از تخیل فرهنگی-اجتماعی منجر به تولید علم تا تکنولوژیک ساختن تخیل
چکیده
نوشتههای مرتبط
تخیل، تصویر و ایده مهمترین ابزارهای یک ذهن در شکلدهی، درک و فهم از جهان هستند. آنچه انسان در مواجهه با جهان برای درک و شناخت از آن مبادرت می ورزد از رهگذر تخیل است. تخیل بسان یک محرک، انسان را در زمان ثابت نگه نمی دارد؛ صورت دیگر امر ذهنی یعنی خیال وابسته تداعی و حرکت به گذشته است و این درحالی است که تخیل صورتی فعال از ذهن و تفکراتی است که روی به سوی آینده دارد. تخیل امر ناموجود را در ذهن ممکن می کند و همین امر زمینه را برای ایجاد، آفرینش و هر آنچه بعنوان طرح در ذهن وجود دارد عملی می سازد. دانشمندان یکی از مهم ترین کسانی هستند که تخیل را زمینه ساز و آغاز گر جریان های علمی می دانند. آنچه در داستان های علمی تخیلی دیده می شود خود ایده هایی است که هنوز به واقعیت بدل نشده است. از این رو در این مقاله ضمن بررسی و نقش جایگاه فعال تخیل در شیوه های تولید علم با بررسی آرای برونو لاتور به شیوه اجتماعی تولید علم در زمینه نظریه کنشگر-شبکه پرداخته می شود. سپس با بررسی آرای میشل فوکو سعی می شود تا به آمیختگی و پیوند ساختارهای قدرت و ابزارهای فناوری نظر افکنده شود. قدرت با توجه به اعمال نفوذ خود ابزار علمی و تکنولوژیک را یکی از راه های تسلط بر بدن ها می داند. در این نوشتار بدن بعنوان پدیده مورد بحث در زمینه تغییراتی است که از طریق فرایند طبی سازی زندگی و نیز عمل تغییر جنسیت بر آن کنترل سیاسی می شود. در بخش بعد با توجه به آرای پیر بوردیو در زمینه میدان و عادتواره ضمن تببین این مفاهیم سعی می شود تا کنش کنشگران را در مواجهه نوعی مصرف فناورانه روشن شود. در این مورد فرض اصلی آن است که کنشگران با توجه به شکاف طبقاتی و میزان سرمایه های در دسترس از بدن بعنوان یک منبع کسب سرمایه استفاده می کنند تا با ابزارهای تکنولوژیک، بدن را به مثابه سرمایه ای نمادین در میدان کنش اجتماعی معرفی سازند. و در پایان تلاش می شود تا به برخی از مهم ترین نقدهای پیرامون تکنولوژی در فرهنگ با نظر به آرای کسانی چون هابرماس، هایدگر، فینبرگ، بورگمان و دیگران نگاهی انتقادی به آنچه در زمینه مهندسی زیستی و ژنتیک و دستکاری های موجود در زمینه بدن در حال وقوع است پرداخته شود. در این میان تمام وارد نقدشده با محوریت تخیل بحث می شود. تخیل خود در اشکالی که در مواجهه با فناوری و تکنولوژی می یابد موارد مثالی از این بحث است. به عبارتی می توان تخیل را کلید فهم هویت انسانی به معنای خلاق و پویای آن دانست که در رهگذر برخوردهای فناورانه نمودهای مختلفی می یابد که می توان هریک از این اشکال را به مثابه شیوه ای از حضور و بودن در جهان و جامعه دانست.
کلیدواژه ها: تخیل. علم. بیوتکنولوژی. مهندسی ژنتیک. فرهنگ. دانش. قدرت. بدن.
مقدمهای بر جایگاه تخیل در تولید دانش
فرهنگ ساختاردهنده سیستم ها و الگوهای تخیل است و تخیل خود بطور دیالکتیکی فرهنگ را ساختار می بخشد. آنچه باعث می شود تا تخیل را به عنوان یک سیستم چارچوب دهنده در نظر بگیریم، بنیان و کارکردی است که تخیل در مسیر و هدایتبخشی و نیز کنترل سیستم های تفکر دارد. اگر الگوهای ذهنی سامان دهنده به پدیده ها را در فرایند معنایابی و معنازایی جهان درک کنیم آنگاه تخیل خود یکی از صور تولید دانش است. اسطوره که بطور نظام مندی از تفکر تخیل وار بهره می برد خود یکی از اشکال تولید دانش است. در نظر گاستون باشلار تخیل دارای نقش سازنده ای در پیشرفت اندیشه علمی داشته است، به این معنا که دانشمندان بیش از آنچه بنظر می رسد متاثر از تخیل خودشان بوده اند و فقط از طریق عقل و تجربه نظریات خود را ارائه نکرده اند(بخارایی و توکلی ۱۳۹۵). دانش شهودی یا باور همه آن چیزی است که یک فرهنگ را بنیان می دهد و آن را تقویت میبخشد. امر شهودی که درمیانه امر واقع علمی و امر نمادین اجتماعی جای دارد از سوی این دو دانش یعنی دانش اجتماعی و نیز دانش علمی بازتعریف می شود. از همین رو است که تخیل بعنوان یک کنش تولیدمحور قلمداد می شود. تخیل چه در وجه فردی و چه در ساحت جمعی خود همواره بر بنیان تولید دانش(دانش نه در معنای دانش علمی بلکه همه آن چیزی که پدیده ها را معنا می بخشد) استوار است، به عبارتی در همه اشکال بروز، تکوین و تحول دانش، تخیل سنگ بنای آغازین و موتور محرکه آن است. از همین رو است که تخیل در این نوشتار بعنوان استعاره اصلی بحث درنظر گرفته شده است که در تمامی وجوه کنش؛ چه کنش علمی و چه کنش اجتماعی و سیاسی مطرح و دلالت پرداز آن است. به عبارت دیگر خواب، خیال، اسطوره، ایدئولوژی و آرمانشهر همگی جلوه های گوناگون تخیل انسانی هستند(پیردهقان ۱۳۹۶).
