انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

روشنفکری سیال: تاملاتی بر کار روشنفکری در دوره ی معاصر

دوره های مختلف تاریخی، در درون خود همواره مسیری مشابه را پشت سر نهاده اند و آن اینکه بعد از «نهاد» و «مستقر» شدن مفاهیمی که زمانی خود «ضد نهاد»، انقلابی و بحران زا بوده اند، نیاز به بحرانی و اعتراضی نسبت بدان به وجود می آمده است که حتی در حوزه ی علوم و دانش های نظری نیز براساس نظریه «ساختار انقلاب های علمی» توماس کوهن این متد و روش حاکم بوده است. ساختار جامعه و فرهنگ نیز با گسترده شدن نوعی الگو و پارادایم خاص در جامعه، پس از دوره ی عمومی شدن آن، در درون خود با مواجه شدن با پرسش ها و وضعیت های جدید، تضاد و پارادوکس هایی را ایجاد می کند که با آگاهی از ضرورت دگردیسی در آن الگو، مباحثی مطرح می گردند که بازآفرینی برخی از زیربناهای جدید فکری منجر می گردد. با توجه به چنین وضعیتی از رویدادها، تفکر انسانی و بشری دالی را صورتبندی کرد که گویا سنگینی پرسش افکنی در این امر واقع را بر عهده ی آن قرار داد و با واژه ی «روشنفکری» تزئین اش نمود. اگر به برابر نهاد فرانسوی واژه ی روشنفکر «intellectual» نیز بنگریم متوجه می گردیم که «از کلمه ی لاتینی» «intelligere» به معنای تفکیک کردن میان دو چیز مشتق گردیده است. بنابراین روشنفکر کسی است که دارای قدرت تفکیک است و جالب این جاست که کلمه ی «critique» به معنای «نقد» هم از ریشه یونانی «Krinein» می آید که در حقیقت همان «تفکیک کردن» معنا می دهد. «لذا نقد کردن به معنای قدرت تفکیک کردن میان عناصر و امور است و هر گونه نقد و تفکیکی خود حرکتی در جهت ایجاد بحرانِ معنایی و مفهومی است و روشنفکری به منزله ی جریانی که نقاد است، بحران مفهومی می آفریند و هنجارها، ارزش ها و معیارهای جامعه را به پرسش می کشد.» در این پروسه ی دگردیسی، کار روشنفکری در جهت الف) ایجاد آگاهی انباشته از مفاهیم حاکم، ب) متدولوژی (روش شناسی) نقد و بحران زایی در مفاهیم موجود و ج) توان به گفتمان گذاردن مفاهیم جایگزین، خواهد بود. روشنفکران اندیشیده های گذشته را مورد بازبینی قرار می دهند تا مبانی و اندیشیده ها را بدون تأمل به کار نبرند و بتوانند از ظرفیت های آن اندیشه، کارکردهای جدیدی استخراج نمایند. برای مثال در این زمینه می توان خوانش روشنگرانه و متفاوت دکتر شفیعی کدکنی بر مدیحه سرایی درباری را مورد توجه قرار داد: «سود خواندن مجموعه های تملّق گویی نثار یک مشت آدم قلدر و بی رحم در هشتصد سال پیش می تواند خردمندانه نیز باشد چرا که شعر مدیح، گذشته از ارزش های هنری و زبانی ای که می تواند دارا باشد، یک ارزش اجتماعی و تاریخی عام نیز دارد که رسیدگی به اعماق آن ما را با گذشته ی اجتماعی امان، بیش از هر سند مستقیم تاریخی آشنا می کند. این شعرهای مدیح، از یک سوی، مدینه ی فاضله ی موجود در ذهن آن جامعه را تصویر می کند و از سوی دیگر جریان های اجتماعی اعماق تاریخ ما را آینگی می کند.» درک متد و روش ایجاد این چنین خوانش ها و رویکردهایی، مجالی برای پی ریزی شناختی کاملتر و خودآگاهی ژرف تر در جریان روشنفکری می باشد که ایشان را از تقلید محض گذشته گان رهایی می بخشد.

