برای آموزگارانِ زبانهای بیگانه، گذرگاه میانزبانی[۱] پدیدۀ بسیار آشنایی است. در این گذرگاه، زبانآموز در روند دریافت زبان بیگانه، دست به الگوسازیهایی بر مبنای زبان مادریاش میزند تا آن چه را که از این زبان بیگانه میفهمد در سامانهای آشنا پذیرا شود. این دوران گذر با تفکیک نسبی دو سامانۀ زبانی، یعنی زبان مبداء و زبان مقصد در روند طولانیِ زبانآموزی کمرنگتر میشود، بی این که هرگز حذف شود. در این گذرگاه، البته همۀ سازههای یک سامانۀ زبانی رنگی از میانزبانی را بر خود میپذیرند، از آن جملهاند سازههای آوایی، نویسهای، وندی و واژگانی. سنجههای گوناگونی خصوصیات این دوره را رقم میزنند. مثلا آشکار است که دورۀ این میانزبانی پیوندی واژگونه داشته باشد با سن زبانآموز: هر چه دیرتر زبان بیگانه را فرابگیریم، دوران میانزبانی را طولانیتر ساختهایم. در میانۀ این گذرگاه، اگر زبانآموزی خیال نوشتن دستور زبان برای آن زبان بیگانه را، که هنوز دارد یادش میگیرد، در سر بپزد نتیجه نه دستوری برای آن زبان بیگانه، بلکه بازتاب پارهفهمیها و بدفهمیهایی خواهد بود که از آن زبان دارد. پیدا کردن رد پای این میانزبانی در بسیاری از کتابهای تُنُکمایه و یا میانمایۀ آموزش زبان بیگانه به زبان مبداء کار دشواری نیست. کار آن گاه اندکی دشوار میشود که در وضعیتی همسان، دستورنویسیِ نامبرده به دست نویسندهای نامبردار انجام میشود و بدتر آن که استادان و کارشناسان آن زبان، صرفاً به خاطر بیگانه بودن نویسندۀ مزبور، به جای نقد کارشناسانه، در ستایش بیجا و شیدامنشانه از دستورنویس داد سخن بدهند.
در نوشتۀ پیش رو به بررسی کتاب «دستور زبان فارسی معاصر»[۲] نوشتۀ ژیلبر لازار میپردازیم. این کتاب نخست در سال ١٩۵٧ م. در پاریس به چاپ رسیده است. ترجمۀ انگلیسی این کتاب در سال ١٩٩١ م. به بازار روانه شده است. ویراست دوم کتاب در فرانسه به تاریخ ٢٠٠۶ م. با بازبینی بخشهایی به چاپ رسید و ترجمۀ فارسی این کتاب هم در سال ١٣٨٩ خ. (٢٠١٠ م.) در تهران منتشر شده است. بنا به سرشناسۀ کتاب فارسی، این کتاب از چاپ نخست کتاب (سال ١٩۵٧ م.) ترجمه شده است. البته مترجمِ متنِ فارسی کتاب، در یادداشت خود نوشته است که از متن انگلیسی کتاب نیز بهره گرفته است.
نوشتههای مرتبط
برگردان این کتاب به زبان فارسی و نشر آن در ایران پس از گذشت نیم سده از نشر نخست آن در فرانسه، انگیزهای بود برای بررسی این کتاب، به ویژه که ترجمۀ آن نه به عنوان نمونۀ یک دستور زبان نوشته شده به دست یک غیرایرانی، بلکه به عنوان دستور زبان «معاصر» فارسی بوده است. البته مترجم هم در یادداشتش اظهار تاسف کرده است که چرا در طول این سالیان به چنین کتابی بیتوجهی شده است. با این انگیزه و برای پاسداری از زبان فارسی و زدودن پیرایههایی که اینجا و آنجا و آگاهانه و ناآگاهانه بر این زبان بسته میشود، در نوشتۀ پیش رو، محتوای کتاب «دستور زبان فارسی معاصر» را در حد توانمان در چهار بخش بررسی کردهایم؛ گردآیۀ زبانی[۳]، دستور زبان، گروههای دستوری و تفسیر نادرست دادههای زبانی این چهار بخش را تشکیل میدهند. مبنای نقد ما از کتاب یادشده، به تناوب ویراست دوم کتاب به زبان فرانسه (٢٠٠۶ م.) و برگردان فارسی کتاب بوده است و اگر ضرورتی هم دست داده، به ویراست انگلیسی آن رجوع کردهیم.
١. گردآیۀ زبانی
گردآیۀ زبانی گروهی از سازههای زبانی را در برمیگیرد که در پیوند با تحلیلی که بنا است صورت بگیرد در پارهای از خصوصیات با یکدیگر همگن باشند. در هر گردآیۀ زبانی، خاستگاه اجتماعی و جغرافیایی سازههای زبانی، دورۀ کاربرد و رواج سازهها، سرچشمههای گردآوری و بخشپذیری سازهها در گروهها و زیرگروههای تبیین شدۀ زبانی، از سنجههای مهمِ ارزیابیاند. همین سازههای زبانیِ گردآیه است که در روند تحلیلی و یا توصیفی به کار نمونه آوردن میآیند.
