انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سرزمین های پاره – چگونه دنیای عرب از هم گسیخت؟ بخش نهم و پایانی: کوچ جمعی

اسکات اندرسن برگردان عاطفه اولیایی

۱) عراق‌

خلود الضیدی:اردن، یونان، آلمان

با سال ها نافرجامی در خواستش برای باز اسکان دیگر افراد خانواده اش، خلود دیگر آینده ای در اردن نداشت. در اواخر ۲۰۱۵ تصمیمی از سر استیصال گرفت.
تمام تابستان و پاییز داستان هزاران مهاجری را که به قصد اروپا از ترکیه و خطرناک تراز آن ، از لیبی روی تویوپ ها به آب می زدند دنبال می کرد. اما در دسامبر، این داستان ها به سرعت تغییر کردند. کشور های اروپایی محدودیت های سنگین تری برای مهاجرین قائل شده بودند و با رسیدن زمستان عبور از دریا بسیار خطرناک تر می شد. بدین جهت خلود از پدر و خواهرانش خواست تا در صورت تمایل به خروج، به سرعت هر چه بیشتر عمل کنند. با توجه به وضع وخیم پدر، سحر تصمیم به ماندن با وی گرفت و تمیم و خلود رهسپار اروپا شدند. در ۴ دسامبر، به استانبول پرواز کردند و از آن جا به ازمیر رفتند ( راهی که غلب پناهندگان می پیمودند) . از آن جا با پرداخت ۲۰۰۰ یورو به قاچاقچیان، دو جا در قایقی خریدند و منتظر ماندند. بالاخره ۱۱ دسامبر، شب گذر، سر رسید. پس از یک ساعت و نیم رانندگی در ساحل، آن ها را سوار بر قایقی لاستیکی کردند که توانایی حمل ۸ تا ۱۰ نفر و نه سی نفری را داشت که خلود شمرد. قایق را به مقصد جزیره ی یونانی ساموس برای راهی سه ساعته به آب انداختند. قایق چنان پر بود که دو بار موتور را آب گرفت و خاموش شد. اما خطرناک ترین اوقات زمانی بود که به مقصد رسیدند. در آن شب مهتابی، قایق در نزدیکی سواحل ساموس به صخره ای اصابت کرد و یکی از پانتون ها سوراخ شد. همه شروع به ترک قایق کردند و خوشبختانه مجهز به ژاکت نجات بودند. «ترس تمیم را فلج کرده بود، فریاد زدم : بپر! موج ها قایق را به صخره می زنند و همه غرق می شویم! ولی نمی توانست تکان بخورد. مرگش حتمی بود. با خود فکر کردم این همه بلا را با هم از سر گذراندیم و حالا هم یا با هم نجات پیدا می کنیم یا با هم می میریم.» بالاخره توانست خواهر را از قایق خارج کند. در این ماجرا پای تمیم مجروح شد و لنگان لنگان، دو خواهر خود را به سر پناه بالای تپه رساندند.

برای دو خواهر عراقی، دو هفته ی بعد، زنجیره ای از کوچ و تنش بین بی تفاوتی مسؤلین و همیاری و مهر غریبه ها بود. پس از ثبت ورودشان در جزیره ی ساموس ‌(در یونان)، دو خواهر اجازه ی مسافرت با کشتی مسافر بری از جزیره به خاک اصلی یونان را یافتند و آنجا دوستِ دوستی به آن ها مأوا داد. با تغییرات ناگوار دائمی در شرایط مرز های شرقی که به ضرر پناه جویان بود دو خواهر ، بدون اتلاف وقت، ‌با اتوبوس، پیاده و ترن از پنج مرز اروپایی گذشتند تا بالاخره به آلمان رسیدند. اما آنجا دیگر شانس رهایشان کرد و توسط مقامات دستگیر و زندانی شده و از آن جا که گنجایش اردوگاه تکمیل بود، مدتی را به زندگی در خارج آن گذراندند. در شب رسیدنشان سرد بود و برف می بارید…. بالاخره وقتی خلود داستان آوارگیش را در صفحه ی فیس بوکش منتشر کرد، سازمان بین المللی کوچکی تعدادی کنشگر را برای کمک به خواهران بسیج کرد. مدت کوتاهی بعد، یکی از نمایندگان حزب سبز، با خلود و خواهرش دیدار کرد. وی به خانواده هایی که آماده ی کمک به آوارگان بودند پیامی فرستاد و در عرض یک ساعت، سه خانواده داوطلب کمک شدند. خواهران الضیدی در یکی از این خانواده ها اسکان داده شدند. شب کریسمس، خلود به دوستی ایمیل کرد: « امروز اولین روزی است که احساس آرامش می کنیم. اتاق خود را داریم . سگی بسیار دوست داشتنی دارند. به آن ها بسیار علاقمند شدیم.»

