تصویر: داوود پیرنیا(بنیانگذار برنامه گل ها)(راست) به همراه رهی معیری، ایستگاه رادیو میدان ارگ، دهه ۱۳۳۰، به نقل از ویلاگ http://www.golpakade.blogfa.com/
این مادربزرگ قصه گو، رادیوی مهربان، امروز چه می گوید؟ نوه هایش کجا هستند؟ در قصه هایش چه می گذرد؟… با نگاهی اجمالی به تاریخچه ی رادیو در ایران می توانیم به رابطه ی گرم و صمیمی این رسانه با شنوندگانش پی ببریم؛ و نیز به والایی جایگاهش و عاطفه اش:
سال ۱۳۰۵ بود که بی سیم به ایران وارد شد؛ اما سال ها طول کشید تا مرکز رادیو زیر نظر وزارت پست و تلگراف و تلفن تأسیس گردید. از سال ۱۳۱۹ فرستنده رادیوییِ تهران آغاز به کار کرد و برنامه های متنوعی را از اخبار، موسیقی ایرانی، مطالب ادبی، و گفتگوهای فرهنگی و دینی به گوش تهرانی ها رساند. آن زمان یکی از وظایف برنامه سازان رادیو، تأسیس مدرسه برای تربیت “خطیب، قصه گو و شاهنامه خوان” بود. حدود سال ۱۳۲۵ رادیو تهران دیگر تنها نبود؛ سایر استان ها هم رادیوهای خودشان را تأسیس کرده بودند. تا سال ۱۳۳۷ که تلویزیون ایران راه اندازی شد، رادیو یگانه رسانه ای بود که صدای افرادی را اعم از گوینده، خواننده و هنرپیشه به گوش شنوندگانش می رساند و همچون یار غار آنها در افکار و اندیشه ی ایشان سهیم می شد. او دانای کُلی بود که به مثابه بزرگ خاندان یا قَیّمی صمیمی در خانه ها به تربیت نسل جوان می پرداخت؛ و با موسیقی های ایرانی میانسالان را نیز آرامش می بخشید. کم کم موسیقی های رادیو هم از حالت پخش زنده و بداهه نوازی به برنامه های ضبط شده بدل شد. و این همه حاصل تلاش مجموعه ای از برنامه سازان، نویسندگان مجرب، ترانه سرایان، و سایر هنرمندان، سیاست گذاران و کارکنان بخش های فنی بوده است؛ از آن جمله اند: محمد حجازی، محمد علی فروغی، محمد قزوینی، قاسم غنی، ابوالقاسم پاینده، حسینعلی مستعان، علینقی وزیری، پرویز یاحقی، فریدون حافظی، سعید نفیسی و علی اکبر سیاسی…؛ که هرکدام در بخشی به فعالیت مشغول بودند. صدای این رادیو، دلنشین بود و روح نواز: معیار آن هم محبوبیتش در میان جماعتی عظیم و از هر سنخ و طبقه اجتماعی و نحله فکری، درست در آستانه ی تداخلِ فرهنگیِ مدرنیته با سنّت بود.