در پیشگفتار چاپ نخست متن فرانسوی کتاب (١٩۵۶ م.)، که در چاپ سال ٢٠٠۶ م. هم آمده است، نویسنده، با تاکید بر این که در آثار ادبی پرشمار[۴]، زبان روزمره[۵] بیش از بیش به کار میرود، بر آن شده است که به دستور زبان فارسی در گفتار و در نوشتار به گونهای که در تهران به کار میرود بپردازد. در این پیشگفتار یاد شده، ژ. لازار به روشنی نوشته است که از منبعهای گوناگونی برای جمعآوری نمونههای زبانی کتاب بهره گرفته است.[۶] وی، از میان نویسندگان معاصر بیشتر از همه از نوشتههای صادق هدایت نمونه آورده است و پس از او از نوشتههای دیگر نویسندگانی چون محمدعلی جمالزاده، صادق چوبک، علی اکبر دهخدا، عبدالرحیم طالبوف و فضلالله صبحی یاد کرده است. در میان آثار دیگر نویسندگان، از نوشتههای علی دشتی، محمد قزوینی، ملک الشعراء بهار، احمد کسروی تبریزی و مجتبی مینوی بهره برده است.[۷] افزون بر اینها، عبارتهای مندرج در کتاب آراندس،[۸] متون داستانی چاپ شده در مجلهها، که در این مورد آخری نام نویسندگانش نیامده استٍ، و همچنین نمونههای بیماخذی که خود نویسنده گرد آورده است هم بخشی از گردآیۀ ژ. لازار برای نوشتن این کتاب بودهاند.[۹]
جا دارد که خواننده از خود بپرسد که چه شده است و بنا به کدام سنجۀ زبانشناسانه، نوشتههای طالبوف (وفات ١٢٨٩ خ.) با نوشتههای مینوی (وفات ١٣۵۵ خ.) و نوشتههای چوبک (وفات ١٣٧٧ خ.) در راستای پژوهش و یا توصیف وضعیت زبانی در یک چهارچوب زمانی «معاصر» (به گفتۀ نویسنده) و در حوزۀ جغرافیایی «تهران» (بنا به تصریح نویسنده) کنار هم نشستهاند؟ آن چه که هدایت و صبحی و دشتی را در یک پژوهش «زبانشناسانه» کنار هم مینشاند، بیتردید پیوستگی زبانیشان به گویش تهرانی نیست و باید دنبال همگنی آنها در جای دیگری بود. باز هم میتوان پرسید که بر مبنای کدام پژوهش میدانی، گفتههای درج شدۀ شخصیتهای داستانی صادق هدایت نمونههای صادق گفتوگوی تهرانیاند؟ آشکار است که این سیاهۀ دور و دراز نام نویسندگان گرهی از پراکندگی و نابسامانی مثالهای درج شده در کتاب نمیکاهد. چنین میشود که در گفتوگو دربارۀ پسوند -ی، جمع و مفرد بودن فعل و کاربرد وجه اخباری و التزامی نمونههای نامتجانس «گویش تهرانیِ» زیر، در کنار هم آورده شده است:
– ظهری: کی زوئیدی؟
نیشست تنهائی بر لب جوغ آب. ص. ٢۵٨ م. فرا. و ص. ٢٩٨ م. فار.[۱۰]
– کلنگچیان را به کندن آنجا امر نمود: هفده روز هر روزه پانصد نفر کار میکند و پانصد نفر خاک کنده را بیرون میبرد.
جمع شید تا کفار بدونه که به مذهب عقیده دارین. ص. ٢١٣، م. فا. [۱۱]
– از مطالعۀ کتاب مؤلفین مزبور هر کس بطور اجمال از قرائن حدس میزد که آذری لابد شعبهای از لهجات متنوعۀ متکثرۀ زبان فارسی بایستی بوده است.
تو باید این زیور رو اونوختیکه من دیدمش میدیدیش. ص. ٢۵٩ م. فار.
پژوهش زبانشناسانه نمیتواند بر دادههایی تکیه کند که تنها نقطۀ مشترک مبهم و اثبات نشدۀ آنها این است که از «تجدد ادبی» ناشی شدهاند، در گفتار شخصیتهای داستانی میآیند و یا این که در رادیو شنیده شدهاند.[۱۲] این گفتۀ نویسنده هم که این زبان «[…] زبان متداول همۀ طبقات جامعه در روابط عادی آنها به شمار میآید.»[۱۳] گزافه به نظر میرسد. ناگفته پیدا است که زبان، و به ویژه زبان گفتاری، کاملاً وابسته به خاستگاه و متن اجتماعیای است که در درون آن پدیدار میشود. مشخصههای زبان گفتار از روستا به روستا و از شهر به شهر و حتی در بخشهای مختلف برخی شهرها فرق میکند.[۱۴] چه میشود که زبان گفتاری گویش «تهرانی» – حتی اگر نویسنده به یقین رسیده است که این گویشِ مورد نظر ایشان بر گویش همۀ تهرانیهای آن روز تعمیمپذیر بوده است[۱۵] – نمایندۀ «زبان فارسی معاصر» باشد و برای آن «دستور»ی هم بر مبنای این دادهها نوشته شود؟
با توجه به سنتهای ریشهدار دستورنویسی در زبان لاتین و زبانهایی که از آن مشتق شدهاند، مانند زبان فرانسه، بد نیست از نویسنده بپرسیم که در کدام یک از کتابهای مرجعِ دستور زبانِ فرانسه، زبان گفتاری «پاریسی» را (بی توجه به تفاوت اجتماعی و گویشی که بَرزن جُرمخیز «بَربِس»[۱۶] را از گویش منطقۀ اعیان نشین «پلِن موسو»[۱۷] و محلۀ حاشیۀ شهر «اِسون»[۱۸] جدا میکند) مبنای «دستور زبان فرانسۀ معاصر» قرار دادهاند؟ با کدام چرخش نظری، نویسندهای که در درون همان سنت پا گرفته است،[۱۹] برای دستور زبان فارسی معاصر، تنها گویش «تهرانی» را مبنای دستورش قرار میدهد و آن را تجویز هم میکند؟[۲۰]
٢. دستور زبان
ژ. لازار در آغاز پیشگفتارش مینویسد: «امیدواریم که این دستور زبان برای کسانی که فارسی را آموزش میدهند و کسانی که آن را فرامیگیرند و همچنین برای زبانشناسانی که میخواهند منابعی دربارۀ زبان ملی ایران معاصر بیابند مفید باشد.»[۲۱] این کتاب، بر خلاف آن چه نویسنده میگوید، نه دستورِ زبانِ ملی ایران است و نه میتواند به کار آموزش این زبان بیاید. در ادامه به این مسئله میپردازیم.