۲) مصر

لیلا سویف

در ژانویه۲۰۱۵، پسر لیلا، علا موفق شد پنهانی، نامه ای سر گشاده را به گاردین بفرستد: « ماه هاست این نامه را نوشته ام و سال گذشته نیز مقاله ای نوشتم. دیگرهیچ برایم نمانده، نه امید و آرزویی، نه ترس‌و هشداری، از آینده هم خبری ندارم. برایم مطلقا هیچ نمانده است. سعی کردم حتی به گونه ای محو دورانی را به یاد بیاورم که آینده برایم مفهمومی داشت. نتوانستم.» علا در پایان سال اول حکم پنج ساله اش بود. پدرش که مدتی پیش جان سپرده بود، چنین وضعی را پیش بینی کرده بود. علا قیمتی بسیار بالا برای اعتراض پرداخته بود. فرجام خواهی های وی و هزاران زندانی دیگر به قاهره بی نتیجه بود. در دروان مبارک، اگر ایالات متحده و گروه های غربی فشار کافی وارد می کردند، زندانی سیاسی در مصر آزاد می شد. ژنرال سی سی آموخت که تابع غرب بودن وی را یاری نمی کند. در این برهه،‌ دیگر فشار های غرب فایده ای نداشت و حتی تأثیر منفی می گذاشت. لیلا اضافه کرد :« البته نمی توان در این مورد سکوت اختیار کرد. باید کوشش کرد، حتی بی نتیجه.» سنگدلی رژیم سی سی و بی توجهی اش به حقوق بشر ، بدون شک با واقعیت اقتصادی جدیدی همرا بود.
در حال حاضر، کمک سالیانه ی ایالات متحده به مصر کمتر از ۳،۱ میلیارد و ۲ میلیارد دلار کمتر از کمکی است که به مبارک می شد. در عین حال صعودی ها و سایر کشور های خلیج،‌از زمان قدرت گیری سی سی ، ۳۰ میلیارد به مصر کمک کرده اند و با سابقه ای که خود از عدم رعایت حقوق بشردارند، به نظر نمی رسد مصر را به این دلیل تحت فشار بگذارند. واقعیت امر آن است که امروزه ایالات متحده و در مجموع غرب، قدرت کمتری از اوایل ۱۹۷۰ بر مصر دارند.
با افول اقتصادی اخیر مصر، امید هایی در دل لیلا جوانه زد. این اوضاع شاید به عدم اعتماد مردم به حکومت بینجامد: « سی سی طرفدارانی دارد ولی روز به روز تحلیل می روند. امروزه اوضاع بسیار بی ثبات است. در ماه مارس ۲۰۱۶، اثری از گروه های مقاومت نه در قاهره و نه شهر های دیگر مصر نبود.» لیلا تأکید داشت:« نه، به ابن زودی ها خبری نخواهد شد و مانند آنچه در تحریر گذشت نیز نخواهد بود. به نظر من ۱۸ ماهی طول می کشد که یا ژنرال ها باکودتایی سی سی را کنار بگذارند یا دوباره شاهد تظاهرات گسترده و بسیار خشن تر از ۲۰۱۱ باشیم.»
رژیم سی سی چندان نگران به نظر نمی رسد. پرونده ی دومی برای علا به سبب انتقاد از رژیم در فیس بوک گشوده شده است و امکان حکم دیگری از شش ماه تا سه سال برایش هست. حتی اگر چنین نشود، علا در ۶۴ سالگی مادرش از زندان رها خواهد شد.

