انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

زن و احساس گناه

آن­چه در این پژوهش مورد توجه است، پیوند زنان با احساس گناه است.در پژوهش حاضر ما با توجه به اسطوره گناه نخستین و روابط زن و مرد در این اسطوره، پذیرش این احساس گناه را در زندگی امروز زنان مورد بررسی قرار می دهیم و برای آزمون نظریه خود به مصاحبه عمیق با دو زن که با احساس گناه زیست می کنند می پردازیم.

واژه های کلیدی: گناه نخستین، احساس گناه ، زن

مقدمه و طرح مساله

شاید در ناخودآگاه جمعی زنانه نطفه­ی احساس گناهی ازلی وجود دارد که با رشد او بزرگتر و بزرگتر می شود نضج می یابد ، شاخ و برگ می دواند و ریشه هایی سخت پیدا می کند. اماپارادوکس عجیبی است احساس گناه نسبت به مرد، مردی که گاه سر منشاء مشکلات زندگی زن است.اما همین احساس گناه است که گاه خانواده را حفظ می کند و بر لبه­ی پرتگاه فروپاشی نگاهش می دارد.

زن، پیوندی ناگسستنی با گناه نخستین دارد. گویی در خاطرات وهم آلود اسطوره ایی ما نیز مسئولیت گرفتاریها به عهده زن است و این زن است که مرد را گمراه می کند یا اوج می دهد، دامن زن بستر فرافکنانه­ای است برای گریز مرد از مسئولیتها، مگر نه اینکه پشت هرمرد موفق زنی موفق قرار دارد و این هنر زنانه است که شیران نر می زاید و حتی زن اگر زن باشد روباه را نیز بدل به شیر می کند؟

داستان هبوط زن و مرد از بهشت و رانده شدن آنان، گرچه در یک معنا، توانایی انسان در سرپیچی، اختیار و اراده مندی و آزادی وی را می نمایاند، اما در وجهی دیگر مسئولیت پذیری را به دنبال دارد، هنگامی که طناب مسئولیت بر گردن کسی افتد،انگشت اتهام نیز به سمت اوست، دیگران نفس راحتی می کشند چراکه مقصر فرد دیگری است.

اسطوره ­ی گناه نخستین تنها روایتگر داستان نمادین گذر زن و مرد،از خامی کودکی به بلوغ آگاهی نیست که در نتیحه برچیدن و خوردن میوه درخت دانایی و آگاهی به دست می آید،بلکه داستان تاریخی رندی مردانه ای را در سطور نانوشته خود پنهان می داردکه هماره، بار را از شانه های خود بر می افکند، مردی که حضور و بروز اجتماعی او به پشت گرمی وجودی است که گاه در پستوی خانه نهان است اما همچون یک حساب بانکی مطمئن است که به پشتوانه آن می توان چک کشید.

در عهد عتیق می خوانیم :آیا از آن درختی که تو را قدغن کردم که از آن نخوری خوردی ؟ آدم گفت این زنی که قرین من ساختی وی از میوه درخت به من داد که خوردم پس خداوند خدا به زن گفت این چه کار کردی ؟…(عهد عتیق . سفر پیدایش . باب سوم ۱- ۳۴).

می بینیم که مرد اسطوره ای ما حتی رندتر از این حرفهاست، مسئولیت را به گردن خود خدواند خدا می اندازد: زنی که تو قرین من کردی، اما حیله اش هم کم ،اثر نمی کند. خداوند بلافاصله زن را شماتت می کند.

زن چند کلمه بیشتر نمی گوید: “مار مرا اغوا نمود که خوردم”. تا مسئولیت پذیری و در حاشیه بودن و بی صدا بودن با هم یک جا جمع شوند و خاطره سکوت و احساس گناه در نهاد زن بماند و در طول تاریخ حفظ شود.

چارچوب نظری

یونگ که مطالعات خود را بیشتر در بخش ناخودآگاه ذهن متمرکز کرده بود، برای آن دو گونه در نظر گرفت: ناخودآگاه فردی و ناخودآگاه جمعی. به عقیده او ناخودآگاه جمعی میراثی است از دوره‌های نخستین زندگی بشر که در حافظه تاریخی انسان‌ها ثبت شده است و همه مردم در آن سهیم هستند. وی اسطوره را مهم ترین تجلی گاه ناخودآگاه جمعی می داند(شمیسا،۱۳۷۸: ۲۲۷). در واقع این مهمترین تجلی ناخودآگاه جمعی، رهایی یافته از بند زمان و مکان با هیاتی وهم آلود و مرموز در نهاد ما حک می شود، تا آگاهی ما از آن از جنس مسلم پنداشتن آن باشد نه از جنس تفسیر چرایی وضرورت و حدود آن. خاصیت آگاهی شهودی یافتن از چیزی چنین است، آن چیز امری یقینی پنداشته می شود و کمتر تن به تبیین علی می دهد. به گفته بارت واقعیتها در اسطوره خاطره ساخته شدن خود را از دست می دهند در واقع اسطوره نوعی آگاهی شهودی بدانها می بخشد(بارت ،۱۳۷۵ :۷۳). و البته داستان به همین جا هم ختم نمی شود، چراکه نکته مهم اینجاست: اسطوره تنها گفته ی صرف نیست، بلکه کنش هم هست(سگال،۱۳۸۹).یعنی به سطح عمل هم می رسد .

