اسکات آندرسون برگردان عاطفه اولیایی
تاریخ هرگز کاملا قابل پیش بینی نیست. به نظر می رسد همواره نتیجه ی حوادثی اتفاقی باشد که ارزش تاریخیشان را فقط پس از سال ها می توان سنجید. علیرغم خوی هوسباز تاریخ، خودسوزی سبزی فروش مسکین تونسی در اعتراض به اذیت و آزار های حکومت، از نامحتمل ترین دلیل های بهار عربی است. با جان سپردن محمد بوعزیزی از جراحات سوختگی در ژانویه ی ۲۰۱۱ ، تظاهر کنندگانی که در ابتدا با شعار اصلاحات اقتصادی به خیابان ها سرازیر شده بودند، خواستار استعفای زین العابدین بن علی، که ۲۳ سال در مقام ریاست جمهوری تونس مانده بود، شدند. اعتراضات روز به روز گسترده تر و شدید تر شدند و از مرزهای تونس فرا رفتند. در آخر ژانویه، اعتراضات ضد حکومتی در الجزایر، مصر، عمان و اردن شعله ور شد و این تازه ابتدای کار بود. در نوامبر، فقط ۱۰ ماه پس از خودسوزی و مرگ بوعزیزی، چهار دیکتاتوری خاورمیانه سرنگون، نیم دوجین دیگر تغییراتی بس شدید دیده و یا وعده ی اصلاحات می دادند. تظاهرات ضد دولتی هم ، برخی صلح آمیز و برخی خشن، از موریتانی تا بحرین را در خود فروبرده بود.
نوشتههای مرتبط
در ابتدا، از بهار عربی و تمرکر خشم مردم خوشحال بودم. همیشه حس می کردم که یکی از ویژگی های برجسته و ضعف ها ی دنیای عرب، فرهنگ گله و شکایت است که بیشتر بیان کننده ی مخالفت است تا خواست: ضد صیهونیسم، ضد غرب، ضد امپریالیست. طی نسل ها دیکناتور های منطقه توانسته اند با مهارت خشم مردم را به سوی دشمنی خارجی معطوف کرده و خود را بری سازند. ولی بهار عربی،ناگهان این نیرنگ را خنثی کرد. در عوض، و برای اولین بار، هدف خشم مردم مشخصا خود رژیم ها شد.
سپس همه چیز به هم ریخت. در تابستان ۲۰۱۲ دو ملت «آزادشده»ی ، لیبی و یمن دچار چند دستگی وهرج و مرج شدند و مخالت های علیه حاکمیت سوریه هم تبدیل به جنگی داخلی شد. تابستان بعدی، اولین حکومتی که با روندی دمکراتیک انتخاب شده بود، توسط ارتش سرنگون شد و کودتا مورد استقبال بسیاری از همان تظاهر کنندگان دو سال پیش قرارگرفت. تنها مورد تحسین آمیز بهار عربی محل شروع آن یعنی تونس بود، اما حتی در این کشور حملات تروریستی و خصومت سیاستمداران خطری برای حکومت نوپا بود. دراین بحبوحه القاعده، ته مانده های گروه بن لادن، جانی تازه گرفت، جنگ عراق را زنده کرد و ولدی خببیث تر زایید: داعش.
چرا چنین شد؟ به چه دلیل جنبشی چنان امیدبخش این گونه به بیراهه رفت؟
طبیعت پراکنده ی بهار عربی ارایه ی پاسخی واحد را دشوار می سازد. در برخی موارد شاهد تغییراتی افراطی بودیم، در حالی که جوامع بسیار نزدیک به آن ها تأثیری از این جنبش ندیدند. برخی جوامع بحران زده نسبتا ثروتمند بودند ( لیبی) و برخی دیگر بسیار فقیر ( یمن). بر بعضی کشور ها ( تونس) دیکتاتوری ضعیف و بر بعضی دیگر دیکتاتوری با مشتی آهنین حکومت می کرد. همین طیف اقتصادی در جوامعی که ثبات خودرا حفظ کردند نیز مشهود بود. لیکن الگویی در همه ی آن ها برجسته است. در حالی که اکثر ۲۲ ملل عرب به نوعی تحت تأثیر بهار عربی بوده اند، شش کشوری که بیشتر دچار تلاطم بودند، یعنی مصر، عراق، لیبی، سوریه، تونس و یمن، همگی جمهوری بودند و نه سلطنتی؛ و در میان آن ها کشورهایی که چنان متلاشی شده اند که سربلند کردنشان مورد شک است، جزء کشور هایی بودند که در اوایل قرن ۲۰، بدون توجه به امر انسجام ملی و تفرقه ی قبیله ای، توسط امپریالیسم غرب به طور مصنوعی تبدیل به کشور شدند. چنین تقسیماتی بدون شک در سایر جمهوری ها و حکومت های سلطنتی منطقه نیز وجود دارد اما تردیدی نیست که خلأ عامل احساس هویت ملی افزون بر حکومت هایی مبنی بر سازمان های سنتی، عراق، لیبی و سوریه را در مقابل طوفان دگرگونی ها فلج کرد.