جریان روشنفکری جهت پرسش افکنی بنیادین، روش فاصله گذاری و خود انتقادی را در پی می گیرد تا مسیر دست یابی به خَرد جمعی را از ایجاد بحران حتی در اندیشه های خود نیز گذر دهد. شجاعت و توانایی خود انتقادی روشنفکر، برآمده از «عدم قطعیت وناحتمی» انگاری در مبانی فکری ایشان زاده می شود که شاید بتوان این شیوه ی اندیشیدن و تأمل کردن را «تفکّر فازی» در مقابل «تفکّر دو ارزشی» نام نهاد. تفکّر فازی در درون خود منطقی چند ارزشی و همواره نسبی گرا حمل می کند، حتمی بودن و سیاه ـ سفید بودن درون این جریان فکری معنا نمی یابد و فازی بودنِ منطقِ روشنفکری در دوران بحران آفرینی در اندیشه ها و ارزش ها، یک ضرورت بنیادین است که جریان روشنفکری را به شبکه یی از اعصاب، برای یافتن قوانین جدید از طریق پیوند اندیشه های مختلف با هویت های متفاوت مبدّل می نماید. کار روشنفکری، اعلان قطعنامه و مانیفست نیست و دقیقن همین جاست که به زعم میشل فوکو؛ «…نقشِ روشنفکر این نیست که به دیگران بگوید چه باید بکنند. روشنفکر به چه حقی می‌تواند چنین کند؟ ‌و به یاد آورید تمامِ آن پیش‌گویی‌ها، نویدها، حکم‌ها و برنامه‌هایی که روشنفکران در سده‌ های گذشته بیان کردند و اکنون اثرها و نتیجه‌های‌شان را می‌بینیم». بلکه کارش آموزش و تعلیم یافتگی ذهن خود و جامعه ی خود هست بر مبنای گفتگو در فضایی بحرانی که به کثرت گرایی، دگرزایی و «درک حضور دیگری» ایمان دارد و عرصه عمومی و حاکمیت را از ساده انگاری و یا حتی نادیده انگاشتن تناقض های موجود جامعه بر حذر دارد. آنها را به تأمل و اندیشه ورزی با منطق فازی، دقیق و عمیق دعوت می کند و در مقابل لمپنیزم سطحی نگر به چالش بر می خیزد. روشنفکری در چنین شبکه ی عصبی ای، تفردگرا و ریشه محور نمی باشد بلکه کاملاً باز، تعددگرا و گسترده می باشد که هر فردی در درون سیستم، توانایی و فرصت آن را دارد تا تأثیری بر جریان بحران زایی در ریشه ها و ارزش ها نهد. در جهان جدید و چهل تکه معاصر، دیگر «فرد روشنفکر» معنا ندارد بلکه «جریان روشنفکری» یا «روشنفکری سیّار و سیّال» است که معنا می یابد، در این جریان، اشتراک و تجمّعی از عناصر ناهمگون و نامتجانس از اندیشه های منتقد و بحران زا است که برای خود هویتی کاملاً مطلق و مجزا از دیگر هویت ها تعریف نمی نمایند.
این وضعیت جدید در جریان روشنفکری را برای اولین بار ژیل دلوز، «ریزوم وارگی یا چند پارگی» نامید. ریزوم وارگی در نفس خود متعدد است، تعددی آزاد از قید یگانگی. صورت های گوناگون دارد و در همه سطوح گسترش یافته و در همه ی جهات برآمده گشته است. در این جهان هم بسته، شبکه ی بی پایانی فراهم آمده که هر نقطه ی (فرد) آن با نقاط دیگر ارتباط دارد و هیچ مرجعیتی و ریشه ای برای آن تفکّر قابل تصوّر نمی باشد. این سیّاریت و سیّالیت، پی در پی در حال دگردیسی ست و عامل دگردیسی دائمی نیز هست. عاری از دلالت و فاقد راهبر است.
همچون «تفکّر درختی» در قالب فعل «بودن» متحقق نمی گردد، بلکه چون به طور نامحدود گسترش می یابد، شبکه ای از حروف ربط (و … و …) را به هم می تند. هزاره سوم با ابزارهایی که در اختیار دارد، در درون خود این توان را زاده است، تا هر فرد در این شبکه ی فازی و ریزوم وار کار روشنفکری کند، بحران زا باشد و عامل دگرگونی واقع شود، البته اگر بخواهد.

منابع:
احمدی، بابک(۱۳۸۵) کار روشنفکری، تهران: مرکز.
جهانبگلو، رامین(۱۳۸۳) موج چهارم، تهران: نی.
سعید، ادوارد (۱۳۸۴) نقش روشنفکر، ترجمه حمید عضدانلو، تهران: نی.
شایگان، داریوش(۱۳۸۵) افسون زدگی جدید و…، ترجمه فاطمه ولیانی، تهران: فرزان روز.
فوکو، میشل(۱۳۸۶) ایران روح یک جهان بی روح، ترجمه نیکوسرخوش و افشین جهاندیده، تهران: نی.

ایمیل نویسنده: paradox_hesam@yahoo.com

پرونده ی «روشنفکری» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/3773

ز