اصطلاح نمونه آغازین (arche type)از دیگر مواردی است که یونگ بر آن تاکید می کند. وی نمونه آغازین را افکار غریزی و مادرزادی و تمایل به رفتارهایی می داند که انسان‌ها بر طبق الگوهای از پیش تعیین شده انجام می‌دهند. به عبارت دیگر، آرکی‌تایپ تصاویر و رسوباتی است که بر اثر تجربه‌های مکرر پدران باستانی به ناخودآگاه بشر راه یافته است. در واقع نمونه آغازین محتویات ناخودآگاه جمعی است که در همه انسان‌ها مشابه است.(شمیسا،۱۳۷۸: ۹۳) در واقع کهن الگو اصطلاحی یونگی است برای محتویات ناخودآگاه جمعی؛ یعنی افکاری غریزی یا میلی که به سازماندهی تجربیات -بنابر الگوهای از پیش تعیین شده فطری- در انسان وجود دارد (شمیسا، ۱۳۸۳: ۲۹)

روش تحقیق:

این پژوهش به صورت میدانی در دزفول و با مصاحبه عمیق فردی با دو زن به دست آمده که در مورد موضوع تحقیق حاضر تجربه زیسته ای دارند و حاضر شده اند تجربه خود را با در میان بگذارند.مدت زمان هر مصاحبه در مجموع نزدیک به ۴ ساعت بوده است که در دو تا سه توبت انجام گرفته است. مصاحبه شوندگان که به نامهای مانا و شبنم شناخته می شوند به ترتیب ۳۴ ساله و ۳۳ ساله هستند و هردو مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد دارند، شاغل و متاهل هستند، مانا فرزندی ندارد، اما شبنم یک فرزند دارد. علاوه بر این پژوهشگر به مدت یک سال با مصاحبه شوندگان آشنایی داشته تا با درگیری با موضوع مورد مطالعه، بتوان به فهم بیشتری از آن دست یابد.

یافته های پژوهش:

۱-پذیرش کلیشه های جنسیتی

یکی از درون مایه های حاصل از پژوهش،پذیرش کلیشه های جنسیتی است که تفکرات قالبی هستند که به مرور زمان شکل می گیرند و تقویت می یابند.افراد کلیشه های جنسیتی را در جریان جامعه پذیری درونی می کنند و در یک معنا بدون چون و چرا آنها را می پذیرند و در سطح کنش نیز به نمایش می گذاردند. به طور کلی برای درون مایه فوق از صحبتهای مصاحبه شوندگان سه درون مایه­ی فرعی دیگر بیرون کشیده شد:

تصور از یک زن خوب و صبور

به طور کلی جامعه تصویری از زن خوب ارائه می دهد، زنی سازگار که مرد درویش را پادشاه می کند و می تواند زندگی را بسازد.بسیاری از زنها زندگی خود را با مدلی که جامعه ارائه می دهد مقایسه می کنند و گاه به این نتیجه می رسند که خود به اندازه­ی کافی خوب نبوده اند، نتیجه ای که مانا پس از ۱۰سال زندگی با همسری معتاد و بیکار گرفته است:

“اگه با همه این ایرادایی که داشت، اعتیاد، افسردگی،اون آبروریزی خانوادگی،قطع ارتباط با همه فامیل اگه سرکار می رفت، باز یه چیزی،آدم میگه شوهرم پول درمیاره با ۴تا عیبش هم کنار میام…وقتی تو تلویزیون یه خانواده ایی نشون میدن که مرده معتاد بوده ولی زنه باش ساخته و به هر دری زده تا ترکش داده،فک میکنم خیلی کم گذاشتم.”

زنی گفتن مردی گفتن

پذیرش نقشهای جنسیتی را نیز در نگاه مانا می بینیم وقتی عنوان می کند که:

“یک و ماه و نیمه بام قهره، گفته این دفعه مثل دفعه های پیش نیست که یه غذایی درست کنی و صدام کنی بات آشتی کنم، دو هفته پیش دو قسط عقب افتاده داشت ۱ میلیون تومن میشد رفتم دادم، نمی شد ندم،بارها به خودم میگن بالاخره یه مردی گفتن، یه زنی گفتن برو آشتی کن.”