۳) کردستان

آذر میرخان

با دیدن دهکده ی عرب، آذر ترمز محکمی زد و زیر لبی فحش داد. جایی ویران بود و در طرف چپ، مجموعه ای از خانه های گلی و در راست، چهار ـ پنج مزرعه روی تپه. این مزرعه ها نظر آذر را جلب کرد:‌» چگونه اجازه ی ساختمان روی بلندها را گرفته اند؟» آذر نگاهی به دست اندازی اعراب انداخت و بعد به طرف چپ . در دهکده جنبنده ای نبود ولی چند ماشین این جا و آنجا، در سایه ی دیوار ها پارک شده بودند. « تا دو هفته پیش، داعش کنترل این دهکده را داشت و ساکنین هم با آن ها کنار آمدند. در این این محل چهار پیش مرگه از دست دادیم. می دونی من چه کار می کردم؟ از یک عرب بولدوزرش را قرض می گرفتم و بعد با کمک یک مشاور اسرائیلی در عرص دو سه روز این دهکده محو می شد؛ آن ها در این نوع کار ها بسیار تبحر دارند.» آذر عادتا حرف های تکان دهنده می زد و معلوم نبود جدی می گوید یا شوخی می کند. ولی آن روز به نظرم بسیار جدی می آمد. ۲۷ نوامبر ۲۰۱۵ بود، شش ما بعد از اولین دیدارم با آذر و در راه سنجار، اولین شهر ایزدی ها که داعش کاملا و وحشیانه ویران کرده بود. در این بین آذر چندین بار برای جنگ با داعش به خط اول ، تا چهل متری داعش رفته بود. پیش مرگه ها با حمایت هوایی آمریکایی ها شهر را دوباره گرفته بودند. آذر در آن جنگ شرکت داشت و برگشتن به این محل او را دگرگون می ساخت. با رسیدن به سنجار عصباتی تر شد. تقریبا تمام شهر که ۱۰۰۰۰۰ سکنه داشن تبدیل به تپه های خاک شده بود. پیش مرگه ها راه باریکی را در میان این مخروبه ها از مین و تله پاک کرده بودند. شهر چنان ویران شده بود که نمی شد تشخیص داد کدام بخش بر اثر جنگ دو هفته پیش مخروبه شده و کدام بخش را داعش با خاک یکسان کرده بود. اما در میدان کوچک وسط شهر، داعش مناره ی ۸۰۰ ساله را ویران کرده بود. به علاوه تمام معابد ایزدی ها و کلیسایی را نیز ویران کرده بود. بیمارستان هنوز پا بر جا بود زیرا داعش آن را به محل تیر اندازی و انبار اسلحه تبدیل کرده بود. با این حال تمام لوازم و تجهیزات پزشکی ( حتی درجه و آمپول ها) را ویران کرده بودند زیرا می دانستند هواپیما های آمریکایی آن را بمباران نخواهند کرد. در محلات مسکونی سنجار کشتار قومی داعش سهیم تر بود. برخی خانه ها دست نخورده و بعضی دیگر با خاک یکسان شده بودند. بر دیوار خانه هایی که جان سالم به در برده بوند، نوشته شده بود « این جا خانواده ای عرب زندگانی می کند.» آذر تأکید داشت که این ها را نه داعش بلکه خود ساکنین خانه های دست نحورده نوشته بودند: « این پیغامی برای داعش بود: از ما بگذرید، ما کرد نیستیم، عربیم و با شما هستیم… و به این گونه ، طی این فاجعه، اعراب در دهکده ماندند.» ایزدی هایی که بازگشته بودند، اسباب اثاثیه ی خانه های مخروب را بار می کردند و می بردند. «چرا که نه؟ همه چیزشان را از دست داده اند.»
نزدیکی خط جبهه، میدان کشتاری دهشتاک تر بود. استخوان و جمجمه های انسان ، کفش و تکه های چشم بند ها بر زمین پخش بود. در زیر باران این ۱۵ ماه اخیر، گور های جمعی باز شده و لباس های زنانه، کفش، و دندان ها رو آمده بودند. هنوز هیچکدام از این گور های دسته جمعی رسیدگی نشده بود،زیرا منتظر مأموران بودند ولی گفته می شود تقریبا حاوی ۳۰۰ ایزدی است که اغلب برای بردگی جنسی مسن بودند و یا کودکان کم سالی که به درد داعش نمی خوردند. نیم ساعتی آذر میان گور ها با سکوت چرخید، متوجه اضطراب وی شدم و گریه اش. به او نزدیک شدم و از حالش جویا شدم. پرسیدم آیا می خواهد برگردد یا نه. چرخید و بلندی سنجار را نشان داد: « پیشمرگه ها درست آن جا بودند . داعش آن ها را برای کشتن این جا آورد تا ما ببینیم. فکرش را کرده بودند و ابرای تحقیر ما عمدا چنین کردند.»
در بازگشت به مرکز سنجار، آذر با عجله به شهرداری ، یکی از معدود ساختمان هایی که هنوز بر پا بود، رفت ودرخواست کرد دو مأمور او را همراهی کنند. یک ساعتی به گفتگو نشستند و کسی نمی توانست به آن ها نزدیک شود. آذر از معطل کردنم عذر خواست: « به آن ها گفتم که باید همه ی خانه های اعراب را ویران کنند، ولی تزلزل دارند. می گویند بهتر است آن ها را به ایزدی هایی که باز می گردند بدهیم. گفتم : نه، بعضی از این اعراب بالاخره بر می گردند و با سند و مدرک مدعی خانه می شوند. بهتر است همه را خراب کنیم و چیزی برای تصاحب و باز از سر گرفتن زندگی در این جا برایشان نگذاریم. بالاخره فهمیدند .» و در سؤالم که آیا مطمئن است مأموران چنین خواهند کرد، گفت: « قول دادند. ازشان قول گرفتم.» آن روز بعد از ظهر همان راهی را که ایزدی ها برای فرار پیش گرفته بودند طی کردیم. کنار جاده پر از لباس و اشیایی بود که در حال فرار در سال ۲۰۱۴ رها کرده بودند. آذر گفت: « خیلی بیش تر بود، همه جا پر بود.»
