیاء سرچشمه می گیرد
حیاط موزه باستانشناسی غار معابد بادامی
شروع به عکاسی کردم یک درشکه قدیمی که چرخ های بزرگی داشت و اسبی لاغر آن را می کشید در محوطه کنار دریاچه زیر درختی ایستاده بود این درشکه توریست ها را در مقابل بیست روپیه دور دریاچه و اطراف معابد می گرداند و پیرمردی که صاحب این درشکه بود تنها از همین راه امرار معاش می کرد .موزه باستانشناسی بادامی در طرف دیگر دریاچه قرار داشت با ساختمانی یک طبقه که ازسنگ هایی به رنگ سرخ ساخته شده و معماری آن به سبک معابد باستانی ستون دار هند بود قیمت بلیط آن سی روپیه و باغی سرسبز دور تا دور آن را احاطه کرده بود حوض کوچک پله داری نیز در وسط باغ قرار داشت که مجسمه گاو ناندیNandi نیز در گوشه ای از آن تعبیه شده بود در محوطه باغ تعدادی مجسمه باستانی به ردیف چیده شده و در کنار آن معبد کوچکی قرار داشت , در این موزه اشیاء باستانی و تاریخی را از قرن ۶ میلادی تا قرن ۱۶ میلادی به تماشای عموم گذارده اند بودند .
درشکه کهنه ای که گردشگران را در محوطه غار معابد بادامی می چرخاند
مسجدی کهن درست روبروی محوطه غار معابد وجود داشت به نام مسجد کیلا Killa Mosque به معنی مسجد قلعه که به مسجد جامع نیز معروف می باشد و تیپو سلطان آن را در قرن ۱۸ میلای از سنگ های سرخ رنگ ساخته است درواقع پس از روی کار آمدن حیدر علی و پسرش تیپو سلطان در این منطقه قلعه ای بزرگ درست روبروی این معابد بنا نهادند که به قلعه بادامی Badami fort مشهور است و مسجد جامع درست در مرکز این قلعه قرار گرفته ,شروع به قدم زدن در کوچه پس کوچه های اطراف معابد کردم که درواقع بعدا فهمیدم این خانه ها در قلعه قدیمی قرار گرفته اند می خواستم زندگی مردم این شهر را در فرصت کوتاهی که داشتم بهتر ببینم نکته ای جالب که در این کوچه ها توجهم را به خود جلب کرد سقف دار بودن آن و معماری اسلامی طاقچه های این سقف ها بود که نشان از نفوذ فرهنگ اسلامی در قرون گذشته و در تاریخ آن بوده است .کم کم داشت غروب می شد پس به سرعت و با پای پیاده به سمت ایستگاه اتوبوس به راه افتادم تا به آن برسم اتوبوس در حال حرکت بود که طبق معمول به میله آویخته و خود را به دورن آن پرت کردم و همان راه رفته را برگشتم بدون هیچ اتفاق خاصی آنقدر که در هند خود را از میله اتوبوس های مختلف آویزان کرده و دنبال آنها دویده بودم فکر می کنم کاملا در این زمینه حرفه ای شده و می توانستم رکورد جهانی بدست آورم.
