زندگی آبله پا
پایِ زندگیِ گلستانیها آبله زده است، آنها چشم انتظار مرهماند
نوشتههای مرتبط
گلستانیها هم هر روز درباره چرایی و چگونگی زندگی حرف میزنند و خودآگاه و ناخودآگاه در آن میاندیشند. شاید همه تلاشهای فکری و عملی گلستانیها و ما، در پاسخ به همین سوال ساده باشد؛ «کی پس زندگی خواهیم کرد یا کی زندگی کرده ایم؟»
تاریخ انقضای هر «آن» در «آن» واحد تمام میشود. شاید اگر زبان قادر نبود، واژه «حال» را ابداع و به جای «لحظه گذشته» جعل کند، آدمها از بزرگی و سنگینی گذشته خفه میشدند. مثل بعضی از شعرها و داستانها که سرشارند از خاطره و گذشته صرف. هم اکنونهم گذشت، ساعت جلو رفت و ما باید درباره لحظه گذشته قضاوت کنیم که رضایت بخش بوده یا نه؟ زندگی کرده ایم یا نه؟
ما غیر گلستانیها وقتی دلمان میگیرد و به جاده میزنیم، سر از آبادیهای سرسبز و ولایتهای مه گرفته در میآوریم. کنار یک آتش شعله ور در تاریکی بیشهزار. جایی که نفسی فرو کشیم و حبس کنیم. سینه را باد دهیم و به آسمان فوت کنیم. برای همین، روی تقویم تا دو روز تعطیل کنار هم میافتد، راهنمایی و رانندگی باید فکری برای جادهها و بزرگراههای شمالی کشور بکند؛ ترافکیش روان شود و تصادفاتش بالا نگیرد. جذابیتهایی که دل هر مسافر را غنج میبرند فقط دار و درخت و سرسبزی نیست. دریا هم هست. صحرا هم. بیابان هم. اگر همین تفریح ساده به یک گذار و رسیدن به یک هدف دیگر باشد لذتش دو چندان هم میشود. اهالی شمال غربی ایران – که کم جمعیتی هم نیستند – همواره دوست داشتند یک سر خاطرات خود را به سفرهای مشهدی گره بزنند که از جادههای شمال رفتهاند و میروند.
گلستانیها نه تنها به فاصله نیم ساعت رانندگی تنها جای ایران هستند که هم صحرا دارند، هم دریا و بیابان و جنگل و در عین حال همهه اینها را وصل کردهاند به مشهد، ویژگیهای بیشتر هم دارند. ویژگیهایی که هر یک به تنهایی میتواند بزرگترین عامل نه فقط برای جلب گردشگر باشد، بلکه درک و مواجهه صحیح با آنها میتواند کیفیت زندگی خود گلستانیها را بهبود ببخشد. در پهنه شمال شرقی ایران اقوام و زبان ها و مذاهب مختلف کنار هم گرد آمدهاند. سنی و شیعه. لر و بلوچ و سیستانی و کرد و ترک. خانه گلستانیها واقعا گلستان است.