نوشتههای مرتبط
لحن گفتار رادیو در آن سال ها، فارسی معیار بود. فارسی ای که بعد از جمال زاده و ساعدی به سوی سادگی و بی پیرایگی و پیراستگی از مغلق گویی های عهد قاجاری پیش رفته بود. این فارسی، البته با لهجه ی تهرانیِ بومی هم فاصله ی بسیار داشت؛ و بیشتر به زبانِ رسمیِ مکاتباتِ اداری نزدیک می شد. گویندگانی مانند روشنک (صدیقه سادات رسولی)، آذر پژوهش، مرتضی اخوت، فیروزه امیر معزّ، کوکب پرنیان و بسیاری دیگر، با تسلط فوق العاده شان به تمام اصول گفتار توانستند اوج شکوهِ زبان فارسی معیار را در سطح وسیعی از جامعه به فارسی زبان اهدا کنند؛ و به لحاظ روانی و عاطفی تأثیر مطلوبی بر شنوندگان داشته باشند. اینان با تسلطی که به اصول و فنون بیان واژگان، نکات دستوری، و عناصر به اصطلاح زبر زنجیریِ گفتار شامل نوسانات و زیر و بمیِ صدا،نواخت یا لحن، آهنگ گفتار، و الحان مطابق با غرضِ مشخص داشتند؛ اگر نگوییم به نوعی بدعتگذاری کردند حداقل می توانیم اذعان کنیم راهی را هموار کردند که در فن گویندگیِ اخبار، و دکلمه ی شعرِ موزون، و نیز گفتگوی رسمی، لحن کلام رادیوییِ ایران را به حدود و مرزهای مشخص رساندند. البته تأثیر الگوبرداری از گویندگی در کشورهای دیگر و نیز ترجمه متون خارجی را نیز در این سبک ویژه ی گفتاری نباید فراموش کنیم.
همزمان با گسترشِ ترجمه های مختلف، مخصوصاً متون داستانی و نمایشی، و نیز آشنایی مردم با فضای تئاتر رسمی، اجرای نمایشنامه به رادیو هم رسید. در دهه ی بیست با اجرای نمایش های زنده توسط هنرمندانی که بدون تپق، متن ها را می خواندند و نقش آفرینی می کردند و در دهه های سی و چهل با اجراهای ضبط شده ی نمایش ها، شنوندگانِ مشتاق، باورمندانه به این نمایش ها گوش می دادند و طبیعتاً با تخیّل و فضاسازی در ذهن خود به بازآفرینی داستانِ نمایشنامه می پرداختند. چنانکه نویسنده ی کتاب نمایش های رادیویی، کیت ریچاردز، نیز معتقد است که اساساً رادیو رسانه ی تخیّل ذهنی است. در این دوران، پایان خوش داستان شرط قصه ها و نمایشنامه های رادیویی بود. و این منطبق بود با خواست و نیاز شنوندگان آن.
از دهه چهل در کنار برنامه ی پرمخاطبِ “گلها” و بعد “گلهای جاویدان” که به بزرگترین مجموعه ی موسیقی ایرانی و دکلمه ی شعر فارسی تبدیل شد، برنامه ی جذابِ دیگری با عنوانِ “صبح جمعه با شما” آغاز شد که با اجرای ترانه های فکاهی و نمایش های کمدی، توانست محملی برای تجربه آموزی هنرپیشه هایی باشد که به مرور زمان همین هنرمندان در خاطره ی جمعی مردم ماندگار شوند. از جمله این هنرمندانِ ماندگار و دوست داشتنی، منوچهر نوذری بود که با نقش هایی مثل “دُردونه (دُردونه حسن کبابی)”، “آقای ملوّن”، و “آمیز عبدالطمع” شاید در خاطره ی سه یا چهار نسل از مخاطبان رادیو باقی مانده است. فراگیری و گرمیِ رادیو همراه با رابطه ی صمیمی ای که با شنوندگانِ قصه ها و نمایش هایش پیدا کرد، نه تنها پیامد و نتیجه ی توانمندیِ بازیگران بود، بلکه حاصلِ اِشراف کاملِ نویسندگان متن های نمایشیِ آن زمان بود و دستآوردِ آن هم اسطوره شدنِ برخی از آن هنرمندان: گویندگان و بازیگرانی چون مُقبلی، بهمنیار، قنبری، مهین دیهیم، قدکچیان، شمسی فضل اللهی، زرندی (در نقش شاباجی خانم)، ومشکین (در نقش خان عمو و میرزا عبدالغنی).