از خودگذشتگی

یکی از مولفه های تعریف شده نقش زن از خودگذشتگی است، مانا می گوید:

“من همیشه اول همه رو در نظر می گیرم بعد خودمو می ترسم جدا شم مشکلی برا خونوادم پیش بیاد، چون شوهرم تهدید کرده و ممکنه بلایی سرشون بیاره”

شبنم چنین نظری دارد:

“مریضی و مشکلات شوهرم رو از دیگران قایم می کنم، برای آینده دخترم می ترسم اینکه طرد بشه یا ازدواجش با مشکلی مواجه بشه، اگه جدا شم هم علت جداییم رو نمی گم که برا دخترم بد نشه از شوهرم هم شانس یه زندگی دوباره رو نگیرم.”

۲- نصیحت دیگران

از جمله مواردی که مصاحبه شوندگان به آن اشاره می کردند پند و اندرزهای دیگران بود که سازش و تحمل در زندگی را به آنها گوشزد می کرد:

مانا می گوید:

“مادرش میگه چرا بچه دار نمی شی اینقدر زنها هستن که خودشون بچشون ر بزرگ میکنن، اون سرکار نمی ره تو که میری بچه دار بشو، خودت بزرگش کن.”

شبنم می گوید:

“مامانم خونواده هایی رو برام مثال میزنه که مرده دیوونه بوده و زنه ساخته و دم نزده و بچه ها بزرگ شدن و ازدواج کردن، مرده، زن و بچه ها رو میزده،درسته که اون خونواده سواد و پایگاه اجتماعی پایینی داشتن ولی آدم تو آدم بودنش فرقی با دیگران نداره، هرچند من می تونم بگم من نمی تونم و نمی خوام اینو تحمل کنم.”

۳- ادامه زندگی در اثر احساس گناه

مانا و شبنم هر در در زندگی احساس گناه می کردند، با وجود اینکه همسر مانا معتاد بود و همسر شبنم مشکل روانی داشت، هر دو به نحوی به دلیل احساس گناهی که گاه دیگران در آنها به وجود می آوردند به زندگی خود ادامه می دادند:

مانا می گوید:

“در موردش احساس گناه می کنم،اینکه می تونست زندگی بهتری داشته باشه، با کسی باشه که دوسش داشته باشه، بچه داشته باشه،حالا اگه من از زندگیش بیام بیرون تا این بخواد با کسی آشنا بشه، ازدواج کنه،۴۵ سالش میشه، خیلی زمان از دست میده، بعدم اگه من نباشم نابود میشه، ازش بیزارم ولی دلم به حالش میسوزه.”

شبنم می گوید:

“گاهی که از برخورداش به تنگ میام میگم دیگه مطمئنا جدا میشم دیگه چیزی نمونده که منو نگه داره، عصر یه دعوای سخت میکنیم و من تصمیمم رو می گیرم،شب میره خوراکیهای مورد علاقمون رو میخره و با قیافه مظلوم و بیچاره میاد خونه جوری که آدم دلش براش کباب میشه.اونوقت از تصور اینکه این بشر بعد از جدایی چی به سرش میاد ومغزم هنگ میکنه.”

حتی مانا می گوید:” از اینکه تنها بیرون برم تا یه نفسی از دستش بکشم احساس گناه می کنم.”

۴- اهمیت قضاوت جامعه

قضاوت دیگران عنصری کلیدی در زندگی مانا و شبنم است. این قضاوت تا آنجا اهمیت می یابد که مانا با تمام دردسرهایی که از زندگی با شوهرش که” گاهی از صبح امروز می خوابه تا عصر فردا” دارد افتخار می کند که: “همشون از من خیلی تعریف می کنن، خیلی منو دوست دارن، خاله ها عمه ها مامانش خواهراش”

یاشبنم که با خشم از این قضاوت که گویا دلیلی می شود برای ادامه دادنش ، می گوید:

“فک و فامیل نداشتش همش منو متهم میکنن نمی دونم به چه حقی به چه دلیلی؟ بعد از این همه بدبختی کشیدن باهاش تازه متهم ردیف اول هم هستم.”

۴- بی تفاوتی

اما یکی دیگر از درون مایه های مشترکی که در صحبتهای مانا و شبنم قابل درک بود و به گونه ای مسکن در زندگی آنها عمل می کرد احساس بی تفاوتی بود و البته اینان به دلیل این بی تفاوتی خود را سرزنش می کردند. مانا می گوید:

“آدمو به بی تفاوتی می کشنون، خیلی وقتا می بینی داره با سر تو چاه میره، ولی بش نمی گی داری می افتی تو چاه.”

