انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

زبان؛ منطق و فرهنگ (۲)

چارلز رایت میلز ترجمه ی حمیرا بنایی فر

اولین فرضیه، برگرفته از مفهمومی است که G.H.Mead آن را مطرح ساخت. او از این مفهوم با عنوان “دیگری تعمیم یافته/generalized other” یاد می کند که در آن به وسیله ی اصلاح و بسط ، نشان می دهیم چگونه فرآیندهای اجتماعی به عنوان تعیین کنندگان واکنش ها ما بکار گرفته می شوند. دیگری تعمیم یافته مخاطب درونی شده ایست که با فرد متفکر گفتگو می کند: نظامی از نگرش های متمرکز و انتزاعی است که که بر رفتار و تجارب اجتماعی ما اعمال می شود. ساختار و محتوای انتخاب شده ای است که تجارب اجتماعی منتخبی را به ذهن متبادر می سازد و نهایتا دیگری تعمیم یافته را می سازد که با فرد گفتگو می کند و از لحاظ اجتماعی محدود است و محدودیت نیز می آورد.

اندیشه کردن، تابع الگوی مکالمات است، نوعی بده بستان به شمار می رود و فعل و انفعالات معانی است. مخاطب است که برای صحبت کننده، شرط و شروط تعیین میکند. باقی شروط همه در اثر فعل و انفعالات به وجود می آید. از نگاه یک متفکر، روند اجتماعی شدن اندیشه، تصادفی اصلاح شده است. به عنوان یک عنصر در این فعل و انفعالات، عادات اجتماعی و عقلانی ما و همچنین ویژگی های مخاطب، شروطی برای اظهارات یک متفکر تعیین می کنند و اصلاح باورها و عقاید ، دارای اثر متقابل است. با اینکه این مسئله، یک “برهم کنش/interaction” میان دو ذره ی غیرقابل نفوذ نیست، اما نوعی محاوره ی پویا به شمار می رود. بدین معنا که این عناصر، دربرگیرنده ی تغییر و نفوذ در میان یکدیگرند، سپس به ذهن متبادر شده و ساختار روانی انسان را شکل می دهند.

در مواجهه و گفتگو با این نظام درونی که متشکل از رفتارهای منتخب است، انگاره ها به طور منطقی و تلویحا، “چشیده شده” هستند. در این مقطع، آن ها با عدم پذیرش و سرکشی مواجه و سپس فرمول بندی دوباره و پذیرش خواهند شد. همانگونه که C.S.Peirce گفته است، استدلال در واقعا همان بررسی ِ تایید استدلال شخص دیگر است. افراد به طور منطقی (و در یک انتقاد استاندارد) بر اساس گزاره ها و مباحث که برگرفته از “دیگری تعمیم یافته” است، عمل می کنند و این مسئله ی اجتماعی از آنجا نشات می گیرد که اشخاص عموما با مسائل مشخص، مخالفت یا موافقت می کنند و آن ها را منطقی/غیرمنطقی و یا معتبر/غیر معتبر میخوانند.

افراد تا زمانیکه توافقی درباره ی یک مبحث، میان افراد متعلق به جهان شان وجود نداشته باشد که به مفاهیم آن ها اعتبار بخشد و درباره ی آن استدلال کند، نمی توانند منطقی باشند. سنجیدن و تایید مسائل بر اساس مقایسه میان دلایلی است که قبلا توسط ایده های مشابهی که می گوید یک مبحث خوب باید چگونه باشد، به تایید رسیده اند. “قانون منطق/ استدلال” بیان کننده ی محدودیت هایی بر اساس اثبات و استدلال است . آنها قوانینی هستند که اگر ما اندیشه و افکارمان را اجتماعی کرده باشیم، باید از آن ها تبعیت کنیم. آن ها نه شهودی هستند و نه به طور ذاتی در ذهن ما وجود دارند. آن ها نه به طور ژنتیکی در ویژگی های شخصیتی ما وجود دارند و نه یکی از ویژگی های اصلی وجود به شمار می روند. “با این حال، قوانین منطق و استدلال، قوانینی هستند که معانی و مفاهیم اصطلاحات را توضیح می دهند. قوانین استدلال عبارتند از محاوره و گفتگوی نرم و بدون استبداد… آن ها توسط ویژگی های سودمند یک مبحث و البته هدف آن، شکل گرفته و انتخاب می شوند.”

