انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

زندگی شناسی

علاقه من به چرخش «بدنمندی» نه مستقیماً از طریق انسان­شناسی بدن بلکه بیشتر و مهم­تر از آن بواسطه علاقه­ ام به شاخه و رویکردی نوظهور بنام انسان­شناسی حس­ها یا انسان­شناسی حسی بود. جایی که ادراک در قلب پژوهش مردم­نگارانه قرار می­گرفت و فرهنگ نیز «شیوه­ های حس کردن جهان» تلقی می­شد. این علاقه در طی انجام رساله دکتری­ ام در مورد دست­بافته­ های عشایر ترکمه در منطقه قره ­داغ از آذربایجان شرقی رویید.

علاقه من به چرخش «بدنمندی» (Embodiment Turn) نه مستقیماً از طریق انسان­شناسی بدن بلکه بیشتر و مهم­تر از آن بواسطه علاقه ­ام به شاخه و رویکردی نوظهور بنام انسان­شناسی حس­ها (anthropology of the senses) یا انسان­شناسی حسی (sensory anthropology) بود. جایی که ادراک (perception) در قلب پژوهش مردم­نگارانه قرار می­گرفت و فرهنگ نیز «شیوه­های حس کردن جهان» (هاوز، ۲۰۰۳: ۲۹؛ هاوز و کلسن، ۲۰۱۴) تلقی می­شد. این علاقه در طی انجام رساله دکتری­ ام در مورد دست­بافته های عشایر ترکمه در منطقه قره­داغ از آذربایجان شرقی (ایزدی جیران، ۱۳۹۱) رویید. رویکرد حسی نگرشی تازه به من داده بود و مرا وامی­داشت تا صرفاً آثار هنری مثل دست­بافته­ ها را به معنا تقلیل ندهم، بلکه همسان با آن به دنبال ادراک و تجربه­ای نیز باشم که از خلال تصاویر یا شیء هنری رخ می­دهد. گویی رویکرد حسی کار میدانی زنده­ تری پدید می­آورد، زیرا توجه را به بدنی جلب می­کرد که به طور مستمر در حال تجربه کردن است و در انسان­شناسی حسی وسیله این تجربیات ادراکات حسی بود. باید بگویم پس از آشنایی با این رویکرد تازه به طور مجدد تمامی پژوهش­های پیشین و جاری­ام را از نو صورت­بندی کردم. دیگر به همه چیز از خلال ادراکاتی چون چشیدن، بوییدن، دیدن، شنیدن، حرکت کردن، لمس کردن و نیز دیگر تجربیات حسی متمرکز می­شدم. مثلاً ارتباط بساوایی با دست­بافته­ های مورد مطالعه­ ام در رساله دکتری­ام بنام ورنی در جامعه اصیل عشایری را با ارتباط دیداری با همین دست­بافته­ ها در مکانی کاملاً متفاوت مثل تهران مقایسه می­کردم و بر شیوه شکل­گیری تجربه در هر کدام و ارزش­های بارگزاری شده در هر یک می­پرداختم (ایزدی جیران، زیر چاپ؛ الف). یا تلاش کردم ابعاد حسی را در فرم دست­بافته­ های ورنی بیابم و نشان دهم که چگونه نقوش و طرح­ها بیشتر با تکیه بر جنبه­ها و ارزش­های حسی شکل گرفته و بیانگر مفاهیم خاص فرهنگ عشایری هستند (ایزدی جیران، ۱۳۹۳ب). همین محرک حسی بود که باعث شد بلافاصله پس از رساله دکتری به بررسی مناسک محرم در تهران بپردازم: غذاواره به عنوان یک رخداد چشایی مفهومی بود که از خلال کار بر مزه مناسک و چشیدن غذاهای مناسکی پرورانده شد (ایزدی جیران، ۱۳۹۲) و مردم­نگاری با حرکت به عنوان شگرد روش­شناختی جدید برای بررسی موضوعات در حرکتی مثل ماشین­های محرمی در تهران برایم معنا یافت و توانستم از حرکت به عنوان فعالیتی آئینی در محرم یاد کنم (ایزدی جیران، زیر چاپ؛ ب).

