کارگردان: وویچکس ماژووْسکی Wojciech Smarzowski محصول : لهستان سال ساخت: ۲۰۱۶
وولین، علاوه بر شقاوتهای بشری که در متن اوا زیماشکو Ewa Siemaszko به خوبی بدان اشاره شده، در تجلیل زنانگی نیز هست، زنانگی ورای مادرانگی. در ستایش از تابآوری زنان در برابر مصیبتها و بلایای زندگی. در شراکتِ بینقصشان در زادآوری، در کارگردانی باشکوه مراسمات، عزاداری، دعا و عروسی، در شرم و حیایی پیچیده در فرهنگ محلی. و بیشتر و پیشتر از همۀ اینها، اثری است هنری در باب لطافتی که در هر زمان و هر مکان با زمختی و درشتی جنگ و نفرت سرشاخ میشود. از نویسندۀ این سطور اگر میپرسید، مردانگی هیچگاه به پای زنانگی نخواهد رسید. در اولی، قدرتی نهفته که عندالاقتضا صرف خشونت میشود؛ مردها جنگ را اختراع کرده و بدان افتخار کردهاند؛ و در دومی قدرتی پنهان شده که تنها خرج زندگی میشود، خرج باروری و کشت-و-کار، و عشقورزی به مردانی که رهسپار جنگ شدهاند تا برتری ایدئولوژی x را بر y اثبات کنند یا بدانند که سلاح یک چه مزیتی نسبت به سلاح دو دارد، همین و بس. اگر در اکوفمینیزم، از توان نهفته در زنانگی برای حفظ محیط زیست استفاده میشود حال درست زمانی است که از این توان، برای پرهیز از جنگ بهره برد و این بهویژه بر دوش زنان است. آنها هستند که در جنگ از پیکرشان چونان میدان نبرد استفاده میشود، آنها هستند که قطعهقطعهمیشوند، بیآنکه سلاحی داشته باشند، بدنهاشان شکافته میشود و فرزندانشان به جبههها گسیل میشوند تا بُکُشند و کشته شوند. وولین (انزجار)، تصیورکنندۀ گسلهایی بس خطرناک است که هنوز هم صلح در جامعۀ بشری را هر لحظه به لرزههای خوفناک خویش دچار میکند؛ تا جایی که به فیلم بازمیگردد میتوان از این شکافها نام برد: کاتولیک در برابر ارتدوکس، بیدینی در برابر ایمان، مسیحی در برابر یهودی، اُکراینی در برابر لهستانی، کمونیزم در برابر نازیسم، جنگ در برابر صلح، و صدالبته، زنانگی پیشاروی مردانگی. این گسل ها شوربختانه در یک بافتار فرهنگی و جغرافیایی دیگر به راحتی به واژههایی دیگر ترجمه شده و کار میکنند. تمامی جوامع بشری هرلحظه در خطر سقوط به ورطۀ خوفناک جنگاند. همین چندروز پیش از نگاشتن این سطور بود که درگیریهای مرزی میان ایران و افغانستان، لرزه بر روح و جان همگان انداخت و صدای خمپارهها گوشها را پر کرد و دلها را لرزاند.
نوشتههای مرتبط
وولین در سطحی دیگر از تحلیل، میتواند گشایندۀ بحثهایی باشد در خصوص آغاز دوران پساانسانگرایی. دورانی که انسان را نه به خاطر بیزاری از او، یا تحدید و تهدیدش بلکه به واسطۀ آنکه بارها و بارها در آزمون سخت زندگی سرشکسته و مردود شده، بایستی وانهاد، تنها به این جرم که درس زندگی را خوب فرانمیگیرد. انسانی که یکبار در رنسانس رویاروی نفس خویش قرار گرفت و به خود آگاه شد و کنکاش خود از اقالیم درونیاش را سوژۀ تفکرِ خویش ساخت اینبار باید نتایج حاصل از این کنکاش را صادقانه با خویشتن و با دیگران در میان گذارد. اینکه چگونه نیروهای الاهی و شیطانی در وجودش به پیکار هم برخاسته و نتیجۀ این کشمکش به پیروزی و شکست کدام منجر شده است؟ از کشتارهای وولین هنوز چندان سالی نگذشته، از کشتارها و نسلکشیهای قرن بیستم، و از افراط کاریهایِ مذهبیِ خونبارِ ادامهدارْ اینبار در خاورمیانه. تصحیح اوراق امتحانهای پیدرپیِ این دو قرن چندان زمان نمیبرد و کار چندان سختی نیست؛ و آدمی که از اساس رفوزه شده. نتیجه این است: یک افسوس جانگداز و آهی سرد.
