همه فکر میکردند او دیوانه است
گفتوگو با کلود پیکاسو، عکاس و سینماگر و فرزند پابلو پیکاسو و فرانسوا ژیلو درباره پابلو پیکاسو/ این مصاحبه به خاطر سوم آبان، سالروز تولد پیکاسو، به فارسی برگردانده شده است
نوشتههای مرتبط
ترجمه فاطمه مهدوی
کلود پیکاسو، عکاس و سینماگر و فرزند پابلو پیکاسو و فرانسوا ژیلو، در سال ۱۹۹۷ و چند سال پس از درگذشت پدرش، در مصاحبه با شبکه بلومبرگ در پاریس، از پدرش میگوید. کلود پیکاسو در نیویورک عکاسی میکرد که پدرش را از دست داد و پس از آن به مدیریت و نگهداری از میراث و شهرت پدرش پرداخت. او در سال ۲۰۱۱ به خاطر آثارش در عکاسی و سینما و همچنین به خاطر مدیریت میراث پدرش، مدال لژیون دونور را در فرانسه از آن خود کرد. با توجه به اینکه سوم آبان سالروز تولد پیکاسو است، تصمیم گرفتیم این مصاحبه تلویزیونی را ترجمه کنیم و در صفحه «یاد بعضی نفرات» که از این شماره صفحه ثابت مجله خواهد بود، منتشرش کنیم.
پسر پابلو پیکاسو و فرانسوا ژیلو، کلود پیکاسو، اینجا در پاریس زندگی میکند. کسی که میخواهیم در مورد پیکاسو – پدرش – با او گفتوگو کنیم. کلود برای ما از روزهایی زیادی که پس از مرگ پدرت اینجا بر تو گذشت بگو!
اتفاقات خوبی افتاده است. پیش از مرگ پیکاسو، اینجا در فرانسه قانونی تصویب شد که طبق آن شما میتوانید مالیاتت را با ارائه آثار هنری یا مصنوعات تاریخی پرداخت کنی که آنها به میراث فرانسه اضافه میشوند. در نتیجه ما اول باید موجودی آثار او را چک میکردیم که کار عظیمی بود. او بیش از هفتادهزار اثر از خودش به جا گذاشته و زمان زیادی طول کشید تا ما آنها را ارزیابی کنیم و از آنها برای کاتالوگها عکس بگیریم. بعد ما لیستی از آنها تهیه کردیم و با چند موزهدار ارتباط گرفتیم. ما تنها نمیخواستیم اینها را به دولت ارائه دهیم. میخواستیم موزهای داشته باشیم که نشان دهنده تمام وجوه پیکاسو باشد.
انعکاس تمام کارهای او در طول زندگی خارقالعادهاش.
بله. باید عمیق میبود. ما باید جایی که میتوانست شبیه به خانهای برای پیکاسو شود ایجاد میکردیم. این خیلی سخت بود. در پاریس پرجمعیت ساختمانهای قدیمی وجود دارند ولی آنها هم در اختیار مراکز دولتیاند. در آخر ما رسیدیم به یک ساختمان قدیمی که تبدیل به مدرسه هنر و صنایع دستی شده بود. ما مودبانه از آنها خواستیم ساختمان را ترک کنند و آن ساختمان شد موزه پیکاسو.
چند اثر در آنجاست؟
پانصد اثر. همه در کنار یکدیگر. این ساختمان ممکن است از زیادی آثار منفجر شود! آنجا یک مکان راکد و مرده نیست. بسته به مناسبتها مراسمی خواهد داشت و در آنجا اتفاقاتی خواهد افتاد که بخواهید بیش از یکبار ببینیدش.
چرا او وصیتنامه ننوشت؟
چون خیلی اهل کاغذبازی نبود! او هنرمند بود نه سفیر.
بعضیها میگویند، میدانی نمیشود چیزی در مورد پیکاسو باشد و نشنیده باشیاش، بعضیها میگویند فکر کردن به مرگ چیزی نبوده که او از آن خوشش بیاید. او خیلی عاشق زندگی بوده و نوشتن وصیتنامه باعث میشده مجبور شود به مرگ فکر کند.
بله مانند این است که بنویسد من از دور خارج شدم. این شیوه او در انجام کارها نبود.
هرروز یک نمایشگاه از پیکاسو در جایی پربا میشود. پارسال در نیویورک، در مومو پرترههای پیکاسو؛ الان که ما صحبت میکنیم در واشنگتن، جوانی پیکاسو؛ از زمان مرگش انگار انفجار رخ داده.
بله. این حقیقت جالبی است که از زمان مرگ پیکاسو، کتابهای زیادی در موردش منتشر شده و نمایشگاههای بیشتری برپا شده است. بیشتر شبیه به یک نوع شیدایی برای پیکاسوست تا علاقه به او. نامش شبیه به تورهای راک اند رول دارد مرتب در شهرها میچرخد.
گاهی دو یا سه سالن مراسم در جاهای مختلف جهان داریم. دو یا سه نمایشگاه دائما در جایی برپاست.
