مقدمه: در سال های اخیر سریال هایی که مخاطب آن ها عمدتا خانواده هستند، خواه از رسانه های ملی پخش شوند(سریال های تاریخی یا خانوادگی)، خواه به صورت دی وی دی از طریق شبکه های مجاز منتشر شوند(قهوه تلخ و قلب یخی و …)، خواه از ماهواره پخش شوند(از شبکه های ماهواره ای مثل جم یا فارسی وان) و خواه به صورت دی وی دی های غیر مجاز(سریال هایی مثل لاست یا ۲۴ یا پریسون بریک یا بورجیاس) مخاطبان گسترده ای یافته اند. تا جایی که می توان بدون اغراق از تاثیرات اجتماعی و فرهنگی آن ها یاد کرد. بحث ما عمدتا به کارکرد رسانه ای این سریال هاست. شما بهتر می دانید که رسانه سه کارکرد عمده دارد: اطلاع رسانی، سرگرمی و آموزش. پرسش ها را از همین نکته ی اخیر آغاز می کنم:
پرسش نخست: آیا می توان سریال را رسانه دانست؟ اگر آری به چه معنا؟ و کدام یک از کارکردهای رسانه ای در سریال بیشتر مشهود است؟
نوشتههای مرتبط
رسانه یا media از ریشه لاتین medius به معنای «واسطه» می آید و با واژه «ارتباطات» (communication) که آن هم از ریشه ای لاتین می آید به معنای نوعی به اشتراک گذاشتن و ایجاد رابطه اند که امروز ما بیشتر آن را با واژه «پست» می شناسیم. ایجاد رابطه در هر دو معنا در واقع هم به معنی وصل کردن نشانه ای – نمادین – زبانی میان دو یا چند نظام شناختی (مثلا دو یا چند انسان) است و هم به معنی وسیله ای که برای این کار استفاده می شود. در واژه «رسانه» تا چند دهه اخیر یعنی حتی تا دوره رایانه ها بیشتر منظور از «رسانه»، ابزار ارتباط بوده است و نه محتوا که از آن با عنوان «داده» (data) یاد می کنیم. از همین جا بوده است که روش های تحلیل محتوا و تحلیل گفتمان در میان روش های کیفی در علوم اجتماعی مطرح شده اند. منظور این است که جدایی میان شکل و محتوا که ریشه خود را از تفکر دو سوسوری در زبان شناسی ابتدای قرن بیستم می گیرند تا همین اواخر و از جمله از خلال انسان شناسی ساختاری لوی استروس، مسئله را به این صورت مطرح می کرد که باید میان قالب (رسانه) و محتوا(پیام) تفکیک معنایی و شکلی قائل شد. اما در مقابل این تزها که به دورانی پشت سر گذاشته تعلق دارند و نماینده آنها عمدتا مارشال مک لوهان کانادایی بود، نظرات جدید از جمله ویلیام مک کافی (William McGaughey) نظام های دیگر معنایی را مطرح می کنند که ما قادریم آنها را در جهان شبکه ای کنونی درک کنیم و با نسل جدید ابزارهای تصویری – شنیداری و نحوه استفاده از آنها مثلا در شبکه های اجتماعی کاربرد پذیر کنیم.