معبد باستانی مالیکرجونا در محوطه غار معابد بادامی
به صاحب مسافرخانه زنگ زدم که من دیر می رسم چه کنم چون شب در هند برای زنان تنها خطرناک است او گفت نگران نباش که برایت یک ریکشا روانه می کنم تا تو را از ایستگاه اتوبوس شهر هاسپت به مسافرخانه بیاورد چقدر خوشحال شدم از این خبر مسرت بخش در اتوبوسی که از شهر گاداگ به هاسپت می رفت ناگهان احساس کردم چیزی بازوی مرا از پشت سر لمس می کند پست سرم را نگاه کردم دیدم مرد لاغری با لباس های کثیف و ژنده در صندلی پشتی نشسته نیش خندی زد فهمیدم باید وارد عمل شوم جیغ بلندی کشیدم که توجه همه را در اتوبوس به من جلب کرد بلند شده و به هندی گفتم به من دست نزن فهمیدی دیدم چشمانش را روی هم گذاشت و نیش خند دیگری زد به طرف راننده رفته و این مساله را متذکر شدم که البته راننده با نگاهی حاکی از بی اعتنایی گفت جایت را عوض کن درست پشت سر راننده نیمکت کوچکی بود آنجا نشستم و با عصبانیت نگاهی به آن مرد کردم دیدم خوابش برده اما هنوز راه باقی بود رویم را به طرف پنجره کردم و مشغول تماشای جاده شدم یک زوج جوان هندی که تازه ازدواج کرده بودند وقتی حال مرا دیدند سعی کردند سر صحبت را با من باز کنند تا شاید کمی مرا دلداری دهند پسر گفت مادام ناراحت نباشید از این اتفاقات برخی اوقات در هند رخ می دهد گفتم بله مطمئنم که رخ می دهد و لبخندی زدم اتوبوس برای استراحتی کوتاه جلوی یک رستوران محلی کوچک نگه داشت و همه پایین رفتند با زوج جوان هندی مشغول صحبت شدم دختر تنها بیست و یک سال و پسر بیست و دو ساله بود و سه ماه بود که ازدواج کرده بودند پرسیدم ازدواج عاشقانه داشته اید یا ازدواج سنتی ؟ پسر با غرور خاصی گفت البته سنتی این بهتر است چون هم خانواده ها راضی هستند و هم ما احساس بهتری داریم نگاهی به اطراف کرد و ادامه داد می خواهیم خانواده هایمان خوشحال باشند و در آینده مشکلی نداشته باشیم نگاهی به دختر کردم کلا سکوت کرده بود لبخندی زد و سرش را با شرم پایین انداخت ازدواج به روش سنتی ۹۵ درصد از ازدواج های شبه قاره هند را تشکیل می دهند رضایت دو طرف چندان در نظر گرفته نمی شود همین که خانواده ها راضی باشند و مسائل مالی هم بین آنان حل و فصل شده باشد حتما ازدواج سر می گیرد و خانواده دختر باید پول نقد ,خانه یا ماشین به داماد و خانواده او تقدیم کنند که جزء جهیزیه عروس محسوب می شود و به آن دوری Dowry می گویند البته این مساله در قوانین هند کلا جرم تلقی شده و اگر کسی از خانواده عروس یا حتی خود عروس براساس مدارک شکایتی بر علیه داماد و خانواده اش تنظیم کند آنها راهی زندان می شوند اما از آنجا که ازدواج کردن برای دختران هندی از نان شب واجب تر و مهمتر است و اگر دختری سنش بیشتر از بیست و پنج سال باشد پیر محسوب شده و پیدا کردن خواستگار مناسب برای او کاری بس مشکل خواهد بود پس خانواده های هندی ترجیح می دهند که از شکم خود زده و یا حتی قرض کرده و این پول را پرداخت کنند تا این ازدواج در نهایت و به هر صورت سر بگیرد برهم خوردن نامزدی یکی از بدترین اتفاقاتی است که ممکن است برای هر دختری در هند رخ دهد نگاه جامعه به او تحقیر آمیز خواهد بود و پیدا کردن مجدد شوهر برای او کاری بس مشکل نگاهی به درو برم انداختم تا ببینم این مرد مست کجاست که دیدم پشت اتوبوس بی حال افتاده به راننده که آهسته به طرفم می آمد قضیه را توضیح دادم ابروهایش را بالا برد و گفت مهم نیست بگذار همان جا باشد دوباره پرسیدم سوارش نمی کنید ؟ جواب داد نه ! هند واقعا کشور تضادهاست که در سفر به این کشور باید به آن عادت کرد وقایع غیر منتظره و عجیب همیشه پیش روی شماست و باید به آن پذیرفت .