الف. دستورِ زبان در گستردهترین معنای خود، توصیف و تشریح کامل بنیادهای سامانده هر زبان است. میدانیم که دستور زبان به بخشهای گوناگون زبان چون آواشناسی، واژگانشناسی، ساختار جملهها و تنوع معنای دادههایِ زبانی در ساختارهای گوناگون میپردازد. دستورزبانِ زبانی زنده، برای آن که برای همۀ گویشوران آن مرجع باشد، بر بنیادیترین و شناختهشدهترین دادههای زبانی تکیه میکند و تنها بر مبنای این دادهها، در گامهای بعدی به توصیف این یا آن گونۀ زبانی در این یا آن حوزۀ جغرافیایی و یا اجتماعی میپردازد. استفاده از گفتار شخصیتهای داستانی صادق هدایت و صادق چوبک، به مانند آن است که کسی بخواهد دستور زبان انگلیسی را بر پایۀ گفتار مردم شرق شهر لندن، یا محلۀ بروکلین یا محلۀ هارلم شهر نیویورک توضیح دهد و برای آن کتاب بنویسد. از این گذشته، کتابی که برای آموزش زبان نوشته میشود دارای ساختاری آموزشی و همراه با تمرین و پرسش و پاسخ است. ساختار کتاب لازار هیچ نشانی از این رویکرد ندارد.
ب. اگر دستور زبانی بخواهد آموزشی هم باشد، باید بتواند انشایی و تجویزی[۲۲] هم باشد و توصیفی یکدست و فراگیر[۲۳] از زبان به دست دهد که بر مبنای آن زبانآموز بتواند فراوردههای زبانی خود را سامان بخشد و آموزگار زبان هم بتواند بر همین مبنای دستور زبانِ پذیرفته[۲۴] سره را از ناسره بازشناسد و زبانآموز را راه درست بنمایاند. زبانآموز این «دستور آموزشی زبان فارسی» زمانی به دست انداز می افتد که بخواهد ضمیرهای شخصی متصل -ش و -ت را در نمونههای زیر یاد بگیرد:
– بابا جون کوشش؟ ص. ١۴١ م. فار.
– اونوختش، ص. ١۴١ م. فار.
– کوشت؟[۲۵] ص. ١٠٢ متن فرا.
– تو رو دوسِّت دارم. ص. ١٣۶ م. فار.
– مهتی [=مهدی]، ص. ١٣۴ م. فرا.
– می خوایی، ص. ۴۵ م. فار.
آیا بنا است که زبانآموزِ خارجی بر مبنای این عبارتها فارسی یاد بگیرد؟ به نظر میرسد که اصلاً نیازی نبوده است که نویسنده بر حذف متنهای ادبی تاکید کند، زبانآموز این «زبان» در هر صورت، متنهای رسمی و ادبی را روخوانی هم نمیتواند بکند.
نکتۀ درخور توجه دیگر این است که در این کتاب، نمونههای فراوانی از فهم دادههای دستور زبان فارسی در قالب مفهومهای دستور زبان فرانسه به چشم میخورد، که البته همچنان که گفتیم ریشه در دوران گذار میانزبانی زبانآموز دارد. یک نمونۀ آن این است که در مثالی برای مفهوم «رابطۀ بخش نما»، لازار مینویسد که در جملۀ «آب خورد» واژۀ «آب» به تنهایی به معنای «مقداری آب» است (ص. ۵۳، م. فرا.). این برداشت کاملاً بر پایۀ تفاوت میان eau و d’eau در زبان فرانسوی است که de را به عنوان شناسۀ تفکیک[۲۶] میشناسد.
٣. گروه های دستوری
بنا به دستور رایج زبان فارسی، گروههای دستوری واژههای فارسی عبارتاند از: اسم، ضمیر، فعل، صفت، قید، صوت و حرف.[۲۷] گروههای دستوری[۲۸] جنس واژه را مستقل از کارکرد[۲۹] آن در جمله تعیین میکنند. اگر به نقش واژه در درون جمله بپردازیم وارد گفتوگویی نحوی میشویم و در این حال واژهها را میتوانیم بر مبنای نقشهایی که دارند بررسی کنیم. برای نمونه، واژهای که در گروه دستوری «صفت» قرار میگیرد میتواند نقشهای صفتی، قیدی، مُسندی، نهادی، مفعولی، متممی، مضاف الیهی، بدلی، تمییزی، ندایی و تاکیدی بگیرد.[۳۰] این دو رویۀ بررسی واژهها در دو سطح گروه دستوری و کارکرد روش بسیار شناخته شدهای در آموزش دستور زبان فارسی و هم چنین در آموزش دستور زبان فرانسه است. ندیده گرفتن این دو رویۀ بررسی واژگانی، نتیجۀ کار را به آشفتگی میکشاند و نتیجه آن میشود که در هیچ بخشی که به شناساندن دادههای زبانی میپردازد، نخواهیم دانست که آیا با نقش واژه سروکار داریم و یا کارکرد آن.
در همین زمینه است که نویسنده به جای آن که از نقشهای گوناگون واژهها گفتوگو کند یا الف. دست به اختراع گروههای دستوری ترکیبی می زند، یا ب. گروههای دستوری جدیدی می سازد.