با توجه به آنچه گفته شد، بحث تغییر مسیری اصلی می دهد که عمدتا در انسان شناسی شناختی پیگیری شده است و این امر را باید در نظام های بازنمایی هنری دنبال کرد که گستره بزرگی را شامل می شوند از سینما و عکس مستند و داستانی گرفته، تا هنرهای تجسمی، از هنرهای نمایشی گرفته تا آنچه امروز نا-هنر و آخرین اشکال آوانگارد هنری می نامند. بنابراین به گمان من ما امروز فاصله زیادی با نظریه های «مطالعات فرهنگی» (cultural studies) بیرمنگام (هوگارت، هال) درباره سریال های عامیانه (soap opera) و روزنامه های زرد داریم که مسئله را صرفا در تداوم مکتب فرانکفورت و در گسترش و تعمیم فرهنگ به مثابه صنعت می دیدند. برعکس برای ما مسئله سریال ها هم به مثابه رسانه و هم به مثابه داده، در رویکردی فرایندی و چرخه ای مطرح است که جریان های اندیشه و تصویر و پنداره های فکری و مادی را به چرخش در می آورد و تاثیرات اساسی بر نظام های گوناگون مادی (مد) و غیر مادی (زبان) باقی می گذارد. از این نقطه نظر بحث های کارکردگرایانه مثل آنکه در پرسش شما مطرح شده یعنی مثلا اینکه کدام کارکرد سریال ها بیشتر اهمیت دارند؟ امروز چندان مطرح نیستند زیرا رابطه ایجاد شده میان سریال ها به مثابه ساخت های پیچیده از بازنمایی بسیار پیچیده تر از بحث های کارکردگرایانه هستند.
پرسش دوم: تعامل سریال به مثابه رسانه با سایر رسانه ها به چه صورت است؟ آیا جای آن ها را پر می کند؟ (چنان که می بینیم در عمل این اتفاق می افتد و مخاطبان سریال معمولا از سایر رسانه ها غافل می شوند)
در تداوم همان چیزی که گفتم و با دیدگاهی که بیشتر از انسان شناسی شناختی، تصویری و رسانه ای حرکت می کند و بسیار کمتر از مباحث ارتباطات، باید بگویم که مسئله به این شکل مکانیکی دیگر مطرح نیست. به عبارت دیگر اینکه افراد سریال می بینند، به معنی قطع ارتباط آنها با سایر رسانه ها نیست. درون هر سریال، نظام پیچیده ای از نشانه ها، نظام های نمادین، موسیقی، روایت داستانی یا مستند، روایت زبانی و … عناصر دیگری وجود دارند که با یکدیگر و با سایر عناصر بیرون از سریال در جهان رسانه ای و در جهان واقعی وارد تعامل می شوند. به عبارت دیگر تماشا کردن حتی یک سریال بسیار پیش پا افتاده و به ظاهر «زرد» به معنی آن نیست که فرد از جهان ذهنی فاصله بگیرد. برعکس این گونه رابطه می تواند حتی از کسی که هیچ رابطه ای با سیستم های رسانه ای ندارد، بسیار وی را با جهان بیشتر آشنا کند. مسئله آن است که تزهای مبتنی بر از خود بیگانگی که بسیار در دوره ای رایج بودند امروز دیگر قابل دفاع نیستند. سریال، لایه های متعددی دارد و می تواند با صورت های مختلفی مورد خوانش قرار بگیرد و تاثیرات بسیار زیادی بر کنش و ذهنیت مخاطب باقی گذارد و به هیچ وجه نمی توان با اطمینان گفت که سریال مخاطب را درون انفعال فرو می برد. این در حالی است که واقعیت کنش اجتماعی خود می تواند عامل بسیار انفعال دهنده تری از داستان و تخیلی باشد که در یک نظام تصویری مثل یک سریال به او منتقل می شود.