به دنبال کشف ناخودآگاه در روان شناسی و نیز ناخودآگاه جمعی در روان شناسی یونگی دگرگونی هایی در حوزه معنایی تخیل پدید آمد که سرآغازی برای بحث های نوین بویژه بنیانی برای ورود تخیل و مفاهیم آن در ساختار اجتماعی شد. در ابتدا لازم است تا ارتباط تخیل را با معنای اتوپیا و نیز آنچه ساختار آرمانشهر را تشکیل می دهد، اشاره شود و سپس به کارکرد تخیل در دو ساحت اصلی یعنی آنچه تخیل آرمانشهری را می سازد و آنچه تخیل در این آرمانشهر سعی می کند تا دانش علمی را در کنشی جمعی برسازد، پرداخت گردد. به عبارتی در این نوشتار بحث تولید علمی در گرو تولید جمعی از طریق تخیل اجتماعی بدست داده می شود و در نهایت همین ساختار تخیلی الگوهای تخیلی تفکری مختص به خود را تولید می کند که در زمینه های مصرف و نقد علم و فناوری بویژه فناوری های زیست پزشکی و مهندسی ژنتیک چه در وجه کارکرد اجتماعی آن(وجه ایجابی برای تولید و مصرف بیشتر) و نیز چه در وجه سیاسی(وجه سلبی در جهت کنترل و انتظام بخشی رفتار و کنش ها) مطرح می شود.
درآمدی بر ساختار تخیلی یک آرمانشهر علمی
تخیل همواره با اشکال بروز خود در صور گوناگونی چون رویا، خیال، تصویر و آرزو معنا می یابد؛ اما آنچه تخیل را بارور می سازد کارکرد واسطه ای آن است. بدین صورت که واژه تخیل یک فرایند از وساطت به شمار می آید میان واقعیت بیرونی با آنچه انسان آن را درونی پنداشته است(همان). بنابر این تخیل در خود دو صورت متفاوت را داراست: صورت عدمی آن که با نیستی یعنی آن چیزی که در واقعیت بیرونی نظیر ندارد مرتبط است و در صورت وجودی خود بر چیزی دلالت می یابد که تصویری از آن برای ذهن قابل تصور است، به نوعی آنچه برای ذهن حقیقی قلمداد می شود همین تصویر درونی است که وجود دارد حتی اگر این تصویر ما به ازای بیرونی نداشته باشد. از همین آغاز تخیل نیرویی تولیدکننده و بارور ساز پنداشته می شود که بستری را برای ظهور فراهم می کند؛ یعنی علاوه بر توانایی خلق تصاویر ذهنی که متضمن قدرت تفکری می باشد بازسازی کننده واقعیتی است که می تواند تحقق بیرونی پیدا کند. از همین رو تخیل آن چیزی را که بطور طبیعی وجود ندارد برای ذهن ایجاد و آن را بازسازی می کند اما همه این فرایند از عدم صورت نمی گیرد. به عبارت دیگر ذهن از طریق تخیل، ماده خام بیرونی از عناصر موجود در جهان پیرامونی می گیرد و آن را در چینشی نوین و با ترکیبی تازه برای خلق یک تصویر بدیع در خدمت می آورد. در این نگاه تخیل را می توان واسط دو جهان ممکن و ناممکن دانست که بواسطه سنتزی از هردو جهان، خود را در یک ترکیب یا ایده جدید مطرح می کند.
