چند روز پیش دکتر روحانی، در دانشگاه اعلام کردند، دانشگاهیان سکوتشان را بشکنند، از آن جا که من خود هیچ گاه از کسانی نبودم که سکوت کرده باشم، معتقدم رسالت یک جامعهشناس، رسالتی انتقادی است. این را هم تاریخ و هم وضعیت امروز علوم اجتماعی نشان میدهد. تاریخ قرن بیستم به نوعی بیانگر کاربردی شدن علوم اجتماعی است، کاربردی شدن به معنای به کار گرفته شدن علم اجتماعی متناسب با سیستم اجتماعی به خصوص سیستمهای هژمونیک و منفی نبوده، بلکه به عنوان کمکی به سیستمهای سیاسی جهت درک درست سیستم اجتماعی تعریف می شود. معمولا سیستم سیاسی به واسطه ضعفهای درونی و مکانیسم خاص شکلگیری قدرت، اولین قربانی قدرت است، زیرا قدرت، امکان شناخت عینی نسبت به جامعه را از سیستم سیاسی سلب میکند. و این جا است که علوم اجتماعی نه صرفا برای منافع شخصی، حکومتی، ایدئولوژیک و… بلکه برای یک خیر جمعی و نفعی عمومی وارد عمل میشوند.
بنابراین با روشن شدن انتقادی بودن علوم اجتماعی، شاید بتوان مزاحمتهای اعمال شده بر آن را به دیگران یا خودهایی نسبت داد، که انتقادی عمل کردن را به حرکت بر مبنای چند مکتب انتقادی تقلیل دادهاند. چراکه رویکرد انتقادی داشتن نسبت به مسائل اجتماع جز ذات علوم اجتماعی است.
نوشتههای مرتبط
حال اگر این دیدگاه انتقادی را در چارچوب بحث نظام دانشگاهی ایران قرار دهیم، دو نکته را باید در نظر بگیریم، نخست اینکه نظام دانشگاهی ایران در نیمه های دهه ۳۰ و یا به عبارتی در ۵۰ سال اخیر به صورت برون زا فعالیت کرده یعنی پدیده ای است که از بیرون وارد شده مثل سایر پدیده های مدرنیته، که از سوی بیرونی ها و اکثرا غربی ها به طور خاص کشورهایی مثل فرانسه و انگلستان برآمدهاست. خاستگاه غربی داشتن دانشگاه، در تاریخ خود نظام دانشگاهی ما به صورت مکتوب وجود دارد. کما این که رشته باستان شناسی، مردم شناسی، خیلی از موزه ها و حتی مقبره حافظ و … از این قاعده مستثنا نیستند.
دوم تغذیه نشدن سیستم تامین دانشگاه، از درون سیستم است، آن زمان که سیستم دانشگاهی مان را با دانشگاه مدرن در اروپا، که به دنبال دانشگاه دینی می آید، مقایسه میکنیم، در مییابیم، هم زمان که دولت ملی، دانشگاه را از کلیسا می گیرد، تامین اعتبار دانشگاه را بلافاصله به سیستم صنعتی میسپارد، یعنی از آنجا که انقلاب صنعتی به نیروی کار و افراد متخصص نیاز داشت، دانشگاهها به مکانی که برای ساخت نیروهای مورد نیاز دنیای مدرن تبدیل شد.
در ایران هیچ گاه سیستم دانشگاهی به سیستم صنعتی وصل نبود و این یک اسطوره است که ما ابتدا با سیستم بازار در ارتباط بوده ایم، و بعد از آن جدا شدیم. از آغاز سیستم دانشگاهی ما به درآمدهای دولتی و به طور دقیق درآمدهای نفتی متصل بود. این در حالی است که این رشد کاملا بدون ارتباط با نیازهای اجتماعی جامعه ایران شکل میگرفت.
اولین بحران سیستم دانشگاهی خود را در جریان انقلاب نشان داد. این شوک به دلیل رشد نظام دانشگاهی، طبقه متوسط و هم چنین رشد سرمایه های فرهنگی و اقتصادی ایجاد شد، که بنا بر تئوری معروف انقلابها با رشد این مولفه ها انتظارات هم بالا رفت و دیگر سیستم توانایی پاسخ به این انتظارات را نداشت و این جا بود که سقوط اتفاق افتاد.
سیستم دانشگاهی بعد از انقلاب به دلایل مختلفی که برخی از اینها هم دلایل ایدئولوژیک است، به رشد خود ادامه می دهد. در حقیقت اگر از ۱۰ سال اول بحران انقلاب که کاملا هم طبیعی است، و آن را معمولا به عنوان نقطه شوک در جامعهشناسی انقلاب به حساب نمیآورند، بگذریم، باید آنچه که بین سالهای ۱۳۵۶ تا ۱۳۶۶ اتفاق می افتد را با رویکردی خاص نگریست. بر اساس آن دو نکته یعنی برونزا بودن سیستم دانشگاهی از لحاظ منابع فکری و برون زا بودن تامین اعتبار، تغییر اتفاق میافتد، البته در سالهای بعد از انقلاب گفتمان انقلابی این مساله را مطرح میکند که هدفش استقلال از کشورهای بیرونی است، که تا حدی هم این امر محقق شد اما در کل منابعی که در سیستم دانشگاهی ما، امروز به کار میرود نه تنها مربوط به غرب، بلکه مربوط به دو کشور خاص است، اگر فرانسه، انگلستان و آمریکا را از منابع بیرون بکشیم، تقریبا چیزی باقی نخواهد ماند. چه در علوم “دقیقه” و چه در “علوم انسانی”. و اتفاقا نکته جالب این است که منابع ما در علوم انسانی بسیار بومیتر از علوم دقیقه عمل می کنیم. و این علوم انسانی است که کماکان سنتهای بومی را حفظ کردهاست.