به فلاتی رسیدیم که به گستردگی ۲۵ مایل. محل چادر های خانواده های ایزدی بود که هنوز خانه ای نداشتند که به آن برگردند. مرکز تاریخی جامعه ی ایزدی ها، منطقه ای نبود که از آن فرار کرده بودند، بلکه همین تپه ها و دهکده های اجدادیشان بود که اکنون در آن ها چادر زده بودند. در برخی مناطق حدود هزار سال زندگی کرده بودند ولی در ۱۹۷۰ صدام سربازانش را به ویرانی آن ها فرستاد. ایزدی ها از تپه ها و کوه ها به فلات رانده شدند تا راحت تر مورد نظارت قرار گیرند و البته دهه ها بعد، داعش هم آن ها رادر فلات، راحت تر کشتار کرد.
تاچندی پیش، آذر را می شد به دلایل خواست های جدایی طلبانه و سایر مواضعش، فاشیستی متنفر از بیگانگان خواند، اما با وحشیگری داعش و تنفری که سال های اخیر خاورمیانه را در خود بلعیده است، برخی فکر می کنند تفکر آذر بهترین و یا لااقل تنها راه رهایی از این مخمصه است. ناتوانی سیاستمداران در منسجم ساختن ملتی از هم گسسته، آنان را به نتایجی مشابه نظرات آذر ( شاید نه تا این حد خشن) رسانده است. بر حسب اتفاق، الگوی مورد نظرشان نیز حکومت منطقه ای کردستان است. طی ۲۵ سال، این حکومت همچو یک شبه دمکراسی دوام آورده است و فقط ظاهرا بخشی از عراق بوده است. شاید نسخه برداری از این حکومت راهکردی برای سراسر عراق باشد، تا ملتی سه شاخه ( به جای دو شاخه ی فعلی) ایجاد شود: به سنی ها «حکومت سنی منطقه ای»، با رئیس دولت، مرز های مشخص و حکومتی غیر نظامی مستقل و با ارتش خود داده شود. عراق می تواند در مدارک و روی کاغذ به زندگی خود ادامه دهد و درآمد نفت به طور مساوی بین سه حکومت تقسیم شودو شاید آینده ی لیبی بالکانیزه شده و سوریه ی از هم پاشیده نیز چنین باشد. اما حتی حامیان این راهکرد اذعان دارند جدایی کار آسانی نیست. با جمعیتی آمیخته، همچو ساکنین حلب و بغداد،جدایی چگونه عملی است؟ در عراق، بسیاری قبایل بین زیرگروه های شیعه و سنی تکه شده اند و این پارگی در لیبی به دلایل جغرافیایی از قرن ها پیش وجود داشته است. این مردم آیا با قبایل خود می مانند ، به فرقا ای مذهبی می پیوندند، و یا تابع تقسیمات جغرافیایی خواهند شد؟ شواهد تاریخی موارد مشابه ، همچو سیاست غیر آلمانی کردن اروپای شرقی و جدایی شبه قاره ی هند در ۱۹۴۷، حاکی از قتل و کشتار است؛ اما علیرغم فجایع متعاقب آن، شاید این تنها راهکرد برای جلوگیری از خونریزی بیشتر باشد. مشگل، پیش بینی عاقبت این جدایی هاست. همان طور که عراق و بهار عربی نشان داد، در پس تقسیمات فرهنگی و مذهبی، زیر گروههای ایلی و قبیله ای می زیند و البته حکومت خودمختار کردستان نیز در این مورد نه الگو بلکه هشداری است. حکومت خود مختار کردستان، در سرزمینی به اندازه ی ویرجینیای غربی، به دلیل تضاد های دو قبیله، در حال حاضر دارای دو رهبر، دو حکومت، دو ارتش و … است.
در حال حاضراین انشعاب به علت خطر داعش مخفی است. کردستان سعی دارد چهره ای یکپارچه و منسجم به دنیای خارج بنمایاند، لیکن دو دستگی زیر پوست همه ی امور دویده است. سرنوشت شوم ایزدی ها را نیز همین امر توضیح می دهد. به گفته ی آذر، هر دیوانه ای می توانست بفهمد در اوت ۲۰۱۴، هدف داعش کجا بود، اما چون ایزدی ها خارج از ساختار قدرت حکومت خودمختار کردستان بودند و از آن جا که متحد سنتی هیچکدام از دو نیرو ی رقیب نبودند، به حال خود رها شدند. اگرساکنین سنجار نام طالبانی و یا بارزانی بر خودداشتند، کشتار جمعی و فرار رخ نمی داد. با برطرف شدن خطر داعش، چه بر سر حکومت کردستان خواهد آمد؟ اگر تاریخ رااز نیم قرن پیش وتا نیمه ی ۱۹۹۰، به گواه گیریم، تضاد طالباتی‌ـ بارزانی عمیق تر شده و حتی ممکن است به جنگ داخلی بکشد. این داستان سر بسته را خانواده ی میرخان شخصا تجربه کرده است. طی گفتگو های متعدد با برادران میرخان در باره ی شخصیت و کار های برجسته ی دو پیشمرگه (پدرشان، هسو و برادرشان، علی) که به شهدای کرد پیوسته بودند، زیاد شنیدم، اما آنچه در موردش سکوت می شد شرایط مرگشان بود. آن ها نه به دست دشمنان بلکه همان طور که حدث زده بودم، به دست پیش مرگه های رقیب و کرد کشته شده بودند: « چه نکبتی که کرد ها یکدیگر را بکشند! با این همه دشمن هایی که درپی ما هستند چگونه می توانیم به یکدیگر پشت کنیم؟ » سؤالی بسیار درست و به جا که ممکن است بار ها و بار ها تکرار شود.
تقریبا در میانه ی دشت سنجار، چرخشی در جاده، دهکده ای کنار رودخانه را با خانه هایی بر کمر تپه نمایان کرد و درست زیر آن ها ، ایوان های سنگچین باستانی را نیز که برخی به ۲۰ فیت ( ۶۰ سانتیمتر) می رسیدند. ساختاری ماقبل ماشین بودند که برپا کردنشان سال ها و شاید دهه ها، طول کشیده بود. خانه ها توسط سربازان صدام ویران شده و تنها ایوان های سنگی دست نخورده باقی مانده بودند. آذر گفت: « شاید باغی زیبا بوده !» اهمیت گذشته برای آذر، در شناخت آینده بود. با ترک سنجار خوشحال تر به نظر می رسید. طی رانندگی در کوه های سنجار، با انگشتانش بر رل ماشین رنگ می گرفت: « خوب،… حالا نوبت ماست. عراقی در بین نیست، سوریه هم همین طور، حالا زمان ما رسیده است.” تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم”.»

