وقتی مرگ کیارستمی را در ذهن خویش سنجاق میکنم به آن وقایع شبهسینماییای که به نام جشنوارهی فجر در بهمن ۱۳۹۶ رخ داد و نیز سایر فجایع همچون زلزلهی کرمانشاه، ناآرامیها و اعتراضهای دیماه، غرقشدنِ سانچی، آوار پلاسکو، اهانت و هجمه به محیط مقدس علم و عالم، و همین چندروز قبل سقوط هواپیمای تهران-یاسوج که امید دارم ختم فجایعِ امسالِ اندوهبار باشد؛ به این نتیجهی دهشتبار میرسم که ایران در فرایند توسعهی خویش جای فراز رو به سراشیبی و افول دارد.
جایی در یادداشت کوتاهی که در راستای تحلیل وقایع دیماه در فضای مجازی به قلم بنده منشتر شد؛ استدلال کرده بودم که شایسته است پارهای از روشنفکران، اساتید دانشگاه و تحلیلگران سیاسی در کشور، مکتب تئوری انتقادی را برای تحلیل و ارایه راهکار در رابطه با پدیدههای اجتماعی برگزینند. در این مکتب فکری بر اهمیّت مفاهیمی همچون آگاهی، قدرت، ایدئولوژی(سیاست)، و تاریخ پای فشرده می شود.
نوشتههای مرتبط
آیا در مرگ کیارستمی، سیاست پزشکی medical politic دخیل نبود؟ اگر نبود پس چرا شکایتی تنظیم شد و دادگاهی؟
آیا گفتمان زلزله در ایران تنها به مفاهیم و عناصر طبیعی ارجاع داده میشود؟ هرگز چنین نیست(حداقل در ذهن مردمِ کوچه و بازار). دخالت سیاسی در طبیعت یا سیاست طبیعت nature politic در این خصوص عامل و درواقع متهم اصلی است. از عدم مقاومسازی ساختمان ها بگیرید تا مدیریت ناقص بحران تا انواعواقسام تئوریهای توطئه.
آیا فروریزش پلاسکو و تاثیرات تجمع و انبوهها پیرامون آن در راستای سیاست قدرت و سیاست خیابان تحلیل نتواند شد؟ در همین خصوص و در نوشتهای دیگر با عنوان “ناتوانی در مدیریت مردن” به شکلگیری گفتمانهای احساسات، گفتمان نمایش مرگ، و گفتمان گورسپاری، پس از آوار پلاسکو اشاره کردهام.
اعتراضهای دیماه چونان سوژهای ناب در دل تئوری انتقادی قابل کالبدشکافی و تحلیل است. و در نهایت سوانح هوایی یا هواپیمایی که خود حدیث مکرری است.
منظور این است که ازدحام فجایع در ایران و در سال ۹۶ کم نبود و گویا در آینده نیز نخواهد بود. گواهی بر گونهای “افول یا زوال توسعه” در ایران. پس از صدواندی سال از زمان مشروطه تا کنون ایران هنوز که هنوزه نه تنها در فرهنگِ توسعه/مدرنیته درجا زده که در تمدن/نوسازی نیز هم. سقوط هواپیما، یا آوار یک ساختمان یا غرق شدن یک کشتی، و یا ماندن شخصی یا کودکی در زیر آوار سهمگین زلزله، همه و همه سویههای از فقدان فیزیک و سختافزارِ تمدنیاند و تجلیِ فقدان فرهنگِ وابسته به همهی اینها را میتوان در اعتراضهای دیماه جستجو نمود.
