انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

زندگی در پیش رو/ چارانه‌های به‌ناچاری

بوسیدی و من دوباره سرما خوردم

 

چند رباعی برای «پاییز»/ این رباعی‌ها پیشکش می‌شود به «مهدی اخوان ثالث» که از «باغِ بی‌برگی» سرود و گفت: «جاودان بر اسب یال‌افشان زردش می‌چمد در آن/ پادشاه فصل‌ها، پاییز»

 

مجتبی احمدی

 

ناگفته پیداست که احساس آدمیزاد به فصل‌های چهارگانه سال، بسیار به جای زندگی‌اش در این زمینِ درندشت بستگی دارد. برای ما که، اگر نگویم کویرزاده، دست‌کم همسایه کویر بوده‌ایم، «پاییز» فصل خوشایندی است با سرمای غالبا سربه‌راه و باران‌های گاه‌به‌گاهش. حضرت مولوی سروده: «گفت پیغمبر ز سرمای بهار/ تن مپوشانید یاران، زینهار/…/ لیک بگریزید از سردِ خزان/ کان کند کو کرد با باغ و رزان»؛ قول پیغمبر و شعر مولوی روی چشم ما اما سرمای این پاییزِ برگریز، بارها به گرمای قدم‌ زدن‌هایی پیوند خورده که… یک‌بار نوشته بودم: «دوباره سرفه می‌زنم/ دوباره/ ویروسِ دلتنگی می‌پراکند پاییز…»

 

نقاشی

مهر آمده، آسمان سحرخیز شده است

گویا وقتِ کارِ خدا نیز شده است

در دست گرفته رنگِ نارنجی را

در کوچه ما دوباره پاییز شده است

مسافر

لبخندی بر لبِ درختان آورد

یک‌باره طراوت به خیابان آورد

پاییز که با دستِ پُر از راه رسید

سوغات برای شهر، باران آورد

شگفتی

سکرآور و دلنواز و شورانگیز است

شاهی‌ست که نامِ کوچکش «پاییز» است

تلفیقِ شگرفِ روزگار است این فصل

پاییز، زمستانِ بهارآمیز است

بلانسبت!

گاوان از گوهران چه درمی‌یابند؟

دیوان از دلبران چه درمی‌یابند؟

لبخندِ خدا به آدمیزاد است این

از فصلِ خزان، خران چه درمی‌یابند؟

دریافت

رویش را از درخت‌ها یاد گرفت…

تا راهش را تبر به بیداد گرفت

معنای کلامِ باد پاییزی را

برگی که به روی خاک افتاد، گرفت

گرماگرم

برخیز و سراغ از منِ خاموش بگیر

امسال بیا حرفِ مرا گوش بگیر

پاییز، – عزیز من!- به قرآن سرد است

یک فصل فقط مرا در آغوش بگیر

لاعلاج

این تب، این لرز، حاصلِ منگی نیست

درد است «نبودنت»؛ دلم سنگی نیست

من سرزده‌ام به چند داروخانه

گفتند دوای دردِ دلتنگی نیست

تجویز

ای‌کاش نخورده بودم اما خوردم

از دستِ تو ای رفیق! تیپا خوردم

گفتم که: «بیا به بوسه‌ای گرمم کن»

بوسیدی و من دوباره سرما خوردم!

نسخه

نَه داروی اشتباه باید بخورم

نه شربتی از گیاه باید بخورم

کافی‌ست فقط پنجره را باز کنی

من شب‌ها قرصِ ماه باید بخورم

زمستان

آن حضرتِ قصه‌ساز برمی‌گردد

آن ساحتِ رمز و راز برمی‌گردد

نُه ماه اگر صبر کنی می‌بینی

پاییز دوباره باز برمی‌گردد

 

مطلب فوق در راستای همکاری موسسه انسان شناسی و فرهنگ با نشریه کرگدن منتشر می شود