از میان بازتاب ها و بازسازیهای هنریِ فراوانی که پیکرۀ سینمای ضدجنگ را پیریزی کردهاند، بیشک وولین- در کنار بیا و ببینِ Come and see کلیموف Elem Klimov- یگانه است. فیلمی که ضدیت با جنگ را صبورانه در کنار ضدیت با تنفر و انزجار قومی و درندهخوییِ ناسیونالیزم قرار داده و منجلاب متفعن هر دو را تمامقد با تمامی کراهتشان پیش چشم قرار میدهد. فیلم، این افسوس را در جان ما مینشاند که دیگر نمی توان با افتخار از آدمی سخن گفت یا از او دفاع کرد. این مقدمه اما نباید ما را به این نتیجه رساند که به محو آدمی بیاندیشیم. نتیجه درست باید گونهای احتیاط ، تعادل و سازش باشد. هم میان آدمیان و هم میان انسان و طبیعت. آدمی در ذره ذرۀ وجودش سرشار از تناقضات بیشمار است. این تناقضات تنها با احترام به دیگری و به طبیعت، و پایش مداوم خویشتن حل و فصل خواهد شد نه با طغیانگری. جنگ و متعلقاتش ازجمله نسلکشی، ثمرۀ طغیان بخشی از وجود آدمی علیه بخشی دیگر است و در این میان آنچنانکه در ابتدای نوشتار نیز ذکر شد زنان، بیش از مردان حتی بیش از کودکان در معرض خطراند.
فیلم، با دوربینی سرخوش و رقصان میانۀ عروسیای سرشار از آداب و رسومِ مفرحِ دلگشا آغاز میشود که یهودی را کنار مسیحی، زن را کنار مرد، پیر را بغلِ جوان، انسان را جانبِ حیوان، کاتولیک را همآغوش ارتدکس و لهستانی را دستدردستِ اُکراینی نشانده است. زنانْ آوازهای محلی را شعفآلود همسرایی میکنند و دوشادوش مردان، عروسی را پیش میبرند. این اپیزود شادِ سرمست، در تخالفی دردناک و غمین، در انتهای فیلم به اپیزودی ختم میشود که کودکی از پیِ مادر مبارز، مقاوم، سرسخت و کماکان پیشروندۀ خویش از میان ایست بازررسی عبور میکند. زنْ درازکش بر کاه وکلشهای بارشده بر دلیجانی که توسط مردی غریبه روان است، فکورانه به آسمان مینگرد و در دل استپی فراخ همراه با نوای مویهگون موسیقی از نظرمان دور میشو(ن)د. این صدای پاهای زن در همراهی با سکوتِ سنگینِ دشت که تنها جیرجیرِ زنجرهها پارهاش میکنند؛ درست پیش چشم سربازانی که به احترام زنانگی انگار که حتی باید علاوه بر سکوت کلاه نیز از سر بردارند، افتخارآمیزترین، خرامانترین، سنگینترین و پرشکوهترینِ صدایی است که در تمامی عمرم شنیدهام. چونان صدای صفیر گلولهای که یکراست به قلب ناسیونالیزمِ مبتنی بر خاک، خون و نژاد شلیک شده باشد. تلق تلق تلق… کوبش پا بر زمین و بر پل چوبی. صدای پای آدمی، صدای روحِ آدمی، صدای پای زندگی، صدای امید، صدایی که گوشنواز نیست اما ملودیِ دشواریی وظیفه است که تمامیِ معنای آدمی است.