جذابیتهای استان گلستان از دور دلرباست و در عین حال فریبنده. این را به قدر پتانسیلهایش میگویم. بگذارید حداقل در این گزارش از اعداد و ارقام آمار رسمی عبور کنیم و از کیفیت زندگی در گلستان با هم دیگر حرف بزنیم. صدای خود مردم را بشنویم و با آن ها همدل شویم. میخواهم ذهنمان با این علامت سوال مواجه شود، گلستانیها از زندگی در دامن طبیعت لذت میبرند؟ آنها از اینکه جمعی از اقوام و مذاهب مختلف هستند لذت میبرند؟ وضعیت زندگی یک ترکمن با یک گرگانی چقدر نزدیک است؟
سمانه امیرموسوی دانش آموخته معماری است. او که در پارکِ شهر گلستان مشغول عکاسی بود چند دقیقه ای پذیرفت که از سامان زندگی در گرگان با ما حرف بزند. من دقیقا توضیح دادم که سامان زندگی در ذهن ما شغل و خانه و درآمد هست و نیست. ما دنبال این هستیم که بفهمیم گلستانی ها از زندگیشان رضایت خاطر دارند یا نه؟ اگر دارند دلیلش چیست و اگر نه، چرا؟ امیرموسوی اندکی از فضای خانوادگیاش توضیح داد و از سطح تحصیلات خانوادهاش گفت که همگی دانشگاهی بودند، او در ادامه درباره سامان زندگی در گلستان گفت:«حرف زدن درباره گلستان بحر طویل است. پدر من ارشد ادبیات دارد. من حالا بیست و هشت سال دارم، واقعا از زندگیام در گرگان هم راضیم هم راضی نیستم. نه اینکه دنبال اهداف بزرگ و این چیزها باشم نه. یعنی از یک چیزهایی که مثل آب و هوا و فضای زندگی در اینجا خیلی راضیم اما وقتی به شغل و کار فکر میکنم ناراحت میشوم. هر وقت تصور میکنم با دوستانم دفتر دستکی راه بندازیم که خانه مردم را طراحی کنیم، فکر میکنیم واقعا مردم گلستان چقدر درآمد دارند که بیاورند پولی به ما بدهند که معماری داخلی خانهیشان را انجام دهیم.» البته او در ادامه می گوید که گرگان هم مثل همه جای ایران قشر ثروتمند دارد، اما نه تنها این قشر خیلی کم است، بلکه انقدر ها ذهن توسعه یافتهای ندارد که به فکر معماری داخلی خانهاش باشد.
این ذهن توسعه یافته را بیایید پیوند بزنیم به تاریخ روشنفکری یا تاریخ اندیشه در گرگان و گلستان. بیایید زیبایی شناسی ذهن توسعه یافته را با نغمه های فولکلور و نحوه آرایش لباس های ترکمنها مقایسه کنیم. مردمانی که در زیبایی و خلق زیبایی یکی روز با فرهنگ بومی خود در اوج بودند، گذشته از مسائل مادی که میخواهم بعدتر ها دربارهاش نکاتی را نقل کنم، چرا امروز از نظر یک دکتری معماری ذهن توسعه یافتهای ندارند؟
من دقیقا میدانم که هم اکنون درباره کدام قشر و سامان زندگی کدام طبقه اقتصادی در گلستان حرف میزنم. اجازه دهید یک مثال دیگر از صمد سهرابی که اساباب بازی کودک می فروشد و مغازه نسبتا بزرگی هم دارد، تعریف کنم. او درباره قشرهایی که برای خرید اساباب بازی کودکان به مغازهاش وارد میشوند توضیح داد:«من در مغازهام از آن لِگوها که شما می گویید ندارم. یعنی داشتم ولی دیگر نیاوردم. خریدار ندارد. آن وسایل آموزشی بچهها که شما مد نظرتان است گراناند و اغلب کسانی که بودجه دارند و یا اهل آن نوع سرگرمیها هستند خودشان از تهران و جاهای دیگر تهیه میکنند.» این قول را نقل نکردم که با سرعت زیاد همه بدبختیها را پای معیشت و اقتصاد و کاروبار گلستانی ها بیندازم، این را گفتم که چند نکته را تاکید کنم؛ در گلستان هستند گروهی که دغدغه توسعه ذهنی را حتی به معنای مدرن آن دارند، برای بچه هایشان لِگو میگیرند، حتی اگر قرار باشد از پایتخت تهیه کنند.
برای این که استقرایی که میکنم اندکی کاملتر باشد – هرچند کل محصولی که در دستان شماست استقراء میدانی است – یک مثال دیگر میزنم. محمد بکتاش یک مرد سی و دو ساله است که در راه یکی از مساجد بزرگ گرگان با من هم کلام میشود. بکتاش کارشناس ارشد حقوق هست و دغدغههای فرهنگی دارد. او با قاطعیت به من توضیح داد:« چندتا خطر استان را تهدید می کند؛ استان گلستان تهت تاثیر تهاجم فرهنگی قرار گرفته است. می توانید از وضعیت حجاب دختران و زنان گرگانی متوجه شوید. حتی لباس ترکمن ها هر روز نازک تر و تنگ تر می شود و از آن مدل سنتی خود خارج می شود.» او در ادامه گفت:«خطر دیگر این است که چندگانگی هر روز در استان بیشتر میشود. ترکمنها به دلیل گرایش به یک جبهه سیاسی خاص در استان با دیگر گروه سیاسی استان فاصله میگیرند که فکر میکنم هر روز این موجبات فاصله گرفتن آنها از فرهنگ انقلابی باشد.» او همه این ها را البته که به سامان زندگی در استان گره زد نهایتا، و گفت: این موجب میشود، دغدغههای مردم یکپارچه نباشد. و هر کسی برای یک چیزی تلاش کند که با دغدغه دیگری مغایرت دارد. در چنین وضعیتی آدم فرصت تنها چیزی که ندارد؛ زندگی است.»