الف. گروههای دستوری ترکیبی
· صفت-قید / قید-صفت: در زبان فارسی، مانند بسیاری زبانهای دیگر،[۳۱] برخی واژهها به چند گروه دستوری تعلق دارند. اما نویسنده بر پایۀ این که در زبان فارسی واژۀ «عاقلانه» را هم میتوان در عبارت «رفتار عاقلانه» به عنوان صفت و هم در عبارت «او عاقلانه جواب داد» به عنوان قید به کار بُرد، گروه دستوری جدیدی به نام «قید-صفت» برساخته است.[۳۲]
· قید-اسم. نویسنده با این توضیح که مقولۀ قید در زبان فارسی به خوبی روشن نیست و با مقولۀ صفت و اسم تداخل دارد، گروه دستوری جدیدی به نام «قید-اسم» را ارایه می کند.[۳۳] برای توضیح این ضرورت هم، وی با اشاره به این که در دو جملۀ «رفت منزل» و «منزل نیست» نتیجه گرفته است که چون «منزل» اسم است و در این جملهها در نقش قید به کار رفته، بنابراین، در طبقۀ «قید-اسم» میگنجد. [۳۴]
ب. گروه های دستوری برساخته
افزون بر این گروههای دستوری ترکیبی، خوانندۀ کتاب «دستور زبان فارسی معاصر» با اختراع گروههای دستوری نوینی هم روبرو میشود. نمونههایی از این گروههای دستوری نوزاده را در این جا مینویسیم:
· ذره.[۳۵] دو زیرگروه این «گروه دستوری» نوزاده را (ص. ١۵٩-١۶٠ ، م. فرا.)، نویسنده در بخش «صرف»، چنین آورده است: واژه ابزارها[۳۶] و شبهجملهها.[۳۷] این واژۀ مبهم، در دستور زبان ژ. لازار، برچسب طیف گسترده ای از دادههای زبانی است. به نمونه هایی از آنها توجه کنیم:
– واژۀ «دیگه» که در جملۀ «بیا دیگه!» آمده است، به گفتۀ ژ. لازار ذره ای است که به کار تاکید می آید. ص. ١١٧ و ١١٨، م. فرا.[۳۸]
– نشانۀ نهی[۳۹] «مَـ» را نویسنده «ذرۀ نهی» نامیده است. ص. ١٣۵ و ١۵١ م. فرا.[۴۰]
– شناسۀ فعلی «-ی» در واژۀ «میبایستی»، در این کتاب «ذرۀ شرطی کهن» نامیده شده است. ص. ١٣٠ م. فرا.[۴۱]
– نویسنده قید «هم» را در ترکیب «شما هم – شمام» ذره نامیده است. ص. ۴٧، م. فرا.
· صفت عالی مطلق. دربارۀ صفت، اختراع مفهوم «صفت عالی مطلق» دریچۀ دیگری است که نویسنده به روی ما گشوده است. میدانیم که اصولاً صفت یا مطلق است، مانند «تُند»، یا صفت تفضیلی است مانند «تُندتر» و یا صفت عالی مانند «تندترین». این دو عبارت نمونههاییاند که ژ. لازار برای مفهوم برساختۀ «صفت عالی مطلق» آورده است: «خیلی بزرگ» و «فوق العاده مهم». ص. ١١١، م. فار.
· شبه ضمیر. نویسنده، واژههای «یارو» در عبارت «یاروی تازه وارد» و «شمایی» در جملۀ «شمایی که دوست نداشتهاید بروید خدا را شکر کنید»، را «شبه ضمیر»[۴۲] نامیده است. ص. ٩٧، م. فرا.
· عبارتهای شخصی یا تا حدودی شخصی[۴۳]: جملههای «اکبره پیداش نشد» و «دعواشون شده» نمونههایی از این عبارتهای شخصی یا تا حدودی شخصیاند به گفتۀ لازار که در آنها «-ش» و «شون» ضمیر متصل شخصی اند. (ص. ١٠٠، م. فرا.). آیا این ضمیرها هم تا «حدودی» ضمیرند؟ [۴۴]
· مفعول مفهومی: ژ. لازار نوشته است که برخی از متممهای زبان فارسی که با حرف اضافۀ پسین «را» مشخص میشوند، تنها عبارت قیدی نیستند، بلکه به نوعی مفعول مفهومیاند. مثالهایی هم که آورده است خواندنیاند:
ظهر را نان و پیاز خورد. ص. ٢٢۵، م. فار.
چادر زدهاند و امشب را آنجا میمانند. ص. ٢٢۵، م. فار.
مفهوم «نوعی مفعول مفهومی» را هم در هیچ کجای کتاب شرح ندادهاند که چیست. بنا به قیاس آیا میشود از «نوعی فاعل مفهومی» یا «نوعی متمم مفهومی» هم سخن گفت یا که این بحث، ویژۀ موضوع مفعول است؟
۴. تفسیرهای نادرست دادههای زبانی[۴۵]
در این قسمت به برخی تفسیرهایی میپردازیم که در بخشهای مختلف کتاب از دادههای مختلف زبانی شده است. اینها نمونههایی از آن بخشها است و البته اگر مجال و فضای بیشتری میبود بیشک بهتر میبود که برای هر بخش از کتاب (فعل، صفت، جمله، …)، مطلب را جدا میآوردیم. اینها را به عنوان مشتی از آن خروار بخوانیم:
– از آنجا که نویسندۀ کتاب بحث صرف و نحو را با هم درآمیخته، در تحلیل جملۀ «سفیدهاش خیلی قشنگه» (ص. ١٠۴، م. فار.) به این نتیجه رسیده که در زبان فارسی، صفت هم جمع بسته میشود. حال آن که در این جمله، صفت بدل از اسم است (لباسهای سفید) و در نقش بدل، جمع هم بسته شده است.
– نویسنده ادعا کرده صفت تفضیلی بیمتمم، معنی تاکید دارد، مانند «آقا زودتر بیا» یا «سگ تو اطاق که باشه کمتر اذیت میکنه» (ص. ١١٠، م. فار.). حال آن که در این دو عبارت، «زودتر» و «کمتر» قید تفضیلیاند نه صفت، و هیچ ربطی هم به تاکید چیزی ندارند.
– در صفحۀ ١٠١ (م. فرا.) از که به عنوان «ذره موصولی»[۴۶] نام برده شده است. در صفحۀ ١١٣ (م. فرا.) میخوانیم که «فارسی ضمیر موصولی ساده ندارد.» و «با این حال، این زبان دارای عبارتهای موصولی است که کارکردی مانند ضمایر دارند.» یکی از مثالها هم این است: «هر که را دیدی بگو». از خواننده فرانسهزبان کتاب چیزی نمیدانیم، اما برای خوانندۀ فارسیزبانی که میخواهد دربارۀ دستور زبانش چیزی بداند، شاید خردمندانهتر باشد به بخش «حروف ربط» یک کتاب دستور زبان پایه مراجعه کند.[۴۷]
– ژ. لازار صرف فعل «بودن» را به صورت «هستم / هستی / هست / هستیم / هستید / هستند» آورده است (ص. ١۶٨، م. فار.). حال آن که اینها صورتهای صرفی فعل «هستن»اند نه فعل «بودن». البته نویسنده صورت امری آن را هم «باشید» دانسته شده است.[۴۸] شاید نیازی نباشد که به نویسنده یادآوری کنیم که در زبان فارسی فعل «باشیدن» هم وجود دارد.