این نوشته، روایت تاریخ نوین جوامع عرب از ورای زندگینامه ی شش نفر است. همه ی آن ها به جز یک نفر، اهل « کشور های مصنوعی» اند، کشور هایی که در پایان جنگ جهانی اول با به یغما بردن امپراطوری عثمانی توسط فرانسه و انگلیس، دو فاتح گروه متحدین، شروع شد.
در بین النهرین، بریتانیا سه منطقه ی خودمختار عثمانی را به هم پیوست و آن را عراق نامید. در جنوبی ترین این مناطق اعراب شیعه، در مرکز، سنی ها و در شمال، کرد های غیر عرب زندگی می کردند. در غرب عراق، قدرت های اروپایی برخوردی متضاد اتخاذ کرده و سرزمین «سوریه ی بزرگ» را به بخش های کوچک تر که آسان تر مدیریت می شد تقسیم کردند. فرانسه هم بخش کوچک تر سوریه ( اساسا کشور کنونی)، وسواحل لبنان را مالک شد و بریتانیا نیز فلسطین، واردن ( بخشی از جنوب سوریه که بعد ها به اشغال اسرائیل در آمد یا بخشی ازاردن شد) را غصب کرد. کمی بعد در ۱۹۳۴، ایتالیا وارد بازی شد و سه منطقه ی باستانی آفریقا را که در ۱۹۱۲ از عثمانی جدا شده و لیبی را تشکیل داده بودند، از خود کرد. برای حفظ و ادامه ی تسلط بر این سرزمین های پاره، قدرت های اروپایی به همان سیاست تفرقه بینداز و حکومت کنی که موفقیتشان را در آفریقا تأمین کرد، متوسل شدند. این سیاست عبارت از قدرت دهی به اقلیت های ملی و یا مذهبیِ محلی بود؛ هدف، استفاده از این اقلیت ها به مثابه حاکمین محلی بود و البته تا زمانی که اکثریت کمر به نابودی این اقلیت ها نبسته بود، سرپرستان و ناظرین خارجی هم از شورش و سرپیچی اقلیت ها مصون بودند.
ورای این تقسیم بندی های «ملل»، ساختار قبیله ای و نظم اجتماعی باستانی، همچنان عامل ارتباط اقوام با منشأ هویت و وابستگی هایشان بود. سیاست ایالات متحده در این منطقه همانی بود که برای تسلط به بومیان آمریکا اتخاذ کرده بود. انگلیسی ها، فرانسوی ها و ایتالیایی به شیوه برخورد ارتش ایالات متحده و سفید پوستان با بومیان، با نشان دادن گوشه چشمی به گروهی و ارائه ی اسلحه، خوراک و مشاغل بی دردسر به دیگر گروه ها، آن ها را به جان هم انداختند؛ با این تفاوت عمده که درغرب آمریکا، سفید پوستان مقیم آمریکا شدند و ریشه ی نظام قبیله ای را تقریبا منهدم کردند، اما در دنیای عرب، پس از خروج اروپائیان، نظام و جنگ های قبیله ای ادامه داشت.
