انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

ساختار شکنی از اقتدار دولت، در جامعه شناسی پی یر بوردیو (۴)

و اما در خصوص امری دیگر هم شاید بشود در وهله ی اول بین دیدگاه بوردیو و آلتوسر ، خویشاوندی هایی دید ؛ اما زمانی که خوب به بنیاد هر دو دیدگاه دقیق می‌شویم متوجه تفاوت بسیار اساسی آنها با یکدیگر می‌شویم. در تفکر ساختار گرایی آلتوسر نظریه ای هست که به ارتباط نظام تحصیلی و بازتولید ساختار دولت و نظام سرمایه داری می‌پردازد. فی المثل اینکه بخش عظیمی از کودکان در سن شانزده سالگی از چرخه ی آموزش به «حوزه ی تولید» پرتاب می‌شوند . به گفته او «اینها کارگران و خرده دهقانان هستند. بخش دیگری از نوجوانان آموزش دیده (و یا محصل) راه خود را پی می‌گیرند و با نیمچه پیشرفتی از پا می‌نشینند و جایگاه خدمه ی حقیر و متوسط دولت ، کارمندان ، تکنسین های خرد و متوسط و پیشه های خرده بورژوازی از هر نوعش را اشغال می کنند. بخش آخر ، پایان راه را در می‌نوردند و به میان مایگی روشنفکرانه تن می‌دهند و یا مغز متفکر کار جمعی می شوند ، به عنوان عاملان بهره کشی، (سرمایه داران ، مدیران) ، عاملان سرکوبگری (نظامیان ، مأموران پلیس ، سیاستمداران، کارمندان بلند پایه و غیره )» (آلتوسر ، همان ، ص ۴۹).

گرچه بوردیو نیز به نوعی از تقسیم بندی مدارس و دانشگاهها جهت ورود به دستگاه دولت و یا پرورش نسل آینده اقدام کرده است (فکوهی ، ج ۱ ، صص ۷۹ ـ ۸۱) اما تفاوت نگرش بوردیو با نگرشهایی همانند آلتوسر در موضع فکری و نگرش سیاسی آنها است. البته باید توجه داشت که نظریات بوردیو در خصوص جامعه فرانسه و یا جوامع دموکراتیکی از آن دست می‌تواند مصداق داشته باشد. باری ، وی علوم انسانی و علوم اجتماعی را دارای موقعیتی ورای خدمت ناخودآگاهانه ی صِرف به دستگاه دولت و ساختار سرمایه داری می‌بیند. و معتقد است تنها در درون سیستم و مبارزه در آن و حمایت از جنبش های اجتماعی که می‌بایست مداوم باشد ، می‌توان تغییر را به وجود آورد. حال آنکه آلتوسر ، سخن از آشتی ناپذیری ، مبارزه طبقاتی و از پا انداختن طبقه حاکم می‌گوید :

«واقعیت این است که دولت و ساز و برگ های دولت تنها از دیدگاه مبارزه ی طبقاتی و به مثابه ساز و برگ مبارزه طبقاتی ، ساز و برگ مهیا کننده اعمال قهر طبقاتی و ضامن شرایط بهره کشی و بازتولید این بهره کشی معنا دارند. اما مبارزه طبقاتی ، بدون طبقاتِ آشتی ناپذیر وجود ندارد. حرف زدن درباره ی طبقاتیِ طبقه حاکم همانا حرف زدن از مقاومت ، شورش و مبارزه ی طبقاتیِ طبقه تحت سلطه است.» (آلتوسر، همان ، ص ۸۳).
بنابراین بوردیو به رفُرم نظر دارد حال آنکه اینگونه که به نظر می‌رسد آلتوسر خواستار مبارزه ی طبقاتی و پیروزی ایدئولوژی طبقه ی کارگر است (آلتوسر ، همان). به بیانی بوردیو در حالی به نقد و بررسی دستگاه دولت و بسیاری از توهمات و خشونت های میدانی می‌پردازد که «خروج از ابزارهای قانونی را به عنوان راه حل های قابل توصیه طرح نمی‌کند ، بلکه بر عکس عقیده دارد باید از ظرفیت های موجود درون سیستم دموکراتیک استفاده کرد و دستاوردهای اجتماعی را به حداکثر خود رساند . …» (فکوهی ، ج ۲ ، ص۲۵۳ ) . و این نکته زمانی جالب تر می‌شود که متوجه می‌شویم بوردیو در نظام دانشگاهی، «علوم انسانی» و «علوم اجتماعی» را خارج از کنترل و نظارت دولت می‌بیند؛ و این بدین معنی است که دولت سخت بتواند تجدید ساختار خود را از علوم انسانی و اجتماعی دانشگاههای دولتی توقع داشته باشد ؛ چنانچه فکوهی در این باره می‌نویسد :

«… بوردیو وارد این منطق می‌شود که در حوزه ی علوم انسانی و اجتماعی با پتانسیل خروج از قدرت روبرو هستیم و همین اتفاق به صورت گسستی در می‌آید که این دو گونه از علم را از هم جدا می‌کند. در قرن بیستم ، هرچه به دوران متأخر نزدیک می‌شویم ، این مسئله آشکارتر می‌شود . شاید بتوان گفت که از جنگ جهانی دوم تا به امروز این شکاف عمیق تر شده است. مثلا در دانشگاههای امریکا و در حوزه های علوم اجتماعی و انسانی تقریباً همه مخالف دولت اند. واکنش دولت در مقابل این اتفاق طرد دانش آموختگان این رشته ها از نظام های اصلی اداره اجتماعی است . به صورتی که امروز در اکثر کشورهای اروپایی یا امریکا کسانی که جذب نظام های دولتی یا نظام های بزرگِ کاری می‌شوند از مدارس خاص یا از دانشگاههای خاصی فارغ التحصیل شده اند » (فکوهی ، ج ۱. ص ۷۹).

ادامه دارد…