– ژ. لازار نوشته است که وقتی مفعول و فعل معنای پیوستهای را میسازند، حرف اضافه پسین [=را] حذف می شود (ص. ٢١٨، م. فرا.). سپس سه جملۀ زیر به عنوان مثال آورده است. بر کسی روشن نیست که حرف اضافه «را» در کجای این جملهها بوده و به چه دلیلی حذف شده است:
– به فرق طاس حاجی نگاهی کرد.
– حاجی چشمک زد و نگاه تندی کرد.
– ایرادهایی از اهل خانه گرفت.
البته نویسنده در پاراگراف بعدی گفته است که اینها در واقع فعل مرکباند!
– در صفحۀ ٢٢۴ (م. فار.)، نوشته شده است در صورتهایی، یک حرف اضافه میتواند به جای «را» به کار رود و مثالهایی آورده است مانند «تو را گفتم» و «خدا را شکر». آشکار است که «را» حداقل در این دو مورد با هم متفاوتاند و نقشهای یکسانی ندارند.
– نویسنده در صفحۀ ٩٠ (م. فار.) برای کاربرد اضافه با صفت، مثال «یوسف پیغمبر» را آورده است که معلوم نیست کدام یک از این دو واژه نقش صفت را دارد.
– در صفحۀ ٨٩ (م. فار.) گفته شده است که امکان حذف اضافه وجود دارد و نمونۀ آن هم تبدیل «جای نماز ← جانماز» است. حال آن که این دو واژه دو معنای متفاوت دارند و یکی ساده شدۀ دیگری نیست.
– یکی دیگر از «نکتهگوییهای» کتاب آن است که عنوانِ کسان یا واحد اندازهگیری را نوعی اضافه دانسته که در آن نشانۀ اضافه حذف شده است، یعنی به نظر ژ. لازار در ترکیبهای «شیخ سعدی»، «خواجه حافظ» و «سه سیر پیاز» ما با مضاف و مضافالیه سروکار داریم. (ص. ٩٢، م. فار.)
– ژ. لازار بر پایۀ گویش تهرانی گفته است که دو نویسۀ «ق» و «غ» مانند هم خوانده میشوند (ص. ۵، م. فرا.) و از این رو «غذا» و «قضا» را مانند هم qazā نوشته است. باید یادآور شویم که در استانهای دیگر ایران (مانند یزد و کرمان و کردستان) و به ویژه در افغانستان و تاجیکستان (که آنها هم به «فارسی معاصر» سخن میگویند) این دو صدا متفاوت از هم به زبان میآیند.[۴۹]
– در صفحۀ ١۵ (م. فار.) نویسنده در کنار دیگر تغییرهای آوایی در زبان عامیانه از تبدیل v به f مانند تبدیل «دیوار» به «دیفال» یا از تبدیل d به y مانند «همسایه» به «همساده» یاد کرده است. این گونه تغییرهای آوایی در زبان میتوانند موضوع پژوهشی آواشناسانه باشد، ولی به هیچ رو نمیتواند در کتابی به نام «دستور زبان فارسی معاصر» بیاید. برای نمونه، در گویش شرق لندن هم واژۀ finger (انگشت) به صورت vinger گفته میشود. آیا در هیچ کتاب «دستور زبان انگلیسی معاصر» این واژه در بخش آواشناسی زبان انگلیسی آمده است؟ جالب است که ژ. لازار در همین صفحه از آشفتگی زبان عامیانه در همخوانهای لبی پایانی یاد میکند.
– نویسنده در صفحۀ ٣٨ (م. فار.) مینویسد همخوان m پیش از b با حرف «ن» نشان داده میشود: مانند šambe که به صورت «شنبه» نوشته میشود. حال آن که از نگاه آواشناسی موضوع وارونه است، در واقع، در واژۀ «شنبه» چون «ن» پیش از «ب» آمده به صورت «م» خوانده میشود.
– در صفحۀ ۲۲ (م. فار.) برای تبدیل صدای a به o از تبدیل namudan به nomudan یاد شده است، حال آن که در فرهنگهای دهخدا و معین «نَمودن» تلفظ سوم است و از آنجا که از نظر ریشه شناسی، بخش نخست ni (پیشوند ایرانی به معنای «فرو، پایین») بوده است، اگر تبدیلی هم باشد تبدیل «نِمودن» به «نُمودن» است نه آن چه نویسنده آورده است.
– در زبان فارسی میانه، در آغاز نشان جمع تنها «ـان» بوده است و همۀ نام ها با این نشان جمع بسته میشدند، مانند «روز»/«روزان»، «مرد»/«مردان»، «درخت»/«درختان». سپس تر، نشان «ـها» هم برای جمع به کار رفت و اندک اندک در فارسی نو/دری این قاعده ساخته شد که برای جمع جانداران از «ـان» و برای جمع نامهای بیجان از «ـها» استفاده شود، هرچند همچنان جمعهایی چون «اختران» و «درختان» و «سخنان» در فارسی نو/دری به کار میروند. البته، این قاعده، اجباری نیست و بزرگان سخن در سده های بعد، همچنان از جمع با «ـان» برای جمع نامهای بیجان استفاده کردهاند («که چون کرگس به کوهان برگذشتی» در ویس و رامین؛ «بازگویی صفت عشق به روزان و شبان» در دیوان شمس؛ «برآمدی و سرآمد شبان ظلمانی» در دیوان حافظ). ژ. لازار، بی آن که به این موضوع اشاره کند، در صفحۀ ٧٩ (م. فار.) مینویسد که «به پیروی از سُنّت» (تاکید از ما است) جمع «درخت» و «سخن» و «اختر» میشود «درختان» و «سخنان» و «اختران». خواندنی است که نویسنده جمع «نیا» (در اصل «نیاگ») به «نیاگان» و «مژه» به «مژگان» را هم به عنوان استثناء معرفی کرده است.