رادیو به همین ترتیب، نزدیکیِ خود را با مخاطبانش پس از انقلاب و همچنین در زمان جنگ حفظ کرد و مردم حتی در پناهگاه ها و در فاصله ی دو آژیر قرمز تا سفید، با گوش دادن به برنامه های آن آرامش خود را بازمی یافتند. و از دهه ی هفتاد در کنار تحولات اجتماعی و سیاسی و با بهبود وضعیت تکنولوژی در کشور، رادیوهای جدیدی مثل رادیو فرهنگ، رادیو پیام، رادیو ورزش، رادیو جوان، رادیو سلامت و بعدها رادیو گفتگو اضافه شدند؛ تا آنکه بالاخره دوستداران نمایش های رادیویی با ظهور رادیو نمایش، به آمال و آرزوهایشان رسیدند. رادیو نمایش اهمیت و ارزش هنر برای جامعه را به خوبی شناخته و با بهره گیری از تجارب برنامه سازان متخصص و بازیگران خوش قریحه و بااستعداد خود، می خواهد هنر نمایش و تئاتر را چنانکه شایسته آن است به مردم تقدیم کند. اکثر نمایش هایی که در این رادیو تولید می شوند مطابق همان روند سابق تولیدات نمایش رادیویی در ایران، یا تکرار و ترجمه از متن های نمایشی خارجی هستند ومقبول خاص و عام، یا حاصل ذوق و تجربه ی نویسنده اند که بسته به ذوق مخاطب می توانند مطلوب باشند، و یا از ادبیات کهن ایران اقتباس شده اند. و در این میان تعدادی از آن ها تلفیقی از زمان حال و گذشته و همچنین از زبان گفتار امروزی و زبان فاخر و ادبی شناخته شده هستند؛ و به طور مثال در آن ها شخصیتی از زمان گذشته در خواب یا رؤیای یک شخص امروزی حلول می کند و هر کدام از این دو کاراکتر از صورت خاصی از گفتار استفاده می کنند. مثلاً در نمایشی، سعدی به خواب زنی می آید یا فتحعلی شاه افعال و جملات را مطابق زبان کتابت بکار می برد. کتابتی که به زبانِ تاریخ بیهقی نزدیک است. این گونه تفاوت گذاری در نگارش کلام معاصران و گذشته گان دقیقاً همان شیوه ای است که در نمایش های سال های اولیه ی نمایش های رادیو معمول بود؛ و مقبول خاص و عام مخاطبان این هنر. در آن سال ها این تفاوت زبانی چشمگیر و طبیعتاً جذاب بود.
امّا حالا چطور؟ اینجا سؤال ظریفی مطرح است؛ و آن اینکه در میان نسل جوان معاصر هم آیا محبوبیت و جامعیت نمایش های رادیویی امروز که با ساختار، فرم و نحوه ی اجرای منطبق با سال های پیشین تولید می شوند، به همان میزانِ محبوبیت رادیو در پنجاه سال پیش است؟ و به اصطلاح خریداران امروزی این هنر همان اندازه راضی هستند که دو یا سه نسل قبل از این مطلوبشان بود؟ اگر وارد بطن جامعه شویم و میان جوانان نسل امروز سیر کنیم با مجموعه ای از واژگان و فرهنگ تازه ای مواجه می شویم که به دلایل ساختاری جامعه ی ما چندان در دیدرس رسانه ای نیستند. این خیل عظیم و باورنکردنی جوانانی که در لایه های پنهان تر جامعه در حال رشد هستند بیش از هرچیز نیازمند تأثیرپذیری از فرهنگ و ادب و هنر متعلق به خودشان هستند و نیازمند نزدیک شدن به موسیقی و تئاتر خودشان و دریافت پیامی آگاه بخش؛ و از آنجا که پل ارتباطی دو سویه است، شاید بهتر باشد فرض کنیم که هم زبانِ رادیو اگر به مخاطبش نزدیک شود و هم فرهنگ و زبانِ مخاطب به رادیو، در نتیجه این ارتباط قوی تر می شود. زیرا رادیو اساساً رسانه ای فرهنگ ساز است و در عین حال استوار است به شنوندگانش.