شواهدی مبنی بر این اساس وجود دارد که آنچه ما قانون ِ تایید می نامیم، ممکن است تنها مفهومی انتزاعی و قراردادی باشد که ما آن را برای اعتبار بخشیدن به محاوراتمان وضع کرده باشیم. آنچه که ما آن را “غیرمنطقی” می خوانیم، مشابه “بداخلاقی” است و در هر دو آن ها از هنجار فاصله گرفته شده است. ما با تغییر افکار آشنایی داریم. استدلال هایی که در آن ها از گروهی با عنوان “معتبر” یاد می شود، ممکن است در زمان یا گفتگویی دیگر، معتبر نباشند. چیزی که قبلا و به مدت زیادی از آن استفاده می شد ممکن است الان برچسب غیرمنطقی بودن بخورد. قوانین بازی ممکن است با تغییر ذائقه ها، تغییر کند و ما مجبوریم هر آنچه بیشتر مورد قبول قرار گرفته را بپذیریم. دستگاه استدلال ما به وسیله ی تایید ها و عدم تاییدهای مخاطبان اندیشه های ما شکل گرفته است. اگرچه در بیشتر اندیشه ها، همواره انتقاد نهایی و قوانین منطقی، اتمام حجت محسوب نمی شوند، اما اکثر اوقات بر این اساس، اندیشه هایی را انتخاب می کنند که درباره ی آن ها صحبت نشده، اما فراموش شده اند. آن هایی که به صورت آزمایشی بر چیزی اعمال نشده اند اما در اولین مراحل فرضیه، رد شده اند. به طور عمومی، تطابق با قوانین جاری منطق، شرط ضروری برای قبول و گسترش اندیشه است.این مسئله درست است چرا که قوانین منطق و استدلال، اظهاراتی انتزاعی و برگرفته از قوانین اجتماعی ای هستند که خود از پراکندگی الگوی غالب اندیشه ها نشات گرفته اند. ما هنگام تلاش برای فراهم نمودن روند اجتماعی سازی علایق و اندیشه ها، مجموعه ای از استدلال های منطقی اجتماعی بدست آورده و بکار می بندیم. با استفاده از واکنش های درونی ما، ساختارهای دیگری تعمیم یافته به عنوان مکانیسم ماخوذ اجتماعی، میان سنجش های منطقی عمل می کند.

نه تنها عادات اجتماعی، علنی و آشکار نیستند و اعمال اجتماعی نیز تکرار پذیرند، بلکه آنها از خود اثر احساسی بر جای می گذارند که خود را با فعالیت های غالب تطابق داده و یکدیگر را می سازند. اینگونه زمینه های غالب و مسلط در ارتباطات انسانی، بر نظام ارزش ها دلالت می کنند. ویژگی های قابل سنجش ساختارهای اجتماعی بر حسب ویژگی ها و صفات انسانی است. فعالیت های غالب (مثل اشتغال) تعیین کننده و نگاه دارنده ی رضایت افراد هستند و رجحان ارزش ها بر یکدیگر را معین می کنند. اندیشه تنها یک تجربه ی حسی نیست، بلکه معنا و مفهومی است که در پس خود، مجموعه ای از عادات منتخب را نهفته است.

برخی از اندیشمندان، هنگامی که نظامی از فعالیت های اجتماعی در کشمکش اصطلاحا “فرو می پاشد”، آن را یک مشکل اجتماعی می نامند. اما اینگونه نیست که همه ی کشمکش های همه ی گروه ها، توسط آن ها مشکل دار خوانده شود. یک “مشکل اجتماعی” به طور فراگیر و جهانی، مشکل خوانده نمی شود و به موقعیت بستگی دارد. هیچ “مشکل اقتصادی معینی” ای وجود ندارد. بلکه این سمت و سوی یک فعالیت اجتماعی سازماندهی شده است که ارزش های خاصی را که آن مشکل را به وجود آورده اند، به حالت تعلیق درآورده است. ویژگی های ارزشی که بر ساختار اجتماعی دلالت می کنند ممکن است چیزی را زیر پا بگذارند.مشکلات، وابسته به ارزش های انسانی می باشند.