– ژ. لازار در صفحۀ ٨٢، جمع بستن واژه های فارسی با پسوندهای عربی را به عنوان «قاعده» بیان کرده است و نمونههایی هم برای آن آورده است: جمع بستن «فرمایش» به «فرمایشات» و جمع «استاد» به «اساتید». حال آن که این جمعها غلطهای رایجاند و به درستی به جای *«فرمایشات» باید بگوییم «فرمایشها» و به جای *«اساتید» باید گفت «استادان». آیا اگر کسی در زبان فرانسه، قید را به سبک زبان انگلیسی بسازد یا واژهها را مانند انگلیسی جمع ببندد در کتاب «دستور زبان فرانسه معاصر» این غلط به عنوان «قاعده» معرفی می شود؟
– در صفحۀ ٨۶ (م. فار.) گفته شده که جمع بستن باعث مَعرفه شدن میشود مانند جمع «زن» به «زنها» که میتواند به معنای «زنهای مورد بحث» باشد. جالب آنجا است که در همین صفحه دربارۀ «جمع نکره» باز هم مثال «زنها» آمده است در کنار دیگر عبارتهایی چون «زنهایی» و «یک زنهایی» و یک پرانتز که نشان میدهد این آخریها به زبان گفتار تعلق دارند. در نتیجه این جمع بستنها هم مَعرفه است و هم نکره؛ به نوشته کتاب، اما هیچ روش و قاعدهای برای تشخیص این مَعرفه و نکره بیان نشده است. جمع بستن «آب» به «این آبها» هم نمونۀ دیگری از این قاعده دانسته شده است در صورتی که «این آبها» به خاطر صفت اشارۀ «این» مَعرفه شده است نه به خاطر جمع بسته شدن. در همین صفحه گفته شده که برخی نامهای مفرد معنای جمع دارند. این گونه نامها در بسیاری از زبانها هستند و در اصطلاح به آنها «اسم جمع» گفته میشود. اما مثالهای داده شده «دشمن»، «افغان» و «عرب» مثالهای غلطی برای این موضوعاند.
– در صفحۀ ٩۶ (م. فار.) نوشته شده است که نشان معرفه در زبان نوشتار وجود ندارد اما در زبان گفتار هست و به صورت «ـه» در پایان واژه میآید. اما جملۀ مثال آن چنین است: «کلید رو میزه (است)». آیا نویسنده خودش می داند در این جمله، چه چیزی معرفه است و نشان معرفه کدام است؟
و سخن پایانی
افزون بر کاستیهایی که این کتاب در شناخت و شناساندن داده های زبانی فراهم آوردهاش دارد و به برخی از آنها اشاره کردیم، به نظر میرسد که رویکرد ویژهای سرنوشت این گونه نوشته را پیشاپیش رقم زده است و خود در جنبههای گوناگونی جلوه کرده است. نخست این که این رویکرد تقلیلگرا است و زبان ملی مردمانی را به گویش عامیانۀ قشرهایی در پایتخت فرومیکاهد و میخواهد که دادههای این گویش را به همۀ آن زبان تعمیم دهد. دوم این که این رویکرد، رویکردی مدرن است، در معنی سنّت گریز آن، و در نتیجه هر آنچه را که ریشه در ژرفای تاریخ ملتی دارد برنمی تابد و دستوپاگیر می داند. بخشی از پی آمدهای آن هم کنار نهادن آشکار و اعلام شدۀ نوشتههای ادبی است که مولف آنها را کهنه می داند. این چشم بر هم نهادن بر سُنّتهای ادبی، البته تنها نوشتههای بزرگان تاریخی ادب فارسی چون فردوسی و سعدی و مولوی را شامل نمیشود، بلکه همعصران خودش را هم که ادبی مینویسند در بر می گیرد. اگر هم به صادق هدایت توجه شده است به نوشته هایی از وی ارجاع داده شده است که غوطهور در روزمرّگی، زبان ناسختۀ عامیانه را تکرار می کند. رجوع نکردن به نوشتههای هیچ کدام از دستورنویسان ایرانی هم بیش از آن که نشان از یگانه بودن اندیشه های نویسندۀ فرانسوی زبان دربارۀ زبان فارسی باشد، نشان از جامع نبودن نگاه ایشان به این زبان دارد. ناگفته هم نگذاریم که خواننده در پایان این کتاب، هیچ کتابنامهای نمیبیند.
[۱] Interlangue
[۲] Gilbert Lazard (1957), Grammaire du persan contemporain, Paris, Librairie C. Klincksieck, première édition
Gilbert Lazard (2006), Grammaire du persan contemporain (revue et corrigée), Institut Français de Recherche en Iran, deuxième édition.
Gilbert Lazard (1991), A Grammar of Contemporary Persian, Mazda Publishers in association with Bibliotheca Persica, Cosa Mesa, California, USA. translated by Shirley A. Lyon.
ژیلبر لازار (١٣٨٩ خ.)، دستور زبان فارسی معاصر، ترجمۀ مهستی بحرینی، با توضیحات و حواشی هرمز میلانیان، تهران، انتشارات هرمس.
[۳] Corpus
[۴] Abondante. این واژه در متن فارسی «پُربار» ترجمه شده است.
[۵] Familière . این واژه در همین مقدمۀ متن فارسی یک بار «روزمره» و یک بار «خودمانی» ترجمه شده است.
[۶] از دیگر منابعی که نویسنده در بخشهای گوناگون کتاب از آنها یاد کرده است، می توان به «از برچسب یک شیشۀ عسل» (ص. ١٩٨)، «از یک روزنامه» (ص. ٢٧٣)، «جراید» (ص. ٢٢۴)، «از یک داستان» (ص. ٢١١)، «از یک پیشگفتار» (ص. ٢٢٢) اشاره کرد.
[۷] از استاد جلالالدین همایی هم نوشتۀ کوتاهی در صفحۀ ٢٣٣ متن فرانسه آمده است، هر چند نام ایشان در مقدمه نیست.