پرسش سوم: تفاوت تولید کننده سریال ها و نحوه عرضه در زمینه سریال چه تاثیری اولا در مخاطبان دارد و ثانیا این تفاوت ها نشان گر چه چیز هستند؟(به عبارت دیگر این که سریال از تلویزیون پخش شود یا ماهواره یا دی وی دی، نشان گر چه چیز هستند و مخاطبان آن ها چه تفاوت هایی با هم دارند؟)
شیوه توزیع که در ایران در حال حاضر وجود دارد هنوز به شدت تحت تاثیر کمبودها و گروهی از الزامات و محدودیت ها است که دیر یا زود از میان می روند زیرا قابلیت انطباق با تغییرات در سطح سیستم جهانی را ندارند. این امر مثل آن است که خواسته باشیم مثلا هواپیماهایمان را هنوز از طریق سیستم های ناوبری پنجاه سال پیش کنترل کرده و از جایی به جای دیگر بفرستیم و کاری هم به آن نداشته باشیم که در جهان چه می گذرد. بدیهی است که اگر کشوری در این زمینه هزینه های هرچه سرسام آورتری بکند شاید بتواند مدتی (آن هم فقط مدتی) موفق به این کار بشود، اما در نهایت باید خود را با موقعیت محیط منطبق کند. بنابراین کار عاقلانه آن است که هر چه زودتر نیاز به این انطباق و یا به عبارتی قواعد بازی را بپذیریم. این قواعد نیز بر این اساس هستند که نظام توزیع به صورت کاملا رادیکال در حال دگرگونی است یعنی رابطه مخاطبان سریال ها و برنامه های تلویزیونی و اصولا هر گونه تصویر صدایی ، امروز هر چه بیشتر و بزودی تنها و تنها از خلال شبکه های اینترنتی و رایانه ای می گذرد در این حال از یک سو ما به سوی سخت افرارهای توزیع هر چه کوچمتر به ویژه در قالب موبایل ها می رویم از طرف دیگر به سوی سخت افزارهای بزرگ نظیر تلویزیون های نمایش در سالن، اما تلویزیون های نسل جدیدی که رابطه ای کاملا متفاوت با زمان دارند، یعنی به شبکه اینترنت وصل هستند و برنامه های متعددی را هم زمان پخش و ضبط می کنند و مخاطب می تواند به گونه ای که می خواهد با آنها رابطه برقرار کند. تفاوت میان سیستم های مختلف پخش در فاصله ای نه چندان دور با ما تاثیر چندانی در رابطه برقرار کردن با مخاطبان ندارد البته با توجه به این نکته اساسی که هر اندازه از سیستم های بزرگ پخش (تلویزیون) به طرف سیستم های کوچک آن (لپ تاپ و موبایل) برویم، میزان مشارکت و همزمانی تماشای مخاطبان و امکان شکل گیری اجتماعی (یا جماعت) بر اساس مصرف تصویر نیز کاهش می یابد. احتمالا در سال هایی نه چندان دور، و همین امروز در بسیاری از کشورها، رفتن به سینما دیگر صرفا برای تماشای یک فیلم نیست بلکه در مجموعه ای زنجیره ای از تفریح قرار می گیرد و سکانسی از یک «شب» تفریحی را می سازد و نه مصرف فیلم را به تنهایی که به صورت های متعدد دیگر نیز ممکن است. بنابراین هر چند می توان پیش بینی کرد که هنوز تا سال های سال سیستم های ماهواره ای ، لوح های فشرده و تلویزیون کلاسیک باقی بمانند، به نظر می رسد که فردی شدن مصرف رسانه ای گرایشی قالب را تشکیل می دهد و جمعی شدن نه در سلول های فیزیکی زمان/مکان (مثل خانواده) بلکه در سلول های مجازی زمان /مکان (شبکه دوستان) انجام بگیرد و در نتیجه روندی از حرکت از شکل گیری سلول های مشابه زیستی ( بیولوژیک) را به طرف سلول های جامعه شناختی (سوسیولوژیک) شاهد باشیم با پی آمدهایی که هنوز ناشناخته اند اما بی شک مهم خواهند بود.