هر چه بیشتر جلو می­رفتم عنصر تجربه بیشتر برایم جالب­تر، برانگیزاننده­ تر و غنی­تر می­شد. دقیقاً بر واژه «غنی­تر» تأکید دارم چراکه فکر می­کردم ما انسان­شناسان می­بایست نگذاریم غنای زندگی تحت گفتمان­های کمی­ساز و تقلیل­کننده از بین برود و زندگی به سرعت تبدیل به جدول­ها یا مقوله­ های نظری گردد. تمرکز بر تجربه آنقدر برایم مهم و اساسی بود که در کلاس­های درسم به دانشجویان می­گفتم که من به جای صرف واژه فرهنگ از تجربه فرهنگی استفاده می­کنم، چون احساس می­کردم لطافت و عمقی در تجربه وجود دارد که وظیفه ما انسان­شناسان را در بین متخصصین علوم فرهنگی مشخص­تر می­کند. در واقع رویکرد حسی من را از دغدغه چندین ساله­ام نسبت به تنک و بی­رمق بودن متن مردم­نگارانه­ای که با شعار فرهنگ نوشته می­شد رها می­کرد، متنی که در واقع یک گردآوری از امور کلی یک جامعه به صورت خام، سطحی و بدون مسئله بود. لذا بیش از آنکه می­بایست از واژه­ای جعلی بنام فرهنگ (واگنر، ۱۹۸۱) چیزی بگوییم و اسیر یک مقوله مفهومی ساختگی شویم، می­توانستیم از زندگی و تجربه آن سخن بگوییم، بدون اینکه این زندگی و زیستن را با اصرار آگاهانه یا عادت ناخودآگاه همواره به چارچوب فرهنگ بکشانیم؛ فرهنگی که به نظرم جایی وجود نداشت جز در تجربه­ ها.

بدین طریق بود که در سیر و سفر مردم­نگارانه­ام در طی حدود نه سال گذشته، یعنی از ۱۳۸۴ که اولین تجربه کار میدانی­ام را در محله­های حاشیه­نشین تبریز انجام دادم، می­توانستم واژه زندگی را جایگزین واژه فرهنگ کنم. لذا اکنون بهتر می­بینم که به جای فرهنگ یا فرهنگ­شناسی که آن را قبلاً موضوع و فعالیت رشته انسان­شناسی می­دانستیم، از زندگی و زندگی­شناسی استفاده کنم. هدف زندگی­شناسی عبارت است از شرح زندگی آن­گونه که هست، آن­گونه که زیسته می­شود و آن­گونه که در این زیستن درک می­شود. بدین ترتیب زندگی­شناسی پیش از آنکه کار یک محقق بیرونی باشد، کار کنشگری درونی است و پیش از آنکه در اصطلاحات علمی قرار گیرد، در سازوکارهای زیستن تعریف می­شود. زندگی­شناسی یک رشته خشک و یخ­زده نیست که بخواهد امر زیسته را بخشکاند و بلرزاند، بلکه رابطه­ای انسانی بین یک فرد و افراد دیگر است که می­خواهد نرمی و داغی امر زیسته را جذب کند. من در جایی دیگر بر آن شده بودم که پژوهشگر انسان­شناس باید خود را همچون مارمولکی در ماسه­های داغ زندگی بغلتاند. پژوهش مارمولک­وار، زنده­ترین، پویاترین، حسی­ترین و هیجان­بخش­ترین نوع پژوهش در مورد … هر پدیده اجتماعی و فرهنگی­ای می­تواند باشد که لذت پژوهش را به دانشجویان افسرده و رخوت­زده علوم انسانی … در دانشگاه­های ایران بچشاند و بلمساند (ایزدی جیران، ۱۳۹۳الف: ۱۹).