بله و هر نمایشگاه دیگری هم باشد قطعا اثری از پیکاسو در آن هست و قطعا او را شامل میشود. هر طرف که میچرخی یک پیکاسو وجود دارد!
چطور مردم را از سواستفاده از نام و شهرت و چهره پیکاسو بازمیدارید؟
چندسال پیش من توسط دادگاه فرانسه فراخوانده شدم. در نتیجه جلسهای ترتیب دادم و قراردادی برای حقوق مولف در همه جای جهان بستم و در بعضی کشور نماینده دارم و حواسم به آنها هست. من همیشه حواسم هست. باید تمام شبکهها را دید. روزنامهها را خواند. فیلمها را تماشا کرد و جلوی ساخته شدن بعضی از آنها را گرفت. این تنها باز داشتن نیست. باید آنها را به ساخت کارهای خوب نیز تشویق کرد. پس وقتی تو دنبال شرکای مناسب برای ساخت کارهای خوب هستی میتوانی به بعضی بگویی تو مناسب نیستی و نباید این کار را انجام دهی و ما با تو کار نخواهیم کرد. یک چیز جالب که در این شیدایی برای پیکاسو ایجاد شده، این است که پیکاسو دیگر خودش یک برند است. معنا دارد. مانند کوکاکولا. مردم شروع کردند به مهر کردن اسم پیکاسو پای هر چیزی. این خیلی آزاردهنده است. ما یک برند نیستیم.
چطور این «شیدایی برای پیکاسو» را توضیح میدهید؟ این شیدایی برای دیگر هنرمندان ایجاد نشد.
این خود او، زندگی و سبک زندگی جالب اوست که مردم دوست دارند. همچنین دخالتهای سیاسی هم وجود دارد که بر تصورات عموم تاثیرگذار بوده است. او دنبال صلح بود و به زندانیان سیاسی کمک میکرد. در جنگ اسپانیا علیه فاشیستها فعالیت کرد. تمام اینها باعث جذب مردم میشود.
همچنین این که او دوران طولانیای نقاشی کرد و خیلی هم زود شروع به آن کرد. از همان اوایل بسیار عالی بود. این باید باعث شده باشد که تو هم خیلی نقاشیهای خوب دیده باشی و هم ابژه کشیدن بسیاری از آنها شده باشی. یعنی بنشینی آنجا و…
تو میگویی نشستهای و حتما شنیدهای که من هیچوقت ننشستهام. به ندرت کسی برای پدر من نشسته و ابژه شده است چون این روش کار او نبود. او حس مشاهدهگری دقیقی داشت و بر اساس حافظهاش نقاشی میکرد. در واقع این برای او نوعی اخلالگری ایجاد میکرد که کسی روبهرویش بنشیند و تکان نخورد. خلاف این، او میخواست آزادانه نقاشی کند. اون در نقاشی مینتی۱ یک تابستان کامل رفت و بعد از روی حافظهاش او را نقاشی کرد و آن همان نقاشیای بود که مینتی در نوزده باری که نشسته بود تا نقاشیاش کنند میخواست و پیدا نمیکرد.
و بعد دوستانش نقاشی را دیدند و گفتند این تو نیستی و او گفت…
نه پدر من گفت. او گفت: «شاید الان نه اما تو بعدا شبیه نقاشیات خواهی شد!»
این درست بود. بعدا شد. و مینتی گفت: «این منم!» پیکاسو همیشه از طریق حافظه نقاشی میکرد.
این درست است. مردم، گرترود استاین۲ را از روی نقاشیهای پدر من میشناسند تا از روی عکسهایش.
اولین خاطرهات از او چیست؟
من بچه کوچکی بودم. او نقاشی میکرد و مجسمه میساخت که برای من بسیار جالب بود. من عادت داشتم مثل تمام بچهها وسایلم را پرت کنم و بشکنم و او برعکس من علاقه داشت همه چیز را نگه دارد. او اسباببازیهای من را جمع کرد و به استودیو برد و آن مجسمه معروف بابون و جوان را ساخت و من بسیار عصبانی بودم که چرا کاشین من را برداشته و آن را تبدیل به میمون کرده! بعدها فهمیدم کاری که او ساخته بسیار با ارزشتر از وسایل من بوده. کمکم خوشحال هم شدم اما آن موقع خیلی ناراحت بودم.
در تصاویری که از او هست دیده میشود که پیکاسو با بچهها تعامل دارد.
بله. او خیلی با بچهها خوب بود. حتی با بچهها دیگر هم همینطور بود. خیلی رابطه سادهای با آنها داشت. ما اوقات خوبی با هم داشتیم. او برای ما اسباببازی میساخت و این خیلی جالب بود. او برای ما اسباب بازی میساخت بعد ما آنها را در کاتالوگ آثار هنری میدیدیم. در آخر همه آنها اثر هنری میشدند.
باید اوقات خیلی سختی را گذرانده باشید زمانی که مادرتان ترکتان کرد.
برای همه این آزاردهنده است. هر کس چنین تجربهای دارد برایش تلخ است.
