انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

رویا ها و تنهایی: خوانشی روانشناختی بر شب های روشن اثرداستایفسکی

« اگر چه بیهوده زیباست شب

برای چه زیباست شب

برای که زیباست

شب و رود بی انحنای ستارگان

که سرد می گذرد »

احمدشاملو

به نقل از آلبر کامو : « داستایفسکی را می توان یک فیلسوف تلقی کرد».

شب های روشن بر خلاف آثار دیگر داستایفسکی که «سایه ی سیاه تباهی» ، یک اثر رمانتیسم و ایده آلیستی هست. در مکتب ایده آلیست «ایده ها بر اشیا مقدم هستند» هر آنچه در جهان بیرونی وجود دارد و واقعیت بیرونی را درک می کنیم بلکه حاصل فرایند ذهنی ما هستش. این اثر نه تنها درباره عشق بلکه در طبیعت انسانی و انسان ها سخن به میان رانده است. پیرنگ این داستان کوتاه که راوی آن شخص اول هست، این داستان را در پنج شب و یک روز با خیالات و رویاهای خود روایت می کند. داستان با شب آغاز می شود و خود این واژه می تواند تاملی باشد تا انتهای داستان. چون در جریان داستان با واژه شب چه به صورت ملموس و خودآگاه و چه به صورت نامحسوس و ناخوداگاه روبه رو می شویم. راوی که غرق رویا بافی هست، از تنهایی، انزوا و گوشه گیری از اجتماع، برای خود به ساخت رویا دست می زند ولی آشنایت او با خانم جوان به نام ناستنکا باعث جوشش عشق در وجودش می شود. هر دو شخصیت را می توان فردی تنها، خام و بی تجربه و ناامید دانست. در این مساله می توان به سه اِلمان مکتب اگزیستانسیالیسم یعنی « تنهایی، مسئولیت و آزادی» اشاره کرد. اینکه روای و خانم جوان هر دو تنها هستند، معنای آزادی را نچشیده اند. نانستنکا که در نزد مادر بزرگش که فردی «محافظه کار و بدبین» هست، زندگی می کند، کمی نسبت به او احساس مسوولیت می کند و این مسوولیت باعث شده که از اجتماع و آزادی های فردی به دور بماند. شاید در اینجا بتوان گفت که آزادی با مسئولیت تبدیل به تنش در درون ‌شخصیت شده است. دنیای درون و بیرون به جنگ برخاسته اند.
روای با خیال پردازی های خود،باعث هیجانات زیادی می شود که در علم روانشناسی این هیجانات مضاعف بسیار مضر می باشد و انسان را از زندگی واقعی و حقیقی دور می کند. «خیال پردازی که افراطی باشد، فرد دچار اختلال شخصیتی می شود و این باعث می شود که هیچ دوستی در اطراف خود نداشته باشد». « در روانشناسی به دو نوع خیال پردازی اشاره می شود که اولی از نوع خودآگاه و دومی از نوع ناخودآگاه. خیال پردازی های خود آگاهانه می توانند واقع بینانه باشند و می توانند بعید به نظر برسند»
روای داستان دچار یک خیال پردازی ناسازگار و یا نابهنجار هست. روای همانطور که داستایفسکی اشاره می کند اهل مطالعه و کتاب خواندن هست‌، با توجه به مشخص کردن انواع خیال پردازی، برخی از روانشناسان معتقدند که فردی که اهل مطالعه باشد، فیلم زیاد تماشا بکند، دچار خیال پردازی ناخودآگاه می شود. خیال پردازی ناخودآگاه باعث می شود که از زندگی واقعی گریزان باشیم و این مساله باعث «افسردگی یا اضطراب اجتماعی» می شود. همانطور که ما متوجه شدیم، راوی دچار یک افسردگی مزمن هستش.
راوی با خیال پردازی در شب ها، زندگی رویای برای خود می ساز و در روز ها همانطور که واضح هست، در شهر سن پترزبورگ در میان مردم، ولی تنها زندگی می کند. شب برای روای حکم زندگی کردن را دارد به گونه ای که وی همیشه منتظر شب هستش.
راوی و ناستنکا یکدیگر را در خیابان ملاقات می کنند، ولی از آنجای که راوی تعهد کرده هست از علاقه خود تا شب آخر هیچ بروز نمی دهد و از خیال بافی های خود برای ناستنکا شروع به صحبت و گفتگو می کند. نانستنکا هم از ماجرا و زندگی خود برای روای می گوید. ما در اینجا متوجه می شویم که یک معنای مشترک در میان آن دو باعث می شود که این دو همدیگر را بهتر فهم و درک بکنند و آن هم تنهای و رویا هستش.
ناستنکا که منتظر معشوقه خود هستش تا شب آخر از آمدنش ناامید می شود، و اینجا دوباره امید از دیدگاه اندیشه مکتب اگزیستانسیالیسم، تبدیل به ناامیدی و تنهایی می شود. ولی روای که دیگر طاقت اشک ها و شکسته شدن قلب ناستنکا را ندارد، از علاقه خود به او می گوید و ناستنکا از عشق و علاقه اش استقبال می کند ولی در آخرین لحظات پایانی داستان، معشوقه وی که قبلا مستاجر شان بود و قول ازدواج را به او داده بود، در خیابان ملاقات می کند و به سمت وی با آغوش باز می رود. روز که دیگر داستان در حال تمام شدن هست، راوی نامه ای از ناستنکا دریافت می کند، که از دوست داشتن و علاقه اش به او می نویسد و دوست دارد که با وی تا آخر عمر یک دوست و برادر بماند. راوی از خواندن این نامه به یک آرامشی دست پیدا می کند، همانطور که خود نویسنده در آخرین جمله اشاره می کند: «خدای من یک دقیقه شادکامی، آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟»
حتی به گونه ای که می گوید ای کاش می شد من هم با تو زندگی می کردم و هم با معشوقه خودم. در اینجا می توان به دو نکته یعنی دیدگاه فمنیستی و به چالش که دین و مذهب اشاره کرد. داستایفسکی با این جمله که در بالا اشاره کردیم می خواهد از حقوق برابر برای زنان به میان بیاورد و اینکه یک زن تنها در آن دوره حق داشته با یک مرد ازدواج بکند و زندگی بکند که در قوانین مذهبی قید شده را به چالش می طلبد.
نویسنده با نوشتن این داستان کوتاه دوران مدرنیته را که سرآغاز بیگانگی و تنهایی انسان ها شده است را به چالش می کشاند. روای و ناستنکا در پنج شب آشنایی با هم و در آخرین شب ابراز علاقه می کنند یکدیگر، واین علاقه همانطور که می دانیم هرگز پایداری نخواهد داشت. دست آورد مدرنیته به جز آشنایی های کوتاه و دوباره نتیجه آن که تنهایی راوی را به همراه دارد، چه چیز دیگری را می تواند القا بکند؟
داستایفسکی خود در دوره جوانی در دفتر روزنامه کار می کرد و شواهد و تجارب عینی از زندگی شهری سن پترزبورگ را در ستونی از روزنامه قلم می زده است. می توان گفت که این داستان بر اساس همین تجارب خود نویسنده بوده است