[۸] Al’fred K. Arends, 1941, Краткий синтаксис современного персидского литературного языка (Ответственный редактор: Е. Э. Бертельс.) = Concise Syntax of Modern Persian Language (Editor: E. E. Berthels), Izd-vo Akademii Nauk SSSR
[۹] بد نیست بدانیم که در میان نویسندگان یاد شده، از نوشتههای طالبوف و مینوی و کسروی، برای هر کدام، تنها یک نمونه آورده شده است، از نوشتههای صبحی دو نمونه، از بهار و جمالزاده و دهخدا هر کدام چهار نمونه و از قزوینی شش نمونه آورده شده است.
[۱۰] م. فرا. = متن فرانسه کتاب؛ م. فا. = متن فارسی کتاب
[۱۱] در متن فرانسۀ کتاب (٢٠٠۶) این مثال وجود ندارد. در همین بخش، دو مورد دیگر ناهماهنگی میان متن فرانسه و متن فارسی وجود دارد: در متن فرانسه، ص. ١٣۶، جملۀ «اهل خراسان مردم کرد بسیار دیدهاند.» را داریم که در متن فارسی حذف شده است، نمونۀ دیگر مربوط به جملۀ «یک ستون قصد دارند خود را بشهر برسانند….. عرب میگن…» (ص. ٢١٢ متن فارسی) است. در متن فرانسه، ص. ١۶۶، عبارت «عرب میگن» وجود ندارد. مترجم هم هیچ توضیحی دربارۀ این کم و بیشهای ترجمهاش نداده است.
[۱۲] نگ. پیشگفتار نویسنده، متن فارسی
[۱۳] همان
[۱۴] برای نمونۀ یکی از پژوهشهای مربوط به این بحث، نگ. علی اشرف صادقی قمی (١٣٨٠)، زبان فارسی قمی، باورداران، تهران
[۱۵] ژ. لازار در درج نمونه های زبان گفتاری تهرانی هم همه جا دقتی درخور نداشته است. دکتر هرمز میلانیان، به عنوان مصحح و حاشیه نویس ترجمۀ فارسی این کتاب، به مثالهایی از این کتاب اشاره کرده است که در گویش تهرانی وجود ندارد. تنها برای نمونه، به زیرنویس های صفحه های زیر نگاه کنید: ١٣، ١۵، ٢٢، ٢٣، ٢٧، ۴١، ۴٣، ۴۵.
[۱۶] Barbès
[۱۷] Plaine Monceau
[۱۸] Essonne
[۱۹] در یکی از مهمترین کتابهای مرجع دستور زبان فرانسه به نام بُن اوزاژ (Le bon usage) نویسندگان در نشان دادن سامانۀ زبان فرانسه از بیش از پانصد نویسنده، از سدۀ ١٣ میلادی تا امروز مثال آورده اند (برای نمونه،Adenet le Roi (سدۀ ١٣ میلادی)، Jean De Stavelot (سدۀ ١۴ میلادی)، Michel de Montaigne (سدۀ ١۶ میلادی) وAdam le Boussus ( سدۀ ١٨ میلادی).) و این جستوجو در ریشه های زبانی از معاصر بودن این دستورزبان نکاسته است. نگ.
GREVISSE, M., et A. GOOSSE (2011), Le bon usage: grammaire française, 15e éd., Bruxelles, De Boeck-Duculot.
[۲۰]دوش به دوش نابسامانی داده های گردآیه، نبود تبیین روشن خاستگاه های داده های زبانی (Registre du langage) و البته ترجمه ای که از آنها آورده می شود، بر ابهام تحلیل های زبانی می افزاید. به نمونه ای از این اصطلاحات و ترجمۀ آنها در متن فارسی نگاهی بیاندازیم: Langue familière (زبان گفتار ص. ٣۴)، Usage familier (زبان گفتار، ص. ۴١)، Prononciation familière (زبان گفتار، ص. ٣٧، تلفظ خودمانی، ص. ٣٨)، Langue littéraire (زبان رسمیتر، ص. ١٢٢، زبان نوشتاری، ص. ٨١)، Langue contemporaine (زبان معاصر، ص. ١١۵) و Langue archaïque (زبان دوران نخست، ص. ٢٢۵). البته مترجم همین واژۀ archaïque را در مقدمۀ مولف «کهنه» ترجمه کرده است.
[۲۱] پیشگفتار متن فرانسه (١٩۵٧)، این پیشگفتار دوباره در متن فرانسۀ ویراست سال ٢٠٠۵ هم آمده است.
[۲۲] Prescriptif
[۲۳] Unificateur
[۲۴] Grammaire normative
[۲۵] به معنی «تو کجایی؟». این مثال در ترجمۀ فارسی، بدون هیچ توضیحی، حذف شده است.
[۲۶] Article partitif
[۲۷] شمار گروه های دستوری از زبانی به زبانی دیگر متفاوت است، برای نمونه در زبان فرانسه، واژه ها به ٩ گروه دستوری بخش میشوند و گروه «حرف» در دستور زبان فارسی، «حرف اضافه» (Prépoition)، «حرف ربط» (Conjonction) و «حرف نشانه» (Article) فرانسه را شامل می شود.
[۲۸] Classe grammaticale
[۲۹] Fonction
[۳۰] برای دیگر موارد دگرگونی کارکرد واژه ها در جمله، نگ. ح. انوری و ح. ا. گیوی (١٣٧۴). ص. ١٣-١۴
ح. انوری و ح. ا. گیوی (١٣٧۴)، دستور زبان فارسی ٢، ویرایش دوم، تهران، انتشارات ناظمی
[۳۱] برای نمونه در زبان فرانسه واژۀ rouge در واژگاننامههای معتبر به سه گروه دستوری نسبت داده شده است: نام، صفت و قید.
[۳۲] نگ. ص ١٠٨، م. فار. برای دیگر نمونه های این گروه ترکیبی دستوری نگ. «تند» و «ساختگی» و «خوب»، ص. ٧۴ و ١۶٠، م. فرا.
[۳۳] نگ. ص. ١١٣، ١١۴ و ١١۵، م. فار. برای دیگر نمونه ها (بالا، اینجا، چقدر،…) هم نگ. ص. ٧٩، ١١٠، ١١٣، م. فرا.