او زن جالبتوجهی است.
بله او زن فوقالعادهایست.
تو آدمهای بزرگ زیادی را میشناسی. تو متیس۳ را میشناسی.
از نزدیک! هربار از من میپرسند چه حسی داری که فرزند پیکاسو هستی و او چنین آدم بزرگی است و من هربار میگویم من فرزند دو نفر هستم نه یک نفر. نمیتوان فرزند یک نفر بود و باید پدر و مادر داشت. من همیشه خود را خوششانس میدانستم چون میان بهترین آدمها بزرگ شدم و هنوز سعی دارم با این آدمها در ارتباط باشم. الان بیشتر. همانطور که میگویی «تو متیس را میشناسی؟» بله میشناسم.
فکر میکنی در ژنهای تو علاقه به هنر وجود دارد؟
قطعا. ما از اغلب مردم آسانتر هنر را یاد گرفتهایم. شاید بقیه از ما بیشتر بدانند اما برای آن دانستن زحمت بزرگتری کشیدهاند. ما در یک استودیو هنری زندگی کردهایم. بچههای زیادی در استودیوهای هنری زندگی کردند. ما خیلی استودیوهای هنری خوب دیدهایم. نمیدانم این چه چیزی به ما میدهد اما قطعا باید چیزی داده باشد. اینها وجود دارد اما در مورد ژنها نمیدانم. پدربزرگ پدری من هم پروفسور هنرهای زیبا بوده است. از طرف مادری، مرد کار و تجارت بوده است. این چه چیزی به ما میدهد؟ خوب است اما چه نتیجهای میتوان گرفت؟ مادر من هم نقاش و نویسنده خوبی است. شاید ما آسانتر هنر را بفهمیم و ستایش کنیم که خیلی از مردم در نزدیکی آن زندگی نمیکنند. من خیلی علاقهمند به هنر قرن بیستم هستم. هنر قبل آن را ستایش میکنم اما نمیپسندم.
چون این هنر مدرن است که در آن زندگی کردی؟
چون این چیزی است که من هنر میدانم. حتی وقتی کودک بودم و با مادر و پدرم به لوور میرفتم. فکر میکردم «خب باشه، اینها خوبند» اما نقاشی آنچیزی بود که ما در خانه داشتیم و اطراف ما بود. آنچه در لوور بود نقاشی نبود. چیز دیگری بود.
او در یک زمان روی چند اثر مختلف کار میکرد؟
بله. او روی کارهای مختلف کار میکرد. مجسمهها و نقاشیها… از یکی سراغ دیگری میرفت. همیشه دیالوگی بین آثارش بود. از یک مجسمه سراغ یک نقاشی میرفت و از روی آن بر میگشت به نقاشی و… او یکسری مجسمه را بر اساس یک نقاشی شروع میکرد و بعد چند بوم را در پشت مجسمهها و آنها را پیش میبرد، بعد ناگهان رها میکرد و میرفت سراغ کار دیگری.
هر یک از نقاشیها گذشتهای مانند چیزی که گفتی دارند. جز «دوشیزگان آوینیون» در موزه هنرهای مدرن که تا مدتها بعد از کشیدنش آن را نشان نمیداد.
چون همه فکر میکردند او دیوانه است.
همه شامل جرج براک۴.
بله میگفت:«ما او را آویخته از دار پشت نقاشیها پیدا خواهیم کرد.» متیس گفت:«دیدن این نقاشی مانند نوشیدن بنزین است».
آیا تو دوره مورد علاقهای برای خودت داری؟
من همیشه بر این واقعیت که مجسمهها مهمند تاکید میکنم. همه پیکاسو را به عنوان نقاش میشناسند اما بدنه کار مجسمهها هستند. مجسمههای او فوقالعادهاند. او مجسمههای فوقالعادهای از سالهای دهه پنجاه دارد. مانند بابون و بقیه.
او در آغاز هیچ سلف پرترهای نمیکشید. جز این که او همیشه میگفت:«هر نقاشی انعکاسی از نقاش است.»
بله درست است. در تاریخ هنر خیلی از نقاشها سلف پرتره را وقتی جوانند میکشند یا تنها وقتی پیرند. یک زمانی بود که او نزدیک به پنجاه سال داشت و درگیر مشکلات خانوادگی زیادی بود. من فکر میکنم تا قبل از آن علاقهای نداشت یا اینکه میخواست تاریخ هنر را همراهی کند. چون این چیزی بود که او با هنر مدرن شکافته بود و به گونهای احساس مسئولیت میکرد. او بعد از پنجاه سالگیاش شروع به بازسازی اربابان هنر در هنر مدرن کرد
پینوشت:
۱- مادو مینتی، بازیگر فرانسوی
۲- رماننویس امریکایی
۳- هنری متیس، نقاش فرانسوی
۴- هنرمند و نقاش هم دوره پیکاسو
مطلب فوق در راستای همکاری موسسه انسان شناسی و فرهنگ با نشریه کرگدن منتشر می شود.