جنایات و کشتارهای تصویرشده در فیلم قابل توصیف نیست و برای نگاشتن از آنها قلم و دستِ آدمی کم میآورد. کشتار با تبر، با آتش با چاقو و با تفنگ. تمامی عناصر اربعه که علیالقاعده در کثیری آثار هنری، رابط میان آدمی و الوهیتاند، از آب و خاک بگیرید تا آتش، اینجا ابزار بازیِ شیطاناند در معرکۀ مرگباری که توسط انسان و برای انسان دست-و-پا کرده. فیلم ویترینی است از تناقضها و تضادهای رعبانگیزِ وجودی. جایی تولد نوزادی با مرگ پدر در یک لحظه رخ میدهند به فاصلۀ چند ثانیه، و نگاه زن/مادر از فرزند نورسیده به فراسو کوچ میکند تا شاید معنایی برای این زندگی برای این زندگیِ مصیتبار بیابد. موسیقی مویه سرمیدهد و فیلم به شیونی جانگداز بدل میشود که از اعماق چاهی ژرف به گوشمان میرسد و میدانیم که قربانیانی در میانه اعماق هستند لیکن کاری از دستمان ساخته نیست. و جنگ همین است، آدمی و آدمیت در کسری از ثانیه و به شکلی مبتذل میمیرد.
فیلم در لایههای عمیقتر خویش، افشاگرِ نقش مخرب شبهنظامیانِ به ظاهر ناسیونالیست و پیروی ویرانگر نیروهای پلیس رسمی از آنان نیز هست. و این فرایند گواهی است بر اینکه چگونه جنایاتی که یونیفرمهای رسمی در طول تاریخ، از ارتکاب بدان شرم داشته و دارند، تحت لوای دیگری و به شکلی رذیلانه در حق همۀ مردم فارغ از حزب، قومیت، سن، مذهب و جنسیتشان روا داشته میشوند. در مورد خاص فیلم، نه نازیسم و نه استالینیسم، از حیث درندهخویی، به گرد پای گروههای شبهنظامی نیز نمیرسند؛ آنها که به شکلی قرون وسطایی مجازات و ریشهکن میکنند.
همچنین، با تمرکز بر این اثر بی همتا از سینمای لهستان، در می یابیم که امر محلی یا فولکلور، در ذات خویش هیچگاه میانهای با بنیادگراییِ مذهبی، ملی و قومی ندارد و اینها همه ایدئولوژیهای مدرنی هستند که به ضرب-و-زور تبلیغات و اسلحه، مردم محلی را در جنایات خویش شریک میسازند.
فیلمْ به طور خلاصه شرحی اندوهگین است از کشتار لهستانیها، یهودیها و کمونیستها از آغاز تا ۱۷ سپتامبر ۱۹۳۹ توسط ناسیونالیستهای شبه نظامیِ اُکراین، سپس تا اواخر ژوئن ۱۹۴۱ توسط شبهنظامیان اُکراینی و شورویها، و بعدتر از آن، و با آغاز حملۀ آلمان به شوروی، توسط شبهنظامیان، پلیس اُکراین، و قوای آلمانی، و در نهایت از ۱۹۴۳ به بعد توسط ارتش شورشی اُکراین.
جایی میخواندم که پوتین، کشتار وولین را به دگنکی بدل کرده تا بر سر اُکراینیها بکوبد چونان چینشِ مقدمهای برای جنگ بزرگ با اُکراین و جایی دیگر در کامنتی بر فیلم، میخواندم که نویسندۀ ناشناسی از اُکراین، با درج علامت گریه از لهستانیها عذرخواهی کرده بود. از بازی هوسآلود و بیرحمانۀ بزرگان تا عطوفتِ لبریزشده در واژگان یک نویسندۀ گمنام. این حکایت تلخ سیاست در روزگار کنونی است. قلم را به زیماشکو می سپارم.
