مدتی با خودم فکر می کردم مرگ من در قرن ۲۱ چگونه خواهد بود؟ از سرطان؟ آلودگی هوا؟ سقوط هواپیما؟ فقر یا جنگ؟
با پیشرفت صنعت و تکنولوژی و با پیچیده تر شدن سطح روابط و آگاهی، و با توجه به تمام متعلقات و ملزومات دنیای مدرن و گاه پست مدرن، انتظار می رود مرگ نیز همچون تصویری در دوردست ها و به شکلی بسیار پیچیده و دور از ذهن و تنها بر اثر رویدادی خاص صورت گیرد. می توان مرگ را ناشی از شرایط تحمیلی (همچون جنگ، اعدام، پیری، بیماری و…) و یا تحت شرایط اختیاری (خودکشی، اتانازی و…) تصور نمود. می تواند به دلیل محرومیت انسان از دستیابی به دانش و وسایل کافی که بر حسب زمان، پول، قدرت، نفوذ، مهارت، آزادی، حیثیت فردی و اجتماعی و… متغیر است، منجر به عدم دستیابی به موقع و مناسب انسان به خدمات مورد نیاز زندگی و درنهایت مرگ شود. اما وقوع آن اینقدرها هم آرمانی و دور از ذهن و تنها در قالبی شکل گرفته و معین نیست. بلکه در هر لحظه و در هر مکان می تواند رخ دهد. نشانه های مرگ هر روز و در هر کنش ما دیده می شوند. مرگ در هر روز ما، در روزمرگی ما، در مکان های پیرامون ما، در زمان ها و وقفه های زمانی ما، در وقایع و خاطرات ما حضور دائم دارد: اخلاق هایی که می-میرند، فضاهایی که می میرند، ارتباطاتی که می میرند، هنجارهایی که می میرند، ارزش هایی که می میرند، موقعیت هایی که می میرند و… این نوع تخریب و نابودی را می توان دربرگیرنده عوامل وجودی چون تعلق داشتن به فرهنگ ها و ارز-شهای گوناگون، ناتوانی در رسیدن به اهداف، کم اقبالی یا اعتماد به نفس پایین، نارضایتی از شرایط مادی و معنوی و… دانست. مرگ گاهی دامنگیر زندگان هم می شود. اصطلاحاتی چون مرگ مؤلف، مرگ هنرمند، این روزها بر سر زبان هاست.
نوشتههای مرتبط
می توان گفت هر فردی در بُعد زمانی تنها چند لحظه و از بُعد مکانی کم ترین فاصله را با مرگ داراست. حتی در لحظاتی که برای آرامش و آسایش زندگی تلاش می کنیم ساده ترین رویداد برای نزدیکی با مرگ ممکن خواهد بود. انحراف رانندگی یک راننده خطاکار، خوردن غذای آلوده، پریدن یک لقمه غذای گوارا به درون حلق، شکسته شدن شاخه درختی در پیاده رو و یا حتی تکیه دادن به درب اتوبوس واحد بعد از یک روز کاری و برای رفع خستگی… همگی بیانگر جاری بودن پارادوکس مرگ و زندگی در هر لحظه از زمان زندگی ماست. برای درونی کردن آن نیازی به بازتعریف این پارادوکس در مدرنیته و پسامدرنیسم نیست. مرگ از جایگاه ماورایی خود خارج شده و به تعریفی دیگر همراه با کنش انسان در جامعه رسیده است و مانند تولد، به چشم اولین همراه با آدمی نگریسته می شود. این همان لحظه ای است که مرگ از حالت تراژدی درآمده و انسان دیگر از مرگ نمی ترسد.
شاید بتوان گفت آنچه که انسان مدرن را با وجود انزوا و مرگ تمام وابستگی هایش در حرکت نگه داشته، آگاهی بشر برای دیدن نمودهای زندگی روزمره است. انسان می تواند با پروراندن مفهوم زندگی، بسیاری از واقعیت های زندگی روزمره، حتی نزدیکترینِ آن به زندگی را کمرنگ و گاهی نادیده بگیرد. مرگ به مثابه واقعیتی بیرونی و خارج از اراده و خارج از ذهنیت کنشگر تصور می شود که نه در ماتم از دست رفتگان، که برای سوگ احتمالی دیگرانی که دارند می-میرند نیز قابل تصور باشد.
هر سالی که می گذرد، زندگی با مرگ توأم با تولد خود، جانی دوباره می یابد. با هر جشن نوروز و سال نو، و با هر نوع مرگ و تخریب، به حیات خود ادامه می دهد. نوروز، نوزایی، حیاتِ پس از خاموشی، و خوشی و شادمانی در برابر مرگ. این نوزایی طبیعت می تواند تمام نمودهای اطراف ما را بگیرد گویی چیزی جز زندگی حول انسان پرسه نمی زند. طراوتش را روی تمام تخریب هایی که شاید در همان نوروز در کنار ما نشسته باشد، پهن می کند. آغاز دوباره اش را نشان می دهد. به نزدیکترن همراهش دهن کجی می کند. اگرچه مرگ از خلال زندگی روزمره درک می شود و هر روز با نشانه هایش روبه رو می شویم، اما زندگی نیز در همین روزهای ما جاری است. گاهی پررنگ می شود، وسیع و قدرتمند تا خاموشی و سکوت، انفعال و ناامیدی را در لایه های زیرین خود پنهان کند. بازگرداندن حیات، به زنجیره ای طولانی و گسترده از موجودات زنده و به هم پیوسته، کاری است که هر سال نوروز، با آغاز بهار، آن را انجام می دهد. اینگونه شاید بتوان گفت سال ها متولد می شوند تا زندگی ما نمیرد.
پرونده «مرگ» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/4165