پرسش سوم: نگاه نخبگان به سریال ها عمدتا از بالا و تحقیر آمیز است و آن ها را آثاری مصرفی، فاقد ارزش هنری یا علمی و وقت حرام کن می دانند. ریشه این نگاه در چیست و دیدگاه شما در این زمینه کدام است؟
به نظر نمی رسد که این نگاه با واقعیت انطباق داشته باشد، هر چند نمی توان این را با اطمینان گفت زیرا ما از پژوهش های لازم در این زمینه برخوردار نیستیم. اما می توان بر اساس مشاهدات و چارچوب های نظری این فرضیه را به صورت جدی مطرح کرد که نگاه از بالا و تحقیر آمیز یک میراث قرن بیستمی است که شاید ریشه هایش به طرز تلقی نسبت به فرهنگ برسد. این همان روندی است که مکتب مطالعات فرهنگی بر اساس تفکر فرانکفورتی بر آن تاکید داشت. اما در واقعیت اجتماعی ما لزوما این را نمی بینیم. در کشور خود ما اغلب روشنفکران و کسانی که بهر حال مایل به آن هستند که خود را به گونه ای دارای سرمایه فرهنگی بالا نشان دهند تظاهر به آن می کنند که این سریال ها را مصرف نمی کنند (چیزی که نمی توان آن را چندان بدون مطالعات میدانی پیشرفته ثابت یا رد کرد) اما نکته جالب توجه فروش سرسام آور فیلم های سینمایی با همان محتواهای سریالی در سینما ها و شبکه خانگی است که نشان دهنده مصرف بسیار بالایی از این محصولات حتی در میان اقشار تحصیلکرده و با سرمایه بالای ما است. با توجه به تعداد و پراکنش جمعیت دانشجویی و فارغ التحصیل ما و همچنین میزان سن متوسط ، نمی توان پذیرفت که میزان مصرف این سریال ها در میان آنها کم باشد، اما نگاه تحقیر آمیز به مثابه پدیده مد ، بسیار رایج است. به عبارتی گمان می کنم با نگاهی طنز آمیز بتوان گفت که بسیاری آدم ها صبح «فوکو» می خرند و شب «حریم سلطان» نگاه می کنند. هر چند می پذیرم که این تصویر بسیار کاریکاتور مانند است اما برای بیان تمثیلی آنچه می خواهم بگویم فکر می کنم گویا باشد.
پرسش چهارم: دلیل جذابیت سریال چیست؟ چرا سایر محصولات رسانه ای نمی توانند چنین جذابیتی را فراهم سازند؟
دلایل متعددی را می توان بر شمرد اما به نظر من به طور کلی در جهان و به طور خاص در کشور ما سه محور اساسی می تواند این امر را توجیه کند: یکی هم ذات پنداری هویتی با موقعیت ها و کنشگران سریال ؛ دوم رابطه زمانی و ضرب آهنگی مخاطبان با روند سریال؛ و سوم امکان ایجاد جریان «منظر ایده ها » در اصطلاح آپادورای به وسیله سریال ها. که در اینجا در هر مورد توضیح کوتاهی می دهم. نخستین امر ایجاد رابطه هویت یابی و هم ذات پنداری است که امکان می دهد کنشگران اجتماعی با یک یا چندین شخصیت از سریال و یا یک یا چندین موقعیت مطرح شده در آن رابطه برقرار کنند و خود را به نوعی در قالب آن شخصیت ها و موقعیت ها بپندارند و این امر به ویژه به دلیل آنکه فرو رفتن در حوزه تخیل هزینه بسیار کمتری از حوزه کنش داشته و تقریبا فاقد پی آمدهای بلافصل است، بسیار جذاب می نماید و عاملی مهم در ایجاد علاقمندی در مخاطبان است. نکته دوم رابطه ای ضرب آهنگی یا ریتمیک با زمان است که سریال ایجاد می کند، به گونه ای که یا هر روز یا هر هفته، در ساعت مشخصی، امکان ایجاد رابطه ای خاص را با یک محیط خیالین و البته مورد پسند به دلایلی که