نقدی بر وولین به قلم اوا زیماشکو منبع: (volhyniamassacre.eu)
قریب به صدهزار لهستانی در قتلعامِ وولینیا Volhynia سلاخی شدند، بسیاری از همرزمانِ ما کوچکترین اطلاعی از آن نداشتند. شاهکار ماژووْسکی، یک شانس واقعی برای رفع این نقیصه است.
داستان از ۱۹۳۹ آغاز میشود. تنها چندماه پیش از جنگ، در وولینیا ، جایی که اُکراینیها، لهستانیها و یهودیها در جوار یکدیگر میزیستند. تا شروع سپتامبر، [در سطح نخست] روابطی عادی میان گروههای قومیِ گوناگون وجود داشت- قوموخویشی، دوستی، و وصلتهای مختلط، اما از دیگرسو، اوضاعِ اُکراینیها بهعنوان شهروند چندان بر وفق مراد نبود و همین امر [و در سطح دوم از روابط اجتماعی] علت اصلی اقدام سازمان ملیگرایانِ اُکراین Organization of Ukrainian Nationalist (OUN) علیه دولت و ملت لهستان محسوب میشد. سازمان، بخشی از ساکنینِ اُکراینیِ جمهوریِ دوم لهستان را نمایندگی میکرد، تشکیلاتی که هرگز با غیاب حاکمیت اُکراین در مناطق منتهیالیهِ شرقی لهستان کنار نیامده بود. سومین سطح از روابط اُکراینی-لهستانی عبارت بود از حاکمیت، کلیسا و وفاداری. در این حیطه نیز تنشهایی وجود داشت. در فیلم، به روابطِ پیشاجنگِ لهستانیها و اُکراینیها، در سه سطح تنها اشارهای گذار میشود زیرا به تصویر کشیدنِ تمامیِ پیچیدگی چنین روابطی غیرممکن مینماید؛ لیکن حتی اگر قضاوت اُکراینیها علیه حاکمیت لهستان را پذیرا باشیم، پذیرش آن، چونان بهانهای برای نسلکُشی، معقول نیست. زیرمتنِ روابط لهستانی-اُکراینی در فیلم، ازدواج مردی اُکراینی با دختری لهستانی و نیز احساساتی شعفگونه میان یک زوج مشابه دیگر است که قصد ازدواج دارند. چنین روابط و وصلتهایی دال بر عُلقههای اجتماعی و اتحادی است میان حلقههای مختلفی که علیرغمِ ناخرسندیهای منتج از جاه طلبیهای ملی وجود دارند.
اُ.یو.اِن از زمانی تاسیساش در ۱۹۲۹، آماده بود تا در تمامی سرزمینهایی که سکونتگاه لهستانیها بود با بهرهگیری از یک ایدئولوژیِ افراطیِ ناسیونالیستی و فاشیستی و با هدف یکپارچگی و اتحاد، برای حاکمیت اُکراین بجنگد. هدفْ عبارت بود از یک اُکراینِ قومیِ یکدست تنها برای اُکراینیها. و این هدف تنها با ریشهکنیِ جمعیت لهستانی در قلمرو جمهوری دومِ لهستان امکانپذیر بود و اُ.یو.اِن درست همانجا ریشه دواند (در اُکراینِ تحت حاکمیتِ شوروی ممکن نبود)، و همانجا بود که حاکمیت اُکراین پا گرفت و سپس به وقت مناسب گسترش یافت. اُ.یو.اِن برای سالها هوای آن در سر داشت تا با مغزشوییِ ایدئولوژیکیِ جمعیت اُکراین، عنصر لهستانی را حذف کند؛ نفرتپراکنی علیه لهستانیها، رخنه در حلقههای سیاسی و اجتماعیِ اُکراینی، مختلساختنِ تلاشها برای آشتی میان لهستانیها و اُکراینیها، و حمله به اُکراینیهایی که به روابط حسنه میان دو ملت باور داشته و دامن میزدند.