آنچه تخیل را با ایده عجین می کند در رهاوردی است که منجر به اتوپیا می شود. پل ریکور کارکرد اتوپیا را فرافکنی تخیل به خارج از امر واقع و در جایی دیگر که یک نامکان است، می داند(ریکور ۱۳۸۸) و این همان معنای اولیه از واژه اتوپیا است یعنی جایی که اینجا نیست. اتوپیا را می توان تقابلی بر ایدئولوژی در نظر گرفت، اگر ایدئولوژی واقعیت را حفظ می کند و بدان تداوم می بخشد، اتوپیا آن را از اساس مورد تردید قرار می دهد. در این معنا اتوپیا تمام پتانسیل های گروه هایی است که خود را بوسیله نظم موجود سرکوب شده می یابند؛ اتوپیا خیال پردازی است برای اندیشیدن به دگرگونی امر اجتماعی(همان). بنابراین اگر ایدئولوژی در خدمت امر واقع است، اتوپیا آن را براساس امر نمادین و تخیلی به نقد می کشد و چیزی را در تقابل با آن ارائه میدهد که موجود نیست و ورای اینجا است. همین دگربودگی اتوپیا پاسخی است به اینگونه بودن که توسط ایدئولوژی تبلیغ میشود. براین اساس می توان اتوپیا را بُعدی از تخیل دانست که منجر به کنش نظم می شود اما اتوپیاها همیشه طرح هایی را ارائه می دهند که هریک با دیگری در تضادند؛ چراکه همگی بر نظم اجتماعی انگشت می نهند. در این معنا، تخیل مبتنی بر خلق ایده ها در جهان علمی، خود نوعی طرحی آرمانشهرگرایانه است چرا که همگی در زمانه اجتماعی فرهنگی خود طرح هایی بودند و هستند که امر اجتماعی را به چالش می کشند و نوید طرح بهتری از جهان را می دهند.
اما آنچه باعث می شود که تخیل آرمانشهر خود به تخیل ایدئولوژیک بدل شود طرح هایی است که خود مبتنی بر قدرت هستند. کارل مانهایم در کتاب خود ایدئولوژی و اتوپیا می نویسد: اتوپیا امر شکاف بین امر واقع و حوزه خیال است که تهدیدی برای ثبات و استمرار واقعیت محسوب می شود(همان). هنگامی که اتوپیا قدرتی را پیشنهاد می دهد خبر از ظهور مستبدانی می دهد که از حاکمانی که اتوپیا خود با آنها می جنگد به مراتب بدترند، این پاردوکس از نقصی ناشی می شود که مانهایم آن را ذهنیت اتوپیایی می خواند؛ یعنی هرگونه تأمل عملی و سیاسی در نقاط اتکایی که یک اتوپیا بتواند واقعیت موجود در نهادها و امر باورپذیر در یک دوره را مشخص کند.
در این نوشتار تخیل به مثابه استعاره ای است که ذهن را بارور می کند و کنش های انسانی را سامان می بخشد. حتی در وجه جمعی نیز کنش ها از یک ساحت تخیل اجتماعی بهره می برند، اما تخیل در اشکال مختلف الگوهای متفاوتی را از خود نشان می دهد که می تواند مبدأ و مقصد کنش باشند. در بحث تولید علم، تخیل خلاق با ارتباط با ایده می تواند طرح یک آرمانشهر را در سر بپروراند که هم ناقد امر اجتماعی است و هم امر اجتماعی به تقابل با آن ایده های سراسر بنیان افکن به نبرد می پردازد اما مساله جالب توجه این است که علم در قالب یک آرمانشهر هیچ گاه بطور کامل به طرح های خود جامه عمل نمی پوشاند؛ زیرا از یک سو اتوپیا خود در فراگشتی دیالکتیکی در مناسبات قدرت و امر سیاسی به ایدئولوژی بدل می شود(آنچه فوکو مناسبات دانش و قدرت می نامد) و علم در مقام ایدئولوژی خود توسط دیگر نهادها و ایده های آرمانشهرگرایانه تهدید می شود و از سوی دیگر اتوپیا و طرح های انقلابی آن هیچ گاه به مرز تحقق آرمانی خود نمی رسند و اساسا کنشی صورت نمی پذیرد. یعنی آن جایی که ایدئولوژی به تقویت آن چیزی می پردازد که مارکس آن را زندگی واقعی یا پراکسیس می خواند. اتوپیا موجب این می شود که خودِ واقعیت از بین رفته(آنچه ایدئولوژی آن را تقویت می کرد) جای خود را به طرح هایی کمالگرا بدهد که در نهایت غیرقابل تحقق اند. این منطق دیوانه که در نا-کنشی صورت می گیرد حاکی از این آگاهی است که امر مطلوب هیچ گاه با امر تحقق پذیر منطبق نیست و کنش موجب پدید آمدن تضاد می شود. در این نوشتار این وضعیت پاردوکسی را میان طرح هایی که انقلاب های علمی بویژه پروژه ژنوم انسان در سر می پروراند تا نقشه ها و طرح هایی که سپس مهندسی های پزشکی و ژنتیک آن را در مقام یک ایدئولوژی ارائه می دهند، مطرح است. بنابراین در این نوشتار نقد محوری بر سر تصویری اتوپیایی از علم است که خود آن را ترویج می کند و همین طرح، خود در مقام پیوست به ساختارهای قدرت بدل به ایدئولوژی شده و در نهایت با نقدهایی روبرو میشود که از چشم انداز تخیلی نوید یک آرمانشهر نوین را می دهند و این دور هرمنوتیکی همچنان ادامه می یابد. در بخش مربوط به نقد فناوری های زیستی به این شکل نقد تخیلی از علم باز می گردیم.
ادامه دارد…