پس گفتار

پس از ۱۶ ماه مسافرت در خاورمیانه، پیش بینی مرحله ی بعدی برایم ناممکن است، چه برسد به جمعبندی آنچه گذشت است! اوضاع فعلی در تمام مناطقی که با پائولو پاگرین زیر پا گذاشتیم، بد تراز قبل شده است: تعمیق و گسترش سرکوب رژیم سی سی در مصر، کشتار هزاران هزار در جنگ سوریه، و سقوط لیبی به طرف از هم پاشیدگی. گویی تنها نقطه ی درخشان روی نقشه، ائتلاف محکم بین المللی برای تخریب نهایی داعش است. به یاد گفته ی مجد ابراهیم افتادم که « داعش فقط یک سازمان نیست بلکه یک تفکر است.» و نیر نوعی قبیله است. اگر چه تجسم این تفکر ویران می شود، شرایطی که آ ن را زاده است از نسلی به نسل دیگر، بین مردان بدون آینده ، مانند وقاس حسن، منتقل می شود. وی هدف، قدرت و تعلق داشتن را در برداشتن اسلحه یافت. در کوتاه مدت بهبود ی در انتظارمان نیست.
این سفر ها نیر به من یاد آور شد که بافت تمدن چه اندازه ظریف است و برای نگهبانیش چه کوششی لازم است! و دوباره منسجم ساختن جامعه ای از هم گسسته چه دشوار! البته این مشاهده ی تازه ای نیست زیرا آلمان نازی، بوسنیا و رواندا را دیده ایم. شاید این درس را باید بار ها و بار ها آموخت. در عوض، قدرت افراد در ایجاد دگرگونی برایم باعث دلگرمی است و هیچ کسی مانند خلود الضیدی، جوان ترین دختر خانواده ای سنتی در یکی از روستا های عراق، که رهبری شایسته شد و تا توانست به خانواده اش یاری رساند، شاهد این ادعا نیست. ولی این نیز امری است در خود متناقض: در حالی که مردمانی همچو خلود باید از نزدیک شاهد انسجام سرزمین پاره پاره شان باشند، مجبور به ترک آنند. امروزه اطریش، آنچه را عراق باخت، از خود کرده است.