در بالا آورده شد می دهد. به عبارت دیگر سریال نوعی «اعتیاد» سبک به وجود می آورد که کنشگر بدون آنکه متوجه آن باشد، دائما بیشتر درون آن می غلتد و گرفتارش می شود. نتیجه آنکه می بینید که برخی از سریال ها عمری چند ساله و حتی چند ده ساله پیدا می کنند زیرا توانسته اند عنصر اعتیاد را در مخاطب ایجاد کنند. البته این امر تبعاتی برای خود دست اندرکاران سریال نیز دارد مثلا هنرپیشگان یک سریال طولانی مدت در نقش سریالی خود تثبیت شده و سپس دیگر نمی توانند در فیلم یا سریال دیگری بازی کنند. این اتفاق البته برای سریال های بسیار دراز مدت می افتد. و بالاخره سومین دلیل ، پدیده جریان های رسانه ای و فکری یا ایده ها است که انسان شناس آمریکایی آرجون آپادورای به آن به خوبی پرداخته است و نشان می دهد که واقعیت جهانی شدن امروز دیگر نه یک رابطه تک سویه و یک دست بلکه رابطه ای چند سویه و متنوع است که در آن جریان های گوناگونی به چرخش در می آیند مثل جریان کالاها، انسان ها، رسانه ها، پول و ایده ها. در این میان، سریال ها از بهترین ابزارها برای این گونه جریان های جهانی شدن هستند. امروز این امری کاملا رایج است که برخی از کشورها نظیر مکزیک؛ کره جنوبی و ترکیه، از استراتژی سریال برای گسترش نفوذ خود از لحاظ فرهنگی و یا کسب درآمدهای بزرگ در سطح جهانی بهره می برند. نبود امکان پاسخ دادن به نیازهای مخاطبان در سطح یک پهنه ملی، بهترین امکانات را در اختیار این گونه استراتژی ها قرار می دهد، کما اینکه در کشور خود ما با نفوذ شدید شبکه های ماهواره ای و سریال های آنها سروکار داریم که علاوه بر اهداف فرهنگی اهداف سیاسی را نیز دنبال می کنند.
پرسش پنجم: آیا می توان از محصولی چون سریال چنان استفاده کرد که از بین برنده ارزش های والای فرهنگی نباشد؟ چگونه؟(آیا مثالی در این زمینه دارید؟)
بدون شک می توان چنین کرد اما این کار باید با ظرافت انجام بگیرد. برخی از سریال ها، به شدت ایدئولوژیک هستند و به همین دلیل اثر دافعه و معکوس به جای می گذارند. برخی دیگر نیز اصولا تلاش می کنند که پایین ترین غرایز انسانی را تحریک و تشویق کنند و با استفاده از عناصری چون خشونت یا روابط جنسی، مخاطبان زیادی به دست بیاورند. اما این دلیلی نیست که ما این ابزار رسانه ای پر اهمیت را نادیده بگیریم. سریال ها می توانند نقش مهمی برای ایجاد علاقمندی در یک حوزه و یا آموزش غیر رسمی داسته باشند. ترجیح می دهم مثالی نیاورم زیرا ممکن است تبلیغ به حساب بیاید. اما در تاریخ تلویزیون خود ما و در تلویزیون های مهم جهان مثال های زیادی وجود دارند که سریال هایی علاوه بر جذابیت داشتن داستانی توانسته اند مخاطبان را از لحاظ فرهنگی تقویت کنند . اصولا در مباحث جدید تفریح و فراغت ما بیش از پیش بر این نکته تاکید می کنیم که اوقات فراغت را می توان به گونه ای طراحی کرد که سرمایه فرهنگی را نیز افزایش دهد. اما همواره باید متوجه دام تمایل به تحمیل نظر خود و مباحث ایدئولوژیک نیز بود که در این صورت نه تنها سریال یا هر برنامه تفریحی نقش خود را در ایجاد سرگرمی از دست می دهد بلکه از لحاظ فرهنگی اغلب اثر درست معکوس ایجاد می کند.