زندگی واقعا کی لذت بخش میشود؟ فلاسفه درباره زندگی حرفهای زیادی زدهاند و هر فیلسوفی – به فراخور مبادی و آبشخور فکریاش -تعریف زندگی را زیر مفاهیمی مانند، «خاصه» (property)، «جوهر مادی» (material substance)، «نسبت» (relation)، «انبوهه» (agreegate)، «رویداد» (event)، «فرایند» (process) تعریف کردهاند. ما حصل همه این مفاهیم – هر چند در مواردی بسیار دور از هم- در یک نکته جمع میشود؛ زندگی امری نیست که به خودی خود تعریف شود. زندگی مانند واژه «لذت» یک امر بسیط است که در مواجهه با یک کنش بیرونی معنی پیدا میکند. همانطور که ما از محبت پدر و مادرمان احساس لذت میکنیم، در واقع از حسی که عارض بر کنشی بیرونی است برخوردار شدیم و از آن به عنوان لذت یاد کردهایم. زندگی نیز چنین مفهومی است که عارض بر مجموعه کنشهای ما در زیستمان است. مثلا گلستانیها یک زمانی وقتی کشاورزی میکردند و محصول خوب برداشت میکردند از زندگیشان راضی بودند. شاهد اثبات این ادعا این است که محمود شکاری یکی از کارشناسان صدا و سیما و فعالین اجتماعی استان گفت:« یکی زمانی گلستان به قدری آباد بوده که دیگران از جای جای ایران میآمدند که اینجا کار کنند و برای خانوادهیشان آسایش تامین کنند. سمنانیهای زیادی صرفا برای کار به گلستان آمدهاند.» اما حالا اینطور نیست. چرا که آمار میگوید اینجا دیگر شغلی وجود ندارد و خود گلستانیها هم با آمار هم نظرند. امروز در گلستان آن هویت پیشین نیست، کاروباری وجود ندارد که دیگران به قصد کسب آن به گلستان مهاجرت کنند یا حتی وضعیت شغلی طوری نیست که خود گلستانیها بدان مشغول شوند و چرخ زندگیشان را بچرخانند. این در حالی است که شغل و کاروبار یکی بخش قابل توجهی از زندگی را تحت تاثیر قرار میدهد و همین مسئله موجبات رضایت و عدم رضایت از زندگی را تحت تاثیر قرار میدهد. علی شهمیرزایی که تحصیلاتش را تا دیپلم تمام کرده و در یکی از رستورانهای بین راهی نزدیک پارک ملی گلستان نشسته بود گفت:« اینجا آباد بود، اما حالا نیست. چون محصول اصلی ما گندم نبود، اما گندم کاشتیم. محصول اصلی ما به پولی نمیرفت دیگر. گندم کاشتیم و آن هم نتیجهای که فکرش را میکردیم و امید داشتیم را در بر نداشت» منظور من از نقل اینها توجه به مسئله اقتصاد نیست؛ من بیشتر علاقهمندم به مفاهیم و ادبیاتی نارضایتی که در ده سال گذشته در استان گلستان تولید شده توجه کنید. یک کشاورز از کشاورزی خود راضی نیست. خبرنگار پایگاه خبری «گلستان ما» مانند خبرنگار پایگاه خبری «سرو» در این باره توضیح داد:« این که کشاورزان به سمت محصولاتی که قبلا تولید میکردند نروند طبیعی است. چرا که پنبه دیگر به درد نمیخورد. استان صنعت نساجی ندارد و گذر از کاشت پنبه طبیعی است. سیب زمینیها را باید بیرون ریخت، یک کارخانه ساده تبدیلی ندارد اینجا» جالب آن که خبرنگاران این استان – از هر طیفی که باشند- معتقدند دلیل از دست رفتن صنعت در این استان، راحت طلبی و عدم تخصص مسئولین در زمان ریاست جمهوری آیت الله هاشمی رفسنجانی است. در زمان ریاست جمهوری او بود که بخشنامهای این مضمون تصویب شد: به دلیل لطمه نخوردن به محیط زیست گلستانیها هیچ صنتعی در آن جا بوجود نیاید. جالبتر آنکه این مصوبه به قدری سطحی و غیر مسئولانه هست که برای از بین بردن آن، مسئولین نظام بار دیگر یک رویه غیر مسئولانه را در پیش گرفتهاند؛ در سالهای گذشته زمزمه ساخت پتروشیمی در استان گلستان به گوش میرسد. گلستانیها امروز با چنین تناقضی درگیرند. آنها نمیدانند گلستان محل صنعت هست یا نیست و چرا؟