به نظر می رسد گاهی لازم است پژوهشگر و نویسنده ی رادیو در طی یک مأموریت یا به قصد سیاحتی خودخواسته وارد جرگه ی جوانان شود: تعمیرکاران موبایل و کامپیوتر، دانشجویان خوابگاهی، دستفروشان و مهاجران روستایی، تکثیرکنندگان سی دی های غیرمجاز، یا دست اندرکاران موسیقی های زیرزمینی، نصّاب های دیش ماهواره و حتی در بین قاچاقچی های کالا در شهرهای مرزی،… و به مهمانی ها و محفل های این جوانان وارد شود؛ آنگاه با انبوهی از واژگان و اصطلاحاتی مواجه می شود که شاید در دفتر رادیو تصورش را هم نمی کرده است. قطعاً از میان این خیل عظیم جوان ها هستند کسانی که اگر کاراکتر ها یا موقعیت های نمایش رادیویی به شخصیت و حال و هوای ذهنی و عقیدتی آن ها هم نزدیک باشد، به مخاطب دائمی رادیو تبدیل می شوند و از فرهنگسازی های این رسانه نصیبی می برند.
اگر به ادبیات چند دهه قبل نگاه کنیم می بینیم ضرب المثل ها، اصطلاحات و واژگانی که روزی صادق چوبک، هدایت و شاملو از مردم کوچه و بازار در نوشته هایشان منعکس کرده اند نه تنها اندوخته ای عظیم از فرهنگ عامّه ی آن سال ها را برای امروز ما باقی گذاشته اند، بلکه با پرداخت شخصیت هایی نزدیک به واقعیت، گاهی آینه ای تمام نمایی در برابر جامعه شان گذاشته اند؛ هرچند این خاصیت ادبیات است که رنگهای واقعی را پررنگ تر جلوه دهد: “چرا دریا طوفانی شد” چوبک، “داش آکل” هدایت، و “درها و دیوار بزرگ چین” شاملو نمونه هایی اند از آن همه باریک بینی نویسندگان آشنا به فرهنگ عامّه. امّا آیا الآن در شیراز یا کوچه پس کوچه های محله های قدیمی تهران کسی اینگونه حرف می زند که در این داستان ها؟ نویسنده ی امروز با چه واقعیتی روبروست؟ این نویسنده خوب می داند که ماندگاری فرهنگ، ادبیات و هنر یک ملت مبتنی است بر ارزشگذاری و حفظ آن در تمامی جنبه های زندگی؛ و نه فقط در محل های خاص امور فرهنگی مثل کتابخانه ها و فرهنگسراها؛ و نیز می داند که زبان واسطه ای کاملاً قراردادی و اکتسابی است برای انتقال تمام مفاهیم مورد نظر گوینده یا نویسنده ی یک پیام یا متن به مخاطبان حاضر یا فرضی که در زمان حال یا آینده با این پیام مواجه اند. و مهمتر این که این زبان مدام در تغییر و تحول این فرهنگ هم امروز تغییراتی اساسی کرده است. نویسنده به قدرت خود در ایجاد تحولی اساسی و با هدف از طریق قراردادهای متن نیز کاملاً آگاه است.