پرسش ششم: تاثیر سریال در سبک زندگی عمومی چیست؟ آِیا سریال می توان الگوهای رفتاری در جامعه ایجاد کند و چگونه؟ تاثیر این الگوها تا چه حد است؟
سریال ها می توانند دارای تاثیرات کوتاه مدت یا دراز مدت باشند واین بستگی دارد که سیاست های رسانه ای در یک پهنه فرهنگی چه باشد. برای مثال سریال های کوتاه مدت، ممکن است بلافاصله نوعی مد در لباس یا طرز حرف زدن و غیره ایجاد کنند که این گونه تاثیرات چندان اهمیت ندارند و از بین می روند. اما اگر سیاست کلی بر تداوم بخشیدن به تبلیغ و گسترش نوعی سبک زندگی باشد، تاثیر می تواند بسیار عمیق تر اتفاق بیافتد. اما نکته مهمی را توجه داشته باشیم و آن این است که تبلیغ و به نمایش در آوردن یک سبک زندگی در سریال در صورتی که هم جهت با روند عمومی جامعه نباشد هیچ تاثیری نه کوتاه و نه دراز مدت بر سبک زندگی نخواهد داشت. در این صورت ما به منطق ایدئولوژیک شدن می رسیم و همانطور که گفتم تاثیر به صورت معکوس اتفاق خواهد افتاد. ولی اگر سریال و برنامه های تلویزیون در همان جهتی انجام بگیرد که روند عمومی جامعه در آن سو است، تاثیر نیز بالا خواهد بود. این امر چه در زمینه مثبت چه در زمینه منفی صدق می کند.
پرسش نهایی: ملاحظه انتقادی شما درباره سریال چیست؟ آینده سریال ها به کدام سمت می رود؟
به نظر من ما به طور کلی در سطح نظام های دیداری – شنیداری در حال حرکت به سوی نوعی تغییرات رادیکال هستیم که نظام های پیوستاری را تبدیل به نظام های شکسته و در هم پیچیده می کند که رابطه ای خاص با واحد فضا / زمان در معنای جدیدش ایجاد خواهند کرد. بنابراین باید انتظار تغییرات زیادی را در شیوه بیان، شکل و محتوای سریال ها و همچنین سایر اشکال روایت داشت. اگر خواسته باشم مثالی تاریخی برایتان بزنم ، ظهور فیلم های موج نو و رمان نو را به یاد می آورم که در طول چند دهه در کشورهای اروپایی همه چیز را تغییر داد. اما هر چند پایدار نبود بسیاری از روندها، از جمله سینمای تجاری و تلویزیون، را برای همیشه درگون کرد. تغییراتی که من از آنها صحبت می کنم به دلیل برخورداری از پایه های فناورانه و درونی شده در زندگی روزمره بسیار عمیق تر و پایدار تر خواهند بود. برای نمونه نگاه کنید به شیوه ای که امروز مردم در جهان با سیستم های تصویری و صوتی رابطه برقرار می کنند که عمدتا از طریق سایت هایی چون یوتیوب و شبکه های اجتماعی است و همین طور شکل و محتوایی کاملا بریده بریده و ناپیوسته در زمان و مکان دارد. ورود گسترده نسل موبایل های تلویزیونی که از همین امروز نیز آغاز شده است، مسئله این رابطه را در همین جهت باز هم تقویت خواهد کرد و در نهایت ممکن است روابط جدیدی را در چرخه تولید و توزیع و حتی در چرخه آفرینش و خلاقیت ایجاد کند. همان روابطی که ما امروز بین تولید متن هنجارمند آکادمیک و مطبوعاتی از یک سو و متن در شبکه های اجتماعی می بینیم در آینده ای نه چندان دور به نظر من به تولید تصویر و حتی فیلم و سریال نیز خواهد کشید. این ها نتایج انقلاب اطلاعاتی هستند که به تدریج در حال ظهور هستند و کسانی که حاضر نیستند این روابط جدید را بپذیرند و در برابر آنها موانع مکانیکی ایجاد می کنند، بنا بر شواهد تاریخی، معمولا بیشترین ضربه و تخریب را از آنها تجربه خواهند کرد.
این گفتگو در چارچوب همکاری مشترک سایت انسان شناسی و فرهنگ (www.anthropology.ir) و ماهنامه مدییت ارتباطات در خرداد ۱۳۹۲ انجام شده است و در شماره ۳۸ آن به چاپ رسیده است.