تناقض در استان گلستان به همین مسئله ختم نمیشود. گلستانیها با موارد مختلف تناقض درگیرند، یک دختر جوان که خودش معتقد بود گرگانیها آدمان دست به کمری بودند و اشراف، یک باره با سیل عظیم مهاجران روبرو شدند و قافیه کار و ثروت را باختند. آن دختر گرگانی در حالی این حرف را میزد که کار کردن را امر نیکویی برای گرگانیهای اشراف تلقی نمیکرد. در کنار آن، یک سیستانی معتقد بود خودشان آنجا نیامدهاند و جبر رضاخانی آنها را روانه گلستان کرده است. هر دوی این جوانان جالب آن که در ابتدای صحبت با «مسئله» – که قسمتی از آن در نشست با جوانان آمده است – گفتند:«استان گلستان مجموعهای بی نظیر از اقوام و زبان ها و طبیعت است» می خواهم بگویم گلستانیها می دانند که گونه گونی می تواند برای آن ها یک ویژگی منحصر به فرد باشد، اما هیچ گاه نتوانستهاند این منحصر به فرد بودن را تجربه کنند و برای همین فکر میکنند همین گونهگونی مزاحم زندگیشان شده است. مثلا گرگانیها معتقدند نیروی انتظامیشان در گرو گروه خاصی از اقوام قرار گرفته است. در عین حال آن قوم معتقد است که چون حلقه ارتباطیشان هر روز در گلستان تنگتر میشد برای به دست آوردن مناسب خاص تلاش کردند.
رمانهای بسیاری از وضعیت بعد از ۱۱سپاتمبر در امریکا منتشر شد که از وضعیت بد مسلمانان حکایت می کرد؛ مسئلهای که امروز به وجود آمدن سازمانهای تندرو مسلمان را معلول آن علت میتواند باشد. در امریکا مسلمانان بعد از ۱۱ سپاتمبر در حلقه خاصی قرار گرفتند. مثل نحوه مدیریت تکثر در فرانسه که امروز سامان زندگی فرانسویان را به هم ریخته است. گلستانیها امروز هر یکی به دستهای خاص تعلق دارند. آنهم در شرایط خاص منطقه که هر روز گروههای تند رو میتوانند عامل هویتیابی گروههای منزوی گلستان باشند. گلستان از نظر تنوع قومی و مذهبی یک امریکا کوچک به شمار میرود که هر آن ممکن است یک یازده سپاتمبر وضعیت زندگی در آنجا به کل مختل کند. از طرفی یک فرانسه فشرده نیز هست؛ چرا که جمهوری اسلامی ایران مشخصا در این منطقه با مدیریت یک معادله چند مجهولی مواجه است. گلستان از این نظر آبستن اتفاقات فراوانی است که میتواند یا با عدم مدیریت صحیح از داخل و یا با فعالیت دقیق و سنجیده شده از خارج، همه زندگی در گلستان و کشور را تحت تاثیر قرار دهد.
امروز عواملی که قرار بود گلستانیها از آن لذت ببرند و زندگیشان را سامان بخشند عملا کارکرد برعکس پیدا کردهاست که ما در «مسئله» اهم آنها را با مطالعات میدانی و پدیدارشناسی بررسی کردهایم که دعوت میکنم در سرویس «سامان زندگی» آنها را مطالعه کنید.
این نوشته در چارچوب همکاری مشترک بین انسان شناسی و فرهنگ و نشریه مسئله منتشر می شود