صرف نظر از «میدان نظامی» که خشونت ، ویژگی غیرقابل تفکیک (ماهیت وجودی) آن محسوب میشود و از اینرو نیازی به زیباسازی ندارد، معمولا میدان ها، همراه با تنش و وضعیت های رقابت آمیزی هستند که نمیتوانند عاری از خشونت باشند. خشونتی که همواره به صورت بالقوه وجود دارد و نگرانی از بابت عملی شدنش باعث میشود فرد خشونت را درونی سازد. به عنوان مثال در «میدان دانشگاه»های معمول ، صِرفِ سلسله مراتبی بودن دانشگاه همواره توام با خشونت بالقوه ای است که به مثابه امری «طبیعی» نهادینه شده است. به بیانی استاد تازه کاری که همواره دلهره ی عدم تأیید خود را دارد و حتی سالها بعد از استخدام و تائید شدنش دلهره ی از دست دادن شغل و یا نپذیرفتن مقاله اش و یا دیگر نگرانی های «امتیازی» را با خود به دوش میکشد خشونت را درونی کرده است و دائم مراقب است تا سخنی و رفتاری خارج از چارچوب نظام دانشگاهی از وی سر نزند ؛ تمامی این نگرانی ها بیانگر این مطلب است که از همان ابتدا وی این «خشونت» را «درونی» ساخته است . آنهم با ظرافت تمام ، چرا که نگرانی هایش را به امری افتخارآمیز و به بیانی «زیبا سازی » تبدیل کرده است . و این بدین معنی است که به طور ناخودآگاه ، بدون آنکه خشونتِ درونی و دلهره ی وجودیِ برآمده از آن از بین برود ، آن خشونت به استحاله ی زیبا سازی درآمده است. و بدین ترتیب فی المثل اضطراب از بابت نپذیرفتن مقاله ، با «تلاش» برای ارائه ی «مقاله ی برتر» و یا «استاد نمونه» جابجا و یا به عبارت بهتر «زیبا سازی» میگردد . آشکار کردن این پروسه ی سرکوبگرایانه ی اگزیستانسیالیستی ، همان روشنگریِ برآمده از جامعه شناسی پی یر بوردیو است که از طریق بررسی تنش های رقابت آمیزِ میدانهای مختلف میتواند به بسیاری از دلهره های روزمره ی جهان سرمایه داری راه برد . اما این فقط در چارچوب نظریه نیست چرا که با وجود «کلاس های عمومی» فی المثل در دانشگاه کلژدوفرانس در فرانسه و یا در برخی دیگر از کشورهای اروپایی ، میتوان بر خلاف آنچه در دانشگاههای معمول میگذرد ، به دانشِ خارج از سلسله مراتب دست یافت : به بیانی دانش فاقد خشونت ؛ «کلاس های عمومی»ای وجود دارند که کاملا جدا از دانشگاههای معمول عمل میکنند: «اساتید کلژدوفرانس کسانی هستند که ضمن اینکه در استخدام دولت اند ، اما دولت اقتدار و تسلطی بر رفتار و کار آنها ندارد بلکه فقط به آنها حقوق و دفتر کار میدهد. و یک کلاس عمومی هم در سال دارند که هر کسی می تواند در آن حضور داشته باشد. در این دانشگاه نه ثبت نامی وجود دارد و نه مدرکی داده می شود…» (فکوهی ، ج ۱ ، ص۸۱ ؛ تأکید از من است).
به بیانی بدون هر گونه خشونتی نمادین و نیاز به «زیباسازی» ها …؛ بنابراین در روال معمول، «میدان آموزش» یکسره تحت کنترل و نظارت دولت است ؛ اگر صِرفِ ساختار آموزشی و پرورشی را ـ از مهد کودک تا آموزش عالی ـ ، به عنوان قلمروی قلمداد کنیم که در آن دولت ملی ، نظام اجتماعی و فرهنگی مورد نیاز خود را «بازتولید » میکند ، در این صورت می توان دید که در قلمروی انتقادیِ اندیشمندان فرانسوی ، این بدگمانی و بی اعتمادی نسبت به ساختار آموزشی ، یک نسل قبل از پیر بوردیو هم وجود داشته است. به طوری که در نظریه «ایدئولوژیِ ساز و برگ دولت» از لویی آلتوسر (مارکسیست ساختارگرای فرانسوی) این پی جویی در اقتدار دولت دیده شده است. وی در خصوص ساز و برگ مدرسه مینویسد :
«این ساز و برگ بر کودکانِ تمامی طبقات اجتماعی از مهد کودک به بعد سیطره دارد و از همان مهد کودک با تکیه بر راه و روشهای کهنه و نو ، سالیان دراز تحت این سلطه است ، سالهایی که کودک بیش از پیش آسیب پذیر بوده و میان ساز و برگ های خانواده و مدرسه اسیر است. «لیاقت » هایی در جامعه ایدئولوژی مسلط (…) تا سن شانزده سالگی به خورد بچه می دهد. (…) واقعیت امر این است که مدرسه ی امروزی در ایفای نقشِ ساز و برگ غالب ایدئولوژیک دولت ، جانشین کلیسا شده است … ساز و برگ آموزشی دولت ، کارکردهای ساز و برگ ایدئولوژی مسلط سابق یعنی کلیسا را بر عهده گرفته است و حتی می توان این نکته را افزود که دو گانه ی مدرسه ـ خانواده ، جانشین کلیسا ـ خانواده شده است. » (آلتوسر، ۱۳۸۷ : ۴۷ ، ۴۹ و ۵۱).
(ادامه دارد…)