در اینجا حتی در تعریف انسان­شناسی نیز من از استعاره­های حسی استفاده کرده­ام. زندگی­شناسی من بیش از پیش به سوی یافتن زندگی در عادی­ترین و جزئی­ترین رخدادهای روزمره می­گشت، از این­رو نمی­توانستم این فرصت­های گذرا را از دست بدهم: درحالیکه در سفر میدانی به میدان کلاسیک خودم در عشایر قره­داغ پایم شکست، فرصت بستری شدن و جراحی در بیمارستانی در تبریز را همچون موقعیتی مردم­نگارانه یافتم و تلاش کردم زندگی دردمند پنج نفر را شرح دهم (ایزدی جیران، زیر چاپ؛ ج)؛ با آغاز لیگ چهاردهم فوتبال ایران در بازی­های تیم تراکتورسازی تبریز حضور یافتم تا لحظات استادیومی و بودن در شور را توضیح دهم؛ شهر تبریز را بر بنیاد ادراکاتی که از دوران کودکی و نوجوانی و تاریخ حسی شهر داشتم از نو طراحی کردم (ایزدی جیران، زیر چاپ؛ د)؛ وارد زندگی عاشقانه با هواداران یکی از خوانندگان معروف شدم؛ و در نهایت در مناسک محرم شهر اجدادی­ام مراغه شرکت کردم، با آنها ساعت­ها دویدم تا بتوانم زندگی عزادارانه­شان را درک کنم. این موضوعات و موضوعات دیگری که کار می­کنم همگی لحظاتی بودند که جریان زیستن در آنها وجود داشت و نبض زندگی می­تپید.

زندگی­شناسی حس­مند و بدنمند من ذیل پروژه فکری بزرگ انسان­شناسی پدیدارشناختی (phenomenological anthropology) قرار می­گرفت. پدیدارشناسی به عنوان پروژه­ای برای «مطالعه چیزها همچنانکه در تجارب زیسته ما پدیدار می­شوند» (دجارلایس و ثروپ، ۲۰۱۱: ۸۸) است مورد توجه جدی انسان­شناسان در سه دهه گذشته بوده است. پیوند بین اندیشه فلسفی و عمل مردم­نگارانه، پدیدارشناسی فیلسوفان را تبدیل به پدیدارشناسی فرهنگی (cultural phenomenology) یا پدیدارشناسی محلی (local phenomenology) انسان­شناسان کرد تا نشان دهند که زیست­جهان­ها (lifeworlds) به عنوان زندگی­های روزمره افراد تا چه حدی می­توانند مسائل کلیدی زیست را بیان کنند. ملهم از سنت پدیدارشناختی، فکر می­کنم تقلا برای بودن و زیستن ظرفیت فوق­العاده زیادی داشته باشد تا از طریق آن بتوان به افراد و گروه­ها نزدیک شد. تقلاهایی که خودبودگی را برای افراد معنادار کرده و فعالیت در این جهان را به وجود می­آورد. از این جهت می­تواند پروژه­ای عظیم برای عمل مردم­نگارانه و اندیشه انسان­شناختی باشد.

اشتیاق به زندگی جلوه و جذابیت دیگری نیز برای من دارد. زندگی­شناسی یک انسان­شناس همچنانکه به بیان لحظات زیستن اصرار می­ورزد، به درگیری و تعهد داشتن به زندگی بهتر برای افراد مورد مطالعه نیز روی می­آورد. این همان چیزی است که باید از انسان­شناسی به عنوان یک فعالیت انسانی به جای صرفاً یک فعالیت علمی دفاع کرد و این همان آرمانی است که من را روز به روز بیشتر و بیشتر به سوی انسان­شناسی درگیر (engaged anthropology) می­کشاند (لاو و مری، ۲۰۱۰). وقتی انسان­شناس با احساسی انسانی می­تواند در دردهای مردمان مورد مطالعه خود شرکت کرده و برای کاهش آنها به طور موثر و جدی گام بردارد. اینگونه است که ما می­توانیم چهره انسانی این رشته در ایران را برجسته سازیم و بگوییم که انسان­شناسان نمی­توانند وظیفه خود را در قبال مردمانی که موقعیت شغلی­شان را مدیون آنها هستند فراموش کنند، با محدود کردن و مشروع ساختن خود در حصارهای دانشگاه.