بنابراین این برونزا بودن و وابستگی به درآمد نفتی، جای خود باقی میماند. تنها چیزی که اضافه میشود، ایدئولوژی انقلابی است، که به شدت از تز غیر برونزا بودن برای رسیدن به استقلال بومی، دفاع می کند، بحث بومی سازی و اسلامی سازی که از ابتدای انقلاب به طور دائم تکرار شده، باعث میشود تا بخش زیادی از سرمایههای نفتی، به سمت رشد سیستم دانشگاهی هدایت شود، به طوری که این سیستم بعد از دفاع مقدس تا امروز رشد عجیب و غریبی را تجربه کرده است، در آن دوره ما چیزی شاید کمتر از ۱۰۰ هزار دانشجو داشتیم این در حالی است که امروز ما بیش از ۵ میلیون دانشجو داریم و سالانه حدود یک میلیون دانشجو وارد دانشگاه و یک میلیون فارغ التحصیل میشوند. امروز دیگر براساس نیازمان دانشجو نمیگیریم، بلکه بر اساس میزان صندلی های خالی در دانشگاه ها و نیازهای مالی دستگاه های آموزشی، اقدام به اخذ دانشجو میکنیم. تقلیل یافتن دانشجو به صندلی یک فاجعه است. طبیعتا در چنین شرایطی نمیتوان انتظار داشت که سطح نظام آموزشی در حد بالایی باقی بماند.
نظام دانشگاهی در ایران به اعتقاد من در حوزه های اجتماعی و علمی وجوهی مثبت و منفی را در کارنامه خود دارد، تاثیر مثبت و غیر قابل انکار در حوزه اجتماعی، بالا رفتن گسترده سیستم سرمایه اجتماعی است. امروز به واسطه توسعه دانشگاه های آزاد و پیام نور شاهد حجم بالایی از دانشجویان، در شهرهایی مثل ایلام، بیرجند و سایر نقاط دور افتاده هستیم، که این مساله خود باعث بالا رفتن سرمایه فرهنگی، سطح انتظارات و رفتار مردم در یک شهر کوچک شده، نمود این مساله را می توان در اجتماعی تر شدن زنان مشاهده کرد، دانشگاه یکی از راههای اصلی اجتماعی شدن زنان در ایران است، چرا که نرخ اشتغال زنان امروز با نرخ اشتغالشان در اوایل انقلاب هیچ تفاوتی نکرده و تنها راه اجتماعی شدن شان همین است که به اعتقاد من یک امر بسیار مثبت است. منتها این مساله می تواند وجهی منفی هم به خود بگیرد، از آن جمله به وجود آمدن انتظاراتی است که جامعه توانایی پاسخ به آن را ندارد. ما از آن جا که برای زن تحصیلکرده دانشگاهی، کار و سیستم اجتماعی که بتواند در آن خود را به تحقق برساند، نداریم.لذا نمی توانیم در مقابل نیازهای او پاسخگو باشیم. در این حالت سیستم در موقعیت تهدید و خطر قرار میگیرد، چرا که دیگر شهروندان آگاه امروز که ما خود به آنها ابزار فکر و فهم دادهایم، نمیپذیرند که متناسب با خواست ما رفتار و حرکت کنند. این مساله به تدریج باعث بحران میشود. بیشتر بحرانهایی که ما امروز با دست و پنجه نرم میکنیم، بحرانهای شکل است. یعنی جنگ بر سر شکل و قیافه آدمها است. چون شکل و قیافه به سیستم مغزی، سرمایه فرهنگی، میزانی که انسانها میتوانند مسائل را درک کنند و بفهمند، متصل است. و به همین جهت حاضر نیستند که هر چیزی را بپذیرند.
در سیستم علمی هم وجه مثبت، تعداد زیاد دانشگاهها، جامعهشناسان، مجلات و ……..است، که این ها پایه و اساس کمی برای رشد هر علم محسوب می شوند، منتها تبعات منفی آن، فدا شدن کیفیت به نفع کمیت است. یعنی چون ما میخواستیم هزاران هزار استاد داشته باشیم، و امکان تربیت هزاران استاد نبود، کیفیت را برای بالا بردن کمیت کاهش دادهایم.
بنابراین به اعتقاد من وضعیت سیستم دانشگاهی جامعه ایران را با توجه به دو بعد بروزایی که در زمینه شکل گیری و تامین اعتبار دارد، می توان به لحاظ سیستم اجتماعی در بالا رفتن انتظارات، و بر اساس سیستم علمی، در پایین آمدن کیفیت به نفع کمیت نتیجه گیری کرد.
گفتگو با روزنامه ایران ۱۴ اسفند ۱۳۹۲