سپتامبر ۱۹۳۹، یعنی زمانِ هجومِ آلمان به لهستان، دورهای است که هجمۀ بزرگتر اُکراینیها به لهستانیها رخ داده و با شعله کشیدنِ جنگ قوت میگیرد. نظر به هیاهوی پیش از آن، این پیش درآمدِ تنگناهای وسیعِ تحمیلشدۀ بعدی به لهستانیهاست. حملاتی که با زورگیری همراه شد، با قتل انسانهای عادی و پناهندگانِ جنگی، حمله به سربازانِ ارتش لهستان، قطعِ عضوِ سربازان، خلع لباس از آنها و کشتار بیرحمانشان.
وولین Wołyń ، ویترینی از این جنایات است. کشتارها پس از ۱۷ سپتامبر متوقف شدند، زمانی که شوروی ها وارد لهستان شده و بر خلاف انتظارشان با آغوش باز اُکراینیها روبرو شدند.
گرچه وحشتِ شورویها شامل حال همۀ ساکنین شد، لیکن لهستانیها در سیبل حملات بودند، دستگیر شدند، به زندان افتادند، به قلمرو شوروی کوچانده شده و به اردوگاههای مرگ گسیل شدند. بسیاری از اشخاص مهم و تمامی گروههای اجتماعی، کشتار و تار-و-مار شدند. برخی از اُکراینیها نیز در محاکمۀ لهستانی و خبرچینی برای مقامات شوروی دست داشته و فهرست اشخاصی را که بایستی تبعید میشدند برای مقامات آماده میکردند. سرکوبِ تحت اشغال شوروی همچنین قصد داشت تا جمعیت را از حیث اقتصادی مستهلک ساخته، با دین دراُفتد، و تمامی پیوندهای اجتماعی را با انگیزههای بیمقدار جایگزین سازد.
این مرحله از لهستانیزداییِ سرزمینهای منتهیالیه شرقیِ لهستانِ پیش از جنگ (که ماژووسکی در نماهای معدودی نشان میدهد) با حملۀ آلمان به اتحاد جماهیر شوروی در اواخر ژوئنِ ۱۹۴۱، پایان یافت. قدرتِ اشغالگرِ جدید علیالظاهر از سوی فعالین اُکراینی مورد استقبال قرار گرفت، اغلب ازسوی همانها که به شورویهای مهاجم نیز خوشامد گفته بودند. ناسیونالیستهای اِکراینی از همان ابتدا هم، شعارهایی مبنی بر اضمحلال لهستانی ها، یهودیها، و کمونیستها سر میدادند. آلمانها به اُکراینیها رخصت دادند تا مناصب دونِ اداری را در سطح محلی برعهده بگیرند، و پلیس اُکراین، که فرمانبردارِ آلمانیها و سرسپردۀ اُ.یو.اِن بود، تاسیس شد. وضعیتی پیش آمد که مطلوب اجرای طرحهای اُ.یو.اِن بود. اُکراینیها مستظهر به قوای آلمان، در مواجهه با لهستانیها دستِ برتر را یافتند، قوای آلمان که به شدت درگیرِ جنگ با اتحاد جماهیر شوروی در جبهۀ شرق بود قوای نظامی چندانی در مناطق اشغالشده نداشت و اینچنین زمینه برای محو عنصر لهستانی مهیا شد. پیش از این، اُ.یو.اِن، مواضع خود را تحکیم کرد و بر تعداد قوای خویش افزود، گروههای شبه نظامی تشکیل داد، اعضایش را آموزش ایدئولوژیکی و نظامی داد و به جنگ لهستانیها و یهودها فرستاد. اعضای اُ.یو.اِن، برای نابودی برنامهریزی شدند و بدینمنظور دهاقینِ اُکراینی را صرفنظر از نگرشهای خاص سیاسیشان برای شرکت در انهدام به استخدام خویش درآوردند.