شبنم می گوید:

“نمیدونم یه وقتایی چی فکر می کردم یه کار که می خواست بکنه دچار خلا ذهنی بودم نه بش می گفتم خوبه نه بد، دوستم می خندید می گفت تو بی حسی.الانم که تو کارش شکست خورد و ۱۰،۱۵ میلیون ضرر دیدیم و زندگی برامون سخت شده چیز خاصی نمی گم، فکر خاصی هم نمی کنم، سعی می کنم بازار نرم و جلوی مغازه ها توقف نکنم و حساب و کتاب گوشت و مرغ و برنج رو داشته باشم.”

۵-انداختن بار مسئولیت

یکی دیگر از نکات مشترک مانا و شبنم افتادن بار مسئولیت همسرانشان از سوی خانواده آنها بر روی دوششان بود که به طریقی دیگر آنها را پابند زندگی می کرد

مانا می گوید:

” به جز من مگه کی رو داره،الان همه کسش منم، نمیشه که بدهیاشو ندم و از طلبکاراش تقاضای وقت نکنم.مامانش اینا هر وقت مشکلی پیدا می کنه به من میگن این کار رو بکنیم این کار رو نکنیم.”

شبنم می گوید:

“خالش بام حرف زد می گه این رسم دنیاست که مردی که مشکل داره زنش زیر پر و بالش رو میگیره، غیر مستقیم هم گفت چه بسا که در اثر بی محبتی و بی مهری تو به این روز افتاده. ولی فک نکرد من از کجا باید انرژی بیارم، منبع انرژی من کجاست که بتونم این همه مایه بذارم اونم با عشق، مگه عشق زوریه، از کجا توان اینو بیارم که یه مرد مریض رو ضبط و ربط کنم،ضررای مالیش رو هضم کنم،بچه ام رو هم بزرگ کنم. خونوادش در مورد هرچی به من می گن تو بش بگو، تو مواظبش باش، تو حواستو جمع کن، ما نمی خوایم بش بگیم، نمی دونم من چیم یه انسان فوق بشری؟”

مانا در ادامه می گوید:

“البته تا مشکلی پیش میاد من همه کارش میشم.”

شبنم هم می گوید:

” همین خونوادش که اوایل ازدواجمون اگه کنار هم راه می رفتیم اعتراض می کردن و گهگاهی صداش می کردن تا بش یه دختری رو تو تلویزون نشون بدن و بگن ببین چقدر قشنگه، همین خونواده ای که می گفتن فرق می کنه، ما باش هم خونیم. حالا بم می گن تو باش زندگی می کنی سلایقشو بهتر می دونی، چی دوس داره براش دُرُس کنیم؟تو همسرشی تو باش مدام در تماسی.با تو نزدیکتره.فک می کنم از دو حال خارج نیست یا خیلی بی شخصیتن یا منو بی شعور فرض می کنن، (بعد می خندد)…، شایدم هر دو گزینه درسته.البته یک گزینه دیگه هم ترسه، می ترسن ولش کنم و برم و علی بمونه و حوضش برا همین بهم این باجهای کوچولو رو می دن.”

نتیجه گیری

پذیرش کلیشه های جنسیتی، یا همان آرکه تایپها در بسیاری از زنان همچنان به قوت خود باقی است، حتی برخی از زنانی که سعی می کنند چنین کلیشه هایی را به نقد بکشند در ناخودآگاه خود به این کلیشه ها باور دارند و از بند آنان نمی توانند بگریزند. برای این زنان ادامه زندگی ناخوشایند نوعی رسالت است اما رخنه های کوچکی که برای تنفس در سقف کوتاه این زندگی نیز ایجاد می کنند نوعی احساس گناه مضاعف بر ایشان ایجاد می کند و البته قضاوتهای جامعه و نگاه جامعه نیز بر بار این احساس گناه می افزاید.برای زنانی که در شهری کوچک زندگی می کنند وعلیرغم نارضایتی می خواهند به آرمانهای زندگی مشترک وفادار بمانند، تنوع انتخاب چندانی وجود ندارد، تفریح با دوستان، رفتن به کلاس های ورزشی و سر زدن به خانه پدری یا فامیل و پیاده روی تمام آن رخنه هایی است که این زنان می توانند ایجاد کنند.

منابع:

بارت ، رولان .، (۱۳۷۵) ، اسطوره امروز ، ترجمه شیرین دخت دقیقیان ، تهران : نشر مرکز

شمسیا، سیروس.،(۱۳۷۸) نقد ادبی، تهران: فردوس

سگال، روبرت.،(۱۳۸۹)، اسطوره و آیین، ترجمه بهار مختاریان در:

http://anthropology.ir/node/6642