[۳۴] همین نویسنده، در همین کتاب در ص. ٧٧ متن فارسی می نویسد که «نقشهای عمدۀ اسم عبارت اند از: نهاد، مفعول، قید، وابستۀ یک اسم دیگر.»
Particule [35]. مترجم فارسی این جا واژه را «ادات» ترجمه کرده است. ادات، در معنی کشدار و مبهم آن، می تواند به گونه ای یکی از زیرگروه های این بخش یعنی واژه ابزارها را شامل شود، ولی گروه دستوری «شبه جملهها» زیرگروه آن نمیتوانند باشند، چرا که وارونۀ واژه ابزارها، این معنای واژگانی شبه جملههاست که در جمله برجسته است و نه نقششان در پیوندهای داده های جمله. نگ:
فرشیدورد. (١٣۵۶)، ادات در منطق و دستور و علم بیان، ادبیات و زبانها، مهر ١٣۵۶، شماره ۵۵
[۳۶] Mots-outils. در دستور زبان فرانسه، «واژه ابزارها» به آن دسته از گروه های دستوری تعلق دارند که نقش نحوی آنها مهمتر از نقش معنایی آنهاست. برای برخی دستورنویسان فرانسه، ضمیر (Pronoms)، حرف نشانه (Articles)، حرف ربط (Conjonction) و حرف اضافه (Préposition) جزو واژه ابزارها به شمار می روند و نزد گروهی دیگر از دستورنویسان، واژه ابزارها تنها گروهی از این واژه ها را در برمی گیرد که در رابطه های نحوی بی تغییر بمانند. در هر صورت، گفتوگو از این گروه واژه ها به بخش نحوی تعلق دارد نه به بخش صرفی، آن چنان که در این کتاب جای گرفته است.
[۳۷] Interjections. این واژه در کتاب «صوت واره» ترجمه شده است. واژه «افسوس» شبیه صوت (آوا) نیست که آن را «صوت واره» بنامیم. «شبه جمله» برگردان رایجتر این واژۀ فرنگی است.
[۳۸] مترجم فارسی این جا Particule را «ادات» ترجمه کرده است: « دیگر (دیگه) در زبان گفتاری (در پایان جمله) اغلب به عنوان اداتی ساده برای تاکید سوال یا تعجب یا حکم و دستور به کار می رود.» ص. ١۵۶ م. فار.
[۳۹] Prohibition
[۴۰] در این بخش، مترجم واژۀ Particule را یک بار به «پیشوند صرفی (حرف نهی)» (ص. ١٩۶ متن فارسی) و یک بار دیگر به «نشانه های نفی و نهی» (ص. ١٧٨ متن فارسی) برگردانده است. [تاکید از ما است]. در بخشهای دیگر کتاب همین واژه Particule ، در مورد قید هم به واژه بست برگردانده شده است (ص. ۴٧ م. فار. و ص. ٢٨ م. فرا.) و البته برای همین قید در صفحه های بعدی مترجم، واژۀ Particule را ادات ترجمه کرده است. (ص. ٢١٧ م. فار.).
[۴۱] مترجم این شناسه را هم ادات دانسته است: « «صورت –ی در پایان (می-) بایستی یک ادات کهن شرطی است که جز در این مورد کاربردی ندارد.» ص. ١٧٢ متن فارسی.
[۴۲] Quasi-pronom
[۴۳] Locution impersonnelle ou semi-impersonnelle
[۴۴] جهت اطلاع دوستان هوادار جریانهای «پُستمدرن» یادآوری کنیم که این عبارتهای مبهم «شبه» ضمیر و «تا حدودی» شخصی هیچ پیوندی با نظریۀ عدم قطعیت هایزنبرگ ندارد. تکرار اصطلاح های «شبه» و «تا حدودی» مربوط است به همان روند میانزبانی به فرجام نارسیده که در مقدمه گفتیم.
[۴۵] البته گاهی ترجمه فارسی هم با این نادرستیهای کتاب همراه و همدوش شده است. شاید هم برای حفظ امانت در ترجمه بوده است. برای نمونه واژۀ Prédéterminent (Préarticle) (ص. ١١۶ ،١١٨ م. فرا.) «صفت» ترجمه شده است (ص. ١۵۵ و ١۵۶، م. فار.). در حالی که این واژه، واژهای است در «نحو» که به نقش واژۀ مقدم بر حرف نشانه (نمونه toute در عبارت toute une ville) می پردازد. همه میدانیم که واژۀ «صفت» نام یکی از داده های گروه های دستوری است.
[۴۶] Particule relative البته واژۀ «ذره» در ترجمه فارسی نیامده است (ص. ١۴٧، م. فار).
[۴۷] البته این آشفته گوییها، در زبان مداحان ایرانی نویسنده «نکتهگویی» نامیده شده است: «لازار در گفتار «صرف»، مى کوشد تا از واگویه کردن تقسیم بندى هاى تکرارى بپرهیزد و به عوض، نکته گویى کند. مثلاً در مبحث صفت، بیشتر از آن که به شیوۀ مرسوم در کتابهاى دیگر، اقسام صفت را با ذکر مثال دسته بندى کند، حالات گونه گون همنشینى صفت را با کلمات دیگر بررسى مى کند». (خانم دکتر گلپر نصری، استادیار دانشگاه یزد، گروه ادبیات فارسی).
[۴۸] در پانوشت ترجمۀ فارسی همین صفحه، کشف تفاوت «است/هست» هم به لازار نسبت داده شده است!
[۴۹] البته گویا به نظر ژ. لازار، در تاجیکستان نه به فارسی بلکه به «زبان تاجیکی» سخن می گویند زیرا در چند اثر خود از «زبان تاجیکی» سخن گفته است. این اصطلاح «زبان تاجیکی» به عنوان چیزی جدای از «زبان فارسی» و نه گویشی از این زبان، نقشۀ شوروی برای جداسازی تاجیکان از دیگر فارسی گویان و فارسی نویسان بود. همۀ ما زبان بریتانیا و امریکا و استرالیا و کانادا را «زبان انگلیسی» میخوانیم.