برای جامعۀ یهود، تبعاتِ اشغال قلمروهای مرزی در شرق از سوی قوای آلمان، به معنای برپایی محاکماتی بود که به اعدامهای دستهجمعی در وولینیا در ۱۹۴۲ انجامید. در بخش جنوب شرقِ لهستانِ پیش از جنگ، بسیاری از یهودیان به اردوگاههای مرگ فرستاده شده و مابقی همانجا اعدام شدند. اُکراینیها – افراد پلیس اُکراین و اعضای دستهجاتِ شبهنظامی، در سلسله عملیاتِ سازماندهی شده و اجراشده از سوی آلمانها علیه یهودی ها – از قومکُشیهای ۱۹۴۱ گرفته تا ریشهکنیِ دستهجمعی در ۱۹۴۲ شرکت داشتند. کشتار یهودیان، برای اعضای اُ.یو.اِن چیزی نبود جز راهی برای به دور انداختنِ همسایگانی بهدردنخور، لیکن برای دیگر اُکراینیها از حیث اخلاقی مخرب مینمود زیرا گواهی بود بر اینکه زینپس میتوان به جنایاتی در مقیاسی وسیع دست زد و از مصونیت برخوردار بود. بسیاری از عناصری که وجه مشخصۀ حال و روزِ جمعیت لهستانی و یهودیِ تحت اشغالِ آلمانها بودند، در فیلم به تصویر کشیده شدهاند.
از همان آغاز اشغال از سوی آلمان، لهستانیهای وولینیا و جنوبِ شرقِ لهستانِ پیش از جنگ، با نگرش خصمآلودِ فزایندهای از سوی اُکراینیها مواجه شدند. عامل اضافۀ دیگری که به این حسِ خطر میافزود عبارت بود از سرکوب توسط پلیس اُکراین، که بهنحو توطئهآمیزی از اُ.یو.اِن تبعیت نموده و بدین شکل اشتیاق وافری به آلمانها نشان میداد. تحمیل نظام جیرهبندی، تجسسها، بازداشتها به هر شکل ممکن، و قتل مردان از سوی پلیس اُکراین و همزمان، تضعیف علقههای همسایگی، تهدیدها و شعارهایی همچون “مرگ بر لاشها Lakhs [لهستانیها]” از سوی فعالینِ ناسیونالیست، به همراه غارت و چپاول، و کشتار افراد و خانوادههای لهستانیِ سرشناس، به جو بیاطمینانی و وحشت افزود. با آغاز سال ۱۹۴۳، اُ.یو.اِن نیروهای چریکیای سازماندهی کرده بود که به کشتار دستهجمعیِ لهستانیها دست میزدند. وقتی خبر نابودیِ جمعیِ اسکانهای لهستانی در پارسلیا Paroslya در وولینیا پیچید، بر دامنۀ حملات افزوده شد، بهویژه پس از آنکه افراد پلیس اُکراین در ۱۹۴۳، از خدمت به آلمانها سر باز زده و چریکهای ناسیونالیست پیوستند. بدین ترتیب هستۀ مرکزی آنچه که ارتش شورشی اُکراین Ukrainian Insurgent Army (UPA) نام گرفت تشکیل شد. لهستانیها برای مقابله با چنین امواجی از خشونت آمادگی نداشتند و همین بیپناهیشان است که در فیلم به تصویر کشیده شده.