و حال که چنین قراردادی میان نویسنده و مخاطبانش حکمفرماست، پس اگر نویسنده ی درام رادیویی قراردادی را با شنوندگان تعیین کند، می تواند امیدوار باشد که از سوی آنان هم پذیرفته خواهد شد.چنانکه مثلاً رئالیسم جادویی مارکز کاملاً برای همه ی خوانندگان پذیرفتنی بوده است. این قرارداد زبانی چه می تواند باشد؟ و در چه محدوده ای به لحاظ کمّی و با چه ویژگی های کیفی؟
فرض کنیم نویسنده ای برای یک مجموعه نمایش (سریال) به خلق کاراکتر زنی متفاوت با آنچه مرسوم شده است دست بزند. این زن برخلاف همه ی آن زنان عصبی، فریبکار و مکّار، زودرنج، بی منطق، دروغگو، پرحرف، پرخاشگر، فضول و آشوبگری که به عنوان مادرزن یا همسر جوان و یا دختر کوچک خانواده، متأسفانه سال هاست که در سریال ها و فیلم ها و نمایش هایمان به وفور دیده می شوند و دیگر تثبیت شده اند، این بار دارای صفات و چهره ای متفاوت باشد. مثلاً زنی میان سال، عاقل، اندیشمند، دوراندیش، راهنما، مدیر، مشاور، و در عین حال اهل عمل: صفاتی عالی اما همه در حدّ تعادل. شرط باور وجود چنین شخصیتی البته به دست نویسنده است و مهم این است که در ابتدا خودش به او باور داشته و برای اواحترام قائل باشد؛ و حتی اگر کلّ اثر کمدی است، برای این یک شخصیت جایگاهی صد در صد طبیعی و جدّی در نظر بگیرد، زیرا در اندک موقعیت کمیک همه چیز وارونه خواهد شد. این کاراکترِ تازه، طبق قرارداد نویسنده با مخاطب می تواند بدعتگذاری های زیادی داشته باشد؛ از جمله در لحن و زبان. و اگر مخاطب موفق شود که به این شخصیت، باور و حتی ایمان داشته باشد، آنگاه می توان از او خواست که ضمن همذات پنداری با چنین شخصیتی تابع الگوهای زبانی او نیز بشود. این کاراکتر بسته به میزان جذابیتش اگر بتواند کلمات تلفیقی بکار ببرد موفق می شود که الگوی عموم مردم باشد. نیاز به تأکید نیست که چنین قرارداد جدیدی نباید چندان عجیب به نظر برسد زمانی که روح پدر هملت سخن می گوید و همه باور می کنند و یا هری پاتر پرواز می کند و تعجب کسی را برنمی انگیزد؛ زیرا هیچ قراردادی در درام و عالم ادبیات فرض محال نیست.
برای ملموس تر شدن این موضوع می توان فرض کرد که: این زن اگر تا بدان پایه بر ادبیات کهن مسلط است که می تواند و اجازه دارد واژه ی “آخشیج” را در کنار واژه ی “موبایل” بکار برد و در برخورد با جوانی امروزی هم که شاید دامادش باشد از واژه هایی مثل خفن تعجب نکند و مهربانانه برخورد کند تا منبع ارجاع و راهنما و الگویی باشد برای اشخاص کمیک و غیر جدیِ داستان، مشروط بر این که آنان هم نه تنها تعجب نکنند بلکه اجازه دهند که او به جذبه اش ادامه دهد؛ آنگاه این شخصیت بی نظیر می تواند در بطن جامعه هم رسوخ کند و همانقدر پایدار بماند که شخصیت شاباجی خانم ماندگار شد. شاباجی خانم نیاز آن زمان جامعه بود برای شادی و لبخند؛ و امروز زمانی است که به نظر می رسد ضرورتاً باید طرحی نو درانداخته شود برای درک و آگاهی؛ تکرار نکنیم که با این وسعت و دامنه ی رو به گسترش جامعه ی جوانان نیازمند هدایت مادربزرگ قصه گو و آگاهی بخشی مثل رادیو، ناآگاهی دارد به بیشترین بخش های کلّ بدنه ی فرهنگی مان قالب می شود. شاید نویسنده های ما تاکنون احتیاط کرده اند و وارد عرصه ای اینگونه متفاوت نشده اند؛ امّا هیچ آزمونی اگر صحیح و با رعایت همه جوانب انجام شود بی نتیجه نیست.
منابع:
– داد، سیما، ۱۳۹۰، “فرهنگ اصطلاحات ادبی”، تهران: انتشارات مروارید
– مقالات ارتباطات ۳۱۰/prblog.ir
– رادیو در ایران چگونه راه اندازی شد tabnak.ir/fa/news/240125