پس در ترکیب فقدان مدرنیته و مدرنیزاسیون به مفهوم “زوال توسعه” رسیدهام که بهنوبهی خود ذیل همبستهی سیاست و قدرت چونان یک مقولهی تحلیل قابل تبیین است. نتیجه اینکه:
جهان سیاست و قدرت در ایران برای جلوگیری از زوال توسعه و یا آرامکردنِ شتاباش نیاز به اصلاحات ساختاری و اساسی دارد از اصلاحات در قانون اساسی بگیرید تا تغییراتی در شکل حکومت. تغییر در ساختار و یا شکل حکومتی پیش از این توسط خود متولیانِ جهان سیاست- در قالب گذار از نظام ریاستی به پارلمانی- گوشزد شده بود پس چه اشکالی دارد اگر به حرفها و تحلیلهای مردم نیز در این خصوص گوش فراداده شود؟
اگر به فرض به حرفها و پیشنهادهای اصلاحگری چون تورگو و احکام ششگانهی او در زمانهی لوییِ شانزدهم گوش فراداده میشد هیچگاه کارِ فرانسه به انقلاب نمیکشید. اصلاح فکر و اندیشه از انقلاب- یعنی یک دگرگونی خشمگینانه و سریع- برنمیآید این را کانت فیلسوف آلمانی به ما خاطرنشان ساخته؛ حتی اگر صحبت بر سر انقلاب فرانسه باشد؛ مرادم روبسپیر و ناپلئون و باقی قضایاست. اما خشم سربستهی لانهکرده در دالِّ انقلاب نباید بهانهای برای مسدود نمودن راه اصلاحات ساختاری و یا توجیه اصلاحات جوابپسدادهی نیمبند و توصیه بدان باشد. اصلاحات نیمبند میتواند بهراحتی مصادره به مطلوب شود.
آنگونه که مارگارت آرچر جامعهشناس آمریکایی به ما اندرز داده هیچ شکل مرجّحی برای یک جامعه مفروض نیست این یعنی آنچه که در ایران با نام “سیاست فرهنگی” ترویج و پیاده شده و هدفاش گونهای ارتقاء فرهنگی است از اساس با نوعی بنبست هستیشناختی روبروست. وزارت فرهنگ و ارشاد باید در قالب همان بحث اصلاحات تورگویی تلاش کند تا هستههای سخت قدرت را اقناع کند که دولت و حاکمیت را نهایتا توان آن است که از شیوع و گسترش آسیبهایی چون فحشا و اعتیاد جلوگیری کند نه اینکه فیالمثل در مسیر گسترش موسیقی سنگ بیاندازد؛ برای روزنامهنگار هزارجور مانعتراشی کند یا کار را به جایی بکشاند که جشنوارهی فیلم فجر تنها فرصتی شود برای تبلیغ گونهای نازل از سینمای جنگ مستظهر به بودجههای دولتی و حاکمیتیِ هنگفت.
زوال توسعه مثالهای گوناگون دارد ولی از موارد و مصادیق که درگذریم فرایند زوال توسعه تنها درصورتی متوقف خواهد شد که سیاست قدرت یا قدرت سیاسی در ایران اصلاح و پیکربندی مجدد شود والا کار ایران به ماجراجوییهای نظامی، جنگ و درپی آن ظهور پوپولیزمی نوین خواهد کشید که اینبار دردناکتر از گذشته حیات و ممات کشور را بندِ منافع شخصی خویش خواهد کرد و ۹۷ فجیعتر از ۹۶ خواهد شد.
باید دید که آیا مسئولین کشور بهفراست و بههنگام سال نو اشارهای به عزم خویش برای اصلاحات ساختاری و بنیادین خواهند کرد و یا در بر همان پاشنهی زنگزدهی سابق خواهد گشت. توقع همه این است که سخنانی تازه و امیدوارکننده بشنوند.
امید دارم که سال جدید برای همهی ایرانیانِ خارج و داخل کشور سالی باشد با رنج و درد کمتر و چه بسا شادی، شادی از تهِ دل! و برای تمامی درگذشتگانِ بانشان و بینشانِ ۹۶ آرزوی رحمت میکنم و برای خانوادههاشان صبر، و بازگشت به زندگیِ فارغ از غم، و آرزوی امید
این مطلب در ویژه نامه نوروز ۱۳۹۷ و سالگرد انسان شناسی و فرهنگ منتشر شده است.