زندگی­شناسی من را بیش از پیش به فلسفه و به طور خاص­تر فلسفه زندگی سوق می­دهد. شاید به همین دلیل ایده­ هایم در مورد پژوهش مارمولک­وار انسان­شناسی را در سخنان هنری برگسون (۲۰۰۲: ۳۵۰) نیز یافتم: «به جای اندیشه­هایی که در زبان سرد و یخ بسته­اند، ما باید به دنبال گرما و تحرک زندگی باشیم» و این سخن یک فیلسوف زندگی است. شاید باید به قول تیم اینگولد (۱۹۹۴: هفده) بگوییم «انسان­شناسی، فلسفه است با مردمی در آن». با این تفاوت که انسان­شناسی درگیر ما را به سوی فلسفه­ ای درباره مردم و در خدمت مردم می­برد.

منابع

ایزدی جیران، اصغر (۱۳۹۱) تجسم فرهنگ در هنر: مردم­نگاری ورنی­های قره­داغ آذربایجان، دانشگاه تهران.

ایزدی جیران، اصغر (۱۳۹۲) «چشیدن مناسک: مردم­نگاری حسی غذای نذری در تهران»، پژوهش­های انسان­شناسی ایران، ۳ (۶): ۲۵-۴۵.

ایزدی جیران، اصغر (۱۳۹۳الف) «پژوهش زمینه­مند و حضورمند هنر: رویکردی انسان­شناختی»، مطالعات فرهنگی، دانشگاه پیام نور البرز، ۲ (۱۴): ۱۶-۲۱.

ایزدی جیران، اصغر (۱۳۹۳ب) «فاطما ننه هانا اوزدایر: دیدن و چشیدن تصویر در دست­بافته­های زنان لومه- دره»، زن در فرهنگ و هنر، ۶ (۲).

ایزدی جیران، اصغر (زیر چاپ؛ الف) «زندگینامه اجتماعی و حسی دست­بافته­هایی از قره­داغ تا تهران».

ایزدی جیران، اصغر (زیر چاپ؛ ب) «مردم­نگاری با حرکت: تجارب حسی در ماشین­های مناسکی تهران».

ایزدی جیران، اصغر (زیر چاپ؛ ج) «بخش ۳، اتاق ۵: تجربه انسان­شناختی درد در بیمارستانی در تبریز: مردم­نگاری بدون حرکت»، پژوهش­های انسان­شناسی ایران.

ایزدی جیران، اصغر (زیر چاپ؛ د) «تخیل انسان­شناختی: به سوی گردشگری چندحسی در تبریز»، فرهنگ و مردم.

Bergson, Henri (2002) Key Writings, London: Continuum.

Desjarlais, Robert & Throop, Jason (2011) “Phenomenological Approaches in Anthropology”, Annual Review of Anthropology, 40:87–۱۰۲.

Howes, David & Classen, Constance (2014) Ways of Sensing: Understanding the Senses in Society, London: Routledge.

Howes, David (2003) Sensual Relations: Engaging the Senses in Culture and Social Theory, Ann Arbor: The University of Michigan Press.

Ingold, Tim (1994) “Introduction to Culture” in Companion Encyclopedia of Anthropology, edited by T. Ingold, London & New York, Routledge, pp. 329-349.

Low, Setha & Merry, Sally (2010) “Engaged Anthropology: Diversity and Dilemmas”, Current Anthropology, 51 (S2): 203-226.

Wagner, Roy (1981) The Invention of Culture, Chicago: The University of Chicago Press.

تصویر: روستای قاتار، از قشلاق­های طایفه ترکمه، آذربایجان شرقی (عکس از اصغر ایزی جیران، فروردین ۱۳۹۲)

این مقاله قبلاً در آدرس زیر منتشر شده و برای نشر مجدد در اختیار «انسان­شناسی و فرهنگ» قرار گرفته است:

ایزدی جیران، اصغر (۱۳۹۳) «زندگی­شناسی»، ندا: نشریه دانشجویی انجمن علمی انسان­شناسی دانشگاه تهران، ۳ (۵): ۳۲-۳۳.