این حقیقت که ایدئولوگهای اُکراینی متقاعد شده بودند که بروز چنین فجایعی، روشی موجه است، راه را برای ارتکاب جنایات برنامهریزیشده علیه لهستانیها هموار ساخت. جماعات انسانی، سکونتگاه به سکونتگاه ریشهکن شدند. مردم با تبر قطعهقطعه میشدند، با شنکِش و داس زخم میخوردند، و با سرنیزه گلوشان بریده میشد. قربانیان زندهزنده سوزانده شده و اجسادشان درون چاهها افکنده میشد. افرادی که وحشتزده شده بودند التماس میکردند که با گلوله کشته شوند. جماعت مومنْ درون کلیساها مورد هجوم قرار گرفتند. مرگ همهجا در کمین نشسته بود. شخص از روزنی به روزن دیگر میجست، تا جان خود را دربَرَد ولی شاید که در مسیر به قتل میرسید. جان لهستانیها ستانده شد و اموالشان یا به یغما رفت یا سوزانده و تخریب شد. سوای دستهجاتِ ناسیونالیست، اُ.یو.اِن، بخشی از دهاقین و روحانیون اُکراینی را متقاعد کرده بود تا ارتکاب جنایت را ترغیب نموده و آلات قتاله را تبرک نمایند. با این حال، گرچه این جنونِ ویرانگر در ظاهر پیروز شد و مرتکبین در بزمهاشان سرخوشانه جام بالا میبردند، اما همۀ اُکراینیها دستهای خویش را نیالودند؛ روحانیونی بودند که از صلح و اطاعت از خدا میگفتند و اُکراینیهایی که به لهستانیها کمک کرده و جان خویش را در خطر قرار میدادند. این تصویری است از تراژدی لهستانیهای وولینیا در فیلم ماژووسکی.
قتل عام وولینیا، دستِ آخر مقاومت برانگیخت. اینجا و آنجا گروههای کوچکی شکل گرفتند که ضمن دفاع از خود، مواضع خویش را مدیریت نموده و بخش بزرگتری از لهستانیها یا دست کم مجتمعهای مسکونی را نجات دادند. برخی لهستانیها دست به کارِ طرح نقشه شده تا از رهگذر مذاکره با یو.پی.اِی حملات به خودشان را متوقف کنند اما همگی به قتل رسیدند. تنها پس از رخداد این فجایع دراماتیک بود که نیروهای چریکی برای دفاع از مراکز جمعیتی لهستانی سازماندهی شده و گاها به اقدامات ایذایی و جزایی علیه کمینگاههای ناسیونالیستهای اُکراینی دست زدند. اما این اقدامات هرگز با نسلکشی لهستانیها توسط اُ.یو.اِن و یو.پی.اِی برابری نمیکرد. اینها همه به وضوح در فیلم نشان داده شده گرچه گاهی با اغراقهایی نیز همراه شده است.
یک دورۀ آموزشی با موضوع قتل عام وولینیا، که بر اساس خاطرات یکی از زنان بازمانده، و از سوی پارهای کارشناسان و موسسۀ یادآوریِ ملی یا IPN (به لهستانی: Instytut Pamięci Narodowej) ترتیب داده شده بود، نام با مسمایی داشت: آنکس که ندیده هرگز باور نخواهد کرد (به لهستانی: Kto tego nie widział, ten nigdy w to nie uwierzy). ترس این زن قابل فهم بود زیرا برای شهروندانی که هماکنون در صلح-و-صفا در کشور خویش می زیند بسیار سخت است که تصور کنند، همولایتیهاشان که روابط محترمانهای با آنها داشتهاند دست به چنین جنایاتی زدهاند. اما هرگز نمیتوان انکار کرد که هزاران شرح حال و خاطره بر روشهای یکسانی صحه میگذارند که ناسیونالیستهای اُکراینی برای قتل عام لهستانیها بهگناه لهستانیبودن به کار بردهاند. حال، لهستانیهایی که با تصاویر بازسازیشدۀ ماژووسکی روبرو میشوند، با این موتیفهای تکرارشونده از تجارب قربانیانِ قتل عام وولینیا، با این تصاویرِ آخرالزمانی اما متاسفانه حقیقی از کشتار، ایمان خواهند آورد که علاوه بر نسلکشیِ لهستانیها از سوی آلمانها و شورویها، یک نسلکشیِ سومی هم در کار بود، کشتاری از سوی اُکراینیها که باید در یادها محفوظ بماند.