‌ در حالی که این گزارش را می نویسم، ارتش عراق به تدریج شهر ها را از داعش بازپس می گیرد: رمادی در فوریه و فلوجه در ژوئن و در حال برنامه زیری نهایی برای حمله ی مشترک کرد ها و عراقی ها در اوایل اکتبر به موصل هستند. با جدایی کردستان از عراق، آذر میر خان به هدفش نزدیک تر است و وقاس به اعدام. در لیبی، مجد المنقوش به تحصیل مهندسی می پردازد و پس از تجربه ی تلاطم های میهنش به فکر نوشتن رمانی است با دورن مایه ی باز استقرار سلطنتی که قذافی در ۱۹۶۹ برانداخت: « البته همه ی مسایلمان را حل نمی کند، ولی لااقل با شاه، یک ملت بودیم، هر چه پیش آید، در این جا می مانم و در راه بهبود کشور می کوشم. دیگر برای هر نوع بی ثباتی آماده ام.» در درسدن، به مجد ابراهیم، پناهندگی داده اند و بدین شکل می تواند لااقل تا سه سال آینده در آلمان بماند. وی در حال فراگیری زبان آلمانی است و به امید اخذ فوق لیسانس مدیریت هتل. در مصر، علا، پسر لیلا سال دوم حبس پنج ساله اش را می گذراند. دخرش سناء، در سپتامیر ۲۰۱۵، پس از حکم بخشش ریاست جمهوری ، پس از ۱۵ ماه حبس رها شد ولی به جرم رد درخواست دادستان برای مصاحبه، باز به شش ماه زندان محکوم شده و هم اکنون در زندان به سر می برد. خلود و خواهرش تمیم در اطریش همچنان با خانواده ی اطریشی به سر می برند و با استفاده از بورس تحصیلی در دانشگاه درس می خوانند. چندی پیش مادرشان، عزیز، که هرگز کشورش را ترک نکرد و خلود اورا از یازده سال پیش ندیده بود، درگذشت. پاسخ خلود به این خبر ناگوار ، شخصیت ویژه ی خلود را دوباره نمایان کرد: برای رهایی خانواده اش از اردن و آوردنشان به اطریش به کوششی چند برابر گذشته پرداخت: « بزرگترین آرزویم آوردنشان به اینجا و زندگی دوباره در کنار خانواده است.»

تهیه ی این گزارش و فیلم مرتبط با آن : «نبرد فلوجه»، با حمایت مرکز پلیتزر ممکن شده است. سری درس هایی برای سطوح کودکستان تا کلاس دورازده و دانشکده نیز در تارنما های زیر در دسترس است:

http://pulitzercenter.org/builder/lesson/18996

http://pulitzercenter.org/builder/lesson/18998 دانشگاه

*********

یاداشت تصحیح: سال اشغال عراق ۱۹۹۰ بود و نه ۱۹۹۱.
******************

http://www.nytimes.com/interactive/2016/08/11/magazine/isis-middle-east-arab-spring-fractured-lands.html?rref=collection%2Fsectioncollection%2Fmagazine&action=click&contentCollection=magazine&region=rank&module=package&version=highlights&contentPlacement=1&pgtype=sectionfront

************
این مطلب بخشی از کتابی است که به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه انتشار این مطلب بدون اجازه کتبی و رسمی موسسه انسان شسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب های احتمالی فاقد منابع درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن حذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در شکل کتاب منتشر خواهد شد.
******************