از این دید، خودسوزی محمد بوعزیزی کمتر منشأ بهار عربی بود تا بلند شدن آتش تنش ها و تضاد های دیرینه. در دنیای عرب، مردم معتقدند که حمله ی ایالات متحده به عراق و پائین کشیدن مجسمه ی دیکتاتور عراقی توسط زره پوش های آمریکایی در ۹ آوریل ۲۰۰۳ در میدان فردوس بغداد، سرآغاز این از هم گسیختگی آشکار شد. همراه خشمارنجی که خاطره ی این تصویر در ذهن عراقی ها و سوری ها تداعی می کند، با درک امکان سقوط شخصی همچو صدام و رهایی از فلج سیاسی واجتماعی نظام با از میان برداشته شدن این سد، حرکت گریز از مرکز فرقه گرایی نظام کهن قبیله ای آغاز شد. در ابتدا چندان روشن نبود که نیروهای منطقه که مرتبا مورد دفع و جذب ایالات متحده قرار می گیرند تا چه اندازه قادرند به وجهه ی این ابرقدرت در خاورمیانه لطمه ای درمان نشدنی وارد کنند. اما لااقل یک نفر اوضاع را به روشنی برآورد کرده بود.
از ماه مارس ۲۰۰۲ حکومت بوش، با افترای دروغ ساختن سلاح های کشتار جمعی به صدام و شراکت وی در حمله ی ۱۱ سپتامبر، شرایط را برای حمله به عراق آماده می کرد. در اکتبر ۲۰۰۲، شش ماه قبل از جریان میدان فردوس، مصاحبه ای طولانی با محمد القذافی داشتم و از او پرسیدم چه کسی از این حمله منتفع می شود. دیکتاتور لیبی که عادتا پس از مکثی کوتاه جواب می داد، این بار بدون معطلی گفت: «بن لادن… بدون شک. و عراق عرصه ای برای جولان القاعده خواهد بود زیرا که سقوط حکومت صدام معادل هرج و مرج در عراق است و در این صورت، جهاد علیه آمریکا در دستور کار خواهد بود.»
از آوریل ۲۰۱۵، با پائولو پلگرین عکاس رهسپار مسافرتی طولانی به خاورمیانه شدیم. در عرض ۲۰ سال گذشته، چه در همکاری با یکدیگر و چه جداگانه، گزارش هایی در باره ی جنگ های منطقه تهیه کرده بودیم. در این مسافرت در پی درک بهارعربی و نتایج تلخ آن بودیم. در حالی که شرایط طی سال های ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ وخیم تر می شد به جزایر یونان، محل ورود مهاجرین رانده شده از عراق و سوریه، و خط اول جبهه ی عراق که مقابله با داعش در آن به شدیدترین نحوی جریان داشت، رفتیم. نتیجه ی این پروژه ی ۱۶ ماهه را در شش روایت و در بستر تاریخ مبارزات دنیای عرب تهیه کردیم. بخش اول را به توضیح سه عامل تاریخی که برای درک بحران لازم است اختصاص دادیم: عدم ثبات نهادی دولت های مصنوعی عرب، موضع متزلزل دول عربِ متحد ایالات متحده که مجبور به پیروی از سیاست هایی مخالف با منافع مردم خود بودند، و شراکت ایالات متحده در تقسیم عراق در ۲۵ سال پیش که مشروعیت دول مدرن عرب را به سؤال می کشد. بخش دوم به حمله ی ایالات متحده به عراق و تأثیرش در به راه افتادن بهار عربی و در بخش سوم به نتایج این شورش ها در مصر، لیبی و سوریه پرداخته، در بخش چهارم به تاریخچه ی داعش و بخش پنجم به دغدغه های دنیای فعلی ، پس از رانده شدن مهاجرین رو کرده ایم.
کوششم، روایت داستان انسان، با تمام پستی و بلندی ها، امید و آرزو و ناکامی هایش است. نتیجه ، نهایتا هشداری تلخ است. امروزه فاجعه ی خاورمیانه پا از منطقه بیرون نهاده و همراه یک میلیون مهاجر عراقی و سوری به اروپا وارد شده است. حمله ی داعش به سن برناردینو در کالیفرنیا، و اورلاندو، و موضوع مهاجرین و مهاجرت بر انتخابات ایالات متحده سایه افکنده است. بحران دنیای عرب که ریشه در جنگ اول جهانی دارد، امروزه به گوشه و کنار کره ی زمین کشیده شده است.
منبع: نیویورک تایمز